اسلام دین محبت و مسلمان نماد مهرورزی مهر و محبّت مایه و سرمایهاى است که جایگاهش ، قلبى که در معارف الهیه از آن تعبیر به بیت اللّه و حرم اللّه و عرش اللّه شده است ، قلبى که همه ارزش انسان به اعتبار محتویات مثبت و نورانى آن است ، قلبى که افق طلوع ایمان و یقین و عشق به حق و مهرورزى نسبت به خلق خداست ، قلبى که صاحبش از آن مراقبت و مواظبت نموده و از این که جایگاه رذایل شود حفظش کرده و آن را به صلاح و سواد آراسته و فضاى آن را شایسته جلوه فیوضات حضرت فیّاض نموده است .
قلب خالى از حالات مثبت و محروم از مایه مهر و محبّت بنا به نظر اولیاى حق و به ویژه حضرت مولى الموحدین ، صاحبش موجودى بىمنفعت و وجودى فاقد ارزش است .
« عِظَمُ الْجَسَدِ وَطُولُهُ لاَ یَنْفَعُ إذا کَانَ الْقَلْبُ خَاوِیاً » ۱ .
بزرگى و بلندى بدن در صورتى که قلب خالى از حقایق و حالات مثبت باشد سودى نمىدهد .
رسول خدا صلی الله علیه و آله مىفرماید : « إذَا طَابَ قَلْبُ الْمَرْءِ طَابَ جَسَدُهُ وَإذَا خَبُثَ الْقَلْبُ خَبُثَ جَسَدُهُ » ۲ .
هنگامى که قلب انسان از همه رذایل پاک باشد ، حرکات بدن و اعضا و جوارحش پاک خواهد بود و چون قلب آلوده باشد جسد و حرکات اعضا و جوارحش آلوده خواهد بود .
و نیز از آن حضرت در روایت بسیار مهمى آمده : « إنَّ للّهِِ تَعَالى فِى الاْءَرْضِ أوَانِىَ أَلا وَهِىَ الْقُلُوب فَأحَبُّهَا إلَى اللّهِ أَرَقُّهَا وَأصْفَاهَا وَأَصْلَبُهَا ، أَرَقُّهَا لِلإخوانِ وَأَصْفَاهَا مِنَ الذُّنُوبِ وَأَصْلَبُهَا فِى ذَاتِ اللّهِ » ۳ .
براى خدا در زمین ظرفهایى است ، آگاه باشید که آن ظرفها قلبهاست محبوبترین آن ظرفها در پیشگاه خدا مهربانترین و صافترین و سختترین آنهاست ، مهربانترینش نسبت به برادران انسانى و ایمانى ، صافترینش از گناهان و سختترینش در استقامت و پایدارى در راه خدا .
پیامبر بزرگ اسلام صلی الله علیه و آله در بیانى پر ارزش مىفرماید : « إنَّ اللّهَ تَبَارَکَ وَتَعالَى لاَ یَنْظُرُ إلى صُوَرِکُمْ وَلاَ إلى أمْوَالِکُمْ وَلَکِنْ یَنْظُرُ إلى قُلُوبِکُمْ وَأعمَالِکُم » ۴ .
خداى تبارک و تعالى نه به ظاهر شما مىنگرد و نه به ثروت و اموالتان ، بلکه به قلوب شما و اعمالتان نظر مىکند .
بر پایه آیات و روایات ، قلب در وجود انسان از موقعیت ویژهاى برخوردار است تا جایى که صلاح و فساد و پاکى و ناپاکى انسان در ارتباط با حالات این مرکز حساس و این سرمایه ملکوتى و عنصر عرشى است .
پارهاى از حرکات و امور انسان ریشه در عشق و محبّت فراوان او نسبت به خلق خدا دارد که لازم است انسان ، قدردان این عشق و محبّت باشد و خدا را نسبت به این نعمت معنوى سپاسگزارى کند ، در مثل انسان از مسیرى عبور مىکند ، مىبیند در راه رفت و آمد مردم خارى ، تیغى ، سنگ و یا شىء آزار دهندهاى افتاده ، بدون آن که وضع و شخصیت خود را ملاحظه کند ، براى آن که انسان و یا جاندارى در رفت و آمدش از این مسیر صدمه و آزار نبیند ، جاده و راه را از آن اشیاء آزار دهنده پاک مىکند و یا گم شدهاى را به محلى که گم کرده ، راهنمایى مىکند یا به عیادت بیمارى مىرود یا جنازهاى را که نمىشناسد تشییع مىکند و .
.
اینها امورى است که محرک انجامش ،مایه و سرمایهاى چون محبّت و عشق به دیگران است که جز قلب جایگاهى ندارد ، آن هم قلبى که به حیات معنوى و فیوضات الهى و برکات آسمانى و نور ایمانى زنده است .
توجه اسلام به مهرورزی پیامبر بزرگ اسلام صلی الله علیه و آله در روایتى مردم را براى حل مشکلاتشان به سوى آراستگان به مهر و محبّت راهنمایى مىکند ، آنجا که مىفرماید : « اُطْلُبُوا الْحَوائِجَ إلى ذِى الرَّحْمَه ِ مِنْ أُمَّتِى تُرْزَقُوا وَتَنْجَحُوا فَانَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ یَقُولُ : رَحْمَتى فِى ذِى الرَّحْمَه ِ مِنْ عِبَادِى وَلاَ تَطْلُبُوا الْحَوائِجَ عِنْدَ القاسِیَه ِ قُلُوبُهُمْ فَلاَ تُرْزَقُوا وَلاَ تَنْجَحُوا فَإنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ یَقُولُ : إِنَّ سَخَطِى فِیْهِمْ » نیازمندىها و حوائج خود را در میان امت من از آراستگان به مهر و محبّت بخواهید تا به رزق و روزى دست یابید و کامیاب و رستگار شوید ، زیرا خداى عزّوجلّ مىفرماید : مهر و رحمت من در میان بندگانم نزد آراستگان به مهر و رحمت است ، نیازمندىها و حوائج خود را از سنگدلان مخواهید که به رزق و روزى نرسید و کامیاب نگردید ، زیرا خداى عزّوجلّ مىگوید : خشم و غضب من در آنان است .
آیات و احادیث منتخب در مورد مهرورزی پیامبر اسلام (ص):ان حسن الخلق ذهب بخیر الدنیا و الاخره ( جامع السعاده/ ج 1 ص 273) امام صادق (ع) : لاعیش اهنأ من حسن الخلق( علل الشرایع / ج2/ ص 246) هیچ زندگانی گواراتر از حسن خلق نیست امام صادق (ع) : من ساء خلقه عذّب نفسه ( جامع السعاده/ ج 1 ص 271) هرکس بداخلاق باشد خودرا عذاب می دهد امام علی (ع) : حسن الخلق خیر الرفیق ( بحار الانوار/ ج77/ص 396) خوش اخلاقی بهترین رفیق آدمی است قرآن کریم:انک لعلی خلق عظیم ( سوره قلم / آیه 4) همانا بدرستیکه تو دارای اخلاق نیکو هستی محدثین در باره اخلاق پیامبر اسلام نوشته اند:آن حضرت با مردم انس می گرفت و هیچکس را زا خود نمی راند.
بزرگان هر قومی را مورد احترام قرار می داد اگر کسی تقاضایی از آن حضرت میکرد اجابت می نمود و اگر میسر نبود با نهایت محبت اورا قانع میکرد.
با مردم به گشاده روئی برخورد می نمود.
برای خدا غضب میکرد ولی هیچگاه برای خودش خشمگین نمی شد.
همیشه لبخند بر لب داشت .
تند خووسختگیر نبود .
هرگز دشنام و سخن زشت از دهانش بیرون نمی آمد.
از کسی عیبجویی نمی کرد.
امام صادق:از مانیست کسی که هنگام خشم ، خویشتندار بوده و با همنشینان و دوستان خود خوش اخلاق و خوش رفتار نباشد.
( الامام الصادق والمذاهب الاربعه ج2 ص 350) پیامبر اسلام:خوش اخلاق باشید زیرا سرانجام آن خواه ناخواه بهشت است و از بدخلقی بپرهیزید که خلق بد خواه ناخواه در آتش است.
( وسایل الشیعه / ج2/ ص221) پیامبر اسلام : آنکس نزد من از همه محبوبتر و روز قیامت ازهمه به من نزدیکتر است که اخلاقش نیکو تر و تواضعش بیشتر باشد.( قرب الاسناد / ص22) انواع محبت از دیدگاه امام خمینی - ره امام خمینى (ره)در آثار خود به دو نوع محبت اشاره مىکنند یکى از آنها را مذموم «و راس کل خطیئهاش» (1)مىدانند و دیگرى را محمود و سرچشمه سعادت و کمال برمىشمرند.
محبت نوع اول، محبتبه دنیاست چون انسان ولیده عالم طبیعت است محبتبه دنیا از آغاز در قلبش به وجود مىآید و هرچه بزرگتر مىشود این محبت در دل او رشد مىکند و پررنگتر مىشود و تا آنجا اوج مىگیرد که در هر حال و در همه چیز به دنبال محبوب طبیعى خود مىگردد(2) و هرچه این توجه و دلبستگى بیشتر شود حجاب میان انسان و دار کرامتحق و یا به تعبیر دیگر پرده میان حق و قلب بیشتر و ضخیمتر مىگردد و در نتیجه از محبوب حقیقى غفلت مىورزد(3).
امام علت این نوع محبت را چنین تبیین مىکنند: این محبت نتیجه دو قوه «شهویه» و «التذاذیه» است که خداوند به انسان ارزانى داشته تا بهوسیله این دو نیرو حفظ نوع کند.
پس انسانى که گرفتار طبیعتخویش است چون این عالم را محل لذتجوییها و خوشگذرانیهاى خود مىپندارد، به آن دل مىبندد و از آنجا که انسان فطرتا به بقاء و جاودانگى علاقهمند و از فنا و نابودى متنفر است از مردن نیز به آن دلیل که آن را عامل انقطاع از لذتهاى خود مىداند، گریزان مىشود.
هرچند عقلا با براهین عقلانى در فانى بودن و گذرگاه بودن عالم طبیعتبرهان اقامه کنند (4) اما محبتبه دنیا وجود او را پر ساخته و او را به سوى طبیعت و امور جزئى و مادى فرامىخواند.
محبوب چنین محبى، مادیات و امور زودگذر دنیایى است از این نظر این نوع از محبت که مىتواند مفید باشد و انسان را به سوى کمال سوق دهد، سرمنشا تمام خطاها و لغزشهاى او مىشود و او را از مقام انسانیت تنزل مىبخشد تمام توجهش صرف تنعمات زودگذر دنیوى مىگردد و از حضور در محضر قدس ربوبى غافل مىگردد(5) اما محبتبه دنیا وجود او را پر ساخته و او را به سوى طبیعت و امور جزئى و مادى فرامىخواند.
محبوب چنین محبى، مادیات و امور زودگذر دنیایى است از این نظر این نوع از محبت که مىتواند مفید باشد و انسان را به سوى کمال سوق دهد، سرمنشا تمام خطاها و لغزشهاى او مىشود و او را از مقام انسانیت تنزل مىبخشد تمام توجهش صرف تنعمات زودگذر دنیوى مىگردد و از حضور در محضر قدس ربوبى غافل مىگردد(5) امام محبت دنیا را به آب دریا تشبیه مىکنند که هرچه انسان تشنه از آن بنوشد تشنهتر مىگردد تا مایه هلاکت او مىشود در قسمت دیگر حریص به دنیا را به کرم ابریشمى همانند مىکنند که هرچه به دور خود تار مىزنند از رهایى و رستگارى دورتر مىشود(6) از دیدگاه امام کدورت طبیعت، نور فطرت را که چراغ راه هدایت است، خاموش مىکند و آتش عشق را که وسیله عروج به مقامات عالى است، فرومىنشاند و انسان را در دار طبیعت مخلد و ماندگار مىسازد(7) امام علاج این بیمارى - محبتبه دنیا - و این بلیه خانمانسوز را در سلوک علمى و عملى و کسب طهارت مىدانند که با تفکر در ثمرات آنها و شناخت زیانهایى که ایجاد مىکند مىتواند انسان را از ابتلاى به اینگونه محبتباز دارد.
طهارت در نگاه ایشان به دو نوع ظاهرى و باطنى قابل تقسیم است و در مورد طهارت ظاهرى به این نکته بسنده مىکنند که بدون تطهیر ظاهر رسیدن به مقام انسانیت و طهارت باطنى امکانپذیر نیست و بر این باورند تا انسان نتوانسته باشد آراستگى و پیراستگى ظاهرى را کسب نماید نمىتواند از فیض محبوب برخوردار گردد و توضیح بیشتر در این باب را به کتب مخصوص احاله مىکنند.
اما در مورد طهارت باطنى مىنویسند: مرتبه اول، طهارت از گناه و افعال زشت و ناپسند است و ملزم شدن به اوامر الهى و مرتبه دوم، طهارت از رذایل اخلاقى و متصف شدن به فضایل و ملکات اخلاقى است و مرتبه سوم، طهارت قلبى است و آن پاک و پیراسته ساختن قلب از غیر حق است و تسلیم نمودن آن به محبوب مطلق، در چنین حالتى قلب نورانى مىگردد و این نورانیت همه وجود انسان را فرامىگیرد و به مرحلهاى مىرسد که حضرت لاهوت در تمام مراتب باطن و ظاهر او متجلى مىشود.
در اینجاست که به مقام طمانینه راه مىیابد و در ظل تجلیات حبى حضرت حق قرار مىگیرد.
نگاهى مهربانانه به همه مخلوقات مىافکند و همه عالم محبوب او مىشود اگر در ابتداى راه بریدن از دنیا و نفى تعلقات بر او لازم و ضرورى بود.
در این مرحله مهرورزى به مخلوقات در دستور سلوک او قرار مىگیرد و در پى جذبات الهیه هرگونه خطا و لغزشى در نظرش مغفور خواهد بود .
(8) در شب معراج خداوند به پیامبر خود فرمود: اى احمد!
اگر بندهاى نماز اهل آسمان و زمین را بخواند و روزه اهل آسمان و زمین را بگیرد و مانند ملائکه از خوردن امساک کند و جامه عابدان بپوشد من از قلب چنین انسانى محبتخود را بیرون مىکنم و قلب او را تاریک مىگردانم تا مرا بکلى فراموش کند به چنین انسانى هرگز شیرینى حبتخودم را نمىچشانم(9) انسانى که محبت و دلبستگى، تمام قلبش را آنچنان پر کرده که از جمیع فضایل معنوى دور مىماند به هیچ یک از کمالات نفسانى (شجاعت، عفت، سخاوت، عدالت) متصف نمىشود زیرا حقبینى و حقجویى، توحید در اسما و صفات و افعال به طور ذاتى با محبت دنیا در تضاد است.
طمانینه نفس، سکونتخاطر، استراحت قلب که روح سعادت دو دنیاستبا محبت دنیا حاصل نمىگردد; عطوفت، رحمت، مواصلت، مودت، محبتحقیقى با محبت دنیا مغایرت دارد.
(10) یکى دیگر از زیانهاى حب دنیا این است که به هنگام مرگ به دلیل انس و علاقه شدید به زندگى، غضبناک بر خدا وارد مىگردد زیرا او را عامل جدایى میان او و مطلوبات و محبوبانش مىپندارد و چقدر وحشتناک است که انسان نسبتبه ولى نعمتخود خشمگین و غضبناک باشد.
نتیجه محبتبه دنیا را مىتوان در چهار بند زیر خلاصه نمود: 1-) انسان را از مردن خائف مىکند (زیرا دل بریدن از تعلقات دشوار است .
) 2- ) انسان را از ریاضات شرعیه و عبادات و مناسک باز مىدارد.
) 3-) جنبه طبیعى انسان را تقویت مىنماید.
) 4- ) اراده انسان را تضعیف مىکند.
(11) محبت نوع دوم، محبت الهى است که از دیدگاه امام چنین محبتى به پاکان و خالصان ارزانى مىشود.
کسانى که افق نگاه خود را از طبیعت محسوس برکنده و محبوب را در عمق جان خود حس کردهاند.
متعلق محبت اینان امور مجرد و جلوههاى متعالى محبوب است، چنین محبى به سایه و جلوه محبوب دلخوش است و در هر پدیدهاى محبوب خود را حاضر و ناظر مىبیند و قبل از شنیدن هر صدایى صداى معشوق خود را مىشنود.
هرگز امور محسوس و زودگذر او را به سوى خود نمىکشند و از محبتبه آنها دریغ ندارد.
آنها را چون سایه و مظهر محبوبند، دوست مىدارد.
محبت چنین محبى، خداگونه است.
هرگز از انسانها کینه به دل نمىگیرد و بدیهاى آنها را به خوبى پاسخ مىگوید زیرا از محبوب خود آموخته استبدى را با خوبى پاسخ گفتن کار محبان و کریمان است.
سایه محبوب، آرامبخش دل غمدیده چنین محبى است: «آرام ما به سایه سرو روان ماست» چنین عاشقى هرگز از عذاب دوزخ نیز نمىنالد بلکه فراق محبوب را جانکاه مىبیند و حتى جفاى محبوب را چون لطفش به جان مىخرد.
«هر جفا از تو به من رفتبه نتبخرم .
» و صریح مىگوید: گر کشى یا بنوازى اى دوست عاشقم، یار وفادار توام چنین محبى از همه نعمتهاى دنیوى و اخروى فقط دیدار یار را طلب مىکند و مىگوید: با مدعى بگو که تو و جنت النعیم دیدار یار حاصل سر نهان ماست همین دیدار محبوب او را مست و از خود بیخود مىکند و مىگوید: تا روى تو را دیدم و دیوانه شدم از هستى و هرچه هستبیگانه شدم بیخود شدم از خویشتن و خویشیها تا مست ز یک جرعه پیمانه شدم و باز تشنهتر شده و مىگوید که طالب دیدار و شنیدن کلام توام، با من سخن بگوى و از من دلسوخته که بیمار عشق توام عیادت کن: عاشقى سر به گریبانم من مستم و مرده دیدار توام بر سر بستر من پابگذار من دل سوخته بیمار توام عشوه کن، ناز نما، لب بگشا جان من، عاشق گفتار توام چنین عاشقى کمال خود را در فنا و بریدن از دنیا مىداند با متخلق شدن به اوصاف محبوب به رنگ او درمىآید فنا را قبله بقا ساخته تا به معشوق حقیقى خویش نائل گردد.
به همین دلیل از محبوب، فناى خویش را طلب مىکند: از آن مىریز در جامم که جانم را فنا سازد برون سازد ز هستى هسته نیرنگ و دامم را از آن مىده که جانم را ز قید خود رها سازد به خود گیرد زمامم را فرو ریزد مقامم را اگرچه او در آغاز به قرب و وصال محبوب مىاندیشد ولى چون به مرتبه کمال رسد معنى بر او غالب مىگردد.
فداکارى، ایثار بر خویشتنبینى چیره مىگردد.
چنین انسانى از «من» و «ما» فراتر رفته در بحر احدیت غوطهور مىشود نه از عذاب و فراق محبوب بیمناک است نه به نعیم جنت دلخوش، نه خوف مىشناسد نه با رجاء آشناست زیرا این دو به زمان ماضى و مستقبل تعلق دارند و او در دریایى غوطهور است که در آنجا زمان دخالت ندارند در حقیقت نه متنعم بود به صبح وصال و نه متالم شود به شام فراق با خالق خود به گفتگو مىنشیند و مىگوید: اگر از دنیا و متعلقات آن گذشتهام اینک فاش مىگویم که به فرشتگان و قصرهاى بهشتى تو نیز چشمداشتى ندارم.
مده از حور و قصورم خبرى جز رخ دوست نظر سوى کسى نیست مرا یا به گفته حافظ: سایه طوبى و دلجویى حور و لب حوض به هواى سر کوى تو برفت از یادم چنین محبى از مرتبه اطمینان و عرفان به مرتبه شهود و عیان راه یافته و حضرت حق با تجلى فعلى خود - متناسب با مرتبه سالک - به سر قلب او تجلى مىکند و او حضور محبوب حقیقى را حس مىکند و محبت او الهى مىشود .
منابع -------------------------------------------------- [1] - [ امام خمینى (ره) آداب الصلوه: 49 ] [2] - [ امام خمینى (ره) آداب الصلوه: 48] [3] - [ امام خمینى (ره) 1375: 121] [4] - [ امام خمینى (ره) 1375: 122] [5] - [ امام خمینى (ره) آداب الصلوه: 48] [6] - [ امام خمینى (ره) آداب الصلوه: 51] [7] - [ امام خمینى (ره) آداب الصلوه: 58] [8] - [ امام خمینى (ره) آداب الصلوه: 61] [9] - [ امام خمینى (ره) آداب الصلوه: 50] ۱ ـ غرر الحکم : 67 ، حدیث 913 .
۲ ـ کنز العمال : 222 ؛ الخصال : 1/31 ، حدیث 110 ؛ بحار الأنوار : 67/50 ، باب 44 ، حدیث 6 ( با اندکى اختلاف ) .
۳ ـ کنز العمال : 1225 ؛ میزان الحکمه : 10/4980 ، القلب ، حدیث 16913 .
۴ ـ الأمالى ، شیخ طوسى : 536 ، حدیث 1162 ؛ بحار الأنوار : 74/90 ، باب 4 ، حدیث 3 ؛ میزان الحکمه 10/4980 ، القلب ، حدیث 16917 .