آداب معاشرت درقران بحث درباره آداب معاشرت است.
در این باره در قرآن کریم مسائلى مطرح شده که بعضى از آنها عمومیت دارد و بعضى درباره رسول اکرمصلى الله علیه وآله وسلم است که شاید با بیانى که عرض مىکنیم کمابیش قابل توسعه باشد.
۱- آداب عمومى آنچه مربوط به عموم افراد است، آدابى چند است که در این جا به بعضى از آنها اشاره مىکنیم: در سوره نور چندین آیه هست که کما بیش با هم مربوط است و از آیه ۲۷ شروع مىشود: «یا ایها الذین آمنوا لاتدخلوا بیوتا غیر بیوتکم حتى تستانسوا و تسلموا على اهلها ذلکم خیر لکم لعلکم تذکرون × فان لم تجدوا فیها احدا فلاتدخلوها حتى یؤذن لکم و ان قیل لکم ارجعوا فارجعوا هو ازکى لکم والله بما تعملون علیم; اى کسانى که ایمان آوردهاید، به خانههایى که خانههاى شما نیست داخل مشوید تا اجازه بگیرید و بر اهل آن سلام گویید.
این براى شما بهتر است، باشد که پند گیرید.
و اگر کسى را در آن نیافتید پس داخل مشوید تا به شما اجازه داده شود و اگر به شما گفته شد: «برگردید»، پس برگردید، که آن براى شما سزاوارتر است و خدا به آنچه انجام مىدهید داناست.» ۱ - ۱ - ورود به خانه ها وارد شدن به خانه دیگران به چند صورت تصور مىشود: الف - شخص علم دارد به این که صاحب خانه راضى است.
ب - مورد شک است.
ج - علم دارد به این که راضى نیست.
روشن است در جایى که انسان، علم به عدم رضایت دارد یا اذن بگیرد ولى جواب رد بشنود نباید وارد بشود: «و ان قیل لکم ارجعوا فارجعوا» اگر کسى خواست وارد منزل کسى بشود و اجازه خواست و گفتند «برگردید» یعنى اجازه ندادند اصرار نکند و برگردد.
این براى شما بهتر و براى مصالح جامعه اسلامى مفیدتر است.
صورت دیگر این است که علم دارد به این که طرف راضى استیا قبلا چنین اجازهاى را گرفته یا از نحوه رفتار و گفتار صاحبخانه به دست آورده است، در آنجا هم ورود جایز است منتهى آدابى دارد: یکى از آدابى که مىبایست رعایتبکند این است که سرزده وارد نشود اگر دوستانى با همدیگر روابطى دارند یا کسانى براى حاجتى - مادى یا معنوى - به کسى مراجعه مىکنند، چون ممکن استشخص در داخل خانهاش آمادگى براى پذیرش نداشته باشد یا در حالى باشد که نمىخواهد کسى او را در آن حال یا به آن صورت ببیند این است که در اسلام تاکید مىشود که «استیناس» کنید.
استیناس کردن; یعنى انجام دادن کارى که توجه را جلب بکند و در روایات در توضیحش آمده که صدا بزنید یا تنحنح بکنید تا خودش را آماده کند.
ضمنا دستور مىدهد که سلام هم بکنید «حتى تستانسوا و تسلموا على اهلها» که بعدا جداگانه درباره آن بحثخواهیم کرد.
اما اگر شخصى خواست وارد اتاق یا خانهاى بشود که کسى در آن نیست و مثلا در زد و کسى جواب نداد و فهمید که کسى آن جا نیست که از او اجازه بگیرد در این صورت هم وارد نشود: «فان لم تجدوا فیها احدا فلاتدخلوها حتى یؤذن لکم» طبعا وقتى کسى نباشد اذن هم تحقق نمىیابد پس شما باید وارد نشوید تا کسى پیدا شود و به شما اذن بدهد.
مواردى هست که رفت و آمد افراد با هم خیلى زیاد است; مثلا اهل یک خانه که در اتاقهاى متعددى زندگى مىکنند رفت و آمد متعارف دارند: بچهها وارد اتاق پدر و مادرشان مىشوند یا کسانى که در خانه کار مىکنند مانند کلفت و نوکر و عبید و امایى که سابقا بودند و در خانه کار مىکردند، آیا هر دفعهاى که مىخواهند بیایند لازم است اذن بگیرند یا نه؟
در آیه ۵۸ سوره نور مىفرماید: «یا ایها الذین آمنوا لیستاذنکم الذین ملکت ایمانکم والذین لم یبلغوا الحلم منکم ثلاث مرات» کسانى که مملوک شما هستند و در خانه شما کار مىکنند و همین طور بچههایى که به حد تکلیف نرسیدهاند سه مرتبه در شبانه روز اذن بگیرند: پیش از نماز صبح، موقع ظهر و بعد از نماز عشا.
اینها مواقعى است که معمولا انسان استراحت مىکند و دلش مىخواهد تنها باشد.
و در آیه بعد مىفرماید: «و اذا بلغ الاطفال منکم الحلم فلیستاذنوا کما استاذن الذین من قبلهم» اما اگر بچهها به حد تکلیف رسیدند باید مثل سایرین اجازه بگیرند; یعنى غیر از سه مرتبهاى که گفته شد هر وقت دیگر هم مىخواهند وارد بشوند باید اجازه بگیرند.
۱ - ۲ - آداب غذا خوردن و اما درباره غذاخوردن در خانه دیگران، مواردى هست که هر چند اذن صریحى از طرف صاحب خانه نباشد جایز است و آنها مواردى است که معمولا انسان علم به رضایت طرف دارد و اگر کسى راضى نباشد باید تصریح کند.
در آیه ۶۱ از همین سوره پس از اشاره به افرادى که معذوریتهایى دارند «لیس على الاعمى حرج و لا على الاعرج حرج و لا على المریض حرج» مىفرماید: «و لا على انفسکم ان تاکلوا من بیوتکم او بیوت آبائکم او بیوت امهاتکم او بیوت اخوانکم او بیوت اخواتکم او بیوت اعمامکم او بیوت عماتکم او بیوت اخوالکم او بیوت خالاتکم او ما ملکتم مفاتحه او صدیقکم لیس علیکم جناح ان تاکلوا جمیعا او اشتاتا» مفسران فرمودهاند که منظور از «بیوتکم» بیوت فرزندانتان است; یعنى خانه فرزندان به منزله خانه خودتان است.
از این آیه شریفه استفاده مىشود که خویشاوندان نزدیک براى استفاده از ماکولات در خانه یکدیگر نیازى به اذن گرفتن ندارند همچنین خانه دوستى که کلیدش را در اختیار شما گذاشته است و در واقع در این موارد «اذن فحوى» وجود دارد «لیس علیکم جناح ان تاکلوا جمیعا او اشتاتا» وعدهاى مشغول غذا خوردن باشند یا تنها باشید اما وقتى مىخواهید وارد بشوید این آداب را رعایت کنید: «فاذا دخلتم بیوتا فسلموا على انفسکم تحیه من عندالله مبارکه طیبه » وارد خانه که مىشوید سلام کنید «فسلموا على انفسکم» مفسران فرمودهاند که این آیه از مواردى است که همه مؤمنین به منزله یکدیگر حساب شدهاند.
و سلام کردن به دیگران سلام کردن به خودتان تلقى شده است و بعضى گفتهاند که از این آیه استفاده مىشود که اگر کسى هم در خانه نباشد بر خودتان سلام کنید.
«تحیه من عندالله مبارکه طیبه » این سلام کردن تحیتى است از ناحیه خدا و هم مبارک و پربرکت است و هم طیب و خوش; پربرکت استیعنى آثار خیرى بر آن مترتب مىشود و طیب استیعنى نفوس مىپسندند و خوششان مىآید و احساس آرامش مىکنند.
از این جهت مناسب استبحثى درباره سلام کردن و آیات مربوط به آن داشته باشیم.
۱ - ۳ - آداب سلام سلام که با سلامت، هم خانواده است معنایش نفى خطر یا ملزوم آن است.
این شعار اسلامى که به عنوان تحیت ادا مىشود و در قرآن کریم مورد تاکید قرار گرفته، شاید یکى از حکمتهایش این باشد که هر انسانى در زندگى دایما نگرانیها، خوفها و دل واپسیهایى دارد و با هر کسى مواجه مىشود چون احتمال مىدهد که از ناحیه وى ضررى به او برسد این نگرانى را دارد.
پس اولین چیزى که در هر برخوردى مطلوب است رفع این نگرانى است، یعنى انسان احساس کند که از طرف آن شخص ضررى به او نمىرسد و هیچ چیز براى انسان مهمتر از دفع ضرر نیست و بعد نوبت مىرسد به جلب منفعت.
این است که در اولین برخورد بهترین چیزى که باید رعایتبشود همین تامین دادن به طرف است که از ناحیه من به شما ضررى نمىرسد.
سلام که با سلامت، هم خانواده است معنایش نفى خطر یا ملزوم آن است.
بد نیست اشاره بکنیم به مکتب اگزیستانسیالیسم که پیروان آن معتقدند: اصولا زندگى با دلهره و اضطراب، توام است و حیات بدون دلهره و اضطراب امکان ندارد.
البته آنان در این باره افراط و مبالغه کردهاند ولى این حقیقتى است که یک موجود ذى شعور اولین چیزى که موجب توجهش قرار مىگیرد این است که سلامتى و امنیت داشته باشد; یعنى ضررى به او نرسد و جان و مال و سایر چیزهاى مورد علاقهاش محفوظ باشد.
پس در روابط اجتماعى اولین چیزى که باید تامین بشود سلامت و امنیت است که اگر این نباشد زندگى اجتماعى هیچ ارزشى ندارد.
از این رو در موارد زیادى «سلام» با «آمین» در قرآن کریم تواما ذکر شده است.
مىدانید یکى از اسمهاى خداى متعال «سلام» است و آن جا که این اسم در قرآن کریم ذکر شده به دنبالش «مؤمن» هم آمده است: «السلام المؤمن المهیمن» (۱) خداست که سلامتى را تامین و خطر را از دیگران رفع مىکند.
«مؤمن» در این جا یعنى کسى که ایجاد امن مىکند.
و در روز قیامتبه مؤمنین گفته مىشود: «ادخلوها بسلام آمنین; (۲) با سلام و امن وارد بهشتشوید.» به هر حال اهمیت موضوع سلام به خاطر این است که به طرف، احساس آرامش و امنیتخاطر مىدهد و این در زندگى اجتماعى خیلى مهم است.
گاهى منظور از سلام این نیست که از ناحیه من سلامتى براى شما تامین مىشود یا خطرى ایجاد نمىشود بلکه منظور این است که از خدا براى شما سلامت و دفع ضررها و خطرها را مىخواهم; یعنى وقتى مىگوییم «سلام علیکم» ممکن ستبه قصد دعا باشد; یعنى از خدا مىخواهم که سلامتى را براى شما تامین کند و برگشتش به این است که سلام از ناحیه چه کسى باشد: وقتى مىگوییم «سلام علیکم» یعنى سلام منى علیکم یا «سلام من الله علیکم» آنچه در بین عموم مردم متعارف است معنایش این است که از ناحیه سلامکننده خطرى به شما نمىرسد ولى کسى که بینش توحیدى دارد و در هر حال توجهش به خدا هست این سلام را از ناحیه خدا مىداند و از خدا درخواست مىکند که براى او سلامت ایجاد کند و او را از خطرها حفظ نماید.
اگر به این قصد باشد هم تحیت استبراى او و هم دعا.
خداى متعال به پیغمبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم مىفرماید: «و اذا جائک الذین یؤمنون بآیاتنا فقل سلام علیکم» (۳) ممکن است این آیه ناظر به مؤمنینى باشد که مهاجرت مىکردند و از مکه به سوى پیغمبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم مىآمدند ولى مورد، مخصص نیست و حکم فراگیر است.
در قرآن کریم در ضمن داستانهاى انبیا نقل شده که ملائکه به ایشان سلام گفتند; مثلا در داستان حضرت ابراهیمعلیه السلام در چند مورد در قرآن کریم تکرار شده که موقعى که ملائکه براى خراب کردن شهر لوط آمدند اول خدمتحضرت ابراهیمعلیه السلام رسیدند و هنگام ملاقات با آن حضرت سلام کردند.
یکى آیه۶۹ سوره هود و دیگرى آیه ۵۲ سوره حجر و سومى آیه۲۵ سوره والذاریات.
همچنین هنگامى که حضرت ابراهیمعلیه السلام مىخواست از آزر جدا بشود: «قال سلام علیک ساستغفر لک ربى» (۴) و این از موارد سلام وداع است.
همان طور که انسان موقع برخورد، سلام مىکند در موقع جدا شدن هم خوب استسلام بکند الآن هم در میان اعراب مسلمان کمابیش مرسوم است که موقع جداشدن از یکدیگر سلام مىکنند.
مواردى هست که خداى متعال به بندگانش سلام فرموده است; از جمله در آیه ۴۷ سوره طه مىفرماید: «والسلام على من اتبع الهدى».
و در دو آیه بطور عموم بر همه انبیا سلام فرستاده است: یکى آیه ۱۸۱ سوره والصافات که مىفرماید: «سلام على المرسلین» و دیگرى هم آیه ۵۹ سوره نمل: «و سلام على عباده الذین اصطفى» همچنین سلامهایى راجع به اشخاص خاصى هست: یکى در مورد حضرت یحیىعلیه السلام در آیه ۱۵ سوره مریم «و سلام علیه یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعثحیا.» و مشابهش از حضرت عیسىعلیه السلام است که خودش مىفرماید: «و السلام على یوم ولدت و یوم اموت و یوم ابعثحیا.» (۵) در چند مورد هم در سوره والصافات بعد از ذکر داستان چند نفر از انبیاءعلیه السلام مانند حضرت نوح و حضرت ابراهیم و حضرت موسى و حضرت هارون و حضرت الیاس برایشان درود مىفرستد (سوره والصافات: ۷۹، ۱۰۹، ۱۲۰، ۱۳۰) نیز در آیه ۴۸ سوره هود بعد از ذکر فرونشستن توفان مىفرماید: «قیل یا نوح اهبط بسلام منا و برکات علیک».
یکى از نامهاى بهشت «دارالسلام» است که به نوبه خود اهمیت موضوع سلام و سلامتى و امنیت را اثبات مىکند.
آیاتى داریم که وقتى مؤمنین وارد بهشت مىشوند از طرف ملائکه به ایشان سلام داده مىشود و تحیتخود مؤمنان هم در هشتسلام است: آیه ۱۰ سوره یونس، ۴۶ سوره اعراف، ۳۲ سوره نحل، ۲۴ سوره رعد، ۲۳ سوره ابراهیم،۴۶ سوره حجر،۳۴ سوره ق، ۴۴ سوره احزاب، ۷۵ سوره فرقان، ۵۸ سورهیس، ۶۲ سوره مریم و ۲۶ سوره واقعه.
از چیزهایى که اهمیت موضوع سلام و سلامتى را اثبات مىکند همین است که خود اسلام، «سلام» تلقى شده و برنامههاى اسلام «سبل السلام» نامیده شده است: «یهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام» (۶) وقتى قرآن مىخواهد اهمیت اسلام و قرآن را بیان کند مىفرماید: خداى متعال به وسیله قرآن راههاى سلام را به مردم نشان مىدهد، و یکى از بزرگترین اوصاف قرآن این است که به سوى راههاى سلام هدایت مىکند.
در اسلام تاکید شده که مؤمنان به یکدیگر سلام کنند و پیغمبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم حتى به زنان و کودکان هم سلام مىکردند و روایات زیادى درباره احکام و فضیلتسلام وارد شده که در این جا نیازى به ذکر آنها نیست.
جواب سلام یکى از نکتههایى که در آداب معاشرت در قرآن کریم مورد تاکید واقع شده جواب تحیت است.
آیه۸۶ سوره نساء مىفرماید: «و اذا حییتم بتحیه فحیوا باحسن منها اوردوها ان الله کان على کل شىء حسیبا» کلمه تحیت از ماده حیات است و گویا در اصل به این صورت بوده که به عنوان اداى احترام مىگفتند: «حیاک الله» یا «زنده شاید بتوان گفت که هر کس هر نوع احترامى به کسى بگذارد ولو با دادن هدیه یا گفتن تبریک و تسلیت، و فرستادن نامه، مستحب است که پاسخ احترامش داده شود.
باشید» چنان که در فارسى گفته مىشود یا در شعارها مىگویند «زندهباد» کم کم توسعه داده شده به هر سخنى که براى اداى احترام گفته مىشود بلکه به عملى هم که به عنوان اداى احترام انجام شود تحیت گفته مىشود.
به هر حال، تحیتى که به عنوان شعار اسلامى تعیین شده همان سلام است که مستحب مؤکد ولى جوابش واجب است.
و جواب هم باید مطابق با تحیتیا کاملتر باشد; مثلا اگر کسى گفت: «سلام علیکم» شما بگویید «سلام علیکم و رحمه الله» یا اگر گفت «سلام علیکم و رحمه الله» شما بگویید «سلام علیکم و رحمه الله و برکاته».
«و اذا حییتم بتحیه فحیوا باحسن منها اوردوها» هر کس هر نوع تحیتى بگوید مطلوب است که جواب داده شود اگر تحیت، سلام باشد پاسخش واجب وگرنه مستحب است.
یکى دیگر از تحیتهایى که مورد تاکید واقع شده، هنگام عطسه کردن است; یعنى کسى که عطسه کرد به او بگویید «یرحمک الله» و او در پاسخ بگوید: «یغفرالله لک» و شاید بتوان گفت که هر کس هر نوع احترامى به کسى بگذارد ولو با دادن هدیه یا گفتن تبریک و تسلیت، و فرستادن نامه، مستحب است که پاسخ احترامش داده شود، و از جمله در روایات شریفه وارد شده که: «رد جواب الکتاب واجب کوجوب رد السلام; جواب نامه، همچون جواب سلام، واجب است.» ادامه دارد ۱ - ۴ - آداب نشستن دیگر از آداب معاشرت که در قرآن کریم مورد تاکید واقع شده این است که در مجالس طورى بنشینند که اگر تازه واردى، آمد جاى نشستنش باشد.
معمولا مجالس ظرفیت محدودى دارد و اگر همه افراد بخواهند آزاد و راحتبنشینند ممکن است جا براى دیگران تنگ بشود از این رو دستور داده شده که در مجالس وقتى به شما گفته مىشود که جا باز کنید تنگتر بنشینید و جا به دیگران بدهید که خدا هم به شما وسعتبدهد.
در آیه ۱۱ سوره مجادله مىفرماید: «یا ایها الذین آمنوا اذا قیل لکم تفسحوا فى المجالس فافسحوا یفسح الله لکم» درباره شان نزول این آیه گفتهاند: کسانى که خدمت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم شرفیاب مىشدند دور پیغمبر تنگاتنگ حلقه مىزدند و کسانى که بعد مىآمدند دیگر جا براى ایشان نبود این است که در این آیه اشاره مىفرماید طورى نباشد که اگر کسى کارى دارد یا مىخواهد سخنى از پیغمبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم بشنود جا براى او نباشد.
بعد اضافه مىفرماید: «و اذا قیل انشزوا فانشزوا» بعضى از مفسران گفتهاند که منظور این است که اگر شخص محترمى وارد شد و به شما گفته شد بلند شوید و جاى خود را به او بدهید این کار را انجام بدهید و در ذیل آیه دارد: «یرفع الله الذین آمنوا منکم والذین اوتوا العلم درجات» این ذیل مىتواند مؤیدى براى این تفسیر باشد که در بین شما کسانى هستند که مزایایى دارند و احترامشان براى شما لازم است از جمله مؤمنین خالص و علماى ربانى که نزد خدا محترمند و خدا آنها را بلند مرتبه قرار مىدهد.
«اذا قیل انشزوا» یعنى هنگامى که به شما گفتند برخیزید تا شخص محترمى بنشیند، برخیزید و به او جا بدهید و بىاحترامى نکنید زیرا اشخاص متقى و عالم، نزد خداى متعال مقامى بلند دارند.
۱ - ۵ - گوش سپردن به سخن یکى دیگر از آدابى که از سیره پیغمبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم استفاده مىشود و در قرآن کریم هم به آن اشاره شده نکتهاى است که در باب مدیریتخیلى مهم است.
کسانى که در جامعه، شاخصند و نوعى رهبرى و پیشوایى دارند طبعا دیگران به آنها مراجعه مىکنند و انتقادها و پیشنهادهایى دارند و مسائلى را درباره مصالح و مفاسد جامعه مطرح مىکنند که بسیارى از آنها صحیح و قابل قبول نیست اما شنونده در مقابل این سخنان باید چه عکس العملى نشان بدهد؟
آیهاى هست که از آن استفاده مىشود که سیره پیغمبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم این بود که به همه حرفها درست گوش مىدادند و به اصطلاح خودمان تو ذوق طرف نمىزدند و اگر حرفش هم صحیح نبود به رویش نمىآوردند.
منافقان این مطلب را براى پیغمبر، عیب مىدانستند و مىگفتند: این شخص، فقط گوش و «اذن» است و هر کس هر چه مىگوید گوش مىکند.
در آیه ۶۱ سوره توبه مىفرماید: «و منهم الذین یؤذون النبى و یقولون هو اذن» منافقان درباره پیغمبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم مىگفتند «اذن» استیعنى فقط گوش است و همه سخنان را مىشنود و نقض و ابرامى نمىکند.
خداى متعال در جواب ایشان مىفرماید: «قل اذن خیر لکم یؤمن بالله و یؤمن للمؤمنین و رحمه للذین آمنوا منکم والذین یؤذون رسول الله لهم عذاب الیم» درباره این تعبیر «یؤمن بالله و یؤمن للمؤمنین» مفسران وجوهى ذکر کردهاند که چرا در یک جا متعلق «یؤمن» با حرف «با» ذکر شده (بالله) و در جاى دیگر با حرف لام (للمؤمنین) و فرق اینها چیست؟
یکى از بهترین وجوه این است که فرق بین این دو تعبیر، اشاره به تصدیق خبر و تصدیق مخبر است.
توضیح آن که: کلمه «یؤمن» که متضمن معناى تصدیق استبا حرف «باء» متعدى مىشود و دلالتبر تصدیق به واقعیت و محتواى خبر دارد; مثلا «ایمان بالله» به معناى تصدیق به وجود خداى متعال است و «ایمان به انبیا و کتابهاى آسمانى» به معناى راستشمردن ادعاى پیامبران و تصدیق به صحت محتواى کتابهاى آسمانى است، اما هنگامى که با «لام» ذکر مىشود دلالتبر تصدیق گوینده دارد اعم از این که سخنش را مطابق با واقع هم بداند یا نداند; یعنى معنایش این است که دروغ عمدى به گوینده نسبت نمىدهد ولى معنایش این نیست که محتواى سخن او را هم تصدیق مىکند و به اصطلاح تعبیر اول، به معناى تصدیق خبر است و تعبیر دوم به معناى تصدیق مخبر، خواه همراه با تصدیق خبر هم باشد یا نباشد; یعنى وقتى شخص مؤمنى مىآمد به پیغمبراکرمصلى الله علیه وآله وسلم عرض مىکرد که فلان مطلب چنان است پیغمبر نمىفرمود: تو دروغ مىگویى یعنى مىخواهى خلاف واقع بگویى، اما معنایش تصدیق به صحت محتواى سخن نبود و اگر آن مطلب احتیاج به تحقیق داشت آن را تحقیق مىکرد که آیا درست استیا نه.
و این لسان مدحى استبراى پیغمبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم.
و از این آیه مىتوان استفاده کرد که سایر رهبران و کسانى که مرجع مردم هستند باید در برخوردشان با دیگران این طور باشند وقتى کسى حرفى به ایشان مىزند درست گوش بدهند و قیافهشان قیافه کسى باشد که او را تصدیق مىکند اما معنایش این نیست که ترتیب اثر هم به حرف طرف بدهند.
در شان نزول این آیه گفته شده که شخصى از منافقان خدمت پیغمبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم مىنشست و سخنان آن حضرت را براى دوستان خود نقل مىکرد (در روایات شیعه، نام وى عبدالله بن مطعم ذکر شده است).
جبرئیل به پیغمبراکرمصلى الله علیه وآله وسلم خبر داد که این شخص، سخنچین است و گفتگوهایى را که در حضور شما انجام مىگیرد براى منافقان نقل مىکند.
حضرت او را خواستند و به او گفتند که آیا تو براى منافقین خبر چینى مىکنى؟
گفت: نه، چنین چیزى نیست.
گفتند: بسیار خوب، ولى مبادا از این کارها بکنى.
او رفت و پشتسر پیغمبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم گفت که این شخص «اذن» (گوش) است هر کس هر چه مىگوید قبول مىکند، به او گفته بودند که من اخبار را نقل مىکنم او هم قبول کرده بود، و من آن را انکار کردم، از من هم قبول کرد!
۱ - ۶ - صحبت درگوشى (نجوا) یکى دیگر از مسائلى که در معاشرتها مطرح مىشود و در چند مورد در قرآن کریم به آن اشاره شده نجوا و درگوشى صحبت کردن است.
در یک جمعى که افراد مختلفى حضور دارند اگر دو نفر با هم خصوصى و درگوشى صحبت کنند طبعا موجب رنجش دیگران مىشود و در دلشان مىگویند چرا مطلبى را مىخواهند از ما پنهان کنند و ما را نامحرم حساب مىکنند؟
اما گاهى مواردى پیش مىآید که این کار ضرورت پیدا مىکند; مثلا شخصى یک مساله خصوصى دارد و نمىخواهد دیگران بفهمند ناچار مىبایستبطور خصوصى و نجوا مطرح بکند، البته اگر بتواند در جایى که دیگران نباشند بگوید خیلى بهتر است ولى گاهى وقت تنگ است و باید زودتر به طرف گفت.
یا این که مطلبى مربوط به مصالح حکومتى است که فقط باید رهبران قوم بدانند یا مربوط به اسرار نظامى است که نباید دیگران مطلع شوند یا براى این که آبروى کس دیگرى محفوظ باشد احتیاج پیدا مىشود که مطلب بطور خصوصى مطرح بشود; مثلا کسى مىخواهد کمکى براى شخص فقیرى بگیرد اگر در حضور جمع مطرح بکند آبروى طرف ریخته مىشود بدون این که ضرورتى داشته باشد یا این که دو نفر کدورتى دارند و کسانى مىخواهند آنان را اصلاح بدهند اگر علنى مطرح کنند نقض غرض مىشود، زیرا در «اصلاح ذات البین» گاهى اقتضا مىکند که برنامهریزى بشود و مىدانید در اصلاح ذات البین گاهى گفتن دروغ هم جایز و بلکه مطلوب است مثل این که به طرف بگویند فلانى نسبتبه شما خوش بین است و ارادت دارد.
بطور کلى در موارد مختلفى احتیاج به برخوردهاى خصوصى و گفتگوهاى سرى و درگوشى پیدا مىشود.
مواردى هم هست که بر عکس این درگوشیها درستبرخلاف مصلحت است مثل توطئههایى که منافقین مىکردند آنها هم کارهایى را که مىخواستند انجام بدهند فقط با همکارانشان مطرح مىکردند.
در قرآن کریم به انواع نجوا اشاره شده است در بعضى از آیات بطور کلى سفارش مىکند که در نجواهایتان تقوا را رعایت کنید و توجه داشته باشید که سخنان محرمانه شما را خدا مىشنود بنابراین چیزى نگویید که خلاف مصلحت اسلام و بر خلاف تقوا باشد.
در بعضى از آیات نجواهاى خلاف مصلحت را منع فرموده و مردم را از آن برحذر داشته است و در بعضى از آیات گفته شده که نجوا براى کارهاى صحیح اشکال ندارد و مواردى را ذکر فرموده که نجوا گفتن در آنها مانعى ندارد.
در سوره مجادله چندین آیه در مورد نجوا است و به این صورت شروع مىشود: «الم تر ان الله یعلم ما فى السموات و ما فى الارض ما یکون من نجوى ثلاثه الا هو رابعهم و لا خمسه الا هو سادسهم و لا ادنى من ذلک و لا اکثر الا هو معهم این ما کانوا ثم ینبئهم بما عملوا یوم القیمه ان الله بکل شىء علیم» (۱) اگر سه نفر باشید خدا چهارمى شماست و اگر پنج نفر باشید ششمى شماست و اگر کمتر باشید مثلا دو نفر باشید خدا سومى است و اگر بیشتر باشید مثلا هفت نفر باشید خدا هشتمى است.
بنابراین به حضور خداى متعال در همه جا توجه داشته باشید و رعایت تقوا را بکنید.
درباره این آیه، نکتههاى تفسیرى متعددى هست که مفسران ذکر کردهاند از جمله درباره «معیتى» است که خداى متعال در این جا براى خودش ذکر مىفرماید: «و لا ادنى من ذلک و لا اکثر الا هو معهم» بدون شک خداى متعال یک موجودى در عرض موجودات دیگر نیست که شمارهبندى بکنیم و بگوییم مثلا پنج انسان به علاوه خدا مىشود شش موجود.
و این همان مطلبى است که حکما فرمودند که وحدت خدا، وحدت عددى نیست زیرا عدد و شمارش در مورد موجوداتى به کار مىرود که در عرض هم هستند و با افزودن یکى بر دیگرى، موجودیت آنها افزایش مىیابد.
پس منظور از این که خدا ششمین از پنج نفر هست فقط اشاره به حضور خداى تعالى و قیومیتى است که خداى متعال در همه جا و نسبتبه همه چیز دارد.
بعد از این آیه مىفرماید: «الم تر الى الذین نهوا عن النجوى ثم یعودون لما نهوا عنه» نمىبینید کسانى را که نهى شدند از نجوا باز هم همان کار را ادامه مىدهند.
این اشاره استبه نهى منافقان از نجوا و نیز نجوا در مورد کارهایى که موجب مفسده اجتماعى است.
بعد توضیح مىدهد: «ویتناجون بالاثم والعدوان و معصیت الرسول» اینها کسانى هستند که با این که به آنها گفته شده نجوا نکنید در عین حال نجوا مىکنند و محتواى نجواى آنان گناه و عدوان و تجاوز به حقوق دیگران و مخالفت و نافرمانى با پیغمبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم است.
میان این سه چیزى که در این آیه ذکر شده مىتوان به این صورت فرق گذاشت که «اثم» یعنى گناهى که مورد نهى خداى متعال است اما تجاوز بر دیگران نیست مانند شرب خمر و عدوان، در مقابل اثم، گناهى است که موجب تضییع حقوق دیگران مىشود.
البته ممکن است «اثم» هم ارتباط با دیگران پیدا بکند اما اصالتا حیثیت «اثم» همان حیثیت گناه شخصى است.
اما «معصیه الرسول» در مقابل «معصیه الله» نافرمانى پیغمبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم در امور ولایتى و حکومتى است، چون بیاناتى که پیغمبر اکرم مىفرماید گاهى به عنوان ابلاغ رسالت الهى است، که اطاعت این اوامر و نواهى همان اطاعتخداست، چون پیغمبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم نقشى جز واسطه بودن و رسول بودن را در این جاها ندارد اما گاهى اوامرى است که شخص پیغمبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم صادر مىکنند طبق مقامى که خداى متعال به ایشان مرحمت فرموده و ولایتى که بر مردم دارند منظور از معصیه الرسول نافرمانى پیغمبر در این گونه دستورهاى حکومتى و ولایتى است.
درگوشیهاى منافقان درباره این چیزها بود یا مىخواستند گناهى را دور از چشم دیگران مرتکب شوند و یا با هم براى مخالفتبا پیغمبراکرمصلى الله علیه وآله وسلم توطئه مىکردند که چیزهایى را که ایشان دستور مىدهند عمل نکنند و مخالفت نمایند.
«و اذا جاؤک حیوک بما لم یحیک به الله» اینها کسانى هستند که وقتى در حضور تو مىآیند تحیتهایى به تو مىگویند که خدا آن تحیتها را نفرموده است.
در روایات آمده است که این جمله اشاره به یهودیانى است که خدمت پیغمبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم مىرسیدند و به جاى سلام، «سام» مىگفتند (سام در لغت عبرى به معناى مرگ است) و چنین وانمود مىکردند که اداى احترام مىکنند.
و مىتوان ذیل آیه را مؤید آن قرار داد که مىفرماید: «ویقولون فى انفسهم لولا یعذبنا الله بما نقول» پیش خودشان مىگفتند که چرا خدا ما را به واسطه این سخنان عذاب نمىکند؟
«حسبهم جهنم یصلونها فبئس المصیر» (۲) خدا ایشان را عذاب خواهد کرد و براى عذابشان جهنم کافى است و احتیاجى نیست که آنان را در دنیا عذاب کنیم.
به هر حال این آیه نهى از نجوا و سخن محرمانهاى مىکند که محتوایش نامطلوب باشد و برخلاف مصلحت و حق باشد.
بعد مىفرماید: «یا ایها الذین آمنوا اذا تناجیتم فلاتتناجوا بالاثم والعدوان» از این آیه استفاده مىشود که مطلق تناجى و درگوشى گفتن نامطلوب نیست از این روى، تاکید مىکند که اگر زمانى لازم شد که سخن محرمانهاى بگویید مواظب باشید که در سخنانتان اثم و عدوان و معصیت پیغمبر نباشد: «فلاتتناجوا بالاثم والعدوان و معصیت الرسول و تناجوا بالبر و التقوى» پس مطلق نجوا همیشه مذموم نیست و در صورتى که مقتضاى بر و تقوا این باشد که شخص نجوا بگوید و خصوصى صحبت کند اشکالى ندارد: «واتقوا الله الذى الیه تحشرون».
در آیه بعد اشاره مىفرماید به نجواهاى مذموم: «انما النجوى من الشیطان لیحزن الذین آمنوا و لیس بضارهم شیئا الا باذن الله و على الله فلیتوکل المؤمنون» روشن است نجوایى که کار شیطان است همان نجواى مذموم است، زیرا تناجى به بر و تقوا در جمله «و تناجوا بالبر و التقوى» تجویز شده است; یعنى نجوایى که به بر و تقوا نیست و مصلحتى ندارد یک کار شیطانى است، و شیطان این کار را به مردم القا مىکند تا مؤمنان را ناراحت کند «لیحزن الذین آمنوا» زیرا وقتى مؤمنان مىبینند که چند نفر خصوصى صحبت مىکنند ناراحت مىشوند که چرا از ما پنهان مىکنند و چه مطلبى هست که ما را مطلع نمىکنند، شاید مىخواهند بلایى سر ما بیاورند «و لیس بضارهم شیئا» کارهاى منافقان ضررى به مؤمنان نمىزند «الا باذن الله» مؤمن باید توجهش به خدا باشد.
البته ممکن است کسانى توطئههایى بکنند و با نجوا و در گوشى و قراردادهاى محرمانه اسباب زیانى براى مؤمنین فراهم بکنند ولى مؤمن باید توجهش به خدا باشد که هیچ چیزى بدون اذن خدا اثر نمىکند و این یک تربیت توحیدى است که مؤمن باید توجهش به خدا باشد: «و على الله فلیتوکل المؤمنون» (۳) توکلشان باید بر خدا باشد و از او بخواهند که توطئههاى دیگران را خنثى کند، البته وظایف دیگرى هم دارند که باید انجام بدهند ولى توجه و اعتماد قلبىشان باید بر خدا باشد، نه از کار کسى بترسند که مستقلا ضررى به ایشان بزند و نه امیدشان به دیگران باشد، امیدها باید به خدا باشد و خوف هم باید از خدا باشد.
از مجموع این آیات به دست مىآید که ما چند نوع نجوا داریم: نجوایى که بر اساس بر و تقوا و به خاطر تامین مصلحتى است که اشکالى ندارد: «و تناجوا بالبر و التقوى» و نجوایى که براى مخالفتخدا و پیغمبر است و محتوایش اثم و عدوان و معصیه الرسول است و از گناهان به شمار مىرود و مىبایست ترک بشود.
و اما نجواهاى عادى که نه مصلحتى بر آن مترتب بشود و نه براى زیان زدن به مؤمنان است فى حد نفسه کار مطلوبى نیست و شاید اطلاق «انما النجوى من الشیطان لیحزن الذین آمنوا» شامل آن هم بشود.
این کار برخلاف ادب است که در حضور دیگران دو نفر با هم درگوشى صحبت کنند و نتیجهاش حزن مؤمنین است و شیطان آدمى را وادار مىکند که کارى انجام دهد که موجب ناراحتى دیگران بشود.
انگیزههاى شیطانى براى نجوا مختلف است; مثلا کسانى مىخواهند خودنمایى بکنند که ما یک خصوصیتى با این شخص داریم و سخنان محرمانهاى با یکدیگر داریم که دیگران نباید از آنها باخبر شوند، این گونه انگیزهها صرف نظر از آثار سویى که بر نجوا مترتب مىشود، خود به خود ضد ارزش است.