خان رضا خان ، معروف به (پالانی – میر پنج – پهلوی) ، سر سلسله ی خاندان پهلوی در ایران بود ، که نیم قرن بر این سرزمین از سال(1299 ه ش مطابق 1921 م الی 1357 ه ش مطابق 1979 م ) حکومت کردند .
وی در 24 اسفند ماه 1257 ه ش مطابق 15/مارس/1878 م ، برابر ربیع الاوّل سال 1295 هجری قمری ، در یکی از بلوک مازندران ، در روستای متروک این شهر ،به نام آلاشت ، در منطقه سواد کوه متولّد شد .
سواد کوه ، یکی از نواحی مازندران ، و یکی از استان های ساحلی دریای خزر است .
جدّ اعلی وی ، (مراد علی خان) معروف به (باوندی) بود ، و با درجه ی سرگردی در فوج (سوادکوه) خدمت می کرد ، ویکی از صحنه های آن جنگ کشته شد .
پدر او ، سرگرد عباسعلی خان باوندی بود ، که او نیز مانند پدرش ، مردی نظامی بود ، و به درجه ی سرگردی رسید ، و فرمانده ی فوج اوّل هفتم سواد کوه بود ، که روز 8/آذر ماه/1255 شمسی (درحدود 8 ماه از تولّد رضا خان) ، بدرود حیات گفت ، و سرپرستی و تربیت او ، به عهده ی برادرش نصرالله خان ، که فرمانده ی جنگ سواد کوه بود ، محوّل شد ، و به توصیه و راهنمایی او ، برادر زاده اش که خود عشق سپاهیگری داشت ، در سال 1267 شمسی ، وارد فوج سوادکوه شد .
خیلی ها ازاو شنیده اند که می گفته : مادرم در شیر خوارگی مرا از تهران به سوادکوه می آورده ، در بین راه گرفتار بوران شده ، وقتی به یکی از کاروانسراهای سنگی بین راه رسیده ، مرا مرده پنداشته و در آخور طویله ای انداخته و رفته است ، بعد از ساعتی بر اثر گرمی طویله من جان گرفته ، سر و صدا راه انداخته ام ، یکی از افراد قافله ی بعدی که مادرم را می شناخته ، از نشانی کاروانسرا دارکه زنی را به این نشان دیده که به این طویله با یک بچّه وارد شده ، دانسته است من بچّه ی همان زن آشنای او هستم ، و مرا برداشته ، ودر منزل به مادرم رسانده است واین حقیقت را امروز هم روستایی های حول و حوش این کاروانسرا برای یکدیگر و عابرین ، سینه به سینه ، نقل می کنند و معروف است .
سرهنگ سید جواد خان صوفی نقل می کند که رضای قزاق روزی برای تفریح به دولاب و قهوه خانه آنجا می رود ، قهوه چی ، از او احترامی بجا نمی آورد ، و چند باری که برای او چای می آورد ، سرد و کم رنگ و از قوری پس آب بوده است ، و رضا ناراحت چیزی نمی گوید ، ولی فردا صبح که قهوه چی به قهوه خانه می آید ، نیمکت بزرگ و سنگین خود را نمی بیند ، پس از تحقیق آن را در وسط خندق پیدا می کندو دانسته می شود که رضاقزاق به انتقام چای های قهوه چی ، نیمکت را تنهایی و در نیمه شب به خندق می اندازد ، و از آن روز ، قهوه چی به او احترام می گذاشت .
2-در مورد مدرّس و مصدّق مدرّس و مصدّق ، دو رهبر بزرگ دوران شاهنشاهی پهلوی بودند ، دو فردی که سر تا سر عمرشان را در راه دین و وطن ، آزادی و استقلال و حفظ تمامّیت ارضی و امنّیت کشور صرف کردند .
هر دو ، گام به گام هم در مبارزه با استبداد ، دیکتاتوری ، قدم برداشتند ، و با طرح های غربی و شرقی و ضد ملّی و دینی مبارزه کردند .
مدرّس و مصدّق ، در اجتماع ، در مجلس ، در مسجد شاه ، در مسجد سپهسالار ، در ایران ، درخارج از کشور ودر همه جا ، دست از فعالیّت و کوشش در راه حفظ کشور از قدرت های اجنبی و به دست آوردن آزادی و حقوق انسانی برنمی داشتند .
یک عمر در راه وطن و دین خدمت کردند ، و در این راه به زندان رفتند ، تبعید شدند ، فحش شنیدند کتک خوردند ، هتک حرمت شدند ، به دادگاه کشانده شدند ، و خانه نشین و منزوی از اجتماع شدند .
مدرّس با رضا خان در افتاد و سیلی خورد و مرده باد سردار سپه سرداد ، و اعتصاب و تظاهرات به راه انداخت ، و در زندان رفت و تبعید گردید ، تا توانست امروز سنگ بنای جمهوری اسلامی ایران را بگذارد .
او بود که امروز را برای ما آورد .
مصدّق ، دوره ی رضا خان و محمدرضا شاه را درک کرد ، ونفت ایران که انگلیسی ها می بردند را ملّی نمود ، و نهضت ملّیون و آزادی خواهان را بر علیه نظام ، به وجود آورد ، و قدرت را به آزادی خواهان و وطن پرستان داد ، و با قدرت حاکمه و مطلقه ی او در افتاد .
سیّدحسن مدرّس به سال 1287 ه ق ، در قریه سرابه کچو (از توابع اردستان) از سادات طبا طبا یی ، اصلا زواره ای ، فرزند سید اسماعیل ، جدّش میر عبد الباقی از طایفه میر عابدین که فعلا اکثر آن طایفه هم در قریه نامبرده ساکن می باشند ، شغل پدر و جدّش تبلیغ احکام الهی ، میر عبد الباقی مهاجرتی به قمشه کرد ، و مدرّس را که بیش از شش سال نداشته ، با خود به قمشه می برد .
دکتر محمّد مصدّق ، فرزند مرحوم میرزا هدایت وزیر دفتر ، در سال 1258 شمسی در تهران متوّلد شد ، وی بعد از تحصیلات معمول در کشور ، در شوّال 1314 قمری (1278 ش) متصدّی استیفای خراسان که یکی از مشاغل مهمّه وزارت دارایی بود گردید .
بعد از افتتاح مدارس جدیده از اوایل سال 1281 شمسی قسمتی از اوقات خود را صرف تحصیلات جدیده نموده ، پس از ده شال به سمت اروپا رهسپار گردید .
قریب دو سال ، در مدرسه ی علوم سیاسی پاریس به تحصیلات علوم مالیّه مشغول بود و بعد به علّت بیماری شدید به ایران آمده ، سپس در یکی از شهرهای سویس به نام (نوشاتل) به تحصیلات حقوق پرداخت ، و قبل از شروع جنگ بین الملل به رتبه ی دکترا در علم حقوق نائل گردید .
3- ضدیّت با روحانیت رضاخان ، یکی از دیکتاتورهای فرصت طلب بود ، وی مانند دیگران ، هر چند وقت رنگی عوض می کرد و به چهرهای در می آمد ،و جانب عدّه ای را می گرفت و چون آنان می شد .
رضا خان ، تا زمانی که صاحب قدرت نبود ، و خلع ید از امور مملکت و دولت بود ، مذهبی بود و با مذهب و مذهبیّون خوب بود .
در ایّام محّرم ، در روز های تاسوعا و عاشورا ، با پای برهنه ، و با سر و صورتی پر از کاه و قیافه ای محزون عزاداری می کرد ، و در ترویج شعا ئر امام حسین (ع) کوشش می نمود .
وی چند سالی پس از سلطنت نیز روضه خوانی می کرد و دسته جات را تشوّیق می نمود ، و از عزاداری ها دفاع می کرد ، و خود در مجالس مذهبی و حسینی شرکت می نمود ، و مردم را در این امر یاری می داد و کاری به امام حسین و خاندان عصمت و طهارت (ع) نداشت .
امّا چند صباحی که از قدرت زمامداریش گذشت ، و اوضاع سامان گرفت ، غائله ها خوابید ، امور به کنترل درآمد ، مردم زیر سلطه قرار گرفتند ، رضاخان پادشاه شد ، و در خانواده اش موروثی گردید ، و دولت و حکومت ارتش به انقیاد مطلق در آمدند ، چهره از زیر نقاب بیرون آورد سینه و قلبش را آشکار ساخت و در رسیدن به مقصود و اهدافش قدم برداشت .
نوروز سال 1306 ش مطابق 27/رمضان 1346 ه ق رسید ، و ایرانیان چون رسم همه ساله ، در برگزاری این به شادی پرداخته و گروهی به عتبات مقّدسه از جمله به حرم حضرت معصومه رفتند ، تا تحویل سال را در کنار مرقد مطهر دختر موسی بن جعفر (ع) باشند .
خانواده و همسر رضاخان نیز ، چون دیگران به قم آمدندودر غرفه ی بالای ایوان آئینه ، بدون حجاب و روسری ، با وضع زیور و زینت زنانه نشستند و منتظر تحویل سال شدند !!
جمعّیت مملو بود ، صحن و حرم و رواق ها پر بود ، و همه به انتظار سال نو بودند ، که یکباره شاهد یک چنین اسائه ادب و توهین به ساحت مقّدس حضرت معصومه (ع) شعائر دینی ، و قداست دین ، و شخصیت جامعه از طرف خاندان شاه شدند .
پادشاهی که در روز پادشاهی که در روز پادشاهی خویش از طرف مراجع و علما نجف چون صاحب جواهر ،آقا ضیا عراقی و دیگران ، پیام تبریک دریافت کرده بود ، و آیت الله شیخ عبد الکریم حائری رئیس حوزه علمّیه قم به او به دیده احترام نگاه می کرد ، و در اوقات ورودش ازاو پذیرایی می کرد .
سید ناظم زاده که در مسجد جنب حرم مطهر مشغول سخنرانی بود و این وضع و حال خانواده ی شاه را دید ، از بالای منبر شروع به اظهار ناراحتی و اعتراض نسبت به این بد حجابی شد و از آنان خواست ، تا چادر سرکنند و دست از اسائه ادب به ساحت حضرت بردارند .
همسر شاه (مادر محمد رضا) از این گفته ناراحت شد و به شاه فوراً که در تهران بود تلفن کرده ، مطلب را گفت و از او خواست ، تا به این اعتراض خاتمه دهد .
آیت الله شیخ محمد تقی بافقی یکی از علمای بنام آن روز حوزهی علمیه ی قم ، و شخصیّت دوّم حوزه در تقوی و علم و ادب و احترام پس از آیت الله شیخ عبد الکریم حائری که در غیاب او ، نماز جماعت را بپا می کرد ، و در تاسیس حوزه به دست شیخ عبد الکریم حائری در قم سعی و کوشش و تشویق بسیار کرد ، با شنیدن این عمل از طرف خانواده ی شاه ، بسیار ناراحت و با سرعت به حرم آمده ، از آنان خواست تا دست از این هتک حرمت بردارند .
سر و صدا و اعتراضات بالا گرفت و مردم نوروزشان ، به روز مبارزه و خون و جهاد و شهادت تبدیل گشت .
رضاخان چند ساعتی پس از این واقعه به قم رسیده ، و با کمال بی ادبی ، و بی احترامی ، با کفش هایش وارد حرم شده ، طلبه هایی که در اطراف و مسیر راهش نشسته بودند ، با لگد و عصا ، آنان را زد و به طرف ظریح رفته و در اطراف ضریح نیز هر که از روحانی و آخوند بود را با ضربات مشت و لگد و عصا کوبید و دستور داد شیخ بافقی را آوردند و پس از ناسزاهای بسیار به او وی را خوابانده و با لگد و عصا به کمر او زد و شیخ با کلمات یا امام زمان ، مقاومت می کرد .
سپس دنبال سید واعظ را گرفت ، اظهار بی اطلاعی کردند رضاخان ، از شدت خشم و غضب در ناپدید شدن سید ، با مشت و عصا چنان به دهان و کتف رئیس نظمّیه قم زد که دندان هایش ریخت و دهانش پر از خون شد ، و بعد فرمان داد که شیخ محمد تقی بافقی رئیس نظمّیه و رئیس شهربانی قم محمودخان ششدری صمصام قمی را تحت الحفظ به تهران فرستادند .
شیخ را چند ماهی در زندان نگه داشت ، تا اینکه به وساطت آیت الله شیخ عبد الکریم حائری از زندان آزاد ، و به حضرت عبدالعظیم تبعید گردید .
وی در آنجا ماند تا سرانجام در شهریور 1320 ش در سّن هفتاد سالگی بدرود حیات گفت .
4-لباس متّحد شکل دیکتاتور ها ، همیشه سعی می کنند ، برای جامعه و خودشان دردسر درست کنند ، و با به راه انداختن غائله ای ، مصیبتی ایجاد نمایند و با زور و سر نیزه حرفشان را بر کرسی نشانند ، و از مخالفت و اعتراض عمومی نیز باکی نداشته باشند ، و همه را عاصی و خود را عالی بشمارند !!
مردم در کلیه ی شئون زندگی آزادند ، در خوراک ، در پوشاک ، در سفر ، در سیاحت ، در گفتن ، در ازدواج ، در اخلاق ، در تصمیم زندگی و در همه چیز ، از اختیارات شخصی و مالکّیت شخصی و خدا دادی بر خوردارند .
این قانون را نه تنها قانون گذاران غرب و اروپا قبول دارند ، بلکه طرفدار انسانها نیز مدافع این قانونند و اسلام بر آن صحّه گذاشته ، و ادیان دیگر نیز آن را قبول دارند .
سازمان حقوق بشر جهانی نیز همین قوانین را وضع کرده ، و در دفاع از آن قد برافراشته ، و در همه جا بر علیه حکام سر و صدل راه انداخته است .
رضا خان ، در سال 1307 هش ، طّی حکمی به وزرا ، وکلا ، رؤسای ادارات ، و مستخدمین ، دستور داد تا لباس متحّد الشکل پوشیده و کلاه لبه دار (کلاه پهلوی) بر سرگذارند .
سپس به مدارس دستور داده شد که محصّلین مدارس ، کلاه پهلوی بر سرگذارند ، و یونیفورم مخصوصی به رنگ خاکی که از یک نیم تنه و شلوار بود ، بپوشند .
تا آن موقع ، انواع لباس معمول بود ، عّمامه ی شیر شکری در بازار معمول بود و فکر اتّحاد شکل از پهلوی تراوش نموده بود .ولی پیر مردان بازار از این قانون و دستور سر باز زدند و حتّی با زیر فشار گرفتن از طرف کلانتری ها ، امتناع از پوشیدن آن می کردند ، و طبقات و دسته جات جامعه نیز حاضر نبودند لباس معمول واجداد خویش را که سالیان درازی می پوشیده اند و بدان خوی گرفته اند را کنار بگذارند .
مقاومت ها شروع شد ، ومخالفت ها آغاز گرفته و اعتراضات بپا شد و اوضاع به هم خورد .
رضا خان فوراً به مجلس دستور داد تا طی لایحه ، این دستور را قانونی کرده ، به همه ابلاغ و لازم الاجرا سازند .
در جلسه ی 14/مورخ4/دی ماه /1307 مطابق 12/رجب/1347 ه ق ، عراقی ، شرحی راجع به محسنات لباس متّحد الشکل شدن لباس اظهار داشت ، و طرح قانونی زیر را با قید دو فوریّت تقدیم و فی المجلس مطرح و پس از دو جلسه مذاکره ، بدین ترتیب تصویب گردید : مادّه اوّل : کلّیه ی اتباع ایران ، که بر حسب مشاغل دولتی ، دارای لباس مخصوص نیستند ، در داخله ی مملکت مکلّف هستند با لباس متّحد الشکل کلاه پهلوی و نیم تنه ی بافته شده ی در ایران ملبّس شوند .
مادّه دوّم : طبقات هشت گانه ی ذیل از مقرّرات این قانون مستثنی هستند : مجتهدین مجاز از مراجع تقلید مسلّم که به اشتغال به امور روحانی داشته باشند .
مراجع امور شرعّیه دهات و قصاب پس از آمدن از عهده ی انتخابات مربوط .
مفتیان اهل سنّت و جماعت که از طرف دو نفر از مفتیان مسلّم اهل سنّت اجازه فتوا داشته باشند .
پیشنمازان دارای محراب .
محصّلین که از طرف دو دو نفر از مجتهدین مجاز اجازه ی روایت داشته باشند .
طلّاب و محصّلین فقه و اصول که در درجه ی خود از عهده ی امتحان برآیند .
روحانیون ایرانیان غیر مسلم .
مدرّسین فقه و اصول و حکمت الهی .
مادّه سوّم : متخلّفین از این قانون ، در صورتیکه شهر نشین باشند بجزای نقدی از یک تا پنج تومان و یا به حبس از یک تا هفت روز ، و در صورتیکه شهر نشین نباشند ، به حبس از یک تا هفت روز به حکم محکمه محکوم خواهند گردید .
(وجود ماخوذه از اجرای این مادّه ، در هر محل ، توسّط بلدیّه ی همان محل مخصوص تهیّه لباس متّحد الشکل برای مساکین آن محل خواهد بود) .
مادّه چهارم : این قانون در شهرها و قصبات از اوّل فروردین 1308 و در خارج شهرها در حدود امکان عملی شدن آن به شرط اینکه از فروردین 1309 تجاوز نکند ، به موقع اجرا گذاشته خواهد شد ، و دولت مامور تنظیم نظامنامه و اجرای این قانون می باشد .
محمد علی فروغی ، ذکاء الملک ، طی تلگرافی به شهرها ، در ابلاغ این حکم ، به مامورین دولتی ، چنین مقرّر کرد : در تعقیب متّحد المال نمره 16591-1286 اشعار میشود که استعمال کلاه بین المللی برای مامورین دولتی ، اجباری است ، و باید هر چه زودتر کلیّه ی مامورین کلاه خود را تغییر دهند ، و هر یک از مامورین و مستخدمین تعلیل و یا استنکاف نمایند ، فوراً منتظر خدمت خواهد شد .اگر چنانچه در در محل به قدر کفایت کلاه یافت نشود ، اطّلاع دهید از تهران فرستاده شود .
استعمال کلاه فرم معروف به کپی هم در موقع خدمت مجاز است ، وصول این متّحد المال را اطّلاع دهید .
سپس دستور العملی از طرف وزارت کشور در طرز استعمال کلاه پهلوی به حکّام ولایات ابلاغ شد ، که از موارد زیر بود ، و خطا از آن را قدغن و مورد بازخواست و تعقیب قرار داد : 1- کاسک کلوینال که منحصراً از دو رنگ سفید و خاکی خواهد بود ، فقط در ایّام تابستان و تا موقع غروب آفتاب استعمال می شود .
1- کاسک کلوینال که منحصراً از دو رنگ سفید و خاکی خواهد بود ، فقط در ایّام تابستان و تا موقع غروب آفتاب استعمال می شود .
2- انواع کلاه های حصیری (پانا)نیز مخصوص تابستان است .
3- انواع شاپو ها ، کپی ، و غیره ، در تمام فصل شب و روز ، استعمال می شود ، مگر در مواقع مخصوص رسمی (که در نظامنامه دستور داده خواهد شد) .
4- در مواقع ورود به اتاق حتماً باید کلاه را بردارند ، برای احترام کامل ، البتّه بایستی کلاه را در خارج اتاق بگذارند ، و در موارد دیگر ، ممکن است ، دست بگیرند.
5- در مواقع بر خورد در خیابان و معابر عمومی ، برای اجرای مراسم تعارف شخص کوچک (چه از نظر مقام و چه از لحاظ سّن) ، باید قبلاً کلاه خود را برداشته ، و پس از ادای همان مراسم از طرف ، مجدداً کلاه را بر سر بگذارند .
6- در مواقعی که چند نفر در نقطه ای جمع هستند یا عبور می نمایند ، چنانچه شخصی خارجی برسد ، که با یک نفر ازآ ن جمعّیت آشنائی داشته باشد ، موقعی که مبادله ی تعارف و سلام بین این دو نفر به وسیله ی کلاه می شود ، سایرین هم باید به احترام رفیق همراه خودشان به شخصی که جهت آنها احتراماً کلاه برداشته ، کلاه خود را بردارند .
7- رعایت نظافت شرط حتمی است ، حتّی الامکان باید لباس اشخاص پاکیزه و اطو کشیده و صورت آنها تراشیده باشد .
از انتخاب رنگ های لباس ناجور و زننده ، برای لباس و پیراهن خودداری نماید .
استعمال کفش سفید و گیوه با لباس سیاه که غالباً دیده می شود پسندیده نیست .
کروات به مقتضای فصل باید مناسب با لباس باشد ، استعمال کروات یا پاپیون شیاه یا سفید ساده ، در مواقع عادی خلاف تربیت است .
رضا خان تازه از سفر اروپا برگشته بود ، که که دستور لباس متّحد الشکل را داد .
این امر ، نشانگر آنست که رضا خان فاقد چند چیز بوده است : 1- دارای فرهنگ اصیل ایرانی نبوده است .
2- روحّیه ی ملّی و ایرانی در او نبوده است .
3- اصالت ایرانی در او موجود نبوده است .
زیرا رهبر یک کشور باید حّداقل اصول زیر را دارا باشد : 1- فرهنگ کشور و جامعه اش را بشناسد .
2- روحّیه ی ملّی خویش را حفظ کند .
3- از خود باختگی و تقلید اجتناب نماید .
یکی از علل عقب افتادگی جامعه ی ایران همین حالت تقلید و خود باختگی و ئنبال روی از فرهنگ غربی است .
5- سانسور مطبوعات با کودتای 1229 شمسی سوّم اسفند ، و با تشکیل کابینه ی سید ضیا طباطبایی سردا سپه ، رضاخان فرمانده نیروهای قزاق ، طی حکمی ده ماده ای ، اعلان حکومت نظامی و سانسور مطبوعات را نمود .
سر آغاز حکومت رضاخان ، سانسور آزادی بیان و سخن و زبان و قلم واندیشه بود .
او نمی خواست تا مردم بدانند و بفهمند و دانا شوند ، و می دانست اگر دانستند او را نخواهند به قدرت بنشیند و حکومت کند و اعمال دیکتاتوری و نظام فردی کند !!
وی آنقدر ضعیف بود که از همان روز اوّل کودتا ، با اینکه زیر چتر حمایتی بریتانیا و روسیه بود ، و مردم با دست خالی در میدان مبارزه قرار داشتند ، باز می ترسید .
مطبوعات ، جراید ، روزنامه ها ، مجلّات ، نشریات و هفته نامه ها را یکی پس از دیگری تعطیل و بر آنها مهر بطلان زد و روزنامه نویسان و تاریخ نگاران و شعرای آزاد منش و ملّی را با ترور ، یا زندان ، یا تبعید و یا منزوی نمود .
رضاخان ، با پروئی تمام توقّع داشت ،چون دیگر فرامین و دستورات استبدادی خویش ، سانسور مطبوعات نیز ، طی لایحه ای رسمی در مجلس ، از طرف نمایندگان مردم به تصویب رسید !!
هر چند چندان مردمی نبود و قدرت در دست طرفداران شاه بود ، ولی هنوز تحرّکات و فشارهایی وجود داشت ، و نمایندگان آگاه روشن ، ملّی انسان و وطن دوست در مجلس بودند .
رضاخان ، می خواست تا مجلس مانند مطبوعات سانسور شوند ، و همه چیز تمام شود ، و فاتحه ی ملّت خوانده شود ، و ایران یعنی خاندان پهلوی و مجلس و دولت و حکومت و جامعه نیز یعنی رهبر و آنهم رضاخان میر پنج !!
کتاب استقرار دیکتاتوری رضاخان در سانسور مطبوعات در دوره ی کودتا و از نخستین روزهای حکومت سید ضیا و فرماندهی رضا خان ، می نویسد : اوضاع کشور به هیچ وجه بهتر نگردید ، دولت با بهره گیری از حکومت نظامی ، برای پیشگیری از انتقاد ، بیشتر روز نامه ها را توقیف کرد .
در تهران ، تنها روزنامه ی (ایران) ویکی دو روزنامه ی دیگر منتشر می شد ، که در ضمن اجازه ی هیچ انتقادی از دولت نداشتند .
همینکه روز نامه ی (نوروز) در مقاله ای سیاست دولت را مورد تردید قرارداد ، سردبیر روزنامه بیدرنگ بازداشت شد ، و به بهانه ی بیماری او را نزد نیاکانش فرستادند.
تنها او را سازمانده کودتای سوّم حوت برشمارند و اخطار کرده بود : هر روزنامه ای که جز این نویسد ، از برای میهن و افتخارات میهن توقف خواهد شد و سردبیر و نویسنده ی مقاله ، هر که باشد ، سخت کیفر خواهد دید .
در نهضت جمهوری رضاخان بسال1924 م ، روزنامه های دولتی کوشش بسیار کردند.
روزنامه هایی چون شفق سرخ ایران ، کوشش ، میهن و ستاره ی ایران ، در دفاع از جمهوری مقالات و مصاحبه ها و مقالاتی از رضاخان و جمهوری او چاپ و منتشر کردند .
روز نامه ی(ستاره ی ایران) عکسی از احمدشاه که زنی اروپایی در کنارش ایستاده بود و خود کلاه دوره گران را سرداشت چاپ کرده بود ، و زیر عکس نوشته بود : آیا چنین پادشاهی شایستگی آن را دارد که به وی احترام بگذارند ویا از او دفاع کنند؟
و فردای آن همان روزنامه نوشته بود : سلطان جوانی که کلاه دوره گردان را از تاج کیان برتر دانسته و سرزمین اسلام یعنی (ایران) را به محّل خوشگذرانی و عیش و نوش بدل کرده است ، شایسته ی پادشاهی نبوده و نیست .
این روزنام در باره ی جمهوری نوشته بود : جمهوری اصولاً هیچ تفاوتی از سلطنت مشروطه ندارد ، یعنی همین قانون اساسی ، همین مجلس و همین اداره ها ، جای خود هستند تنها به جای پادشاه ، مردی برگزیده می شود که بر او اعتماد هست و او مسلمان است .
چنین مردی نیازی ندارد که محمد علیشاه و یا مظّفر الدین شاه باشد ، کافی است که میهن پرست و یا دانشمندی گرانمایه باشد .
6- کشف حجاب اجباری رضاخان ، از آنجا که یک آدم بی سواد و بی فرهنگ بود ، و از نعمت فهم و شعور و درک اجتماعی و سیاسی و دینی برخوردار نـبود ، و تنها به یک چیز فکر می کرد ، و آن هم حفظ قدرت خویش و ادامه ی سلطنت بر کشور با هر وسیله ی ممکن و لازم .
لذا در از بین بردن و فروختن آداب و سنّن و فرهنگ ملّی و دینی ایران و ایرانی ید طولانی داشت .
فوراً تحت تاثیر جوها ، مسائل ، مشاهدات و گفته ها می گردید ، و بدون تاخیر و در کمترین فرصت ، تصمیم عاجل در اجرای آن را می گرفت .
کشف حجاب ، یک ضربه ی دینی بر جامعه ی ایرانی نبود ، بلکه یک شکاف و توهین قابل توجه به تمامی شؤونات ، سنن و رفتار ایرانیان ، بشمار می رفت .
چون ایرانی یعنی محجوب ، سربزیر ، مؤدب و با اخلاق ، عفیف ، مؤمن و با شرف و آبرو و ناموس .
حجاب ناموس ایرانی بود ، حجاب عزّت و شرف و آبروی ایرانی بود ، حجاب محجوبیت و عفیفی ایرانی را نشان می داد .
حجاب ، امتیاز بزرگی برای فرهنگ ایرانی و جامعه ی ایران بشمار می رفت .
غربیها ، با آن همه سر و صدا و هیاهو و تبلیغات خود نتوانسته بودند ، این عظمت ایرانی را از بین ببرد ، و بر ناموس و شرف و عزّت او دست یابند ، و آنرا پاره نمایند و به تاراج آن بپردازند .
ولی رضاخان ، که آمد و برکرسی سلطنت که تکیه زد ، و سرکوب را شمول نمود ، و همه را از صحنه بیرون نمود ، و مجلس و دولت و ملّت را لوث کرد ، و روحانّیت را ار میان برد ، آنگاه به سراغ اصلی ترین نقطه ی حیات و ظریف ترین نکته ی زندگی و مهم ترین خواسته ی غرب و اساسی ترین شاهرگ حیات جامعه ، حجاب زن ایرانی آمد ، و آن را رفع کرد .
این حادثه ی تلخ و ننگین و تقلیدی ، در دی ماه 1314 هجری شمسی اتّفاق افتاد .
و ورقی بر اوراق تاریخ سیاه رضاخان افزود ، و آن را ثبت کرد ، تا آیندگان قضاوت کنند ، و تجربه نمایند ، و حقیقت آن را لمس کنند و بدانند این پدیده یک سراب بیش نبوده و نیست ، و تمام آن قشری و ظاهری و رو بنائی ، و تنها مقصدش ، انهدام جامعه ی ایرانی است .
و گروهی گمان می کردند که تعصّبات دینی بی جهت ، و انزوای شدید زن در جامعه ، و انقیاد چادر و روسری و حجاب از مرد ، و دور بودن زن از امور اجتماع از عوامل رفع حجاب بوده است !!
در صورتی که چنین نیست ، و واقعیّت همان است که گفته شد .
افتتاح فاحشه خانه های رسمی در کشور ، خرید و فروش زنان روسپی ، ایجاد پدیده روسپی گری در جامعه ، ازدیاد دزدی و فرار دختران جوان و زیبا ، گسترش زنا و رسمّیت یافتن آن ، رواج فحشاء و فساد در میان توده های جوان ، شیوع خودکشی و عاشقی و عشق و رفاقت های پسر و دختر ، چاپ و نشر و پخش کتب سکسی ، فیلم های سکسی ، و کشیده شدن آن به سینما و رادیو و تلویزیون و مجلّات و مطبوعات کشور ، توسّل به هروئین و تریاک و مواد مخدر در میان قشر جوان عاشق و دوست دختردار و دنباله روی دختر ، و ...
، رواج بازار لوازم آرایش و بالا رفتن مضاعف و سریع واردات آن به داخل کشور ، مد شدن ماکسی و مینی و لباس های رنگارنگ و جوراب های توری و رنگی و نازک و پا نما ، و کفشهای گوناگون و متنّوع ، و مد شدن عریان بودن زنان ، و با فرهنگ قلمداد شدن آنان ، در حضور در مجالس عیش و نوش و میهمانی های رسمی و امور سیاسی و دیپلماتیکی و تبدیل شدن آن به یک ابزار کار و یک عامل مؤثّر در تاثیر گذاری بر مردمان فرصت طلبان در جامعه ، به بیگاری کشیده شدن او ، در کاباره ها ، و در ادارات دولتی و خصوصی با عنوان منشی گری و تعیین کننده ی وقت برای آقای مدیر ، آقای دکتر ، آقای مهندس ، و آقای وزیر و وکیل و ...و ضربه زدن به تربیت فرزند و رها شدن او از دامان پاک و مهربان مادر ، به درون پرورشگاه ها و مهد های کودک ، و از هم گسیخته شدن بافت جامعه و زندگی مشترک خانوادگی و کانون گرم زوجین در شروع سرپیچی های زن و ایراد گرفتن های او ، و عدم تمایل هایش به داشتن رابطه ی مشروع و همیشگی با مرد ، بر اثر ورود رسمی به جامعه ، دست یابی به پول ، به عشق رانی ، به ارضای غریزه های جنسی به صورت آزاد ، و بطور دلخواه ، و با هر مرد و هرکس و هر زمانی و هر جا و ...
از حُسن کشف حجاب رضاخان در ایران بود !!
شاه به سال 1926 م ، قانون رفع حجاب را صادر کرد و در پیاده کردن آن به وسیله های ترغیب و زور متو سّل شد ، و دستور رفع حجاب اجباری را صادر نمود و شاهدخت (شمس) بزرگترین دختر شاه ، رهبری حرکت جدید زنان را به عهده گرفت ، و اولّین گروه دختران بی حجاب منظّم و راه پیمایی را تشکیل داد ، و کانون زنان را در تهران ، تاسیس نمود ، و در کارکنان و شاگردان مدارس را از آمدن با حجاب منع نمود .
رضا شاه ، روش های اصلاهی خویش را ادامه داد و کمترین سّن ازدواج را برای دختران پانزده تمام قرار داد ، و به زن اجازه ی طلاق ، در صورت ازدواج مجدّد مرد را داد ، و قانون شخصی را به تصویب رساند که از قوانین فرانسوی گرفته شده بود ، و آنرا جایگزین شریعت اسلامی قرار داد ، و دفاتر ازدواج و طلاق را در تمامی شهر های ایران افتتاح کرد .
اگر روحانّیت و مردم در صحنه ها حضور همیشگی داشته باشند ، اعتراض کنند ، مقاومت کنند ، ایستادگی نمایند ، امور را بدانند و متّحد باشند ، و بازاری و دانشگاهی و اداری و وکیل و وزیـر و همه ی اقشار با هم باشند ، حاکمّیت را به دست خواهند آورد .
امید است روحانّیت و مردم هر دو ، در اصلاح امور خویش گام بردارند ، و بدانند در غیر این صورت ، هیچ تغییری در امور رخ نخواهد داد ، و هر روز اوضاع بدتر از سابق خواهد شد ، و همه ی این حرف ها بی جهت است ، و تمامی این نوشته ها بی فایده است ، و تمامی این مبارزات و مجاهدات ، بی اثر است .
و تا معنو یّت و واقعیّت به جامعه باز نگردد و تا اصلاح ، خودسازی انجام نگیرد ، همه ی این گفته ها بی فایده است .