رویدادهای مهم در تاریخ رنسانس 1265 1285 1305 132513451365 1385 1405 1425 1445 حدود سال 1307 دانته نوشتن کمدی الهی را آغاز می کند.
سال 1341 مجلس سنای روم، به پترارک لقب شاعر دربار می دهد.
سال 1348 بروکاچینو نوشتن دکامرون را آغاز میکند.
حدود سال 1349 پتراک سونات هایش را در ترانه ها گرد آوری می کند.
سال 1380 ونیز، جنووا را شکست می دهد.
حدود سال 1378 چاوسر داستان های کانتربری را آغاز میکند.
سال 1421 پرنس هنری دریانورد، برای یافتن راه دریایی هند از طریق آفریقا کشتی های پرتغالی را به جنوب می فرستد.
سال 1434 کوزیمو د مدیسی حاکم فلورانس می شود.
سال 1439 فرهنگستان افلاطونی پایه گذاری می شود، اولین سپاه آماده در فرانسه تشکیل می شود.
سال 1441 تجارت برده های آفریقایی آغاز می شود.
حدود سال 1450 چاپ اختراع می شود.
سال 1453 قسطنطنیه به دست ترک های عثمانی می افتد و آوارگان یونانی زبان به ایتالیا میگریزند.
سال 1461 لویی یازدهم پادشاه فرانسه می شود.
سال 1469 لورنزو د مدیسی حاکم فلورانس می شود.
سال 1479 فردیناند و ایزابلا سلطنت های آراگون و کاستیل را متحد میکنند تا اسپانیا به وجود آید.
سال 1483 ترجمه آثار افلاطون که توسط فیچینو صورت گرفته، منتشر میشود.
سال 1485 هنری هفتم، اولین پادشاه تودورها به سلطنت انگلستان میرسد.
سال 1486 پیکو خطابه ای در مورد شان انسان می نویسد.
سال 1492 کرستوف کلمب که سفر دریایی اش را از اسپانیا آغاز کرده، آمریکا میرسد.
سال 1497 لئوناردو تابلوی شام آخر را نقاشی می کند.
حدود سال 1497 جان کابوت سفر دریاییاش را از انگلستان آغاز میکند و جزیره نیوفاندلند و نووااسکوتیا را کشف می نماید.
سال 1498 واسکو دوگامای پرتغالی از راه دریا با دور زدن آفریقا به هند می رسد.
سال 1499 میکل آنژ سوگ مریم را به پایان می رساند.
سال 1504 میکل آنژ مجسمه داوود را به پایان می رساند.
سال 1508 میکل آنژ کار روی سفق کلیسای سیستن رم را آغاز می کند.
سال 1509 اراسموس در ستایش جنون را منتشر می کند.
سال 1513 ماکیاولی کتاب شهریار را می نویسد.
سال 1517 مارتین لوتر نودوپنجمین فرضیهاش را تهیه می کند.
رویدادهای مهم تاریخی در تاریخ رنسانس 1465 1485 1505 15251545 1565 1585 سال 1521 مارتین لوتر توسط کلیسای کاتولیک تکفیر میشود، هرناندو کورتز بر آزتکها چیره میگردد.
سال 1522 سفر ماژلان اولین گردش به دور زمین را از طریق دریا تکمیل میکند.
سال 1530 کالج فرانسه بنیانگذاری میشود.
سال 1533 فرانسیسکو پیزارو بر اینکاها فاتح میشود.
سال 1534 کارتیه خلیج سنت لورنس را کشف میکند و کانادا را برای فرانسه مطالبه می کند.
سال 1534 گردش اجرام آسمانی نوشته کپرنیک و در باب ساختمان بدن انسان نوشته وزالیوس منتشر میشود.
سال 1545 گیرولامو کاردانو، اولین کتاب جبر امروزی را تحت عنوان هنر بزرگ منتشر میکند.
سال 1569 اولین نقشههایی که در آنها از نقشه کشی مرکاتور استفاده شده بود، منتشر میشود.
سال 1582 تقویم گریگوری ابداع میشود.
سال 1586 سیمون استوین رقم اعشاری را ابداع میکند.
سال 1587 اولین نمایش نامه مارلو، تیمورلنگ بزرگ، روی پرده میآید.
سال 1588 انگلیسی ها آرمادای اسپانیایی را شکست میدهند.
حدود سال 1589 شکسپیر نمایش نامهنویسی را با نوشتن سه قسمت هنری ششم آغاز میکند.
سال 1590 میکروسکوپ مرکب اختراع می شود.
سال 1591 گالیله در باب حرکت را می نویسید و فرانسوا ویت زبانی را برای جبر معرفی می کند.
حدود سال 1600 شکسپیرها ملت را مینویسید: کمپانی انگلیسی هند شرقی پایهگذاری میشود.
سال 1602 کمپانی هلندی هند شرقی پایه گذاری میشود.
سال 1605 اولین قسمت دون کیشوت اثر سروانش منتشر میشود و سرفرانتس منتشر میشود و سرفرانسیس بیکن ارزش و ترقیات علوم را مینویسد.
سال 1607 انگلیسی ها در جیمز تاون ویرجینیا ساکن میشوند.
سال 1608 تلسکوپ اختراع میشود.
سال 1609 تا 1610 کپلر ستارهشناسی نوین را منتشر میکند.
گالیله یک تلسکوپ میسازد،سطح ماه ار مشاهده میکند، چهار قمر مشتری را کشف میکند و در مورد سیاره زهره تحقیق میکند.
سال 1615 دومین قسمت دون کیشوت نوشته سروانتس منتشر میشود.
سال 1620 سر فرانسیس بیکن ارغنون نو را مینویسد.
سال 1623 تا 1633 گالیله محاوره درباره دو منظومه بزرگ جهان را منتشر میکند که کلیسا آن را بدعتگذاری قلمداد می کند.
گالیله آشکارا پیروی از مکتب کپرنیک را انکار میکند.
پیشگفتار عصر جدید در آغاز قرن چهاردهم میلادی، عصر میانی یا قرون وسطی که از زمان سقوط روم حدود هزار سال طول کشیده بود، رو به پایان بود و رنسانس، یکی از بزرگترین جنبش های فرهنگی تاریخ، به تدریج جایگزینس می شد.
رنسانس در سال 1300 از ایتالیا آغاز شد و در عرض سه قرن در سراسر اروپا انتشار یافت.
به ندرت در دوره های چنین کوتاه ازنظر تاریخی، رخدادهای متعددی به وقوع می پیوندد، حال آنکه این قرن های سرشار از تغییرات اساسی و فعالیتهای بزرگ است.
جهان امروزی زاییده همین فعالیت هاست، زیرا رنسانس پایه های اقتصادی، سیاسی، هنری و علمی تمدن های کنونی غرب را بنا نهاد.
ریشه های رنسانس به نظر کسانی که در دوران رنسانس زندگی می کردند، عصر آن ها یا قرون وسطی که به اشتباه دوران بی توجهی خوانده می شد، ارتباطی نداشت، بلکه با دوران یونان و روم باستان مرتبط بود.
آن ها معقتد بودند که تنها در دنیای باستان چنین موفقیت ها و کارهای بزرگی انجام شده است.
در واقع رنسانس خودش را به صورت زندگی دوباره یا نوزایی فرهنگ یونان و روم باستان می دید.
نام رنسانس که در زبان فرانسه به معنی «نورزایی» است از همین جا نشئت می گیرد.
اما در واقع، بسیاری از ریشه های رنسانس از قرون وسطی منشا گرفته بود.
در قرون وسطی ترجمه عربی آثار کلاسیک در اسپانیا- که در آن زمان تحت سلطه مسلمانان بود- دانش آموزان و دانشجویان را حتی در شمال اروپا به روم و یونان علاقه مند کرد.
حتی بسیاری از اختراعات در اصل در قرون وسطی صورت گرفتند.
قطب نمای مغناطیسی که کاشفان رنسانس را به سوی آسیا و آمریکا هدایت کرد، در قرن دوازدهم اختراع شده بود.
نیروهای متحول کننده اما جامعه قرون وسطی که در سال 1300 در آستانه رنسانس قرار گرفته بود، جامعه ای مشکل دار بود.
چنان که چارلز جی نوئر می نویسد: تمدن قرون وسطایی نقایص اساسی داشت...
بحرانی که در قرن چهاردهم پدیدار شد با بحرانی که جامعه روم (باستان) را در هم شکست مقایسه شده است...
(برخلاف روم)، تمدن اروپایی ادامه یافت...
زیرا برای پذیرفتن اصلاحات زیر بنایی انعطاف به خرج داد.
فئودالیسم، نظام اجتماعی قرون وسطی، دیگر موثر نبود.
این نظام زمانی به وجود آمدکه اهرم های اقتصاد اروپا، یعنی کشاورزی و قدرت سیاسی، در دستان اعیان و اشراف منطقه ای قرار گرفت.
هنگامی که اوضاع اجتماعی در اواخر قرون وسطی پیچیده تر شد، فئودالیسم در مواجهه با مطابات جامعه جدید ناتوان بود.
به علاوه، در نظام فئودالی تجارت با شهرها و شهرستان هایی که در قرون پایانی دوران وسطی پدید آمده بودند، پیش بینی نشده بود.
همچنین ساختار سست سیاسی آن نمی توانست شیوه هایی را تشکیل و اداره کشورهایی که حکومت مرکزی قدرتمند داشتند و انگلستان و فرانسه در حال شکل گیری بودند، فراهم بیاورد.
کلیسای کاتولیک نیز، که به جامعه قرون وسطایی ثبات می بخشید، در سال های پایانی قرون وسطی گرفتار مشکلات داخلی خودش بود.
بسیاری از روحانیون با استفاده از موقعیتشان برای خود قدرت سیاسی و موقعیت های شخصی کسب می کردند.
پاپت تحت سلطه پادشاه فرانسه بود و تا ربع قرن چهارهم از این نفوذ و سلطه رهایی نیافت.
به دلایلا فوق و نیز سایر مشکلات، کلیسا به جای آنکه نیروی سازنده اجتماعی باشد، به عاملی مخرب تبدیل شد.
البته عوامل دیگری نیز در تغییر روش زندگی قرون وسطایی نقش داشتند.
به سبب رونق تجارت که از زمان جنگ های صلیبی آغاز شده بود، اقتصاد در حال تحول بود.
سربازانی که از جنگ های صلیبی باز می گشتند همراه خودشان ادویه، ابریشم و سایر فراورده های تجملی را از خاور نزدیک به اروپا آورند.
رشد بازرگانی توجه به سایر قسمت های دنیا را برانگیخت و جامعه ای که روزگاری بسته و محدود بود، شروع به باز شدن و توسعه نمود.
پذیرش موقعیت ها و تغییرات جامعه قرون وسطایی دستخوش رنسانس شد، چون مردم اروپا برای انجام بسیاری از کارها روش های جدیدی پدید آورده بودند.
طی این فرایند نوآروی رنسانس با قدرت شکوفا شد.
هنگامی که اروپایی ها به اطرافشان نگاه می کردند، همه جا را در جنبش یافتند.
بازرگانی و صنعت ناگهانی ترقی کرد.
کاشفان راه هایی دریایی به آسیایی دور راه یافتند و سرزمین های جدیدی را در آمریکا کشف کردند.
دانش پژوهان کتابخانه ها را پایه گذاری کردند و آن ها را با دست نوشته های قدیمی که غبارشان را زدوده بودند و کتاب هایی که به تازگی نوشته شده و غالباً حاوی یافته های عملی در زمینه هایی چون نجوم و کالبد شناسی بود، می انباشتند.
هنرمندان و پیکراتراشان شاهکار هایی از رنگ و سنگ پدید می آوردند.
دوران رنسانس برای اروپاییان عصر جدیدی بود سرشار از کامیابی های عظیم، بسیاری از افراد با ژان فرنل، پزشک فرانسوی، موافق هستند.
او در سال های اول سده 1500 چنین نوشت: جهان چرخید.
یکی از بزرگتررین قاره های زمین کشف شد...
صنعت چاپ بذر دانش را کاشت.
باروت در روش جنگ انقلابی پدید دست نوشته های باستانی احیا شد...
این ها همگی گواه پیروزی عصر جدید هستنند.
فضال و کمالات در علایق و موفقیت های مختلف اشخاص خاصی بازتاب می یافت.
برای مثال یک شرح حال نویس گمنام ایتالیایی قرن پانزدهم درباره لون باتیستا آلبرتی می گوید آلبرتی که خود را یک معمار می دانست «در عین حال نزد خودش موسیقی می آموخت...
چندین سال به کار حقوق مدنی اشتغال داشت...
در بیست و چهار سالگی به فیزیک و ریاضیایات روی آورد» کسان دیگری در زمینه های مختلف مهارت داشتند ازجمله لئوناردو داوینچی که او «مرد رنسانس» نامیده اند.
دو دوره رنسانس، خلاقیت در دانش، هنر، حکومت و اقتصاد بارز بود.
رابرت ازگانگ‹ مورخ، مورخ می نویسد: «دوره رنسانس یکی از خلاق ترین دوران های تاریخ است...
رنسانس به تلاش عقلانی جهت تازه ای بخشید...
تا آن را به سوی تمدن امروزی هدایت کند.» انسانگرایان و فرهنگ قرن پانزدهم یکی از مهم ترین دوران ها از لحاظ کنکاش های تاریخی بود.
در سراسر اروپا و خاورمیانه، محققین قفسه های غبار گرفته صومعه ها و ساختمان های عمومی قدیمی را جستجو کردند و گنج هایی در آن ها یافتند، این گنج ها طلا و نقره نبودند، بلکه دست نوشته های یونانی و رومی بودند.
در نتیجه، نوشته های باقی مانده از نویسندگان کلاسیک از جمله افلاطون، سیسرو، سوفوکل و پلوتارک به دوران رنسانس رسید.
محققین که شاهزادگان، بازرگانان و سایر افراد توانگر از آنان حمایت می کردند، کارشان را به خوبی انجام دادند، در سال 1500 آن ها تقریباً تمامی باستانی ای را که امروزه موجودند، یافته بودند.
گردآورندگان قدرتمند و متمول این دست نوشته ها برای نگهداری مجموعه رو به افزایششان کتابخانه هایی ساختند.
این کتابخانه ها کسانی را که به شناخت هر چه بیشتر افراد بزرگ، اندیشه های و هنر باستانی علاقه داشتند، به خود جلب می کردند.
این شناخت، سبب شکل گیری رنسانس شد.
دانش نو مطالعه آثار کلاسیک در دوران رنسانس، دانش نو نامیده می شد.
در آن زمان ضمن احیای علاقه به نوشته های کلاسیک، به ارزش فردی نیز توجه شد.
این گرایش انسانگرایی نام گرفت، زیرا طرفداران آن به جای موضوعات روحانی و الهی بیش از هر چیز مسائل انسانی را در نظر می گرفتند.
اگر چه انسانگرایی بر نوع بشر تاکید و تمرکز داشت، پیروان این مکتب وجود خدا را انکار نمی کردند و بین انسانگرایی و مسحیت تضادی نمی دیدند.
در واقع، بسیاری از پیشگامان انسانگرایی در دوره رنسانس خود جزو روحانیون کلیسای کاتولیک بودند.
از نظر انسانگرایان خداوند امر مسلمی بوده و «آن ها (از این نقطه نظر) به بررسی انسان و ظرفیت ها، اعمال و دستاوردهای او پرداختند.» ظهور انسانگرایی انسانگرایی نیز مثل خود رنسانس از ایتالیا ظهور کرد.
دو عامل عمده، علاقه و اشتیاق به مطالعات کلاسیک را بر انگیخت، اشتیاقی که در قرن چهاردهم و پانزدهم در ایتالیا جریان داشت اولین عامل وجود بقایای امپراتوری روم در ایتالیا بود که سبب می شد دانش پژوهان ایتالیایی که به منبع جذاب باستانی دسترسی داشتند مجذوب و مفتون دوران گذشته شوند.
این تمایل، به جستجو برای یافتن نوشته های باقیمانده از دوران روم باستان منجر شد.
عامل دوم ورود آوارگان امپراتوری درهم شکسته بیزانس در واقع ادامه نیمه شرقی امپراتوری روم بود که طی قرون وسطی حاکمیتش ادامه داشت.
مرکز امپراتوری بیزانس شبه جزیره بالکان و زبان رسمی آن یونانی بود.
کتابخانه های این امپراتوری حاوی بسیاری از آثار یونانی بود، آثاری را که در غرب از بین رفته بودند.
در قرن چهاردهم، ترک های عثمانی به امپراتوری بیزانس حمله کردند و با فتح قسطنطنیه، پایتخت امپراتوری، در سال 1453 آن را شکست دادند.
بسیاری از بیزانسی ها در گریز از ترک ها و در جستجوی جای، امن، به غرب گریختند.
این آوارگان که رونوشت هایی از دست نوشته های اصلی یونانی همراه داشتند، به عنوان دانشمندان و آموزگاران یونانی شروع به کار کردند.
ویل دورانت، مورخ، می گوید: «دانشمندان یونانی (بیزانسی) ...
قسطنطنیه را ترک کردند...
و در واقع به عنوان حامل جوانه آثار کلاسیک عمل کردند، به این ترتیب ایتالیا سال به سال یونان را بهتر و بیش تر می شناخت» فن آوری جدید عامل دیگر در گشترش انسانگرایی صعنت چاپ بود.
تا دروان رنسانس، کتاب های را با دست می نوشتند.
کتاب های نسخه برداری و سپس صحافی می شد.
حدود سال 1450 صنعت چاپ در آلمان اختراع شد که بسیاری از مورخان آن را به یوهان گوتنبرگ نسبت می دهند.
اگر چه فن آور چاپ در قردن دوم میلادی در چین ابداع شده بود، اما روش چینی ها که در آن از حروف کنده کاری شده روی چوب استفاده می شد، کیفیت خوبی نداشت.
چاپ قرن پانزدهم بدعتی دیگر نیز همراه داشت: انواع حروف فلزی متحرک (احتمالاً یکی دیگر از اختراعات گوتنبرگ).
استفاده از این حروف سبب می شد تا کلمات واضح و خوانا روی صفحات چاپ شوند.
گسترش با سوادای با آن که کتاب های آسان تر تهیه و توزیع می شدند، کتاب های چاپی ابتدایی بزرگ، حجیم و گران بودند و تنها افراد متمول می توانستند آن ها را تهیه کنند.
اما در اواخر قرن پانزدهم، ابداع حروف کوچک ترسبب می شد تا کتاب های کوچکت و ارزان تر منشتر شو.
ناگهان کتاب هایی که بعضی از آنها در قطع جیبی چاپ شده بود و مردم می توانستند آن ها را همه جا ببرند، در دسترس همگان قرار گرفت و سرعت انتشار دانش کلاسیک و اندیه هایی انسانگرایی را به طور چشمگیری افزایش داد.
و چه کسانی کتاب هایی را که به تازگی در مورد علم دوران باستان و مفاهیم انسانگرایی چاپ شده بود، می خواندند؟
بر خلاف قرون وسطی که تنها روحانیون و عد، اندک دیگری سواد خواندن داشتند، دو دوران رنسانس خوانندگان کتاب ها در تمام طبقات اجتماعی جای داشتند.
علاوه بر دانشمندان و دانش آموزان، اشراف، بازرگانان و فروشندگان نیز کتاب می خواندند.
هم مردان و هم زنان می توانستند کتاب بخواننند.
در وواقع در اوسط قرن شانزدهم نیمی از مردم لندن تا حدی سواد خواندن و نوشتن داشتند، میزان سواد در سایر شهرهای اروپا نیز تقریباً مشابه لندن بود.
با زیاد شدن و در دسترس قرار گرفتن کتاب، افراد بیشتری امکان خواندن و نوشتن راا یافتند.
حتی قبل از چاپ، در اروپا میازن با سوادی رو به افزایش بود.
اشرافیت، سواد را به منزله تاثیر تمدن می نگریست و آنها که توانایی خواندن و نوشتن داشتند، معمولاً در دربار بیش تر پیشرفت می کرند.
طبقه متوسط که تازه ظهور کرده بود، سواد را ابزار باارزشی برای اداره تجار که نیازمند نوشتن گزارش و ثبت اسناد بود، می دانست.
در اواخر قرن پانزدهم، اصناف خواستار این شدند که شاگردانشان سواد خواندن و نوشتن داشته باشند.
سواد تا حد زیادی ویژگی شهر نشینی بود و بجز اشراف، عده کمی در روستاها، خواندن فرا می گرفتند، چرا که هنوز برای کارهای کشاورزی داشتن سواد ضروری نبود.
با این حال، در اغلب روستاها حداقل یک نفر با سواد وجود داشت تا کتابهایی را که از کتابفروشان دوره گرد می خریدند، برای همه مردم با صدای بلند بخواند.
گسترش آموزش و پرورش نیاز به برخورداری از توانایی خواندن و نوشتن سبب افزایش مدارس شد.
مداری ابتدایی در سراسر اروپا تاسیس شدند و دختران و پسران در آن ها تحصیل کردند.
در این مدارس خواندن، نوشتن، حساب، تاریخ، جغرافی و تعلیمات دینی تدریس می شد.
در صورت تمایل والدین، پسران می توانستند تحصیلات تکمیلی، شامل زبان لاتین، فلسفه و حقوق، را در مدارس متوسط و دانشگاهها بگذرانند.
این مباحث را به ندرت آموزگار خصوصی به دختران تعلیم می دادند.
عمدتاً طبقه متوسط از مدارس رسمی استفاده می کرد.
فرزندان طبقه اشراف عموماً در خانه آموزش می دیدند، در حالی که فقرا، کارگران و رعایا اصلاً به مدرسه نمی رفتند، زیرا نمی توانستند مخارج آن را تامین کنند، گر چه عده ای از آن ها به مدارس می رفتند که توسط کلیساها اداره می شد.
پدر انسانگرایی از میان تعداد رو به تزاید دانش آموزان و فارغ التحصیلان، دانشمندانی بیرون آمدندکه مکتب انسانگرایی را پدید آوردند.
در بین اولین انسانگرایان می تواند از فرانچسکو پتراکای ایتالیایی که به پتراک مشهور است، نام برد.
او یکی از گردآورندگان خستگی ناپذیر و پرشور ادبیات کلاسیک بود.
پتراک که در سال 1304 میلادی متولد شد، در میان افراد توانگر حامیانی داشت و به همین دلیل توانست در طول زندگی اش در مورد روزگار باستان تحقیق کند و بنویسد.
کرین برینتون، مورخ، قبل از مرگ پتراک در سال 1374 می نویسد که : او کتابخانه شخصی بسیار عالی گرد آورد و در یکی از کلیساهای ایتالیا بعضی نامه های خا گرفته و فراموش شد، سیسرو (سیاستمدار رومی) را یافت که پرتوی نو به خط مشی سیاسی رومی ها تابانده شود.
پتراک دوران گذشته را چنان تحسین می کرد که نامه های محبت آمیزی خطاب به سیسرو و سایر بزرگان روزگار باستان نگاشت و اشعاری را به لاتین به سبک آنه ئید نوشت...
اگر چه او هیچ گاه زبان یونانی، حد که بتواند آن را بخواند، نیاموخت اما می توانست به دست نوشته های هومر و افلاطون نگاه کند.
اگر چه امروزه شهرت پتراک بیش تر به خاطر سونات هایی است که به زبان ایتالیایی نوشته، اما در روزگار خودش، او و سایرین گمان می بردند که مهم ترین اثر او نوشته هایی باشد که به زبان لاتین تحریر کرده است.
مجلس سنای روم به منظور قدرشناسی از کارهای از کارهای ادبیانه وی، در سال 1341 پتراک را به لقب شاعر دربار مفتخر کرد.
خواندن متون قدیمی پتراک تنها کسی نبود که نمی توانست زبان یونانی را بخواند.
تنها عده کمی از نخستین انسانگرایان این توانایی را داشتند.
خواندن دست نوشته های لاتین کار دشواری نبود، زیرا در طول قرون وسطی در کلیساهای کاتولیک سراسر اروپا و مدارس قرون وسطایی از زبان لاتین استفاده می شد.
اما این در مورد زبان یونانی صدق نمی کرد و جز در مواردی استثنایی در غرب اروپا، قرن ها به زبان یونانی چیزی گفته یا نوشته نشده بود.
انسانگرایان تا اواخرقرن چهاردهم، یادگیری زبان یونانی را آغاز نکردند.
حتی بعد از آن هم، اروپاییان دوره رنسانس ترجیح می دادند که ترجمه لاتینی را آثار یونان باستان را مطالعه کنند.
انسانگرایان پس از مدت کوتاهی دریافتند که بین زبان لاتین باستانی و لاتین قرون وسطایی تفاوت هایی وجود دارد و نوع قرون وسطایی را شکل انحرافی زبان لاتینی قلمداد کردند.
بسیاری از طرفداران افراطی استعمال لغات درست و اصلاح انشاء در دوران رنسانس خواستار فصاحتی شدند که معتقد بودند تنها زبان کلاسیک از آن برخوردار است.
در سال 1444، لوپز والا (1407-1457) در کتاب زبان عالی لاتینی در مورد رعایت قوانین زبان لاتین باستان بحث کرد.
اثر والا در بین دانشمندان انسانگرا بسیار مشهور و مورد پسند بود و کتاب زبان عالی لاتینی کمک کرد تا دانشمندانی پدید بیایند که هدف اصلی زندگیشان یافتن قوانین دستور زبان لاتین کلاسیک بود.
کتاب والا طرفداران دیگری نیز، بجز دانشمندان، پیدا کرد.
بسیاری از فروشندگان طبقه متوسط لاتین می دانستند و علاقه مند بودند این زبان را بهتر بدانند، چرا که این توانایی برای ارتباط با بازرگانان خارجی لازم بود.
هدیه کنستانتین لورنزو والا بجز زبان لاتین، علاقه فراوان دیگری نیز داشت.
او که خودرای و ناشکیبا بود، بی رحمانه به اندیشه های سایر انسانگرایان حمله می کرد، از جمله با این ادعا که می توان با استدلال عواطف و احساسات را مهار کرد.
والا همچنین از این فکر که لذت در حد متوسط برای یک زندگی خوب، نه آلوده به گناه لازم است، حمایت می کرد.
او بسیاری از انسانگرایان را به واسطه انتقاد از سیسرو که به عقیده او- بر خلاف سایر دانشمندان همردیفش- از نظر دستوری دچار اشکال بوده است، می رنجاند.
علاوه بر کارهایی که در زمینه لاتین انجام داد، والا به جهت تحلیل یک سند که هدیه کنستانتین نامیده می شد، مشهور گردید.
این سند در واقع امتیازی بود که کنستانیتن، امپراتور روم در قرن چهارم، به پاپ داده بود تا بر حاکمان غیر روحانی نفوذ داشته باشد.
هنگامی که پاپ ائوگنیوس چهارم از این سند استفاده می کرد تا ادعای آلفونسوی یکم، کارفرمای والا، را در مورد سلطنت ناپل مورد تردید قرار دهد، والا به آن نگاهی سخت منتقدانه انداخت.
والا توانست با مقایسه این سند آثار کلاسیک دوران کنستانتین را نشان بدهد که زبان لاتینی که در آن سند به کار رفته و نیز منابعی تاریخی مورد استفاده در آن، قرن ها بعد از مرگ کنستانتین به کار می رفته است.
دلایل وی آن چنان متقاعد کننده بوده که هدیه کنستانتین به کلی بی اعتبار شد و به این ترتیب ادعای نفوذ پاپ بر آلفونسو و سایر فرمانروایان به پایان رسید.
والا نشان دادن این که هدیه کنستانتین ساختگی بوده است، قدرت را به خارج از حدود مطالعه و پژوهش ها کشانی.
حامیان مدیسی افراد متمول از گسترش انسانگرایی در ایتالیا و سپس در سراسر اروپا حمایت می کردند.
برای مثال در شمال ایتالیا، در دولیت- شهر میلان، خانواده حاکم ویسکونتی و اسفورزا، از انسانگرایان پرشور بودند که از آموزگاران، هنرمندان و فیلسوفان بسیاری حمایت می کردند.
ویسکونتی ها مدتی حامی پترواک بودند و اسفورزها از کنستانتین لاسکاریس که اولین کتاب یونانی را در ایتالیای دوران رنسانس منتشر کرد، حمایت می کردند.
با وجود این، درمسافتی دورتر، در جنوب، در فلورانس بود که انسانگرایی غیورترین حامیانش یعنی مدیسی ها را یافت.
مدیسی ها، که احتمالاً ثروتمندترین خانواده ایتالیا در زمان رنسانس بودند، بانکداران و بازرگانان موفق و بسیار ثروتمندی به شمار می رفتند.
ثروت آن ها به تدریج موجب سلطه سیاسی بر فلورانس نیز گردید.
به این شکل فلورانس به یکی از بزرگترین مراکز فرهنگی دوران رنسانس تبدیل شد.
برای مثال، کوزیمو دِ مدیسی (1389-1464) که از سال 1434 تا زمان مرگش بر فلورانس حکومت می کرد، اولین کتابخانه را در ایتالیا تاسیس کرد، از هنرمندان و نویسندگان هزاران دست نوشته باستانی در آن نگهداری می شد برای دانش آموزان و آموزگاران رایگان بود.
بسیاری از این آثار نسخه اصلی بودند که عمال مدیسی آنها را از یونان و مصر معمولاً با بهای گزافی برای کوزیمو تهیه می کردند.
باقی آنها رونوشت هایی بود که چهل و پنج نفر نساخ با هزینه مدیسی تهیه می کردند.
لورنزو نواده قدرتمند کوزیمو (1449-1492) و حاکم مستبد فلورانس طی سال های 1469 تا 1492، حتی نستب به پدربزرگش حامی سخاوتمندتری بود.
لورنزو که او را با عنوان باشکوه معظم می نامیدند، دانشمندی بود که در دو زمینه فلسفه و زبان یونانی آموزش دیده بود.
او که مجموعه دست نوشته های پدربزرگش را گسترش داده بود، می گفت که دلش می خواسته تمام دارایی اش را صرف خرید کتاب کند.
لورنزو که انسانگرایان متعددی را در اطرافش نگاه می داشت به طور فعال در مباحثات و مناظرات ایشان سهیم می شد.
نیکولو ماکیاولوی، نویسنده سیاسی معاصر وی دیده بود که لورنزو به تمام کسانی که در هنر برتری داشتند، عشق می ورزید و به فرهیختگان توجه می کرد...
او به منظور فراهم آوردن فرصت تحصیل برای جوانان فلورانس، دنشسرایی را در پیزا ( که تحت سلطه فلورانس بود ) تاسیس کرد و در آن مدرسه عالی ترین دانشمندان ایتالیایی را به کار گرفت...
اورنزو در مکالماتش فصیح و حاضر جواب بود...
و به واسطه اعتباری که برای خردورزی پدید آورد، یاد و خاطره اش هیچ گاه در فلورانس نخواهد مرد.
آکادمی افلاطونی کوزیمو دِ مدیسی در سال 1439، آکادمی افلاطونی را تاسیس کرد، جایی که در آن آثار کلاسیک تدریس می شد.
در دوران لورنزو، این آکادمی یکی از مهمترین مراکز دانش ایتالیا شد.
انجمن انسانگرایانه مشابهی در سراسر ایتالیا و اروپا پدید آمد که بسیاری از آن ها نقش مهمی در تکامل اندیشه، هنر و دانش دوران رنسانس داشتند.
این انجمن های دوران رنسانس بر اساس شکل آکادمی افلاطون، فیلسوف یونان باستان، سازمان یافته بودند و در آنجا آموزگاران و دانش آموزان در مورد مسائل فلسفی از جمله سرشت علم، عشق و مرگ مباحثه و مناظره می کردند.
افلاطون در دوران رنسانس شخصی مورد احترام بود، جاذبه او بر اساس این عقیده اش بود که ارزش ها، یا آن گونه که خود می گفت: «ایده ها»، مطلق و غیر قابل تغییرند.
عقیده افلاطون در مورد ایده های مطلق به خوبی با حکمت مسحیت همخوانی داشت.
به خصوص اصرار افلاطون بر این که تمام موجودات زمینی به وسیله برترین این ایده ها که وی آن را بالاترین شکل نیکی می خواند، خلق شده اند.
مارسیلیو فیچینوی انسانگرا این نیکی را این گونه توصیف کرده است: «یک عقل خردمند، حاکم رهبر همه چیز، کسی که می تواند به هر چیزی آغاز و پایان دهد.» برای مسیحیان کار آسانی بود که بگویند منظور از این نیکی، خداوند است.
آکادمی افلاطونی در فلورانس شاهد مضاعف شدن تفکرات افلاطون، همراهی فلسفه کلاسیک با مسیحیت، بود.
این آکادمی اولین جایی نبود که در آن به این همراهی توجه می شد.
یک قرن قبل از آن، پتراک با توام کردن تعالیم سنت آگوستین و فلسفه سیسرو، در صدد ایجاد شاخه ای قوی از مسیحیت برآمده بود.
تعدادی از انسانگرایان مشهور عضو آکادم افلاطونی بودند.
در سال 1483 مارسیلیو فیچینو (1433-1499)، رئیس وقت آکادمی، آثار افلاطون را به زبان لاتین ترجمه کرد.
این ترجمه سبب شد تا این فیلسوف یونانی در دوران رنسانس در سراسر اروپا وجهه عمومی بیابد.
طی قرن بعدی این ترجمه چندین مرتبه تجدید چاپ شد.
آنجلو آمبروجینی سیاستمدار مشهور نیز در مورد آثار نویسندگان یونانی تخصص داشت و با ترجمه ایلیاد اثر هومر، آن را در دسترس کسانی قرار داد که نمی توانستند یونانی بخوانند.
برادرزاده فیچینو، جیووانی پیکو دلا میراندولا (1463-1494) شاید برجسته ترین عضو تمام گروه ها باشد که نه تنها زبان لاتین و یونانی را بسیار خوب می دانست، بلکه بر زبان عربی و عبری نیز تسلط داشت.
او که به وسیله دانستن این چهار زبان کتاب های بسیاری را مطالعه کرده بود، در جستجوی عامل مشترکی بود که می توانست تمام ادیان باستانی و امروزی را متحد کند.
اگر چه او نتوانست این عامل را بیابد، اما مقررات دین نسبی و فلسفه نسبی را یافت.
در سال 1486، پیکو در تلاش برای یافتن عامل مشترک دینی اش، نهصد فرضیه یا پرسش را برای مناظره ای در رم مطرح کرد.
پیکو حتی قول داد هزینه سفر کسانی را که دوست دارد در مناظره شرکت کنند ولی توانایی تامین مخارج سفر را ندارند، بپردازد.
با این همه، مناظره هیچ گاه انجام نشد، زیرا اینوکنتیوس هشتم، پاپ وقت، بعضی از این فرضیه ها را بدعتگذاری و اندیشه های خلاف تعالیم کلیسای کاتولیک خواند.
پیکو در سال 1486 در کتاب خطابه ای در باب شان انسان علیه این اتهام از خود دفاع کرد که ساموئل درسدن، مورخ، آن را «مانیفست انسانگرایی» توصیف می کند.
در این خطابه به پیکو با جمله: «من در کتاب های عربی خوانده ام که در دنیا هیچ چیزی قابل تحسین تر از انسان وجود ندارد» از محور انسانی مکتب انسانگرایی دفاع کرده است.
انسانگرایی و دانشگاه ها انسانگرایی به هیچ وجه محدود به ایتالیا بنود.
گیلام بوده (1468-1540) یکی از دانشمندان پیشگام فرانسه، کتاب های مهمی درباره حقوق رومی و بررسی زبان یونانی نگاشته است.
بوده در سال 1529 در کتاب تفسیری بر زبان یونانی اشتیاق فراوانش را به زبانی که تا بیست و شش سالگی یاد نگرفته بود مطرح کرد.
(احتمالاً او چنان درمطالعات زبان یونانی غرق شده بود که فراموش کرد ازدواج کند).
بوده نیز مثل سایر انسانگرایان به شدت به اهمیت تعلیم آثار کلاسیک معتقد بود و در اصطلاح آموزش در سطح دانشگاهها دخالت داشت.
در سال 1530 بوده که کتابدار فرانسیس یکی پادشاه فرانسه بود به تاسیس اولین دانشگاه انسانگرایان تحت عنوان «کالج فرانسه» کمک کرد.
در کالج فرانسه، بر خلاف دانشگاههای قدیمی تر اروپایی از قبیل دانشگاه سوربن در پاریس ، مطالب درسی نه تنها به لاتین بلکه به زبان یونانی و عبری نیز آموزش داده می شدند و دوره های درسی تعالیم کلاسیک بیشتری را در بر می گرفتند؛ در حالی که دانش پژوهان سایر دانشگاههای دوران رنسانس صرفاً مطالبی را در زمینه رشت، مورد نظرشان فرا می گرفتند.
این آموزش تخصصی و حرفه ای دانش پژوهان را بریا حرفه های پزشکی، وکالت یا کشیشی آماده می کرد.
انسانگرایانی از قبیل بوده این نوع آموزش دانشگاهی متمرکز را رد کردند.
آنان، تحت تاثیر اندیشه های سیسرو، به آموزش وسیع و عمومی علاقه داشتند، آموزشی که دانش آموزان را «با تجارب متعدد انسان ها» از طریق خواندن ادبیات یونانی و رومی آشنا کند.
انسانگرایان گمان می کردند این نوع آموزش سبب رشد تمام ظرفیت های دانش آموزان می شود.
همچنین بوده و سایرین معتقد بودند که آموزش عمومی کلاسیک اگر با تعالیم مسیحیت توام شود می تواند ویژگی هایی را در افراد پدید بیاورد، با این شیوه دانش آموزان از طریق مثال های متعدد با رفتارهعای دلیرانه و اخلاقی آشنا می شوند که توسط پیشینان توصیف شده است.
شاهزاده انسانگرایان مشهورترین انسانگرا در شمال اروپا زندگی می کرد و معاصر با گیلام بوده بود.
دسیدریوس اراسموس زنازاده ای بود که در سال 1466 در هلند متولد شد و چون تا زمان مرگش در سال 1536 برجسته ترین فرد در میان دانشمندان و خردمندان بود ، به نادم شاهزاده انسانگرایان مشهور شد.
آموزش های اولیه اراسموس با انسانگرایی ارتباط زیادی نداشت، زیرا هنوز رنسانس ایتالیا در مدارس شمال اورپا نفوذ زیادی نکرده بود.
در سال 1487 او به صومعه پیوست و راهب شد ولی بعد از چند سال صومعه را ترک کرد تا تعالیم مسحیت را در پاریس فرا گیرد.
او که از گذراندن این دوره ها خسته و دلمرده شده بود، به تدریس خصوصی و خواندن ادبیات کلاسیک روی آورد.
اراسموس به سال 1499، در سی سه سالگی، همراه یکی از شاگردانش به انگلستان رفت و در آنجا با جان کولت، انسان گارایی اهل آکسفورد، ملاقات کرد.
کولت چنان تاثیری بر اراسموس گذاشت که راهب هلندی تصمیم گرفت زبان یونانی بیاموزد و به یکی از دانشمندان انسانگرا تبدیل شود.
در عرض چند سال اراسموس به هدفش رسید و راهی را پیش گرفت که او را به مهمترین انسانگرای اروپا تبدیل کرد.