چکیده آنچه که برنامه ریزیهای استراتژیک بدان جهت مهم هستند که در راستای استراتژی سازمانی تدوین شده و مورد حمایت مدیریت ارشد سازمان قرار می گیرند و اجرای موثر آنها دستیابی به بهترین منافع سازمانی و نیازهای علمی آینده سازمان را محقق می سازد.
اجرای دقیق برنامههای استراتژیک نه تنها به ارتقای کیفی عملکرد کارکنان و بهبود بهرهوری سازمان خواهد انجامید بلکه حتی کاهش هزینه هایی را که از راه پایین بودن بهرهوری پدید می آیند را نیز در پی خواهد داشت.
به عبارت دیگر، مهمترین اهدف عمده این برنامهها شامل کمک به طراحی و مدیریت بهسازی است.
به طوری که کارکنان بتوانند کار خود را بهتر انجام دهند.
ضمن اینکه در اثر به کارگیری موثر این نوع برنامه ریزی اقداماتی مانند نیازسنجی، برنامه ریزی، اجرا و ارزشیابی بیشتر به گونه فعالیتهای پویا، منسجم و یکپارچه در نظر گرفته می شود تا مجموعهای جدا و ناپیوسته.
برنامه های استراتژیک بر یکپارچگی سازمانی تاکید کرده و مواردی همچون تلفیق برنامههای آموزشی با برنامهریزی استراتژیک سازمان و پذیرش برنامه های آموزشی و نتایج آن از سوی مدیران ارشد را در پی خواهد داشت.
پیشگفتار این مقاله به بحث مدیریت استراتژیک میپردازد؛ ابتدا بحث با تعریفی پیرامون مدیریت و استراتژی آغاز و فرایند مدیریت استراتژیک در پنج مرحله، تجزیه و تحلیل محیطی، پایهگذاری جهتگیری سازمانی، هدفگذاری، تعیین و تدوین استراتژیها، بسترسازی و اجرای استراتژیها و کنترل استراتژیها توضیح داده شده است.
مهارتهای بنیادین شامل مهارت تعامل، تخصیص، نظارت و سازماندهی میشود.
مقدمه از لحاظ مفهومی مدیریت استراتژیک با تحول در تئوریهای مدیریت همگامی دارد.
مکاتب کلاسیک رفتاری و کمی مدیریت بر جنبههایی از سازمان و عملکرد آن تأکید میکردند که توسط مدیریت قابل کنترل بود.
مسایلی از قبیل برنامهریزی تولید، رفتار زیردستان، بهبود محیط کار، نقش گروههای غیررسمی در بازدهی کار، مدلهای کمی تصمیمگیری و غیره.
لیکن هرگز فضای سیاسی جامعه، احساس افراد و نهادهای خارج از سازمان، مسأله اصلی آنها نبود.
چرا که محیط از ثباتی نسبی برخوردار بود و چنین نیازی هم احساس نمی شد.
به تدریج با رشد مستمر اقتصادی، اوضاع قابل اطمینان محیطی از میان رفت و تغییرات و حوادث شتابنده ای در جهان اتفاق افتاد.
لذا تغییرات و دگرگونیهای سریع و پیچیده جامعه و تأثیر آن بر رشد و توسعه شرکتها موجب شد که مدیران توجه خود را به محیط سازمان معطوف گردانند و مفاهیمی مانند سیستم، اقتصاد، برنامهریزی بلند مدت، استراتژی و فرایند مدیریت استراتژیک مورد توجه صاحبنظران مدیریت قرار گیرد.
این مفاهیم و نظریات پاسخ علم مدیریت به دگرگونی و تغییرات وسیع اقتصادی واجتماعی بود.
توجه به محیط، آگاهی از تاثیر متغیرهای محیطی و ارائه چشم اندازی از فعالیت آینده برای سازمانها، لزوم آمادگی برای برخورد با تغییرات مداوم را توجیه میکند.
وجود عدم قطعیتهای محیطی (Uncertainities) در مسایل سازمانی به لحاظ مبهم بودن و طبیعت احتمالی رخدادهای آتی و آمادگی سازمانها جهت تغییر، برخوردی متفاوت با تغییر، نوع تصمیمات، عوامل جدید مؤثر بر تصمیمگیری و قطعیت در مورد تغییرات آینده، توجه به استفاده از مدل مدیریت استراتژیک را افزونتر میکند.
تعریف مدیریت درباره تعریف مدیریت اتفاق نظر خاصی در دست نیست و صاحبنظران و نظریه پردازان علم مدیریت با اهداف و سوگیریهای گوناگون، تعاریف متفاوتی ارائه کردهاند.
- مدیریت عبارتست از: هنر انجام کار به وسیله دیگران (فالت،1924).
- فراگرد تبدیل اطلاعات به عمل؛ این فراگرد تغییر و تبدیل را تصمیمگیری مینامیم (فوستر، 1967).
- فراگرد هماهنگسازی فعالیت فردی وگروهی در جهت هدفهای گروهی (دانلی و همکاران،1971).
- فراگرد برنامه ریزی، سازماندهی، رهبری و نظارت کار اعضای سازمان و استفاده از همه منابع موجود سازمانی برای تحقق هدفهای مورد نظر سازمان (استونر و همکاران، 1995).
تعریف عملیاتی (Operational definition)، مفهوم مدیریت را با رعایت ملاکهای عینی منوط میسازد.
از این رو، اگر در موقعیتی ملاکهایی شامل فعالیت منظم و سازمان یافته، هدفها، روابط میان منابع، انجام کار به وسیله دیگران و تصمیم گیری برقرار باشد، میتوان گفت در آن موقعیت،مدیریت اعمال میشود (کلاندوکینگ،1972).
استراتژی بد نیست ابتدا به ریشه لغوی استراتژی اشاره شود.
واژه استراتژی (Sterategy) از ریشه یونانی strategema به معنای فرمانده ارتش، مرکب از stratos به معنی ارتش و ago به معنای رهبر گرفته شده است.مفهوم استراتژی ابتدا به معنای فن، هدایت،تطبیق و هماهنگسازی نیروها جهت نیل به اهداف جنگ در علوم نظامی بکار گرفته شد.
در جای دیگر استراژی بدین شکل تعریف میشود: «استراتژی (Strategy) مجموعه ای از اهداف اصلی و سیاستها و برنامههای کلی به منظور نیل به این اهداف است به گونه ای که قادر به تبیین این موضوعات باشد که در چه کسب و کاری (Business) و چه نوع سازمانی فعالیت میکنیم و یا میخواهیم فعالیت نماییم.» تعریف دیگری هم از استراتژی میتوان ارائه کرد: « استراتژی یک برنامه واحد، همه جانبه و تلفیقی است که محاسن یا نقاط قوت اصلی سازمان را با عوامل و تغییرات محیط مربوط میسازد و به نحوی طراحی میشود که با اجرای صحیح آن از دستیابی به اهداف اصلی سازمان اطمینان حاصل شود».
سپس نظریه پردازن علم مدیریت، استراتژی را چگونگی تخصیص مطلوب منابع کمیاب،جهت رسیدن به اهداف اقتصادی تعریف کرده اند.
استراتژی تعیین کننده زمینههای فعالیت در محیطی پیچیده و پویا و ابزاری است که به عنصر انسانی در یک نظام سازمانی حیات بخشیده و افراد را به حرکت وا میدارد.آنسوف(Ansoff) به عنوان اولین دانشمندی که استراتژی را به شکل جامع و معنادار توضیح داد، معتقد است که هر قدر بین اهداف و فعالیتهای فعلی سازمان سازگاری بیشتری وجود داشته باشد، نرخ رشد و توسعه بزرگتر و منظم تر خواهد بود.
شاندلر (Chandler,1962) استراتژی را به این صورت تعریف میکند: استراتژی عبارت است از یک طرح واحد، همه جانبه و تلفیقی که نقاط قوت وضعف سازمان را با فرصتها و تهدیدهای محیطی مربوط ساخته و دستیابی به اهداف اصلی سازمان را میسر میسازد.
اندروز(Andrews،1971) میگوید: استراتژی عبارت است از الگوی منظورها، مقاصد، اهداف، خط مشیهای اصلی و طرحهایی جهت دستیابی به اهداف.
میتزبرگ (Mintzberg) تعریف کوتاهی راجع به استراتژی ارائه داده است.از نظر وی استراتژی عبارت است از الگوی به جریان انداختن تصمیمات.
در حال حاضر نیز در زبان فارسی واژه استراتژی را از نظر لغوی راهبرد معنی میکنند.
مدیریت استراتژیک مدیریت عبارت است از فرایند تضمین دستیابی سازمان به فواید ناشی از به کارگیری استراتژیهای مناسب.طبق این بیان، یک استراتژی مناسب مطابق با نیازمندیهای یک سازمان در زمان مشخص تعریف میشود.فرایند مدیریت استراتژیک شامل شش گام متوالی و مستمر است: 1- تجزیه و تحلیل محیطی 2- پایه گذاری جهتگیریهای سازمانی 3- هدفگذاری 4- تعیین و تدوین استراتژیها 5- بسترسازی و اجرای استراتژیها 6- کنترل استراتژیها همانگونه که از نمودار برمیآید، یک مدیر استراتژیست باید هم به برنامهریزی و هم به کنترل بپردازد، چرا که تنها یک غیرمدیر بدون برنامهریزی، سعی در کنترل فعالیتها میکند.
لذا فرایند مدیریت استراتژیک به صورت زیر تعریف میشود: «مدیریت استراتژیک عبارت است از هنر و علم فرمولبندی، اجرا و ارزیابی تصمیمات چندبعدی-با تاکید بر یکپارچهسازی عوامل مدیریت، بازاریابی، امور مالی، تولید یا خدمات، تحقیق و توسعه وسیستمهای اطلاعاتی و غیره- جهت رسیدن به اهداف سازمانی.» تجزیه و تحلیل محیطی عبارت است از مطالعه محیط سازمان در راستای شناسایی عوامل محیطی که بر عملکرد سازمان تاثیر به سزایی دارند.
مدیران هر از چندگاه به منظور درک بهتر رویدادهای درون سازمانی و برون سازمانی از یک سو و افزایش تناسب استراتژیهای اتخاذشده با محیط سازمانی از سوی دیگر، اقدام به تجزیه و تحلیل محیطی مینمایند.
یک مدیر برای تجزیه و تحلیل کارآمد ومؤثر محیط سازمانی باید از ساختار محیط سازمان آگاهی داشته باشد.
محیط سازمانی معمولاٌ در سه سطح عمومی، عملیاتی و درونی دستهبندی میشود.
پایهگذاری جهتگیریهای سازمانی اکنون مدیران با بهرهگیری از نتایج تجزیه و تحلیل محیطی اقدام به تعیین جهتگیریهای سازمانی مینمایند.
سه عنصر اساسی در همین راستا «ماموریت سازمانی» (organizational mission)، «چشم انداز سازمانی» (Organizational Vision) و «ارزشهای سازمانی» (Organizational Values) میباشند.
این سه مفهوم به منزله اتصال دهنده عناصر سازمانی بوده، بیانگر ماهیت، چگونگی و نحوه جهتگیریهای سازمانی هستند.
مأموریت، معادل فلسفه وجودی، ارزش ها، به منزله اصول اعتقادی دیرپا و اساسی و چشم انداز، حکم تصویر زنده سازمان در آینده ای تعریف شده را دارد.
اما وقتی دو یا چند نفر گرد هم میآیند تا با یکدیگر همکاری کنند، به تلاش مضاعفی برای رسیدن به این موارد نیاز است.
برای اینکه یک گروه بتواند بهینه عمل کند، میبایست به ارجحیتها، اولویت ها، دغدغهها و ذهنیات همگی آنها توجه شده باشد.
به عبارت دیگر یک مدیر استراتژیست میبایست شرایطی را فراهم آورد که افراد بتوانند عقیدهها و تصمیمات خود را در مورد ارزشها، مأموریت و چشم انداز خود و سازمان با هم مبادله کنند.
هدف گذاری برای کلمه «هدف» (objective) در متون مدیریتی تعابیر بسیاری وجود دارد و البته در خارج از کتب مدیریتی نیز به معنای مختلفی استفاده میشود.
حتی شاید بتوان ادعا کرد که در مورد آن بیش از هر مفهوم برنامه ریزی بحث و نظر وجود داشته است.
تعریف اسکات (scott) از هدف به شرح زیر است: «اهداف»، بیان کننده منظور (purpose) برنامه ریزی در طرحها و برنامهها هستند.
اهداف در چارچوب فرایند برنامه ریزی تدوین شده، ایدههای مبهم و تجربی را به منظورها و نتایج مشخص تبدیل میکنند.
هدفگذاری جزء لاینفک یک برنامهریزی است، اگرچه ممکن است اهداف به صورت نا آگاهانه تعریف شده باشند.
اهداف سازمانی مقاصدی هستند که سیستم مدیریت باز در جهت آنها حرکت میکند.
ورودی ها، فرایندها و خروجیهای یک سازمان همگی در راستای رسیدن به اهداف عمل میکنند.
اهداف سازمانی مناسب منعکس کننده منظور یک سازمان هستند.
به عبارت دیگر مستقیما ً از مأموریت سازمان منتج میشوند.
سازمانها برای منظورهای متفاوتی وجود دارند و بنا براین دارای اهداف خاصی هستند.
«آنسوف» به اهداف به منزله ابزارهای تصمیم گیری خاصی نگاه میکند که مدیریت را به سمت ارزیابی عملکرد سازمان در رسیدن به منظورها سوق میدهد.
طبق نظر « دراکر» هر سازمان میتواند اهداف متعددی داشته باشد.
در این راستا از دیدگاه «هامبل» (Humble) مدیریت بر یک سازمان میسر نیست، مگر با مدیریت بر اهداف سازمان، شامل برنامه ریزی برای رسیدن به اهداف مورد نظر، اجرای فعالیتهایی در راستای رسیدن به اهداف مورد نظر، بررسی نحوه عملکرد در رسیدن به اهداف و در نهایت اقدام اصلاحی برای دستیابی کارآمد و اثربخشتر به اهداف سازمانی این نظریه امروزه به عنوان «مدیریت ازطریق اهداف» یا‹Management by objective-MBO› مطرح است.
تعیین و تدوین استراتژیها مدیران پس از تجزیه و تحلیل محیط، تعیین جهت گیری سازمانی و تعریف مأموریت، ارزشها، چشم انداز و اهداف سازمانی آماده تعیین استراتژیهای سازمانی میباشند.
تعیین استراتژی عبارتست از فرآیند تعیین زمینههای عملکرد مناسب جهت دستیابی به اهداف سازمانی در راستای مأموریت و فلسفه وجودی سازمان.
به عبارت دیگر استراتژیها میبایست تحلیلهای محیطی را منعکس کرده و منتج به رسیدن به مأموریت و اهداف سازمانی شوند.
روشها و مدلهای تعییین استراتژی به تبع مدیریت استراتژیک، ازیک تکنیک و دستورالعمل خاص پیروی نکرده، هریک حاوی یک مفهوم و یک بینش هستند.
در این راستا مدلهای برنامه ریزی استراتژیک بسیاری موجود میباشند که انتخاب آنها با توجه به ماهیت شرکت، وضعیت صنعت مربوطه و شرایط محیطی صورت میپذیرد.
بنابراین میتوان ادعا کرد که در هر شرکتی یا سازمانی که مدیریت استراتژیک پیاده شده است، یک مدل برنامهریزی استراتژیک منحصر به فرد به کار رفته است که در آن عملاً از یک یا چند مدل برنامه ریزی استراتژیک کلاسیک استفاده شده است.
بسترسازی و اجرای استراتژیها بسترسازی و اجرای استراتژیها بسترسازی و اجرای استراتژیها پنجمین مرحله از فرایند مدیریت استراتژیک است که استراتژیهای تدوین شده را به مرحله اجرا میگذارد.
اما بسترهای کارآمدی که مدیران بنا نهاده اند، بدون یک اجرای منظم و برنامه ریزیشده عملاً بیفایده است.
جهت اجرای موفقیت آمیز استراتژیها به چهار مهارت بنیادین نیاز است: الف) مهارت تعامل (Intracting skill): که عبارتست از توانایی اداره کردن افراد طی اجرای استراتژی.
مدیرانی که ترسها و ناامیدیهای سایرین در رابطه با اجرای یک استراتژی جدید را درک میکنند، آمادگی این را دارند که بهترین اجرا کننده باشند.
این مدیران تأکیدشان بر اعضای سازمان و گفتگو برای یافتن بهترین روش به اجرا درآوردن استراتژی است.
ب) مهارت تخصیص (Allocating skill): که عبارتست از توانایی تهیه و تدارک منابع سازمانی ضروری برای اجرای یک استراتژی.
مجریان موفق استراتژیها دارای استعداد زیادی در برنامه ریزی امور، بودجه بندی مالی و زمانی و تخصیص سایر منابع بحرانی میباشند.
ج) مهارت نظارت (monitoring skill): که عبارتست ار توانایی استفاده از اطلاعات برای مشخص کردن این امر که آیا مانعی بر سر اجرای استراتژی به وجود آمده است یا خیر.
مجریان استراتژیها در صورتی موفق میشوند که سیستمهای بازخور اطلاعاتی بوجود آورند و پیوسته از وضعیت اجرای استراتژیها گزارش بگیرند.
د) مهارتهای سازمانده (Organising skill): که عبارتست از توانایی ایجاد یک شبکه از افراد در سرتاسر سازمان که میتوانند به هنگام بروز مشکل در اجرای استراتژی، به حل آن مشکل کمک کنند.
مجریان موفق این شبکه را طوری طراحی میکنند تا افرادای را که در بر میگیرند، بتوانند از عهده انواع خاصی از مشکلات قابل پیش بینی برآیند.
به طور کلی، اجرای موفقیت آمیز یک استراتژی نیازمند افراد کارآمد، تخصیص منابع موردنیاز، نظارت بر روند اجرا و حل به موقع مشکلات برخاسته طی اجرا میباشند و شاید بتوان گفت که تجربه ثابت کرده است که دانستن اینکه چه افرادی میتوانند مشکلات را حل کنند و قادرند به محض بروز مشکلات به رفع آنها بپردازند، از مهمترین ضروریات میباشد.
کنترل استراتژیها کنترل استراتژی به عنوان آخرین گام مدیریت استراتژیک، شامل نظارت و ارزیابی فرایند مدیریت استراتژیک به عنوان یک کل بوده، نقش تضمین عملکرد مناسب این فرایند را دارا میباشد.
کنترل تمامی ابعاد تجزیه و تحلیل محیطی، پایهگذاری جهت گیریهای سازمانی، تعیین و تدوین استراتژیها، اجرای استراتژیها، حتی نحوه کنترل استراتژیها را در بر دارد.
شایان ذکر است که جهت اجرای استراتژیها میبایست آنها را به تاکتیک و برنامههای عملی مربوطه تقسیم نمود.
پرواضح است که استراتژیها قابل کنترل نمی باشند، مگر اینکه برنامههای عملی مربوطه اجرا و کنترل شوند.
در رویکرد استراتژی یک اصل قوی و بدون تغییر وجود دارد و آن تمرکز است.
اگر بخواهیم در همه کارها قوی باشیم، در هیچ کاری قوی نخواهیم بود.
این اصل ناشی از محیط رقابتی و محدودیت است و اصولاً استراتژی زاییده این دو عامل است.
روند تکامل استراتژی در بستر رویکردهای مختلف تحقق یافته است و رویکرد استراتژی را حاصل یک فرایند تحلیلی و قاعدهمند میدانند.درون مایه اصلی این روشها تنظیم عوامل درونی(نقاط ضعف، نقاط قوت) و عوامل درونی (فرصتها و تهدیدها) به منظور بهرهمندی از منابع نهفته در فرصتها (یا اجتناب از زیانهای نهفته در تهدیدها) است.
رویکرد تجویزی، ذهن انسان را در قالب یک فرایند گام به گام به پیش میبرد و این خود مانع بزرگی برای پرواز ذهن به اوج خلاقیتها میباشد.
طرفداران رویکرد توصیفی، شیوه تحلیلی در تدوین استراتژی را مردود دانسته و بر این باورند که فرایندهای گام به گام از پیش تعریف شده نمیتوانند ما را به تصمیمات درست استراتژیک هدایت کنند.
یک استراتژی بدیع، خلاق و اثربخش الزاماً از روشهای قاعدهمند حاصل نمیشود.
«گری هامل » 5 توصیه اساسی را در فراهم کردن زمینه خلق استراتژی اثربخش پیشنهاد میکند: پیشنهادهای جدید، گفتگوهای جدید، احساسات جدید، دیدگاههای جدید و تجارب جدید.
استراتژی به دو بخش اصلی تفکیک میشود: فرصتیابی استراتژیک، راهیابی استراتژیک.
فرصتیابی استراتژیک معمولاً از ملاحظه یک پدیده آغاز شده و به درک فرصتهای استراتژیک میانجامد.
راهیابی، راهکارهای استراتژیک برای دستیابی به منافع استراتژیک را مشخص میسازد.
برای راهیابی استراتژیک دو رویکرد کلی وجود دارد: قاعدهروی و قاعدهشکنی.
قاعدهروی به تلاش برای یافتن راهکارهایی اطلاق میشود که برمبنای قواعد حاکم شکل گرفتهاند.
در رویکرد قاعدهشکنی، برای حل گلوگاه استراتژیک، تغییر قواعد موجود به قاعدهای که شانس استفاده از فرصت را برای سازمان افزایش دهد مورد توجه قرار میگیرد.
استراتژی برنامه نیست ولی برای ظهور، رشد و اثربخشی نیازمند برنامه است.
هیچ سازمانی را نمیتوان صرفاً با استراتژی اداره کرد.
برنامهریزی، زیربنای اداره سازمانها است.
«استراتژی» و «برنامه» دو ابزار مدیریتی مکمل یکدیگر هستند.
ساختار تحلیلی استراتژی از سه بخش اصلی تشکیل میشود: فرصتیابی استراتژیک، تحلیل گلوگاه، راهیابی استراتژیک.
این ساختار روند تکوین استراتژی را بیان میکند.
در رویکرد استراتژی اثربخش، هیچ الگوریتمی برای دستیابی قطعی به یک استراتژی وجود ندارد.
درعوض این ایجاد بصیرت نسبت به چگونگی تکوین استراتژی است که استراتژیست را در جهت بهرهبرداری از تفکر استراتژیک خود هدایت میکند.
مدیریت استراتژیک، فرایند تصمیم گیری است که جهتهای دراز مدت سازمان و همچنین اجرای آن تصمیمات را معین میسازد.
مدیریت استراتژیک فرایندی است که به وسیله آن مدیران برای دراز مدت فعالیتهای سازمان را تعیین کرده، اهداف عملیاتی ویژه ای را مشخص و استراتژیهای نیل به این اهداف را با توجه به شرایط داخلی و خارجی طراحی و برنامههای عملی برای اجرای استراتژیها را انتخاب میکنند.
مدیریت استراتژیک فرایندی پویا است، زیرا هر بخش از این فرایند، پرسشی اساسی را به دنبال خواهد داشت.
آیا باید به همین ترتیب ادامه داد و یا نیاز به تغییر وجود دارد؟
تغییر در موقعیت سازمانها (محیط داخل و خارج) و ا’فت و خیز عملکرد مالی آنها، نیروهای فشار همیشگی برای تغییر و تنظیم مجدد استراتژیها هستند.
به بیان دیگر مدیریت استراتژیک با تصمیم گیری راجع به استراتژی و برنامه ریزی چگونگی به اجرا درآوردن آن در ارتباط است و میتوان سه عنصر عمده برای آن در نظر گرفت.
نخست، تجزیه و تحلیل استراتژیک که طی آن استراتژیست (Strategist) به دنبال درک موقعیت استراتژیک سازمان است.
دوم، مرحله انتخاب استراتژیک است که با فرموله کردن راههای عملی ممکن، ارزیابی و انتخاب بین آنها سر و کار دارد و در نهایت اجرای استراتژی است که به برنامه ریزی و چگونگی اجرای استراتژی برگزیده مربوط میشود.
هر چند در عمل این مراحل شکل خطی ندارند و در ارتباط با یکدیگر و به موازات هم انجام میگیرند.
به عنوان مثال ممکن است یک شیوه ارزیابی استراتژی با اجرای آن شروع شود.
اهدافی که به مدیریت ارشد در مدیریت استراتژیک کمک میکنند عبارتند از: - دیدگاهی استراتژیک در مورد تجارت داشته باشیم.
- درک بهتری از محیط رقابتی بیافرینیم.
- روشهای گوناگون مدیریت را درک کنیم.
- اخلاق مدیریتی را گسترش دهیم.
- وجوه کلیدی فرهنگ و چگونگی تاثیر آن بر تصمیمگیری را درک کنیم.
به این ترتیب، انتخاب و اجرای استراتژیک توأمان صورت میگیرد.
همچنین احتمال دارد تجزیه و تحلیل استراتژیک یک فعالیت مداوم باشد که در نتیجه با اجرای آن تداخل خواهد داشت.
لکن مدیران برای موفقیت در سیستمهای برنامهریزی میبایست همواره به تمایزهای بین برنامههای استراتژیک و برنامههای عملیاتی توجه داشته باشند.
این تمایزها به شرح زیر میباشند: 1- از آنجا که مدیران ارشد نسبت به مدیران میانی معمولاً درک کلی بهتری از سازمان دارند و مدیران میانی نسبت به مدیران ارشد از جزئیات عملیات روزمره سازمان بیشتر مطلع هستند، برنامههای استراتژیک معمولاً توسط مدیریت ارشد و برنامه عملیاتی توسط مدیریت میانی تدوین میشوند.
2- برنامه ریزی استراتژیک در کنار تجزیه و تحلیل آینده مطرح است؛ در حالی که برنامه ریزی عملیاتی به تجزیه و تحلیل عملکرد روزمره سازمان برمیگردد؛ لذا گردآوری دادههای پایه برای برنامه ریزی استراتژیک به مراتب مشکل تر از گردآوری داده برای برنامه ریزی عملیاتی است.
3- از سوی دیگر از آنجا که برنامههای استراتژیک مبتنی بر پیش بینی آینده و برنامههای عملیاتی مبتنی بر شرایط موجود در یک سازمان میباشند، غالباً برنامههای عملیاتی نسبت به برنامههای استراتژیک مشروح تر میباشند.
4- برنامه ریزی استراتژیک متمرکز بر بلند مدت و برنامهریزی متمرکز بر کوتاه مدت است.
به عبارت دیگر برنامهریزی استراتژیک در دوره زمانی بلندتری نسبت به برنامه ریزی عملیاتی مصداق پیدا میکند.
در دنیای امروز، مدیریت خوب لزوماً به معنای مدیریت خوب استراتژی است.
برخورداری از بینش استراتژیک در رویارویی با مقوله مدیریت و فراگیری آن که چگونه میتوان ابزار تجزیه و تحلیل استراتژیک را در تنظیم و بر اجرای استراتژی به کار گرفت، مدیران را با چشم اندازهای جدیدی برای رهبری سازمانهای خود مواجه میسازد.
مسایل مربوط به حرکات استراتژیک جدید و پیاده کردن صحیح آنها در داخل سازمانها، اولویتهای مهمی را در دستور کار مدیران به خود اختصاص میدهد.
تجزیه و تحلیل استراتژیک رسمی و مرور سالانه استراتژی از جمله فعالیتهای استاندارد در اغلب شرکت هایی است که مدیران حرفه ای آنها را اداره میکنند.
در حال حاضر بخش چشمگیری از ادبیات نوین مدیریت را مفاهیم استراتژیک، تفکر استراتژیک، روشهای تجزیه و تحلیل استراتژیک و دیگر مباحث مربوط به سازگار کردن عملیات داخلی موسسه با نیازمندیهای استراتژیک، تشکیل میدهد.
از این رو شناخت ماهیت مدیریت استراتژیک و اجزای آن برای همه کسانی که میخواهند به گونه ای قدم در وادی مدیریت گذارند، ضرورت دارد.
مزایای مدیریت استراتژیک پژوهشهای انجام گرفته، مزایایی را برای تفکر استراتژیک و تعهد عمیق به فرایند مدیریت استراتژیک قایل است، از جمله تفکر و تعهد استراتژیک: 1- سطوح مختلف مدیریت سازمان را در تعیین اهداف، هدایت و راهنمایی میکند.
2- شناسایی و پاسخگویی به موج تغییرات، فرصتهای جدید و تهدیدات در حال ظهور را تسهیل میکند.
3- منطق مدیریت را در ارزیابی نیاز به سرمایه و نیروی کار تقویت میسازد.
4-کلیه تصمیم گیریهای مدیران در زمینه استراتژی را در کل سازمان هماهنگ مینماید.
5- سازمان را قادر میسازد که موقعیت واکنشی (Reactive) خود را به وضعیت کنشی و آیندهساز (Proactive) تبدیل کند.
مزایای فوق به سازمانها توانایی آن را میبخشد که به جای آن که صرفاً پاسخگوی نیروهای رقابتی بوده و در مقابل شرایط متغیر حاکم بر خود واکنش نشان دهند، خود بر آنها تأثیر گذارند.
منابع و مآخذ: -داوری، دردانه، شانه ساززاده، محمد حسن، مدیریت استراتژیک، بهار 1380، صص79-41 و31 - http://www.Cranfield.org school of Management - http://www.Experian.com Strategy Management Decisioning Solution - http://www.QuickMBA.COM Strategy Planning Process - http://www.Women’s Business Center/Forcasting the Future/Strategic Management Thinking - http://www.SAP.com / Strategy Management - http://www.Tadbir.com/125 استراتژی اثربخش - مجله تدبیر فهرست مطالب چکیده 1 پیشگفتار 2 مقدمه 2 تعریف مدیریت 3 استراتژی 4 مدیریت استراتژیک 5 تجزیه و تحلیل محیطی 7 پایهگذاری جهتگیریهای سازمانی 7 هدف گذاری 8 تعیین و تدوین استراتژیها 9 بسترسازی و اجرای استراتژیها 9 کنترل استراتژیها 11 مزایای مدیریت استراتژیک 15 واحد ساری عنوان: مدیریت استراتژیک درس نظارت و راهنمایی استاد: آقای دکتر یوسفی دانشجو: یاسر خان احمدی مقطع کارشناسی ارشد بهار 1389