انسان تقریباً موجود مرکبی است که تجزیه و تحلیل آن بآسانی صورت نمی گیرد و با ترکیب و جسم ظاهری نمی توان نسبت بخصوصیاتی درونی او قضاوت نمود و تا کنون هم اسلوب و روش خاصی بدست نیامده که ما بتوانیم مانند یک مسئله ریاضی تمام اعضاء و اجزاء و روابط او را با یکدیگر و مخصوصاً روابطی که با دنیای خارج پیدا می کند تحت مطالعه قرار می دهیم.
در مورد انسان بسیاری از چیزهاست که مختصراً بدون جواب می ماند، ما می دانیم که همگی از ترکیب انسان و بافته های اعصاب و عضلات و یک رشته تمایلات غرایز مخصوص بوجود آمده ایم اما روابط این تمایلات با سلولهای مغز جزء اسراری است که تا کنون هیچ عالمی روانشناسی نتوانسته است کشف کند.
اگر بخواهیم حقیقت را بگوئیم این انسان غیر حقیقی که ساخته و پرداخته تمدن امروزی است کاملاً شبیه به قصرهای مجلل است که روی کارت نقاشی نشده و ساختگی تر از این انسان آن انسانی است که روی تئوریهای غلط و تخیلات شاعرانه مارکس که می خواست اجتماع آینده دنیا را بنا کند.
انسان دارای دو صورت است: ما میل داریم همیشه زندگی کنیم و در عین این زندگی می خواهیم آزاد و مستقل باشیم، آن را از سایر موجودات جدا می دانیم، سعی و کوشش افراد انسان همین بوده است که تا سر حد امکان مشکلات زندگی را آسان نماید و چندان توجهی به مسائل مشکل بدن انسان و نیروی مرموز روحی نداشته اند.
اندازه و شکل بدن انسان: بدن انسان را می توان به نسبت یک اتمی کوچک و یک ستاره عظیم اندازه گرفت یعنی به نسبت اشیائی که ما خود را با آن مقیاس می گیریم بدن انسان کوچک یا بزرگ جلوه می کند.
در طول بدن انسان مساوی دویست هزار سلول و بافته های بدن یا معادل دو میلیونه میکروب های معمولی است بشرطی که این سلولها با میکروبها را روی هم قرار بدهیم.
طول عمر انسان: هر انسان زنده ای با پیروی غریزه حیاتی مایل است که زیاد عمر کند و مخصوصاً می خواهد در دوره عمر خود همیشه جوان باشد یعنی نیروی جوانی در زمان پیری در او وجود داشته باشد پس به چه علت است که تا کنون نتوانسته ایم این راهها را پیدا کنیم.
بعضی عقیده دارند که فعالیتهای زیاد و صرف انرژی بدن باعث کوتاهی عمر میشود اشخاصی که زیاد غصه می خورند و زندگی ناراحت و هول انگیزی دارند از عمر طولانی محرومند دسته دیگر معتقدند که زیادی عمر او محال و خارج از قاعدهای است و ممکن نیست بشر ناتوان بتواند در این راه موفقیت پیدا کند ولی پیدا شدن چند دسته از مردمانی که صد سال یا بیشتر عمر کرده اند ثابت می کند اگر موجباتی فراهم شود، اشخاص دیگر هم می توانند به آن برسند اما مطلبی که در اینجا مورد توجه است اینست که عمر زیاد در صورتی مفید است که نیروی خیالی انسان به یک نسبت معنی پایدار بماند در صورتی که خلاف این موضوع بیشتر عمومیت دارد یعنی غالب جوانی در دوره جوانی چنان ضعیف و فاقد نیرو می شوند که از پیران و سالخوردگان ناتوانتر و بی جان ترند از طرف دیگر اگر بنا باشد تمام مردم با این ضعف و ناتوانی به سن هشت یا نود برسند بسیاری از دانشمندان در مراحل اولیه در مقابل این آرزو با شکست های سخت واجه گردید و کسی نتوانست با هیچ وسیله رمز جوان ماندن را بدست بیاورد.
با این حال و با وجود شکست های متوالی انسان احتیاج دارد و می خواهد همیشه جوان بماند.
اما متاسفانه تمدن علمی و پیشروی در عالمی ماده تا مدتی دریچه دنیای روح و حقیقت را بروی انسان بسته بود و چون بطور دائم و مدام با علم ماده سر و کار داشتیم نتوانستیم در این زمینه موفقیتی حاصل نمائیم.
در مرحله اول چیزی که برای ما مسلم است این است که نیرومندی بدن ما همیشه باید حفظ شود اما این نیرومندی و نشاط زندگی تا کنون نتوانسته است حتی یک روز بر عمر انسان بیفزاید و بطوریکه تجربه نشان داد در قرنهای اخیر یک مرد چهل و پنج ساله نیرومند نمی تواند امیدوار باشد که فرضاً عمر او تا سن هشتاد برسد بلکه بطور محسوس مشاهده می شود که بتدریج طول عمر انسان کم می شود.
روابط بدن انسان با دنیای خارج: انسان بوسیله دستگاه و سلسله اعصاب خود تاثیرات خارج را در بدن ضبط و از راه اعضاء و عضلات خود به خارج پس می دهد برای ادامه زندگی انسان راه باطن بیشتر از راه اعضای خارج خود نبرد می کند- انسان دارای دو نوع سلسله عصبی است یک سلسله عصب مرکزی آن در مغز و بوسیله عضلات بدن پخش می شود دوم سلسله عصب مجهول که برعکس سلسله عصب مرکزی از روی اراده انسان نیست و این سلسله عصب مربوط به سلسله عصب مرکزی است و هر دوی آنها ترکیبات بدن را مجزا و هر کدام با دنیای خارج با یکی از اعضا ارتباط پیدا می کند.
سلسله عصب مرکزی شامل مغز سر و نخاع می باشد که مستقیماً با عصب عضلات و غیر مستقیم با سایر اعضا ارتباط پیدا می کند.
یکی از وظایف مهم دستگاه مرکزی پاسخ دادن سریع بتمام تاثیرات خارجی و ایجاد حرکات منظم بدن ما است بطور کلی بوسیله دستگاه عصبی ما می توانیم با دنیای خارج ارتباط پیدا کنیم- اعضای بدن ما، مانند معده، جگر و قلب و غیره تحت اراده ما کار نمی کنند و برای ما تقریباً غیر ممکن است مقدار ظرفیت رگها یا حرکات قلب خود را کم یا زیاد کنیم.
استقلال این حرکات بواسطه وجود همان اعصاب حساسه در هر یک از اعضاء است و جریان منظم هر یک بوسیله توده های عظیم سلولها و سلسلههای اعصاب هر یک از آنها در زیر جلد و سایر قسمتهای بدن صورت می گیرد و به عبارت دیگر هر یک از اعضای بدن دارای دستگاه منظم سلسله عصبی مرکزی و مجهول و حساس است که اجتماع تمام آنها حرکت مستمر اعضا را روی نظم و انضباط غیر قابل انحرافی اداره می نماید.
تجزیه و تحلیل بدن انسان: بدن انسان در ظاهر جسم مرکبی است که بوسیله اجتماع عظیم نژادهای مختلف سلول که هر کدام از آنها میلیاردها انسان زنده را در بردارند مشغول فعالیت است- این موجودات بیشمار در دریای مواجی از مایعات و مواد شیمیائی که خودشان برای زندگی خود ساخته یا از غذاهای وارده بدن جذب نموده اند شناور می باشند و در عین حال بوسیله سلسله اعصاب به یکدیگر مربوط می شوند بطوریکه ما بدن انسان را بصورت اجتماع عظیم و منظمی تصور می کنیم پس با این ترتیب می توانیم معتقد شویم که بدن انسان با وجود مرکب بودن چون همه آنها باستعانت یکدیگر عمل واحدی را انجام می دهند جسم بسیار ساده ای است.
یکی از فلاسفه اخیر قرن نوزدهم آن قدر تنزل فکر پیدا کرده بود که عقیده داشت خداوند یعنی خالق تمام دنیا یک موجود ریاضی دانی است از تمام موجودات را روی اصول ریاضی از نیستی به عالم هستی آورده است و اگر عقیده او درست باشد باید گفت دنیای ماده و موجودات زنده و خلقت انسان بوسیله این خدا بوجود نیامده است به جای اینکه این تصورات راهی را در مغز خود تقویت نماییم بهتر است در فعالیتهای جسمی و روحی بدن خود مطالعه کرده آن قدر پیش برویم تا بتوانیم به دنیای مرموز را سراسر آمیز عالم خلقت نزدیک می شویم.
رمز موفقیت انسان: بدن انسان قابل قسمت نیست اگر اعضای بدن انسان را از هم جدا کنیم حیات او قطع می شود.
و با اینکه در ظاهر امر غیرقابل قسمت بنظر می رسد معهذا می دانیم که دارای قسمتها و قطعات مختلفی است- بدن انسان هم دارای چنین کیفیتی است و هر کس می تواند با قوه فکر این جسم ساده را برای اینکه بخواهیم بدن انسان را مطابق واقع مورد آزمایش و تحقیق قرار دهیم ناچاریم از تمام رشته های علم استمداد کنیم و همین موضوع یکی از بارزترین و میل اشکالات زندگی ما است مثلاً اگر بخواهیم تاثیرات یکی از عوامل روانشناسی بدن انسان را مورد مطالعه قرار دهیم ناچاریم از علم طب و جراحی و فیزیک و شیمی استمداد کنیم همیشه اینطور است که یک تجربه بسیار ساده اسلوبها و فرضیات و تئوریهای علوم مختلفه مورد استفاده قرار می گیرد.
هنرهای زیبا جزء غرایز انسانی است: انسانی را که ما به این سادگی نگاه می کنیم و می خواهیم با زحمت و کوشش بسیار بوسیله مجموعه افکار و شیوه مطالعات دانشمندان در خصوصیات محسوس و غیرمحسوس او داخل می شویم این انسان ساده و کوچک دارای یک مشت غرایز و تمایلات مختلف و عجیبی است که معلوم نیست سرچشمه هر یک از این غرایز و تمایلات از کجای انسان و به کمک کدام قوه غیر محصوص تراوش می نماید- هنر انسانی میل دارد مذهبی باشد می خواهد در عالم عرفان قدم بگذارد سعی می کند به قوه مافوق هوش یعنی بقوه مکاشفه و از آنجا به غیب گویی و پیش بینی برسد میخواهد جنگ کند تمام این غرایز و تمایلات که شرح دادیم خود به خود در وجود انسان موجود است هرچه از انسان صادر و ظاهر می شود آن چیز در باطن او از روز اول وجود داشته و تا وجود نداشته ظاهر نمی شده منتها در این مدت طولانی نخواسته یا بواسطه عواملی نتوانسته است آن را ظاهر نماید از جمله غرایز عجیب انسانی غریزه هنر نمائی و علاقه به چیزهای زیباست که در اصطلاح روان شناسی نام آن را حس «هنرمندی» یا بفرانسه استیک Eshetig می نامند.
این حس عجیب در بین مردمان قدیم غیر متمدن و مردمان امروزی متمدن وجود داشته است و حتی اگر هوش و عقل صحیح هم نباشد این حس در جای خود مشغول فعالیت است زیرا مالیخولیائیها و دیوانگان نیز در هنر های استعداد دارند.
غریزه عرفانی: در دنیایی جدید خیلی بندرت اشخاصی پیدا می شوند که دارای غریزه عرفان مذهبی باشند ما می دانیم که از روز اول بشر عادات داشت که به چیزی نامعلوم و مجهول پرستش نماید و کسی را معبود و محلی را پرستشگاه خود قرار دهد و همین عادت باعث شد که مردمانی عارف پیشه پیدا شوند و بسیاری از مسائل مشکل را در عرفان و سخنان عرفانی خویش گنجاندند و بشر هم که تابع تمایلات خودش است مقدرات خویش را در اختیار عرفان و تصوف و خیالبافی ها گذاشت اما در یک چنین دوره ای که علم و صنعت و مبانی فلسفههای اخلاقی بشر را گمراه بر طبیعت مسلط گردانیده خیلی بعید بنظر می رسد که کسی با آشنا شدن به تمام فلسفه های تمدن و اصول اخلاقی یک عمر وقت خود را در تصرف و گوشه نشینی و محرومیت از لذایذ دینی بسر برساند.
اما رشته های عرفان و تصرف که مردم را بگوشهگیری و انزوا و زندگی کردن در پناه غارها دعوت می کرد امروز برای علم تمدن معنائی ندارد و اگر چند نفری علاقه به این کار داشته باشند روش زندگی یک عده قلیل سرمشق توده عظیم اجتماع نخواهد بود صورت ظاهر عرفان چنین نشان می دهد که مردمانی از دنیا گذشته خود را در اختیار نیروئی نامرئی و نامحدود خارج از عالم ماده می گذارند و با یک سلسله دعاها و مناجات یکنواخت در جستجوی چیزی هستند که خودشان هم از ماهیت و نوع آن اطلاعی ندارند.
این عادت و غریزه را می توان در ردیف غریزه هنرهای زیبا قرار دارد یعنی بهمان نسبت که یک صنعتگر زحمت می کشد چیزی را خیلی قشنگ از کارگاه صنعتی خود بیرون بیاورد و با اینکه نمی داند آن چیز بایستی به چه صورتی بخود بگیرد.
عارف همیشه آرزومند است که روحش به جانب کسی یا چیزی پرواز نماید که آن را سرچشمه تمام آرزوهای خود می داند نیروی پر عظیمی را طلب می کند که مردمان مذهبی نام او را “خدا” می گویند ”چند کلام از طلوع عمر انسان”.
طول عمر انسان مانند قد و اندازه و بزرگی و کوچکی بدن متناسب یا واحدی است که عمر را با آن قیاس بگیریم اگر طول عمر انسان را با طول عمر موش یا پروانه قیاس بگیریم خیلی زیاد است و برعکس در مقابل عمر یک درخت بلوط خیلی کم است و همچنین در مقابل موجودات عظیم بسیار ناچیز بنظر می رسد عمر انسان را از نظر دیگر می توان با گردش عقربه ساعت که روی صفحه ساعت به قائق و ثانیه ها تقسیم می شود مقایسه نمود.
انسان با چشم خود سطح افقی را که جلو چشمانش مجسم است می بنید ولی چشمانش چون برای اندازه گرفتن سطح بی انتهای افق ساخته نشده نمی تواند سطح بی انتهای افق ساخته نشده نمی تواند سطح افق را تا انتهایش با چشم ببیند.
اما حرکت روحی بدن انسان دارای خاصیت دیگری است یعنی آنچه را که در مدت او گذشته کمی پیش در خاطر می سپارد چیزهایی را که در اول نفهمیده بودیم برای ما روشن می شود گذشته را می بینیم و آینده را با آن قیاس می گیریم و بدن ما تحت تاثیر حرکت روحی حکم یک تاریخ پر حادثه را پیدا می کند ما حس می کنیم که همان شخص نیستم که در بیست سال پیش بودیم روزها و ساعات در نظرمان مانند برق می گذرد و ما می دانیم که دوره های زندگی ما بدقائق و ساعات و روزها و سالها تقسیم می شود.
بهمان نسبتی که در جوانی با کار زیاد و فعالیتهای تحریک آمیز بدن خود ر ا خسته کرده اند لازم است در ایام پیری از انواع تحریکات بکاهند و با اسلوب تازه ای بدن خود را حفظ نمایند.
استعداد بدن انسان: باید دانست که استعداد بدن انسان در مقابل امراض بسیار متفاوت و هر یک از اعضای بدن از بافته ها و سلولهای و گلوبولهای خون تا بزرگترین و پر مقاومت ترین آنها هر کدام به یک نسبت معین استعداد جذب میکروبها را دارند.
تاثیرات این ناخوشی ها به نسبت استعدادی که در هر یک از اعضای بدن وجود دارد.
با این حال نظر با اختلاف استعدادی که در اشخاص موجود می باشد نوع تاثیر آن نیز تفاوت دارد در مقابل ناخوشیها بعضی اشخاص خیلی شدید الاثر و دسته دیگر مقاومت زیاد دارند این تفاوت بزرگ ناشی از وضع ساختمان داخل بدن آنهاست که از ورود و قبول میکروب ها جلوگیری می کند یا وقتی هم که وارد شدند بلافاصله از بین می روند و بطوری که ما ببینیم بسیاری از اشخاص اساساً ناخوش نمی شوند و یا اگر مریض شدند سالم می مانند ما هنوز علت این مقاومت یا قبول نکردن ناخوشی را در بدن انسان نمی دانیم شاید مربوط به بعضی خصوصیات ارثی یا چیزهایی باشد که در نتیجه زندگی در محیط مخصوصی در انسان بوجود می آید.
انسان کیست: بطوری که دانستیم افراد انسان با یکدیگر یکسان نیستند و هر کدام دارای شخصیت مخصوص و تابع تمایلات و یک سلسله تظاهراتی است که اصل و منشاء آن هنوز بر ما معلوم نیست و اگر تمام مردم یکسان بودند برای ما اشکالی نداشت که آنها را مانند چارپایان بکار وادار نموده و یک نوع خوراک و مسکن برای دسته جمعی آنها تهیه کرد ولی بطوری که ملاحظه می کنیم هر انسانی دارای یک شخصیت مخصوصی است و نمی توانست نسبت به همه یک نوع رفتار کرد- درست است که از طرفی مردم زمینی باید مساوی باشند و مساوی هم خلق شده اند اما روحیات و احساسات و خصوصیات آنها با یکدیگر مساوی نیست و اگر ما بخواهیم حقوق آنها را مساوی بدانیم اشتباه بزرگی کرده ایم.
چگونه ممکن است یک آدم بی فکر با یک متفکر و حساس در مقابل قانون مساوی باشند.
معانی مختلف انسان: انسان در هر روز و عصر نتیجه مستقیم عادات زندگی و نوع فکر جامعهای است که در آن زندگی می کند- علوم عادی ما را به جائی رهبری کرد که ما چون آن را نمیپسندیم حس می کنیم راه را عوضی آمده ایم با این حال هرچه را به ما داده اند ما آنرا کورکورانه برای ادامه زندگی خود قبول کرده ایم.
با این ترتیب ما که خود را انسان کامل میدانیم آدمی کج سلیقه، تنگنظر، بیفکر و بیهوش بار آمده وخوب حس میکنیم که نمیتوانیم خود را اداره کنیم با اینکه در یک جاده تاریک گمراه هستیم در این گمراهی ا ز لابلای تاریکیها باسرار طبیعت و قوانین ومقرراتی که میتوان روح و جسممان را تقویت نماید آشنا شدهایم همین شناسایی و دانستن است که بوسیله آن همه چیز خود را اصلاح نموده یعنی انسانی تازه بوجود بیاوریم آیا خیال میکنید به مقصود میرسیم همین نکته باریک است که میخواهیم مطالعه کنیم.
تمدن جدیدو مؤسسات بزرگ: - برای بدست آوردن اساس این تمدن جدید بایستی جسم و روح ماورای مقررات و موازین طبیعت تقویت پیدا کند اگر ما باز بخواهیم روی اسلوب و روشی که تا کنون داشتهایم روح وجسم خود را تقویت نماییم باز هم به نتیجه مطلوب نخواهیم رسید.
هریک از افراد بایستی از زمان طفولیت با قکر آزاد زندگی کند و اصول این تمدن عجیب را تا جایی که ممکن است دور بریزد با شالوده جدید شروع بکار کند، در هر کشور زمامداران امور بایستی مراکزی تاسیس نمایند که اطفال از زمان کودکی درآن مؤسسات به ترقی و نشو ونمای روحی مشغول شوند .
در زمان گ ذ شته اشخاص منزوی وتارکدنیا مانند رهبانان برای تقویت روح عرفا نی از دنیا و لذائذ آن صرفنظر میکردند این اطفال که با زوش جدید تعریف میشوند باید بقسمی باشند که حاضر شوند برای رفع مصائب زندگی خود ودیگران از تمام لذائذ دنیا صرفنظر کنند.
- چه اشخاصی را باید انتخاب کرد ما با چشم خودمان دیدیم بسیاری از اشخاص بوسیله بهداشت واعمال طبی تقو.یت شدند وزیاد شدن آنها برای تقویت نسل بشر بسیار بیفایده بود اما ما نمیتوانیم بنا به میل خود اشخاصی را انتخاب کنیم یا آنها را از دیوانه شدن یا تبهکار شدن باز داشنه از انحطاط فکری آنان جلوگیری نماییم و نمیتوانیم مانند اینکه سگهای ناقص ودیوانه را نابود میکنند افراد انسانی را با این فکر نابود کنیم فقط یک وسیله داریم،که میتوانیم با آن وسیله از بوجود آمدن اشخاص ناتوان وکم فکر جلوگیری نماییم و آن وسیله اینست که افراد پاک و نیرومند ر ا تقویت کنیم زیرا تجربه به ما نشان داد که ما قادر نیستیم اشخاص ضعیف و ناتوان کم استعداد را اصلاح نماییم اگر آنها اصلاح میشدند در طول قرنهای متوالی استعداد وفعالیت خود را نشان میدادند پس بهتر این است که ما آنانی را که دارای استعداد و قابلیت مشخص هستند تقویت نماییم و البته وقتی ما توانستیم نیرومندان را تقویت کنیم آنها هم بنوبه خودشان دسته ناتوان را رهبری خواهند نمود تأثیرات خارجی وجود انسان: با اینکه شناسایی ما نسبت به انسان خیلی محدود است با این حال همین شناسایی محدود میتواند ما را در تقویت قوای روحی و جسمی ما مساعدت نماید ما برای رسیدن به این مقصود سه وسیله دردست داریم اول آنکه میتوانیم با وسائل مصنوعی در ساختمان داخلی بدن و سلولها و بافتها وغدهها رخنه نموده آنها را بطوری که میخواهیم بکار وا داریم وسیله دوم این است که عوامل خارجی را از دنیای خارج گرفته به نسبت استعداد خود ازآن استفاده کنیم وسیله سوم آنکه با تقویت قوای روحی که در پرورش ساختمان داخلی وخارجی بدن، مؤثر است عواملی بوجود بیاوریم که خود را چنانکه باید بشناسیم .
هر چیزی در نتیجه استعمال زیادکهنه وفرسوده میشود اما بدن انسان دارای خاصیتی است که فعل وانفعالات داخلی وخارجی آن در عوض اینکه اعضای بدن را کهنه یا فرسوده نماید آنرا قابل استقامت و نیرومند می کند با این ترتیب هرچه فعالیت اعضای ما بیشتر شود روح .و فکر و حتی سلول ویاختههای بدن را تقویت میکند در فعل وانفعالات حاصله بدن عکس العملهای قابل توجهی مورد نظر است که نتیجه آن به نفع انسان است .
لازم است که ورزشهای مخصوصی را مورد استفاده قرار دهند وتمام اعضای بدن را از عضلات تا وریدها و قلب و ریهها ومغز را با ورزش های مناسب با هرکدام تقویت نمایند نتیجه حاصله آن به مراتب بیشتر است.
سلامت انسان: سلامتی طبیعی که از نیرومندی ساولها و یاختههای بدن بدست میآید همیشه ما را از بیماریهای خطرناک حفظ نموده تعادل جسمی ما را فراهم مینماید اما سلامتی مصنوعی به این است که غذای ما سالم باشد یا اگر ضعف وناتوانی پیش بیاید با تزریق سرم و واکسنهای مصنوعی تعادل از دسترفته برگشت نماید واگر با تزریق سرم تندرستی حاصل نشد مجبوریم با خوردن غذاهای مقوی ویتامیندار یا وسائلی دیگر تعادل بدن را حفظ نماییم اما بدن انسان باید طوری ساخته شده و طرز زندگی ما بقسمی باشد که هیچوقت مجبور بوسائل مصنوعی نشویم زیرا وسائل مصنوعی هرچه زیادتر و فراوان باشد نمیتواند عمل تندرستی طبیعی را در بدن انجام دهد وقتی که ناخوشیها وخستگیها یا ترس و وحشت واقسام تحولات زندگی از بین برود آن وقت ما میتوانیم مدعی شویم و بگوییم که علم طب رو به تکامل رفته والا تا وضع زندگی ما به این قرار پیش میرود ما هرگز در مقابل انواع موفقیت حاصل نمیکنیم.
گسترش فکر: باید شخصیت انسان را عوض کنیم یعنی انسان را از جلد ظاهری بیرون آورده وجلد جدیدی از روحیات و اخلاق وعادات به بدن او بپوشانیم ا نسان مانند یک ماشین نیست که روی یک فرمول یا نقشه یک مهندس ساخته شده باشد با این حال اگر بخواهیم شخصیت جدیدی بوجود بیاوریم باید تشکیلات وسیع عالی اجتماع را از مدارس گرفته تا کا رخانجات و ادارات ومؤسسات بهم بزنیم یک تحول چنین بزرگ در ظاهر امر چندان مشکل بنظر نمیرسد یعنی بدون اینکه بخواهیم تشکیلات مدرسهها را بهم بزنیم می توانیم بنای آن را تجدید نماییم اما میدا نیم با اینکه افراد انسان همگی یکسان خلق شدها ند نباید دسته جمعی تحت تعلیم و تربیت قرار گیرند یعنی مدرسههای امروز با وضع حاضر نمیتوانند تعلیم و تربیت یا عادت ورسومی را که اطفال ما از پدر ومادر خود فرا گرفتهاند تعقیب و دنبال نمایند.
انسان خودش جراح است: وجود همین استعداد بخصوص در معالجه و مداوای امراض عمل جراح جدید را بوجود آورده و اگر این استعداد در بهبود عمل جراحی طبیعی که بوسیله مداخله بامتدها و سلولهای انجام گیرد وجود نداشت جراح نمیتوانست در معالجه امراض و اعمال جراحی توفیق حاصل نماید.
اگر اعضای بدن انسان در موارد لازم کمک نرساند و بوسیله استعداد اختصاصات خود فعل و انفعال شیمیایی مداخله نکند هیچوقت عمل جراحی قادر نیست بخودی خود روی زخمی را که خودش با ؟
جراحی یا ذکر مسدود نمایند سپس بوجود آمدن ضعف جراحی روی فعل و انفعال شیمیایی بدن است و همین اعمال طبیعی است که به ایشان داده و راهنمائی نموده تا او توانسته است یک عمل بسیار خطرناک جراحی را به آخر برساند.
حقیقت هم همین است یعنی اشخاصی که به این عمل آشنایی دارند و روح و مطب را چنانکه باید در مییابند و ماشین بدن انسان را بکار واداشتهاند آنها بخوبی میدانند ما چه میخواهیم بگوئیم و بنا به عقیده یونانیان قدیم عمل جراحی مکمل عمل طبیعی و جراحان زبردست مانند پرستاران بشمار میآیند.
که با میل و اراده نقاط مختلف بدن را باز میکنند و بدون هیچ خطر و زحمتی آن را به جایی خود گذاشته تعمیر میکنند.
چگونه باید داخل مبارزه حیاتی شد انسان موجود قابل ارتجاعی است که خیلی زود و آسان تحت تآثیر عادات و فعالیتهای روحی واقع میشود و عادات اجتماع هم بطوری در ما تإثیر مینماید که ما چه بخواهیم یا از آن گریزان باشیم بسوی رنگ ؟
اجتماع کشیده میشویم – هر یک از ما میخواهیم دارای شخصیت باشیم همه کس را بشناسیم و همگی ما را بشناسند می خواهیم فرمان بدهیم و سعی می کنیم که از ما اطاعت کنند.
در این اجتماع همه رنگ آدم خوب و بد با اخلاق و عادت مختلف یافت میشود و هرکدام از طبقات سعی دارند که آنچه را که میخواهند صاحب شوند.
اما در حالی که همه ما طالب آرزو و آمال خودمان هستیم- هر کدام از ما با یک روش و طریقه خاص در زندگی شروع بکار میکنیم این طریقه و ؟
را هم ما از اجتماع می گیریم و آنچه از دیگران مشاهده میکنیم و سعی داریم آن را با وجه پسندیدهتری درباره خود عملی کنیم و گاهی هم اتفاق میافتد که با اینکه همه چیز را می بینیم از همه الگو بر نمی داریم بعضیها را میپسندیم و مطابق آن عمل میکنیم و دسته دیگر را کنار میگذاریم.
بهترین وسیله برای رسیدن باین نقشهها برای انسان مبارزه است ما برای بدست آوردن هر چیز باید مبارزه کنیم از بعضیها شکست میخوریم و برعکس بر بسیاری از آنها فائق میگردین برای بدست آوردن موقعیت و مقام و ثروت یا هر چه کمال مطلوب ما است بغیر از مبارزه کشمکش چارهای نداریم در این حال هوش ما بکار میافتد و بعد از اینکه بکار افتاد برای جلب موفقیت خود مجبوریم از هوش و فکر خود سوء استفاده کرده و به حیله و تزویر و تدابیر مختلف متوسل شویم.
عشق و علاقهای که انسان برای جلب موفقیت در خود احساس میکند منیت بااشخاص و اجتماع فرق میکند.
برای بدست آوردن موفقیت بهترین راه کامیابی مبارزه حیاتی است بشرط اینکه زود خسته و دلسرد نشده را فرار و عقبنشینی را انتخاب ننمائید.
بعضیها در مبارزه حیاتی زود شکست خودره فرار میکنند و چون نمیتوانند زیادتر از آنچه استعداد دارند فعالیت نمایند با گوشهگیری و ضعف نفس دستههایی از کارگران کارخانجات و فقرا و تهیدستان را تشکیل میدهند.
اما برعکس اشخاصی که با حرارت و نیت کار زیاد فعالیت نشان می دهند هر نوع کار و مشغله برای آنها سرگرمی و لذت بخش است و کمتر فرصت غصه خوردن و آهکشیدن جهت آنها فراهم است زیرا مثلاَ فرزندی که میمیرد مادر مجبور است که از سایر فرزندان دیگر خود پرستاری کند دیگر فرصت آن را ندارد که در فراق فرزند خویش زانوی بغل گرفته عزادار باشد.
در انتها انتظار داریم اشخاصی که در تعلیم و تربیت اطفال را عهده دار شدهآند برای ترقی و تعالی عالم بشریت و به منظور اینکه بشر گمراه را به سرمنزل سعادت برسانند در برنامههای خود اصول تربیتی را رعایت نمایند.