انواع قتل عمد / حضرت آیت الله خامنه ای(مدّ ظله العالی)(برگرفته از درس خارج فقه) قسمت اول بسم اللّه الرّحمن الرّحیم قال المحقق ره: و یتحقق العمد: بقصد البالغ العاقل الى القتل بما یقتل غالباً.
و لو قصد القتل بما یقتل نادراً، فاتّفق القتل فالاشبه القصاص.
و هل یتحقق مع القصد الى الفعل الذى یحصل به الموت، و ان لم یکن قاتلاً فى الغالب، اذا لم یقصد به القتل کما لو ضربه بحصاه ٍ او عودٍ خفیف؟
فیه روایتان، اشهرهما انه لیس بعمدٍ یوجب القود.(1) باید توجه کرد که چون عمده مباحث قصاص نفس در مورد عمد و شقوق آن است، لذا مرحوم محقق (ره) ابتداءً این قید را بحث نموده و بحث از قید معصومه و مکافئه را به بعد موکول نمودهاند مرحوم محقق براى قتل عمد شقوقى ذکر کرده اند: الف - شخص بالغ عاقل، قصد کند قتل کسى را و کارى انجام دهد که غالباً کشنده است.
مثلا با قصد قتل، اسلحه را به سینه فردى بگذارد و تیراندازى نماید.
(ذکر قید بالغ و عاقل براى خارج شدن صغیر و مجنون است.
چون عمد آنان، خطا مىباشد).
ب - قصد قتل مىکند ولى کارى انجام مىدهد که غالبا کشنده نیست، بلکه نادرا مىکشد.
مثل این که به قصد قتل به پاى کسى تیر مىزند و تیر زدن به پا، نوعا نمىکشد.
ج - بدون قصد قتل، کارى انجام مىدهد که غالبا کشنده نیست، اما اتفاقا مىکشد.
مثل اینکه به قصد تأدیب یا ایذاء شخصى به پاى او تیر مىزند و او مىمیرد.
یا همانطور که مرحوم محقق فرمودهاند با سنگ ریزه یا چوب نازکى که غالبا کشنده نیست، بدون قصد کشتن، به کسى بزند و او بمیرد.
حال آیا این مورد هم قتل عمد است؟
مرحوم محقق مىفرماید: در این مورد دو روایت است و مشهورترین این دو آن است که عمد نیست و موجب قصاص نیست.
از این شقوقى که ایشان ذکر کردهاند، دو قسم را قتل عمد دانستهاند و یکى را شبه عمد.
بحثى پیرامون تقسیم بندى قتل معروف و مشهور بین اصحاب، آن است که قتل از نظر عمد و غیر عمد، سه قسم است: عمد - خطاى شبه عمد - خطاى محض.
و ظاهرا در بین قدما از فقهاى ما کسى که این تقسیمبندى را نپذیرفته باشد، نیست.
غیر از مرحوم صدوق، در دو کتاب خود «مقنع» و «هدایه » که قتل را فقط دو قسم عمد و خطا دانسته است.
البته، ذکر این دو نوع، دلیل بر این نیست که ایشان شبه عمد را مثل مالکیه قبول ندارند، بلکه ممکن است به این دلیل که در بعضى از روایات فقط خطا و عمد ذکر شده و شبه عمد ذکر نشده، ایشان هم مضمون همان روایات را آوردهاند.
ولى سایر فقها مثل مرحوم مفید، شیخ، حلبى، سلاّر، ابن برّاج، ابن حمزه و ابن ادریس تا زمان محقق تا آنجا که بررسى کردهایم، همه همین تقسیم را ذکر نمودهاند.
و فقهاى متأخر نیز که شراح کتب علامه و محقق و سایرین بودهاند، همین تقسیم را قبول و از آن پیروى کردهاند.
تقسیم بندى قتل نزد عامّه در بین فقهاى اهل سنت نیز شافعیه و حنابله همین تقسیم را ذکر نمودهاند ولى به ابوحنیفه نسبت داده شده که او قتل را 5 قسم دانسته است.
لازم به ذکر است که مؤلف کتاب مبسوط سرخسى - که از کتب مفصل حنفیه است - انتساب این تقسیم به خود ابوحنیفه را قبول ندارد.
لکن در میان فقهاى حنفیه، از کسانى نام مى برد که تقسیم را خماسى کردهاند.
بهر حال تقسیم خماسى اینطور است: عمد - شبه عمد - خطا - جارى مجراى خطا - قتل به سبب.
فقهاى ما قتل به سبب را یک نوع نمىدانند بلکه بعضى ازانواع آن را بهقتل عمد برمىگردانند و بعضى را به قتل شبه عمد، که محقق (ره) در این زمینه فروعى را مفصلا ذکر مىکند.
تقسیم سومى هم مربوط به فقهاى مالکى است که عبارت است از: عمد و خطا، و نوع شبه عمد را قبول ندارند بلکه آن را از انواع عمد مىدانند.
یعنى اگر تعریف شبه عمد، بر قتلى صدق کرد، آن را مستوجب قصاص مىدانند که حالا ما راجع به آن در روایات آینده بحث خواهیم کرد.
البته از آن روایات معلوم مىشود که این قول مخصوص مالک هم نیست، بلکه همه فقهاى مدینه اینجور قائل بودند.
چون مالک جزء فقهاى مدینه است و فقهاى مدینه مانند مالک و ربیعه الرأى که معاصر حضرت امام باقر و صادق (ع) بودند، با فقهاى عراق مانند ابىحنیفه و اصحابش همیشه اختلاف داشتهاند.
محمدابنالحسن الشیبانى شاگرد معروف ابوحنیفه کتاب «الردّ على فقهاءالمدینه» را در همین زمینه تألیف کرده است و در آن، فتاوائى را از فقهاى مدینه نقل و سپس آنها را رد مىکند.
جمع بندى و ذکر منشأ تقسیم: پس بین فقهاى عامه، سه تقسیم وجود دارد.
اما متداول در بین اصحاب ما آن است که قتل را به سه نوع تقسیم کردهاند و منشأ آن روایات است.
روایات متعددى داریم که از آنها همین تقسیم استفاده مىشود.
البته در معدودى از این روایات، هر سه قسم و در بعضى دیگر، برخى از اقسام آمده است که از مجموع آنها معلوم مىشود که اقسام قتل در عرف روایات و کلمات ائمه (علیهمالسلام) همین سه قسمى است که در کلمات علماء ذکر شده است و هر کدام هم حکم خودش را دارد.
البته در روایاتى که سه قسمت را ذکر کردهاند، تعبیرى که از این اقسام شده است، اینطور است: عمد، خطا و الخطأالذى لا شک فیه.
یعنى بجاى خطاى شبه عمد در این روایات خطا ذکر شده است و به جاى آنچه گفته مىشود خطاى محض که در تقسیم ثلاثى کلمات فقها آمده است الخطأالذى لا شک فیه ذکر شده است.
لکن مراد همان است، تعریف خطا در روایات همان تعریفى است که براى خطاى شبه عمد در کلمات فقها مىشود و تعریف الخطأالذى لاشک فیه همان تعریفى است که براى خطاى محض در کلمات فقها ذکر شده است.
البته اینجور هم نیست که تعبیر خطاى شبه عمد در روایات نیامده باشد.
بلکه در روایاتى که هر سه قسم را ذکر مى کنند این تعبیر نیست و الاّ در بعضى از روایات دیگر تعبیر خطاى شبه عمد ذکر شده است که نمونه اى از این روایات را ذکر مى کنیم.
بررسى روایات متضمن اقسام قتل اکنون به روایاتى که متضمن بیان اقسام قتل است، توجه کنید: روایت اول: و عنه عن احمد و عن حمید بن زیاد عن الحسن بن محمد بن سماعه جمیعا عن احمدبن الحسن المیثمى عن ابان عن ابى العباس عن ابىعبداللّه(ع) قال: قلت له: ارمى الرجل بالشیئ الذى لایقتل مثله قال: هذا خطأ ثم اخذ حصاه ً صغیره ً فرمى بها قلت: ارمى الشّاه فاصیب رجلا قال: هذا الخطأالذى لا شک فیه، والعمد الذى یضرب بالشیئ الذى یقتل بمثل.(2) روایت دوم: باسناده عن على بن الحکم، عن ابان بن عثمان، عن ابى العباس و زراره ، عن ابىعبداللّه(ع) قال: ان العمد ان یتعمده فیقتله بما یقتل مثله، و الخطأ ان یتعمده ولا یرید قتله، یقتله بما لایقتل مثله، و الخطأ الذى لا شک فیه ان یتعمد شیئا آخر فیصیبه.(3) در این روایت که سندش هم معتبر مىباشد سه قسم قتل آمده است.
روایت سوم: عن یونس عن بعض اصحابه، عن ابى عبداللّه (ع) قال: ان ضرب رجلٌ رجلا بعصا او بحجر فمات من ضربه ٍ واحده قبل ان یتکلم فهو یشبه العمد فالدیه على القاتل، و ان علاه والحّ علیه بالعصا او بالحجاره حتى یقتله فهو عمد یقتل به، وان ضربه ضربه ً واحده فتکلم ثم مکث یوما او اکثرمن یومٍ فهو شبهالعمد.(4) بحث سندى: عن یونس یعنى عنه عن محمدبن عیسى عن یونس که در روایت سوم همین باب آمده است و مراد از عنه على ابن ابراهیم است، و مراد از یونس یونس بن عبدالرحمن است.
در اینجا ذکر یک نکته لازم است، که وقتى در روایتى سندى را ذکر مىکنند و در روایت بعد مىخواهند همان سند را تکرار کنند اوائل سند را مىاندازند و از آنجا که سلسله سند جدا مىشود را ذکر مىکنند، در اصطلاح حدیث به این عمل مىگویند تعلیق، یعنى تعلیق مىشود به همان سند قبلى.
در روایت اول فرموده است محمدبن یعقوب عن على بن ابراهیم عن ابیه بعد مىفرماید عنه عن ابیه عن ابن ابى عمیر بعد مىفرماید عنه عن محمدبن عیسى، عن یونس و بعد از آن مى فرماید بالاسناد عن یونس، اینجا هم مى فرماید و عن یونس.
بنابراین روایت روایت مسند است تا یونس لکن بعد که مى فرماید: یونس عن بعضى اصحابه حدیث مرسل مىشود اما از آنجا که یونس بن عبدالرحمان از اصحاب اجماع است، روایتى را که او نقل مى کند ما از او مى پذیریم و ان شاءاللّه اگر مجال بود به یک مناسبتى من درباره اصحاب اجماع که خیلى محل اختلاف آراء است مفصلا عرض خواهم کرد.
اجمالاً نظر ما این است که آنجایى که یکى از اصحاب اجماع در سلسله سند هستند روات بعد از ایشان هر کسى باشد مورد قبول است.
راوى ذکر شده باشد یا ذکر نشده باشد آنجایى که ذکر شده است غیر موثق باشد، مهمل باشد، مجروح باشد حتى آنجایى که راوى مجروح باشد یعنى جرح شده باشد آنجا هم وقتى راوى از او، یکى از اصحاب اجماع باشند، آن شخص و روات بعد از او را ما قبول مى کنیم یک استدلالى بر این معنا داریم که ان شاءاللّه در زمان خودش بیان خواهد شد بنابراین سند این روایت هم سند خوبى است.
استدلال به روایت: در این روایت به قتل شبه عمد تصریح و فرض شده است که قصد قتل نیست چون ضرب رجل رجلا ظاهرش این است که قصد ضرب داشته و قصد قتل نداشته است.
این مىشود شبه العمد.
فالدّیه ُ على القاتل اینجا مىفرماید دیه ثابت است چون در قتل خطاى شبه عمد قصاص نیست دیه است.
و ان علاه اگر آمده بالاى سر این شخص و الحّ علیه بالعصا او بالحجاره و همینطور با اصرار با سنگ یا با عصا پى در پى او را زد حتى یقتله تا او را کشت فهو عمد.
اینجا ضمنا توجه کنید که وسیله قتل در هر دو جا یکى است (عصا و سنگ) نمىشود گفت که وسیله و ابزار، مورد نظر است بلکه فعل مورد نظر مىباشد.
آنجا فعل، فعل دفعى بود، اینجا نه.
با همان ابزار مى آید بالاى سر او و مکررا او را مىزند.
فعل، فعل کشنده است.
عصا یعنى چوب دستى، چوب دستىهایى که معمولا چند ضربهاش ممکن است کسى را از بین ببرد، الحّ علیه: به جان کسى بیفتد و بزند، فرمود فهو عمدٌ یقتل به، و ان ضربه ضربه ً واحده ً: این تکرار همان مطلب قبل از عمد است یعنى شبه عمد تکرار شده است و ان ضربه ضربه ً واحده ً فتکلم ثم مکث یوما او اکثر من یوم یک روز دو روز زنده بود بعد مُرد مى فرمایند فهو شبه العمد.
در این حدیث دو مصداق از قتل شبه عمد بیان شده است و فرق این دو صورت با یکدیگر این است که در صورت اول فرمودند بلافاصله مرد قبل از اینکه حرفى بزند اینجا مى گویند بلافاصله نمرد، دو سه روز هم زنده بود بعد از دنیا رفت هر دو صورت شبه عمد است.
مى خواهند بگویند اگر دو سه روز بماند، این موجب نمى شود که از حالت شبه عمد خارج شده و خطا محسوب شود ملاحظه مىکنید که شبه عمد در روایات آمده است، و تعریفى هم که براى شبهعمد شده همان تعریفى است که فقها براى شبه عمد ذکر کرده اند که به تفصیل آن را بیان خواهیم کرد لیکن گاهى تعبیر به شبه عمد شده است و گاهى تعبیر به خطأ.
کما اینکه از خطاى محض گاهى به الخطأالذى لا شک فیه تعبیر شده است.
نتیجه بررسى این روایات: محصّل مطلب این است که در روایات، قتل را به حسب کیفیت، به سه نوع تقسیم مى کنند: یکى آنجا که قصد فعل و قصد قتل هست.
دوم آنجایى که قصد فعل هست اما نیت قتل نیست.
سوم آنجایى که نسبت به این شخص قصد فعل هم نیست.
بعنوان مثال قصد زدن به گنجشک است ولى به این شخص اصابت مىکند.
قسم اول عمد، قسم دوم شبه عمد و قسم سوم خطا است.
البته در عبارت مرحوم محقق دو صورت عمد و یک صورت شبه عمد ذکر شده است.
ولى مرحوم صاحب جواهر در ذیل بحث یک قسم دیگر از قتل عمد را هم ذکر کرده اند.
بنابراین سه قسم قتل عمد مطرح است که دو قسمش را مرحوم محقق بیان کرده اند و یک قسم هم ما اینجا عرض مى کنیم آن سه قسم عبارتند از 1- قصد قتل دارد و ابزارى که بکار مى برد یقتل غالبا، 2- قصد قتل دارد و ابزارى که بکار مى برد یقتل نادرا 3- قصد قتل ندارد، قصد ضرب دارد اما ابزارى که بکار مى برد یقتل غالبا (اگر چه، قسم سوم محل اختلاف است که بحث خواهیم کرد).
قسم چهارم هم که شبه عمد است، قصد قتل ندارد قصد ضرب دارد و ابزارى که بکار مى برد لایقتل غالباً.
نتیجه بحث اقسام قتل حاصل بحث گذشته این شد که صور قتل از جهت تلبّس به عنوان عمد یا خطا، پنج قسم است: قسم اول: قصد قتل دارد با ابزارى که غالبا کشنده است.
قسم دوم: قصد قتل دارد با ابزارى که نادرا کشنده است.
قسم سوم: قصد قتل ندارد بلکه قصد فعلى دیگر مثل ضرب مىنماید لکن با ابزارى که غالبا کشنده است.
قسم چهارم: قصد قتل ندارد، لکن با ابزارى که نادرا کشنده است، فعلى انجام مىدهد.
قسم پنجم: نه قصد قتل دارد و نه نسبت به این شخص، فعلى انجام مىدهد.
مثلا مىخواهد به گنجشکى بزند، اتفاقا به شخصى اصابت مىکند و سبب قتل او مىشود.
ازصور مذکور، سه قسم اول را مشهور فقها، از اقسام قتل عمد دانستهاند، و قسم چهارم مورد اختلاف است، اما نوعا آن را شبه عمد دانستهاند که ما نیز ان شاءاللّه همین را تقویت خواهیم کرد.
عمده مباحث کتاب قصاص، پیرامون این اقسام و فروع آنها است و ما بحث را از قسم اول آغاز مىکنیم.
بررسى اقسام قتل اکنون به بررسى اقسام قتل مىپردازیم: قسم اول الصوره الاولى، ما اذا قصد القتل بفعلٍ او آلهٍ یقتل غالباً.
این صورت که شخصى با قصد قتل بوسیله فعلى یا ابزارى که غالبا کشنده است، کسى را بکشد، قدر متیقن از موارد قصاص است و همه ادلّه دالّه بر قصاص، شامل این مورد مىشود.
لکن اگر بخواهیم به شکل منظم، آن ادله را ذکر کنیم، باید بگوئیم: 1- همه عمومات قصاص چه آنهائى که در کتاب ذکر شده و چه آنهائى که در سنت آمده شامل این مورد مىشود.
2- فحواى ادلهاى که دلالت بر قصاص در صورت دوم و سوم، مىکند.
باید دانست که عمده روایات وارده در باب قصاص، ناظر به صورت دوم و سوم است و روایاتى که مربوط به صورت اول نقل شده، کم است.
لکن فحواى همان روایات، دلالت بر این مورد مىنماید.
3- روایاتى که بالخصوص، عمد را معنا مىکند، یعنى تصریح به موردى مىکند که قتل همراه با قصد و وسائل قتاله یا فعلى که غالبا موجب قتل است صورت گرفته، که ذیلا به ذکر یکى از آنها مىپردازیم.
روایت: و باسناده عن على بن الحکم عن ابان بن عثمان عن ابى العباس و زراره عن ابىعبداللّه (ع) قال: ان العمد ان یتعمّده فیقتله بما یقتل مثله ...(6) سند این حدیث، سند معتبرى است.
چون مرحوم شیخ سه طریق به على بن الحکم دارد که دو طریق آن صحیح است و سایر رجال سند نیز موثق هستند و از نظر مضمون نیز دلالت بر مورد مىکند، چون یتعمّد، یعنى قصدکندوباقصد حرکت نمایدوباوسیلهاىکه غالبا کشندهاست، قتلى انجام دهد.
دراینجاروایتى هست که درآن، تعمّد به معناى دیگرى بکار رفته است: و عنهم عن احمد بن محمدبن خالد عن عثمان بن عیسى عن سماعه عن ابىعبداللّه (ع) قال: سألته عن قول اللّه عزّ و جلّ «و من یقتل مؤمنا متعمّدا فجزاءُه جهنّم» قال: من قتل مؤمنا على دینه فذاک المتعمّد الذى قال اللّه عزّ و جلّ «و اعدّ له عذابا عظیما» قلت: فالرجل یقع بینه و بین الرجل شیئٌ فیضربه بسیفه فیقتله، فقال: لیس ذاک المتعمّد الذى قال اللّه عز و جل.(7) بسم اللّه الرّحمن الرّحیم در جلسه گذشته از صور پنج گانه قتل، صورت اول را مطرح کردیم که عبارت بود از: اذا قصد القتل بما یقتل غالبا، و گفتیم که این صورت، قدر متیقن از ادله قصاص است و شبههاى در این حکم نیست و روایتى هم ذکر نمودیم.
بیان دو نکته: قبل از شروع در صورت دوم، لازم است دو نکته را ابتداءً تذکر دهیم که توجه به آن براى بحثهاى بعد، مفید است.
نکته اول این که مراد از موصول یعنى «ما» در - بما یقتل غالبا - چیست، آیا مراد، ابزار قتل است یا فعل مکلف؟
ظاهر روایات و کلمات فقها، دومى است و مرحوم صاحب جواهر هم در یک مورد به این مطلب تصریح کرده و مىفرماید:...
هو قصد الفعل الذى یقتل مثله،(9) البته در فعل مکلف، گاهى استفاده از ابزار هم هست.
نکته دوم این است که همه فقهاى اسلام، چه فقهاى ما و چه فقهاى عامه (غیر از یک نفر که بعدا اشاره مىکنیم) اتفاق دارند که در مورد ابزارى که غالبا کشنده است فرقى نیست، که محدد باشد، یعنى تیز و برنده، که موجب شود اجزاى جسم از هم جدا شود مثل شمشیر و نیزه و چاقو و امثال آن، و خواه مثقّل باشد، یعنى چیزى باشد که با کوبیدن، شخص را از بین ببرد.
مثل اینکه با سنگ یا چوب محکمى، به فرق کسى بزند.
تنها مخالف در این مسأله، آنطور که نقل شده، ابوحنیفه است.
او معتقد است که قتل عمد فقط در صورتى است که ابزار قتل، محدد باشد و اگر محدد نباشد و مثقل باشد، قتل عمد نیست.
این تفصیل به ابوحنیفه نسبت داده شده و معروف هم است.
مرحوم آیهاللّه شعرانى در پاورقىهاى وسائل در ذیل روایتى که بعدا آن را ذکر مىکنیم نقل مىکنند که شخصى در این مورد با ابوحنیفه بحث مىکرد و به او گفت حتى اگر صخرهاى را به سر شخصى بکوبد و او بمیرد قتل عمد نیست.
ابوحنیفه گفت: ولو قتله بأباقبیس.(10) به هر حال، این نظر ابى حنیفه است ولى ظاهرا دو شاگرد معروف او یعنى ابویوسف و محمدبن حسن شیبانى، این فتوا را قبول نکرده اند.
لکن فقهاى حنفیه بنابر نقل منبعى که ما به آن مراجعه کردیم، همان حرف ابوحنیفه را قبول کرده و قول دو شاگرد او را نپذیرفته اند.
بهر حال، بحث در صورت اول، در اینجا به پایان رسید و اکنون به صورت دوم مىپردازیم.
قسم دوم الصوره الثانیه: ما اذا قصد القتل بفعلٍ او آلهٍ یقتل نادراً.
مانند اینکه کسى به قصد قتلِ شخصى با چوبدستى یا با یک سنگ کوچک حمله کرد به او و اتفاقا او مرد.
صورت دوم با صورت اول شریک است در قصد قتل، که درصورت سوم و چهارم این وجه مشترک نیست.
آنجا قصد فعل است، قصد ضرب است و قصد قتل نیست.
در این صورت دوم قصد قتل است لکن وسیلهاى که بکار مىبرد وسیلهاى است که عادتا نمىکشد.
مثل عصا یا ابزارى که در مواقعى مىکشد اما جورى بکار مىرود که کشنده نیست.
مثلا با سر شمشیر یک خراشى وارد مىکند.
این عادتا کشنده نیست اما او به قصد قتل این کار را کرد و قتل هم واقع شد.
حکم این صورت چیست؟
أقوال در مسأله مشهور بین فقهاى ما این است که این صورت، عمد است.
از فرمایش محقق (ره) استفاده مىشود که در مسأله دو قول است.
عین عبارت ایشان این است: «ولو قصد القتل بما یقتل نادرا فاتفق القتل فالاشبه القصاص»، اشبه نشان دهنده این است که قول دیگرى هم هست که ایشان در بین این دو قول، اشبه، یعنى نزدیکترین به قواعد و اصول فقهى ما، را انتخاب کردند.
پس دو قول است در مسأله: این قول مشهور که معلوم است، که قول به قصاص است، آن قول دیگر کجاست؟
مرحوم صاحب جواهر و قبل از ایشان مرحوم صاحب ریاض مى گویند ما قول دیگر را پیدا نکردیم قائلش کیست.
به کلمات قدما مراجعه شد، بعضى اصلا متعرض مسأله نیستند، بعضى هم که متعرض مسألهاند قائل به قصاصاند.
پس این قول از کیست؟
معلوم نیست.
لکن وجود قول دوم در فرمایش محقق به همین ترتیبى که گفتیم منعکس شده است مرحوم شهید وقتى این مسأله را ذکر مىکنند مىگویند قیل فیه القصاص، این قول مشهور را نسبت مىدهند به قیل، که حاکى از این است که یک قول قویترى در مقابل این وجود دارد که قائل به عدم قصاص است.
خوب این ممکن است در عمل ما به روایات، اثر بگذارد.
از همه اینها اعجب این است که مرحوم فاضل هندى مىفرمایند «ان القول بعدم کونها عمدا ظاهرالاکثر».(11) نسبت مىدهند این قول را به ظاهر اکثر، یعنى اکثر فقها ظاهر کلامشان این است که این عمد نیست.
البته نسبت مرحوم فاضل هندى مثل نسبت محقق و شهید نیست زیرا آنها دسترسى داشتند به اقوال بزرگان، ولى فاضل هندى جزو متأخرین است.
از کجا این حرف را ایشان آوردند من نمىدانم.
احتمال دارد از آنجا که بسیارى از قدما این مسأله را بالخصوص متعرض نشدند و مسأله قبل را که متعرض شدهاند، گفتهاند: که اگر آلت یا آن فعل چیزى باشد که یقتل غالبا، هذا فیه القصاص، از این عبارت، مفهوم مخالف گرفتند که مالایقتل غالبا فلیس فیه القصاص.
قاعدتا یک چنین چیزى باید باشد و الاّ هیچکدام از قدما فضلا از اکثرشان ظهور کلامشان این نیست.
على اىحال مرحوم صاحب جواهر و قبل از ایشان مرحوم صاحب ریاض مىفرمایند که ما پیدا نکردیم، راست هم مىگویند، در بین فقهاى ما کسى را که تصریح به این معنا کرده باشد ما هم نیافتیم.
لکن به هر حال معلوم مىشود دو قول است، دو دسته روایت هم وجود دارد.
قسم سوم صورت سوم آنجایى است که قصد قتل ندارد، قصد ضرب دارد.
اما وسیلهاى که بکار مىبرد کشنده است.
بسیارى از موارد هست که اسلحه را مىکشد، قصد کشتن هم ندارد از روى عصبانیت و ناراحتى است مىزند به آن طرف، اتفاقا طرف هم مىمیرد، یا مثلا با چوب بر روى سر کسى مرتب مىزند خوب این کشنده است قصد قتل هم ندارد خدمتکار یا زیردستش است، آیا این یوجب القود والقصاص...
این صورت سوم است که بحث مىکنیم ان شاءاللّه.
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم کلام در اقسام قتل عمد بود.
دو صورت از صور قتل عمد بیان شد.
امروز صورت ثالثه را عرض مىکنیم.
صورت ثالثه اینست که قصد مىکند ضربى را که غالباً ینتهى الى القتل اما قصد قتل ندارد.
مثل اینکه از روى عصبانیت یا از روى شوخى، وسیلهاى را که کشنده است به کسى مىزند یا با ابزارهاى آتشى مثلا شلیک مىکند اما قصد قتل ندارد.
ظاهرا در میان فقهاى امامیه متسالم علیه است که این صورت هم جزو صور قتل عمد است.
البته کسى به صراحت ادعاى اجماع نکرده مگر آنچه از ظاهر کلام ابن زهره در غنیه، نقل شده است(31) البته مبناى ایشان در نقل اجماع ظاهرا بر تسامح است چون در بسیارى از مسائل ایشان نقل اجماع مىکنند که کسى نقل اجماع نکرده است و شاید محرز است که اجماعى هم نیست.
لکن مرحوم شهید ثانى در مسالک ادعاى عدم الخلاف مىکنند(32) که این (عدمالخلاف) اجماع نیست، بلکه نشاندهنده این است که مخالفى در مسأله وجود ندارد و مرحوم صاحب ریاض هم ادعاى نفى خلاف مىکنند(33) و حتما این دو بزرگوار در کلمات بزرگان سیر کردهاند.
ما هم تا آن مقدارى که مراجعه کردیم به کسى که مخالف باشد برخورد نکردیم.
پس علىالظاهر فقهایى که متعرض این مسأله شدهاند اتفاق دارند که این صورت سوم هم جزو صور عمد است.(34) اشکال و پاسخ آن قبل از آنکه به ادله مسأله که روایات است بپردازیم، اشکالى را که در اینجا مطرح شده و قابل توجه است بررسى مىکنیم.
اشکال این است که قِوام قتل عمد به قصد قتل است و بطور کلى عمد به معناى قصد است، ضرب عمدى آن است که با قصد ضرب حاصل بشود و قتل عمدى آن است که با قصد قتل حاصل بشود.
در اینجا فرض بر این است که قتل، مقصود نبوده است بلکه ضرب، مقصود بوده، چطور مىشود این را قتل عمد بدانیم؟
از این اشکال، بزرگان با دو سه بیان جواب دادهاند.
شاید مراد آنان یک چیز باشد، منتهى تعابیر، مختلف است.
مرحوم شهید ثانى در مسالک تعبیرشان این است که القصد الى الفعل کالقصد الى القتل - ایشان مىگویند که گر چه قصد قتل ندارد اما اگر قصد فعلى را که ینتهى عادتاً الىالقتل، نمود اینقصد، نازل منزله قصد قتل است.
مرحوم صاحب ریاض این تعبیر را مستحسن شمردهاند و مرحوم صاحب جواهر هم عین همین استدلال را با همین عبارت ذکر کردهاند پس معلوم مىشود که ایشان هم قبول کردهاند.
یعنى اگر چنانچه شما در این مسأله، عرف را قاضى قرار بدهید عرف قصد ضربى را که عادتا ینتهى الى القتل، قصد قتل به حساب مىآورد.
پس این قتل، عمد است.
مرحوم فاضلهندى درکشفاللثام تعبیر را عوض کردهاند.
ایشان مىفرمایند: لانّ قصد السبب مع العلم بالسببیه قصدٌ للمسبب.
یعنى وقتى که انسان علم دارد که این سبب به مسبب منتهى مىشود، در واقع مسبب را قصد نموده است.
قصد ضرب یعنى قصد قتل.
این بیان با بیان قبل فرق دارد.
در تعبیر شهید و تابعین ایشان، ادعا نمىشد که قصدالضربِ قصدالقتل.
(چون واضح است که قصدالضرب لیس بقصدالقتل.
اصلا فرض مورد سوم این است که لایقصدالقتل.
چطور مىشود گفت که قصد سبب قصد للمسبب) بلکه تعبیر این بود که قصد سبب به نظر عرف نازل منزله قصد مسبب است.
اما در بیان مرحوم فاضل هندى که مىفرمایند: قصدالسبب قصد للمسبب، مسامحه واضحى است.
چون قصد سبب لزوما قصد مسبب نیست.
بلکه فرض مقام ما این است که قصد مسبب نیست چون مسبب را قصد نکرده است.
لکن ظاهرا مراد ایشان هم همان مراد مرحوم شهید است.
ایشان هم مىخواهند بفرمایند که، قصدِ سبب عرفا بجاى قصدِ مسبب مىنشیند نه اینکه قصد سبب، قصد مسبب باشد، که در این صورت برگشتش به همان فرمایش صاحب مسالک و تابعین ایشان است.
مرحوم آقاى خویى (ره) تعبیر را عوض کرده مىفرمایند: قصد فعل با التفات به ترتب قتل بر آن عادتا، از قصد قتل منفکّ نیست.
ایشان قصد فعل را به معناى قصد قتل نمىداند اما مىگویند فرض نمىشود که کسى قصد فعلى داشته باشد و بداند که این فعل، سبب قتل است ولى قصد تبعى قتل نداشته باشد عادتا چنین چیزى ممکن نیست.
تعبیر ایشان این است: «لان قصدالفعل مع الالتفات الى ترتب القتل علیه عاده لاینفکّ عن قصدالقتل تبعا» طبق نظر ایشان قصدالفعل یکون قصدا اصلیا و قصد القتل یکون قصدا تبعیاً(35) به نظر مىرسد که مسامحه این بیان به همان اندازه مسامحه در فرمایش کاشف اللثام باشد شاید اوضح از آن است، زیرا: اولاً - قصد سبب در حالى که انسان علم به سببیت داشته باشد از قصد مسبب قابل انفکاک است بالضروره، انسان مىتواند فعل را قصد کند اما مسبب را قصد نکند.
قصد با علم فرق دارد.
قصد، عزم و اراده است، نوعى عقد قلبى بر یک امر است که به دنبال آن حرکت جوارحى هم هست.
اماعلم به مسبب لزوما ملازم با قصد آن نیست.
ثانیاً - این نکتهاى که ایشان فرمودند که قصد مسبب، تبعى است این هم بهنظر مىرسد که مسامحه دیگرى است قصد تبعى اینجا نیست، قصد تبعى در آنجایى است که قصد هست منتهى اصالت ندارد.
مثل اینکه شما قصد دارید زید را ملاقات کنید قصد خانه او را مىکنید این قصد، قصد تبعى است.
قصد اصلى شما زیارت زید است لکن چون زید در خانه است شما قصد خانه او را مىنمایید.
این قصد تبعى است اما قصد است.
نمىشود گفت شما قصد خانه ندارید قصد دارید به خانه زید بروید منتهى خانه زید مقصود بالذات شما نیست.
مقصود ثانوى است مقصود تبعى است لذا اگر بین راه به شما گفتند که زید در خانه نیست، از رفتن منصرف مىشوید.
این قصد تبعى است ولى عکس مورد بحث ما است.(مثال مورد بحث ما این است که بگوئیم شخصى قصددیدن خانه زید رادارد چون بناى تاریخى است مثلا، و مى داند که زید هم در خانه است و قهرا او را ملاقات خواهد نمود، اما قصد دیدن زید را ندارد).(36) بنابر این تبعیت در آنجایى است که انسان قصد مسبب را دارد اصالهً و قصد مقدمه آن که در حکم سبب است قصد تبعى است نه اینکه قصد سبب را دارد و قصد مسبب تبع او باشد.
پس فرمایش ایشان که اگر قصد فعل را دارد بالتبع قصد قتل را دارد قابل قبول نیست.
مىتواند قصد فعل را داشته باشد اما قصد قتل را نداشته باشد.
بنابراین اولى این است که ما همان تعبیر مرحوم شهید را که مرحوم صاحب ریاض هم تحسین کردهاند و صاحب جواهر نیز تکرار کردهاند بگوییم که حرف درستى است یعنى بگوییم: عرف در این موارد قصد سبب را به منزله قصد مسبب مىداند.
گرچه در مواردى هم ممکن است فرض بشود که این تنزیلِ عرفى وجود نداشته باشد اما در موارد خطیر، عرف، قبول نمىکند که فعلى را انسان قصد کند در حالى که التفات دارد این فعل به مسببى منتهى مىشود و این تعمدبه مسببمحسوبنشود، بلکه این را عمد و قصد حساب مىکند.
اکنون به بحث از روایات مىپردازیم.
در این باب روایاتى هست که بدون هیچ تردید، فىالجمله دلالت بر این صورت دارند، بعضى را مرحوم صاحب جواهر نقل کردند و غیر از آن روایات دیگرى هم هست که ذکر مىکنیم لکن قبل از شروع بحث روائى باید توجه کنیم که این صورت ثالثه شقوقى دارد، حال آیا این روایات همه شقوق را شامل مىشود یا بعضى از آنها را، و آن بعض کدامند؟
بررسى مىکنیم.
بیان شقوق متصوره 1- قصد فعل منتهى به قتل را دارد و علم به سببیت هم دارد اما قصد قتل را ندارد.
2- قصدفعل منتهىبهقتل رادارداما علمبهسببیت نداردوقصدقتل همندارد.
3- قصد فعل منتهى به قتل را دارد اما علم به سببیت ندارد و قصد عدم قتل هم دارد، یعنى اصرار دارد که این شخص کشته نشود.
اینجا هم فعلى انجام داده است که ینتهى الىالقتل غالبا قصد این فعل را هم کرده است اما نمىدانسته است که فعل یسبب القتل قصد هم داشته است که این شخص کشته نشود فرضا دوست یا از نزدیکان او بوده است یا به دلائل دیگرى (در زمان رژیم طاغوت شکنجه گرها تا آنجایى که خودشان جان داشتند مىزدند اما اصرار هم داشتند که طرف نمیرد، طرف از خدا مىخواست که بمیرد آنها اصرار داشتند که نمیرد.
گاهى هم البته مىمرد) بنابراین فقط عدم القصد الى القتل نبوده است بلکه القصد الى عدم القتل هم، بوده است.
4- قصد فعل منتهى به قتل دارد و فعل هم سبب قتل است لکن غفلت از سببیت دارد نه جهل به سببیت مع عدم القصد الى القتل یا مع القصد الى عدم القتل گاهى انسان نمىداند که این فعل سبب قتل است که جهل به سببیت مىشود و گاهى غفلت از این امر دارد مثلا فرض کنید اسلحه اى در دست اوست مىداند که اگر این اسلحه گلوله حقیقى داشته باشد کشنده است، خیال مىکند گلوله مشقى دارد.
جهل به سببیت این سبب دارد و الا مىداند که اگر گلوله بزنند به مغز کسى کشنده است.
البته تارهً بحث ما در صورت جهل به سببیت است و تارهً بحث ما در صورت دعوى جهل به سببیت است.
این دعوى جهل را صاحب جواهر و دیگران ذکر کردهاند اما صورت جهل به سببیت را ذکر نکردهاند.
حال ببینیم آیا روایات شامل همه این شقوق مىشود یا نه.
البته بنا بر فرمایش مرحوم آقاى خویى(ره) صورت اول قابل فرض نیست.
چون ایشان مىگویند قصد سبب از مسبب انفکاک ناپذیر است.