موضوع این پروژه « راهکارهای موفقیت تجاری و هنری» (در بخش نظری) و ساخت فیلم « واینجاست» ( در بخش علمی) برای اخذ درجه کارشناسی ارشد در رشته ارشد در رشته تصویر متحرک است که مطلب آن در فصل اول شامل تاریخچه فیلم های موفق انیمیشن در جهان و در فصل دوم شامل عواملی است که باعث این موفقیت شده اند از قبیل صدا، حرکت، شخصیت سازی، فیلمنامه نویسی، بازاریابی وغیره ...........در پایان کار هم به نتیجه گیری و گزارش کار عملی پرداخته شده است که امید است مورد توجه و عنایت دوستداران هنر قرار گیرد.
آنچه در این فصل مورد بحث و بررسی قرار می گیرد.
بررسی فیلم ها و سریال های انیمیشن موفق در جهان است و هدف آن علاوه بر جمع آوری انیمیشن های موفق در کنار یکدیگر است، بررسی عمل موفقیت های آنها نیز می باشد که به صورت کامل تری در فصل های بعدی به آن پرداخته شده است.
از آنجا موفق بودن یک انیمیشن از دو دیدگاه سنجیده می شود و آن موفقیت از لحاظ هنری و دیگری از جهت تجاری می باشد هر فیلمی که حتی از یکی از جهات بالا دارای پیشرفتی تا موفقیتی بوده نام برده شده است.
به دلیل اینکه در این قسمت از رساله هدف جمع آوری انیمیشن های موفق در سراسر جهان بود و چنین اطلاعاتی به صورت موثق در منابع زیادی وجود ندارد و بیشتر کتابها و جود داشت به ناچار از یک منبع استفاده کردم.
آمریکا و نیزور زینس کی[1] کارتویست با استعدادی است که در پستامبر سال 1871 م در ایالت میشگان آمریکا به دنیا آمد.
وی مانند بسیاری از معاصرین و همکارانش هنرمندی خود آموخته بود که کار خود را با طراحی تابلوهای عظیم تبلیغاتی و طراحی صحنه تاتر ونکاهی عصور[2] آغاز کرد.
وقتی که او به عنوان بازیگر به عرصه نمایش گذاشت برنامه ای به نام « هفت دوره زندگی انسان» را اجرا کرد.
عک کی به دلیل استمرار در ا جرای نمایش های صحنه ای توان تولید منیم انیمیشن را به دست آورد.
وی با تکنیک های محدود موجود در آن زمان و نیز به پیشنهاد جمیز استورات بلکتون فیلم « نموی کوچک»[3] را در سال 1910 م ساخت و در اوایل سال 1911 م آن را به نمایش های صحنه ای خود افزود.
این فیلم به طور همزمان در سالهای سینما به نمایش در آمد.
شرکت تولید کننده آثار بلکتون این فیلم را به همراه یک فیلم بیش نمایش از هنرمند درحین کار به طور سراسری توزیع کرد.
او در ژانویه 1912 م داستان در پشه در حین نیش زدن را ساخت اما این بار تصمیم گرفت.
مادامی که آن را روی صحنه تاتر اجرا می کند.
این فیلم برای نمایش های عمومی توزیع نشود.
اولین تولیدات مک لی از نظر طراحی و انیمیشن، شخصیتی بسیار شفاف و مشخص دارند.
رعایت ظرافت در هنر جدیدی مثل نکاهی مصور اگر چه ساده ولی از ارزش های کار محسوب می شود.
حرکات نرم و روانی که با طبیعت هنرمند کاملاً همخوانی دارد، نوعی گرافیک ظریف و دقیق را پدید آورده که در تاریخ انیمیشن کم نظیر است.
شاهکار بزرگ عک کی « دایناسورگرتی» است که رفتار باور نکردنی یک دایناسور مطیع، با رام کننده خود را مرور می کند.
نه تنها طراحی فیلم بلکه اجرای انیمیشن آن قابل تقدیر است.
شخصیت گرتی به نوعی تعجب همگان را بر می انگیزد.
بی تردید در این فیلم حرکت های گرتی با زمابندی مناسب طراحی شده است.[4] هنر وصنعت انیمیشن کشور امریکا ریشه های عمیقی دارد.
اگر چه در ابتدا تولیدات آن محدود به فیلم های انیمیشن تبلیغاتی وکمک می شد.
همه فعالیتها به عده کمی از انیماتورهای نیویورکی خلاصه می شد که از یک استودیو به استودیوی دیگر در رفت و آمد بودند به اصطلاح بازار انیمیشن را داغ نگه می داشتند.
در پی اولین دهه های فعالیت انیمیشن آمریکا جان راندولف بری[5] شخصیتی سرشناس مصمم تاثیر گذار و درونگر بود.
او بنیاد انیمیشن آمریکا و جهت گیری های آن را پایه گذاشت.
او به عالم سینما با این ترتیب وارد شد که از وینزور عک کی تقلید کند.
اما به هر حال باورهای او کاملاً با خلاقیت های عک کی تفاوت داشت.
بری به تعبیری صرفاً برای کسب در آمد به طراحی انیمیشن می پرداخت و از اولین روزهای فعالیتش برای بهینه سازی نیروی کار، جلوگیری از کارهای بیهوده و نیز سریع در زمان تولید تلاش می کرد.
استودیوی بری براساس رقابت در ساخت فیلم های سفارشی و نیاز روز افزون به تولید فیلم تاسیس شد.
زمانی که ایالات درگیر جنگ جهانی اول بود، بری تشویق شد تا برای سازمان های دولتی، فیلم های آموزشی تولید کند.
حرکتی که در جنگ جهانی دوم توسط واست دیزنی تکرار شد.
بری همواره نو آوری تکنیکی را مورد تایید قرار می داد.
به همین خاطر توانست در طول سه سال سه ابداع را به ثبت رساند، که عبارتند از ژانویه 1914 م پسرمیه های چاپ شده جولای 1914 م کاربرد سایه روشن ها در طراحی و جولای 1915 م استفاده از تلق شفاف که برای تولید انیمیشن روی پس زمینه می نشست.
این ابداعات باعث شد که رهبری این صنعت را به دست گیرد و در میان رقبا منحصر به فرد باشد.
ابداعات بری در اینجا متوقف نشد.
او در سال 1920 م اولین فیلم رنگی انیمیشن را به نام « اجرای گربه توماس» ساخت.
گربه توماس در نوع خود فیلم موفقی بود که به روش ساده خراش روی فیلم ساخته شد.
اما ساخت آن هزینه های زیادی در برداشت که باعث شد برای مدت 10 سال فیلم انیمیشن رنگی دیگر ساخته نشود.[6] یکی از گروههای موفق تولید کننده انیمیشن، گروه پت سولیوان بود که با ساخت فیلم های « گربه توماس» به موفقیت های هوشمندانه تجاری وهنری بسیاری دست یافت.
گربه فلیکس در چشم اندازی ده ساله، به عنوان یک گربه انسان نمای جادویی پیچیدگی های منحصر به فردی داشت.
شخصیت فیلیکس، هوشیارانه، دلنشین و مرور طراحی شده بود در عین حال گوشه ها و زاویای آن نشان از شیطنت و زیرکی داشت.
شخصیت فلیکس تنها نمونه ارزنده حرکت های انیمیشن است که به حوادث مضحک و موقعیت خاص نیاز ندارد تا بیننده خود را بخنداند.
وقتی فلیکس عصبی است در یک محیط دایره ای قدم می زند وواکنش های شدید او تا مدتها به یاد می ماند.
همه عناصر گرافیکی به شخصیت فلیکس اضافه شده بود تا حس جادوئی آن را کامل نماید.
دم گربه فلیکس می توانست به اشیای عنصر تبدیل شود؛ علامت سوال علامت تعجب و در حقیقت هرچیز دیگری که کارگردان مجبور به استفاده از آن در صحنه بود، راکت بیسبال، قلاب ماهیگیری و حتی در ورودی یک خانه دور افتاده ( بدون در نظر گرفتن پرسپکتیو آن ) از جمله تغییرات دم گربه فلیکس بود.[7] والت الیاس دیزنی [8]یکی از افرادی بود که البته به اتفاق بردارش ری [9]که همیشه مشاور حقوقی والت باقی ماند توانست به موفقیت های چشمگیری دست یابد.
کارگردانی خوب، استفاد از افراد حرفه ای استفاده های به جا از موسیقی و صدا، استفاده از امکانات پس از تولید مثل فروش عروسکها، موسیقی های متن فیلم..............
از عوامل پیشرفت و موفقیت استودیو دیزنی بود.
وقتی که امتیاز شخصیت آزوامد از مرامت دیزنی گرفته شد او مجبور شد یک موش کوچک را طراحی کند و اسم او را میکی [10]بگذارد که پس از چندی به عنوان سینما مبدل شد.
زمانی که ال جالسون [11] در فیلم « خوانده جاز» صحبت کرد و آواز خواند والت احساس کرد که یک انقلاب صنعتی رخ داده و سینما به طور اجتناب ناپذیری به سوی استفاده از عنصر صدا گام برداشته است بنابراین والت با کمکی یکی از همکارانش ویلفر جکسون [12] که کمی موسیقی می دانست.
یک سیستم هماهنگ کننده صدا و تصویر ساخت و در فیلم « قایق بخاری ویلی» از آن استفاده کرد.
این فیلم سومین قسمت از مجموعه آثاری بود که میلی ماوس در آن ها حضور داشت و بعد از مشکلات مختلف فنی و تدارکاتی، سرمایه گذاری و توزیع، سرانجام در هجدهم نوامبر سال 1928 م در تاتر کولونی به نمایش گذاشته شد و تماشاگران بهت زده کرد و این موفقیت مجدداً دو هفته بعد در تاتر راکسی ( بزرگترین سالن تاتر جهان) و در سینمای نیویورک تکرار شد.
طرح داستانی « قایق بخاری ویلی» قابل توجه نیست این داستان تنها بهانه ای است که توانایی های صدای هماهنگ با فیلم به نمایش گذاشته شود.
شخصیتها و حتی قایق کاملاً همزمان و هماهنگ با موسیقی متن به رقص و پایکوبی در می آیند و حتی شوخی ها و لطیفه های جانبی نیز با صدایی متناسب و همزمان به گوش می رسند.
[13] والت دیزنی در این هنگام برای تضمین موفقیت فیلم هایش از نوازنده ای به نام کارل استالینگ [14] دعوت به همکاری کرد.
کارل موسیقی اولین فیلم های میکی را نوشت.
وی که ذهنی قوی و خلاق داشت با طرح مسائلی از قبیل ریتم، تاثیرات صوتی و هماهنگی آن با تصویر، زمینه بحث های بسیاری را با والت دیزنی فراهم آورد و سرانجام به این نتیجه رسیدند که اگر موسیقی در پس زمینه فیلم های میکی قرار می گیرد اما بر تصویر حاکمیت داشته باشد.
این تصیمیم در مجموعه فیلم های « سمخونی های مسخره» اعمال شد.
فیلم رقص اشکلت ها اولین قسمت این مجموعه بود که در سال 1929 م تولید شد.
در این فیلم پوب اورکس حرکات موزونی را هماهنگ با موسیقی استالینگ طراحی کرده بود.
مشهورترین قسمت این مجموعه « سه بچه خوک» برنده جایزه اسکار، بود که موسیقی متن آن با نام « چه کسی از گرگ بد گنده می ترسد؟» ساخته فرانک چرچیل از سال 1933 م به بعد از محبوب ترین آهنگهای آمریکایی به حساب می آمد.
[15] اولین فیلم برنده جایزه اسکار از میان آثار دیزنی « گل ها و درخت ها» اولین فیلم رنگی از مجموعه سمنونی های مسخره بود.
پس از آن تا سال 1943 م والت دیزنی برنده 11 جایزه اسکار شد.
البته دیزنی تا پایان فعالیت خود توانست 30 جایزه اسکار را در پرونده هنری اش ثبت کند.
والت دیزنی هم از لحاظ هنری و بدست آوردن جوایز و هم از لحاظ تولید و فروش همیشه در رده موفق ترین ها بود.
میکی ماوس در مدت کوتاهی تبدیل به یک پدیده باور نکردنی شد و مردم سراسر جهان به او دل بستند یکی از دلایل موفقیت میکی، صدای او بود که تا پایان جنگ جهانی دوم از صدای خود دیزنی استفاده می شد.
در سال 1930 م شخصیت میکی به صورت فکاهی مصور طراحی شد.
به دنبال این حرکت مجموعه ای از وسایل و اشیاء از قبیل دستمال، پیراهن با این وجود برای شخصیت معروفی مانند میکی ماوس عمر کوتاهی رقم خورده بود.
میکی ماوس در سال 1928 م خلق و در سال 1953 پرونده کاری خود را بست .
میکی در 121 فیلم کوتاه وبلند حضور داش اما به عنوان یک شخصیت پیشرو از سالهای دهه 1930 م محبوبیتش رو به نقصان رفت.
به زودی مشخص شد که شخصیتی با این رفتار پسندیده و برجسته نمی تواند رفتار کمدی را در میان حضایص دیگرش جای دهد.
و بنابراین وجود شخصیت های کم اهمیت تر در کنار او برای ایجاد صحنه های کمدی ومضحک، ضروری به نظر می رسید.
بدین ترتیب کارکترهای مثل « دو نالد داک» آتشین فراج و « گوفی» و « پلوتو» سگ دست و پا چلفتی، همه حرکتها را به خود اختصاص دادند پس از این تاریخ حضور میکی کم رنگ تر شد.[16] تاثیر دیزنی بر انیمیشن به اندازه کشف صدا برای پیشرفت صنعت سینما با ارزش بود.
دیزنی یکباره همه فیلم های انیمیشن را که تا آن زمان به روش قدیمی ساخته شده بودند، از چرخه تولید خارج کرد.
در حقیقت منتقدان در سال های نخست 1930 م خاطر خلاقیت های بصری او را تحسین کردند وهمچنین از توانایی او در هماهنگ کردن صدا وتصویر و وارد کردن آنها در یک زبان سینمایی ستایش شد.
در بیست ویکم وسامبر 1937 م دیزنی در یک جشنواره فیلم سینمایی انیمیشن رنگی به نام « سفید برفی و هفت کوتوله» را به نمایش گذاشت.
والت و ری با نمایش این فیلم به بزرگترین موفقیت خود دست یافتند.
ساخت فیلم سفید برفی و هفت کوتوله سه سال به طول انجامید و بر آورد هزینه تولید 000/520 دلاری آن سرانجام با مبلغ 423/488/1 دلار به انجام رسید.
تهیه کننده جوان این فیلم شدیداً میل به کمال گرایی و خطر پذیری داشت زیرا برای ساخت این فیلم ( مانند فیلم قایق بخاری) تا حدود ورشکستگی پیش رفت اما در مدت کوتاهی در آمد فروش فیلم سفید برفی به هشت میلیون دلار رسید.
ساختار محکم روایی فیلم سفید برفی ترکیبی کلاسیک از زمانبندی وحرکت بود.
برای اینکه بیننده از تماشای یک فیلم انیمیشن در طول یک ساعت و نیم احساس خستگی نکند.
دیزنی صحنه های مختلف را با حس های متفاوت در پی هم می آورد.
و تماشاگرا را از صحنه عاشقانه به صحنه کمدی و از صحنه دلخراش به صحنه تالف بار دعوت می کرد.
آوازهای فیلم روایی بود و عملکردی روانشناسانه داشت.
رنگ در تمام طول فیلم متناسب با کار می رفت وبا هارمونی صحیح انتخاب می شد.
در بین شخصیت ها کوتوله ها بهترین بودند، زیرا حرکتشان به شکلی برجسته اینمه شده بود و هر کدام نام و شخصیت مخصوص به خود داشتند.
یکی از کامل ترین آثار دیزنی فیلم سینمایی انیمیشن « فانتازیا» بود.
این اثر براساس 8 قطعه موسیقی کلاسیک ساخته شد.
هنرمندان سازنده بخش های مختلف آن برای اولین بار در استودیوی دیزنی فرصت یافتند تا همه توانایی های زیبا شناسانه و گرافیکی خود را ارائه دهند اما این اثر در ارائه گرافیک وانتخاب تصاویر غرق شد.
انیمیشن و طراحی کاریکاتور که در شرایط متعارف با موسیقی روز همراه می شد در این فیلم به طور ناهماهنگی با موسیقی بتهوون باخ و استراونیسکی پیوند خورد.
این اثر نشان داد که مناسبت بین یک موسیقی جدی و هنر پویا، به رفتار هنری قدرتمندی نیاز دارد.
پس از آن دوره سردرگمی دیزنی آغاز می شود با شروع جنگ بازار اصلی اروپا تعطیل شد و فانتازیا فروش چندانی نداشت ولی دیزنی سعی کرد شرایط به وجود آمده را به نفع خود تمام کند.
در یک صحنه بین المللی متاثر از جنگ جهانی دوم، دولت امریکا خواستار توقیت مطالبات خود از کشورهای همسایه شد و بنابراین از محبوبیت هم گیر خالق میکی استفاده کرد بعد از محله ژاپن به پرل هاربر در هفتم وسامبر 1941 م استودیوی دیزنی رابطه محکمی با دولت ارتش و نیروی دریایی برقرار کرد وبه تولید چهار برابر ظرفیت سالانه خود در زمینه فیلم های آموزشی و منفی مبادرت ورزید.
این حرکت دیزنی یک وظیفه وطن پرستانه قلمداد شد و به این خاطر توانست شرکتش را از تعطیلی نجات دهد و اینجاتورهای مستعد خود را فعال نگه دارد.
اما به هر حال برای استودیوری دیزنی شکوفایی سالهای 1930 م بازگشتنی نبود.
دیزنی همواره کیفیت را بر کمیت ترجیح می داد پروژه های جاه طلبانه او تا زامان مرگش همیشه شرکت دیزنی را در خطر بدهکاری ها قرار می داد اما سرانجام شرکت با مدیریتی محافظه کارانه شکوفا کشد.
در همان زمانها به پیروی از دیزنی بسیاری از مراکز تولید انیمیشن نیروی انسانی خود را طبقه بندی کردند.
شخصیت ها، نسبت ها، حالات صورت و همه نشانه های طنز گونه شخصیت ها در الگوهای راهنمای شخصیت ثبت شد و برای همیشه در خدمت کارگردان و انیماتور قرار گرفت.
بدین ترتیب حالات و خصوصیات در سراسر یک فیلم بدون تغییر حفظ می شد.
این امر باعث می شد که اگر کار به گروه دیگری سپرده شود، ثابت و بدون تغییر باقی بماند.
در بین شرکت های تولید انیمیشن امریکایی، شخصیت استودیودی فلشر از یک ترکیب عجیب به وجود آمده بود که عبارت است از: رشد عجولانه اما صاحب روش وسازمان یافته، همراه با بی بی توجهی با این که ساختار راهبردی این استودیو بیشتر بر ابتکار و بدیهه سازی استوار بود.
تا برنامه ریزی اما شخصیت هایی مثل بی توپ و پایانی موفقیت های کم نظیری به دست آوردند.
فیلم « ولگرد نخوری» سال 1932 م شاهکار انیمیشن آمریکا شد.
فلشر دو سال قبل از استودیوی دیزنی روش فیلم بردلدی چند لایه را برای نمایش تحمل میدان ابداع کرد و بدین ترتیب فیلم « سفرهای گالیور» در سال 1939 م به عنوان دومین فیلم سینمایی انیمیشن تاریخ آمریکا شناخته شد.
که اگر چه فروش آن در اروپا به دلیل جریان جنگ موفق نبود اما بیننده خود را در امریکا به گرمی جذب می کرد.
ملوان پا پای یکی دیگر از انتخاب های غیر سنتی استودیوی فلشر بود که دارای شخصیتی خشن، بد اخلاق وخود خواه بود.
وبا خویی حیوانی که فهمیدنش مشکل می نمود همچون تکه سنگی بود که درون برکه ای آرام از موسیقی، سمفونی ملودی و هارمونی پرتاب شده باشد.
جذابیت پایانی ناشی از بی گناهی و قدرت غیر متعارفش بود.
وقتی با یک وضعیت خطرناک و یا یک زورگو روبرو می شد.
اسفناج می خورد و نیروی افسانه ای بدست میآورد.
از میان قسمت های بیشمار مجموعه های پاپای سه مجموعه که هر کدام از دو حلقه تشکیل شده اند، به یاد ماندنی ترامت که عبارتند از « ملوان پاپای» ملوان سندباد را ملاقات می کند» ، « ملوان پاپای» علی بابا و چهل دزد در بغداد ملاقات می کند و علاء الدین نو چراغ جادویش» در این سه مجموعه بی تردید « ملوان پاپای».
علی بابا و چهل دزد بغداد را ملاقات میکند» و علاء الدین و چراغ جادویش.
در این سه مجموعه وبی تردید «ملوان پاپای.
علی بابا چهل دزد بغداد را ملاقات میکند» از نظر خلاقیت، قدرت طراحی و پس زمینهها چشم گیرتر است.
اصلاح و پالایش این ملوان دعوایی، زمانی اتفاق افتاد که فلش در مقابل تاثیر دیزنی تسلیم شد.
در سال 1934 م با مجموعه در کلاسیکهای رنگی سعی شد از «سمفونیهای مسخره» دیزنی، با ترکیبی از گرایش به حرکت و گروتسک و جذب شدن به احساسات و خرافات، تقلید شود.
نتیجه محصولی ترکیبی از آب درآمد.
مترو گلدن مایر از دیگر شرکتهای تولید کننده انیمیشن آمریکایی باشد که سال 1940م برایش سال بسیار مهمی بود.
زیرا در این سال، ماجراهای گربهای به نام دو تام و موش به نام «جری» در فیلمی به نام گربه چکمه گیر آغاز شد.
اعتبار نخست برای تولید این فیلم به دو هنرمند جوان اعطا شد که در همان استودیو آموزش دیده بودند.
همانا، که رشته خبرنگاری و مهندسی خوانده بود بار بارا که یک کارمند بانک بود و به دلیل خستگی از کار خود به طراحی نگاهی مصور روی آورد.
همانا و باربرا قبل از اینکه گروه خلاق خود را تشکیل دهند مدت 2 سال در یک استودیو با یکدیگر کار کردند موفقیت اولین فیلم این دو هنرمند تاثیر بسیاری بر حرفه آنها در طول پانزده سال آینده گذاشت.
در این مدت آنها راههای ممکنه را برای جنگ بین موش و گربه تجربه کردند و هفت بار برنده جایزه اسکار شدند.
آنها بعدها توانستند عظیم ترین استودیوی تولید مجموعههای انیمیشن تلویزیونی را بنا بگذارند.
«تام» گربه خاکستری در ابتدا با «جری» موش قرمز کاملا متفاوت بود.
تام رفتاری خشن و جری رفتاری زیرکانه و مهربان داشت.
بعدها وقتی تکامل یافتند، نقش آنها با هم درآمیخت و «تام و جری» بیشتر وقتشان را به آسیب رساندن به یکدیگر سپری میکردند.
یکی از برجسته ترین فیلمهای سینمایی انیمیشن سالهای اخیر و فیلمی که تاثیر ویژهای بر بیننده خود گذاشت، چه حکسی را جر رابیت پاپوش ساخته بود که در سال 1988 م به نمایش درآمد.
کارگردانی این فیلم را یکی دیگر از تولیدات متهورانه اسپبرگ محسوب میشود، رابرت زمکیس بر عهده داشت و بخشهای انیمیشن آن نیز به ریچارد ریلیانر از کشور انگلستان واگذار شده بود.
این فیلم نمونه تمام عیار کارتونهای هالیوودی فرامدرن و نمونهای از فیلمهای پلیسی است که در چهارچوبی فشرده از نقل قولها و جوکهای آشنا به گوش تماشاگر شکل گرفته است.
این فیلم با کیفیتی در خور توجه دو شخصیت انیمیشنی را معرفی میکند.
راجر رابیت، موجودی جذاب و با شخصیت و همسرش جسیکا، تعبیری از کارتون سنتی آمریکایی است.
که بی تردید دارای نقایصی است.
اما در عین حال صادقانه و کاربردی به نظر میرسد.
در زمینه تولیداتی که برای تلویزیون ساخته میشد، استودیوی هانا و باربر اساسها حبودار و رهبر بی همتای این حوزه بودند.
اولین مجموعه این استودیو با نام در نمایش راف و ردی ارائه شد که نتوانست تاثیر زیادی به جای بگذارد.
اما موفقیت واقعی با نمایش دومین اثر هانا و باربرا و مجموعه هاکلبری هوند در سال 1395 م اتفاق افتاد.
موفقیت بعدی این استودیو ساخت مجموعه یوگی خرسه بود که کراوات و کلاه بر سر داشت و همیشه همراه دوست کوچکمش بوبو خرسه زندگی را برای نگهبان پارک ملی، جان اسمیت دشوار میکرد.
این مجموعه به سرعت جایگاه و بیننده مخصوص به خود را به دست آورد و بر اساس آن، یک فیلم سینمایی انیمیشن، با نام «هی تو، من یوگی خرسه هستم» در سال 1964م ساخته شد.
حرکت بعغدی، تولید «فلینت استونز» در سال 1960 م بود که از یک سریال زنده تلویزیونی با عنوان هانی مونرز تقلید میکرد.
«خلینت استونز» در ساعات پر بیننده تلویزیون، نه تنها برای کودکان بلکه به عنوان یک سریال خانوادگی بخشی میشد.
این برنامه بسیار موفق در حقیقت کارتونی بود که بیننده را راضی میکرد و زمانی طولانی را به خود اختصاص میداد.
ساختار این مجموعه بر اساس کمدی موقعیت، عدم سازگاری میان رفتار انسان ما قبل تاریخ و انسان مدرن را به طنز کشیده است.
در دهه 1970 م موفق ترین تولید، مجموعه «اسمورف» بود که بر اساس داستانی از یک هنرمند بلژیکی به نام پیو «peyo» ساخته شد.
این شخصیت که قبلا در اروپا شهرت یافته و به صورت نگاهی مصور و شخصیتی تلویزیونی ارائه شده بود؛ در ایالت متحده آمریکا به شکل وسیعی به نمایش درآمد.
سریال «سیمسونها» که درباره خانوادهای متوسط (پدر و مادر و سه بچه) است که زندگی روزمره معمولی را میگذرانند، در سال 1990 م پخش شد و بلافاصله علاقه مندان بسیاری به خود جذب کرد.
همچنین عروسکها و وسایل مرتبط به آن، هیجان بسیاری آفرید که مدیون طنز گستاخانه سریال بود.
دلیل موفقیت آنی این سریال در ابتدا مشخص نبود.
شخصیتهای زشت و بی ادب این مجموعه باعث شدند تا بینندههای تلویزیون احساس کنند از خانواده سمسیون، بهتر هستند.
این سریال به سرعت فضای برنامههای تفریحی یکشنبهها را تسخیر کرد.
اروپای شرقی بررسی انیمیشن در حوزه اروپا را باید به دو بخش اروپایی شرق و غربی تقسیم کنیم.
سینما به طور کلی تقریبا در همه کشورهای شرق اروپا ساختاری مشابه داشت.
یعنی به وسیله بخش دولتی اداره میشد.
و به رهبران سیاسی وابسته بود که بر تولید، اجاره فیلم، سالنهای نمایش و مدیریت تاترها حاکم بودند.
شاخص ترین جریان تولیدات سینمایی اروپای شرقی، که البته در همه کشورهای آن مشترک نبود.
بر اساس داستانهای محلی و سنتهای معمولی شکل گرفت.
در میان نسل اول فیلمهای انیمیشن اروپای شرقی فقط دو اثر قابل در چلسواکی ساخته شد: «عشق و سفینه فضایی» به کارگردانی یرژی بردکاو «میلیونری که خورشید را ربود» کار زدنک میلر.
فیلم عشق و سفینه فضایی، با طراحیهای کامیل لوتاک برگرفته از تصویرهای ابتدای قرن بیستم ساخته شد.
داستان فیلم، آرزوهای دو عاشق را روایت میکند و نشان میدهد، زمانی آرزوهای آنها به واقعیت میپیوندد، که مرد جوان، سفینهای فضایی میسازد و دختر را از چنگ خواستگار دیگرش میرباید.
فیلم «میلیونری که خورشید را دزدید» برنده جایزه 1948 جشنواره و نیز، سرگذشت مرد ثروتمندی است که صرفاً به خاطر جاه طلبی خورشید را میدزدد و جهان را در تاریکی باقی میگذارد تا اینکه پسر جوانی بشریت را از نابودی نجات میدهد.
این فیلم، با طراحیهای مبتکرانه، یکی از بهترین آثار میلر محسوب میشود.
اتحاد جماهیر شوروی، پانزده سال پس از پایان جنگ جهانی دوم به طور عمده مشغول ساخت فیلم انیمیشن کودکاین با روش سنتی تعلق و شخصیتهای با خطوط منحنی بود.
اما این روش با حرکتهایی عاقلانه و حساب شده، از اعوجاج و تغییر شکلهای انیمیشن تعقیب و گریز به دور بود.
به طور خلاصه انیمیشن شوروی درسهایی بسیاری از فیلمهای سینمایی دیزنی آموخته بود.
تحقیق و تجربه به کناری نهاده شد و انیمیشن عروسکی و برش مقوا با تاسیس بخش تخصصی در سایوز مولت فیلم در سال 1953 م نیروی تازه گرفت.
در سالهای 1960 م در بازسازی موضوع و سبک، حرکتی آرام صورت گرفت که به ویژه در آثار فولکوریک شوروی و گروههای و نژادهای مختلف جمهوریهای آن تاثیر گذشت.
بهر حال زمان زیادی به طول انجامید تا انیمیشن و سینمای شوروی شجاعت فکری خود را بازیافت.
همچنین میبایست سالهای بیشتری سپری میشد تا اتحاد شوروی بتواند هنرمندان مستقلی را پرورش دهد و توان کشف خلاقیتهای فردی را به دست آورد.
اگرچه انیماتورهای شوروی از لحاظ تکنیک، شکل روایی و آگاهی از نمایش چندان سرآمد نبودند، اما انیمیشن را با پشتیبانی ایوان ایوانف وانو به عنوان بخشی از خدمات عمومی میدانستند که مسئولیت ساخت سرگرمیهای مناسب تدارک آموزش روشمند را برعهده داشت.
در حاشیه فیلمهای بلند و نیمه بلند انیمیشن فیلمهای سنتی کوتاه نیز ساخته شد و هنرمندان برجستهای نظیر: ایوان ایوانف وانو، خواهران بردمبرگ، لف آتامانف و میخایل تخانو فسکی ظهور کردند.
ایوانف وانو، یکی از تاثیرگذار ترین شخصیتها بر سیاستهای فرهنگی شوروی، با تولید فیلم سینمایی انیمیشن «الب کوچک خمیده» در سال 1947 م بیشترین شهرت عمومی را کسب کرد.
بعدها ایوانف وانو فیلمهای بسیاری ساخت و احساس ناب یک انیمیشن خوب را به نمایش گذاشت.
در اوایل دهه 1960 م انیمیشن تقریبا در تمام کشورهای شرق اروپا به لحاظ کمی و هنریرشد چشم گیر داشت.
ان هنگام که هنرمندان مستقل به اعتباری بین المللی دست یافتند.
روحیه خلاق گروهی وجود داشت و جریانات، مکاتب و نظریه پردازهای مختلفی پیرامون سبک تکنیک و محتوا شکل گرفته بود.
این حرکت، به ویژه در یوگسلاوی و لهستان نمود بیشتری داشت.
در دهه 1980 م یعنی چند سال قبل از فروپاشی اتحاد شوروی، سرانجام جمهوریهای شوروی به واسطه تولید غیرمتمرکز، قادر شدند تا تواناییهای خود را به نمایش بگذارند.
مرحله دوم مکتب زاگرب به وسیله سینمای هنری و فیلمسازان مولف که به نوشتن، کارگردانی و طراحی فیلمهایشان علاقه مند بودند، هویت گرفت.
در هر حال یک سبک زاگری به وجود آمد که به آسانی قابل تشخیص بود این شیوه ای بود که از کار گروهی اجتناب میکرد و به سمت الگوهای شخصی میشتافت.
طبق این فرمول که عبارت بود از هماهنگی بر اساس تفاوتهای فردی، انیماتورهای زاگرب پذیرفتند که راه حلهای تصویری خارج از سیستم ارزش گذاری هر هنرمند برای دیگران تقلید ناپذیر است.
با انگیزههای نسل جدید، شرکت فیلم زاگرب توانست، به عنوان یکی از عمده ترین قدرتهای هنری در جهان انیمیشن کسب اعتبار کند.
همچنین این شرکت به مسائل اقتصادی نیز توجه میکرد و به عقد قرار دادهای بین المللی تولید سریال مانند سریال معروف پروفسور بالتاز اثر گرگیک – کولاز زانیشویچ و قرار دادهای تبلیغاتی تمایل داشت و با فرستندههای تلویزیونی برای تولید فیلمهای انیمیشن کوتاه به توافق میرسید.
در طول یک دهه، مکتب کرو والی جایگاه خویش را تثبیت کرد و به تدریج موقعیت خود را بهبود بخشید، اما در دهه 1980 رو به افول گذاشت.
با وجود این به مناسبت تاثیرات و سفرهای برانکو رانیتوریچ انیمیشن در اکثر شهرهای یوگسلاوی، مانند اسلاونی، بوسنی، مقدونیه گسترش یافت و کارگردانهای جدیدی پدید آمدند و آثاری خلق کردند که توجه جهانیان را به خود جلب کرد.
ندلکو راجیک یکی از برجسته تریم هنرمندان زاگرب بود.
او اگر چه یک طرح برجسته است، اما گرافیک محض درآثار وی، کمترین اهمیت را دارد.
خلاقیتهای سینمایی دراجیکدر سرکوب باور پذیری نهفته است، نیز در خلق جهانی تمسخر آمیز که مداوم در حرکت است، مانند فیلم «روزی که سیگار کشیدن را ترک کردم»، که دراجیک در این فیلم با پاک کردن زمینه فضایی را فراهم آورده است که، زمینه با خطوط محیطی شخصیتها در تضاد قرار گرفته است.
دنیای راجیک، ظاهر فیزیکی خود را تغییر دهد وقایع آن با ترفندهای گرافیکی و یا جداسازی به یکدیگر گره میخورند.
در آثار دراجیک، هیچ چیز برای انسان به عنوان پناه و مرجع باقی نمیماند، حالا این انسان، مرد صلح طلب فیلم «ایام گذشته» باشد که بدون دلیل مورد خشونت قرار میگیرد با قهرمان فیلم «شاید دیوجانس» که شاهد فرو ریختن ستارگان و آسمان، درون یک پنجره است.
در این آثار فضایی ناآرام، شبیه یک آیینه، تصاویر سوزناک و درمانده زندگی را به نمایش میگذارد.
زدنکو گاسپارویچ در سال 1957 به دنیای انیمیشن پیوست و چندین سال انیماتور سریالهای انیمیشن بود.یکی از آثار او فیلم «ساتپمانیا» بود که در آن با نواختن قطعهای به وسیله پیانو، ارتباط بین تصاویر زنهای عاشق، زنهای کسل، گراند کاتیون و مونپارناس سوپرمارکت، گاوهای سلاخی شده وقایقهای زیر باران را برقرار میسازد.
این فیلم سفری به اعماق ضمیر ناخودآگاه است و از کمری سیاه و آثار هنرمندانی مثل اتودیکس تاثیر بسیار گرفته است.
فیلم «ساتیمانیا» برنده جایزه نخست جشنواره زاگرب در سال 1978 م و بسیاری جوایز از کشورهای دیگر بود.
لهستان در سالهای نخست دهه 1960 م به جمع کوچک کشورهایی پیوست که رهبری کیفیت انیمیشن را در دست داشتند در این دوره، تولیدات انیمیشن در لهستان تا حدود 120 فیلم در سال افزایش یافت.
این افزایش بر اساس یک تصمیم نیمه رسمی دولتی صورت پذیرفت که به واسطه آن، 20 درصد از تولیدات سمت آثار تجربی هدایت و از آن حمایت میشد.
پس از ناآرامی سال 1965 م مسئولین لهستانی به شکلهایی از احساسات هنری اجازه بروز دادند که فراتر از واقع گرایی سوسیالیستی قرار میگرفت؛ در نتیجه درسهای گرفته شده از آثار لینکا در دهه 1950م با گرافیک پویای معاصر لهستان به عنوان یکی از خلاق ترین و پیشرفته ترین شکل گرافیکی جهان در هم آمیخته شد و بنابراین مکتب انیمیشن لهستان به عنوان مرکزی برای جذب و پاسخگویی به سلیقههای مختلف معرفی شد که از ویژگیهای آن ترجیح رنگ مایههای تاریک تصویر (رنگهای تیره سیاه، خاکسری و فضایی مه گرفته) بر دیگر رنگها و نیز انتخاب مضامینی غم انگیز است.
یکی از فیلمسازان تجربی سالهای اخیر لهستان زبیگنیو ربژنسکی است که برای فیلم «تانگو» برنده نخست جشنواره انسی و جایزه اسکار سال 1980 م شد.
در حدود دهه شصت چکسواکی پنج مرکز فعال فیلمسازی داشت: براتری و تریکو با روش طراحی انیمیشن؛ استودیوی یرژی ترنکا با انیمیشن عروسکی در پراگ؛ استودیوی هرمیناتیرلوا و کارل زمان در شهر گاتوالدوف: استودیوی دیگری که در سال 1965م در اطراف ویکتورکوبال در براتیسلا و اسلواکی دایر شد و سرا نجام شعبه کوچک پروستئوس که در سال 1971 م در شهر استراوا در موراویا تأسیس شد.
بردکا ژرنالیت، نویسنده، فیلنامه نویس، منتقد و نقاش بود، اما خود او هرگز طرحهای آثار خود را نکشید و از هنرمندانی استفاده کرد که در یک برهه از زمان به نظرش میرسید که ایدههای او را بهتر ارائه میدهند.
در حقیقت به معنای واقعی او همیشه یک کارگردان بود.
آثار وی عبارتند از «عشق و سفینه فضایی» فیلمی احساسی و طنزآمیز درباره شخصیتهای ادبی، «چگونه انسان پرواز کردن را آموخت» نگاهی شوخ به تاریخ هوانوردی، «اخطار» فیلمی ضد جنگ از دیدگاه عقل و نزاکت، عقل و عاطفه، گالینا و گلبردی، قصه پرنده شناسی که نقاشیهای خط خطی بچهای را از یک مرغ با موجودی ناشناس اشتباه میگیرد که به زیبایی و منش دلنشین ارائه شد؛ «بیا بریم شکار در جنگل» که بر اساس آوازی سنتی ساخته شد و قصه لطیف مردی است که نامزد خود را در حین شکار به طور اتفاقی میکشد و آخرین شاهکارش فیلم «عشق» درباره مرد تنهایی است که با عنکبوتی درست میشود، اما در موقعیتی که به دست میآید، به او خیانت میکند.در آثار بردکا، از طنز تا مرثیه، از خوش طبعی تا لذت ساده گفتن یک داستان، مشاهده میشود.
او همیشه به ساختار عشق و زندگی توجه دارد و از ایجاد توهم و فضای احساسی پرهیز میکند.