مقدمه در مورد کودکان استثنایی باید گفت که به طور کلی دستگاه عصبی کودک به درجه رشد و کمال بزرگسالان نرسیده و چون رشد ادامه دارد و به عبارت در حال تغییر و تحول است لذا رفتار نیز به همان منوال در تحول و تغییر خواهد بود.
در کودکان استثنایی واکنشها ویژگی های خاص دارند، چون کودک رشد فکری کامل ندارد لذا نمی تواند بر رفتارهای خود مانند بزرگسالان کنترل داشته باشد یا اگر عمل خلافی از او سر زند احساس گناه و تقصیر کند.
این کودکان در مقابل فشارهای زندگی واکنشهای نسبتاً سریع و شدید نشان می دهند و به همان سرعت هم وقتی نشانه های زندگی از بین رفت بهبود می یابند.
از آنجا که وابسته و متکی به دیگران هستند و در واقع از نظر شخصیتی نارس و نابالغند لذا در مقابل فشار و ناراحتی تنها کاری که خواهند کرد اختلالات رفتاری است که وسیله بیان کودک است.
اگر کودک سن کمتری داشته باشد در ارتباط با دیگران بیشتر در زحمت بوده و حتی وقتی قادر به تکلم است چون دایره اطلاع بر لغات محدود است و اصولاً قادر به درک و بیان مفاهیم کلی نیست و در بیان احساسات خود دچار مشکل است لذا اختلالات رفتاری و روانی شدیدتری از خود نشان می دهد.
زبان کودک را نه دیگران می فهمند و نه پزشک معالج.
کودک نمی تواند از احساسات خود مانند ترس و اضطراب، احساس محرومیت و شکست صحبت کند ولی می تواند آنها را به زبان علائم جسمانی مانند بیقراری، امتناع از رفتن به مدرسه بهانه گیری و نظایر آن بیان کند.
پس پررفتار غیر عادی کودک یا علائم جسمانی را به خصوص اگر علت بخصوص نداشته باشد باید به عنوان واکنش نسبت به شرایطی که در اطراف اوست در نظر گرفت.
کودک باید از مراحل مختلف رشد عبور کند، توقف یا عدم رشد کافی و به اصطلاح تثبیت که در کودک خیلی شایع است موجب اختلال به درجات مختلف می شود و کودک در مقابله با مرحله بعدی رشد دچار مشکل می شود، که بررسی و کشف اختلالات رفتاری کودکان و تغییر علائم روانی آنان یکی از مشکلات مهم روان شناسی و روان پزشکی کودک است.
لغت استثنایی اصولاً یک اصطلاح آموزشی است و مربیان آموزش و پرورش و مشاوران راهنمایی در زمره اولین کسانی هستند که به محدودیتهای یادگیری، عاطفی، شخصیتی، اجتماعی و مشکلات این افراد پی می برند و باید نسبت به رفع آنها با روشهای موجود و همچنین پیشگیری از اقدامات آتی اقدام نمایند.
در اینکه تمام کودکان افراد استثنایی هستند شکی نیست.
هیچ کودکی عیناً شبیه کودک دیگر نیست و هر کودکی خصوصیات منحصر به فرد خود را دارد، اگرچه این وضع تنها در کودکان صدق نمی کند ولی عده ای از کودکان به اندازه ای با کودکان دیگر فرق دارند که باید توجه مخصوص به آنها مبذول داشت.
این انحراف به طور کلی در تمام خصوصیات جسمانی، عاطفی، عقلانی و اجتماعی آنها دیده می شود که باعث اشکال و مانعی بزرگ در سازگاری آنها با محیط اجتماع می گردد و به همین منظور به این دسته از افراد اجتماع استثنایی می گویند.
به طور کلی این کودکان را از 3 نظر مورد مطالعه قرار می دهند: 1) آنهایی که از بدو تولد به علت ناراحتی های ارثی واختلالات مادرزادی بیماری مشخصی دارند مانند سندرم دان، هیدروسفالی، میکروسفالی و ...
2) کسانی که از ابتدا با وسایل تشخیص می توان به بیماری آنها پی برد مانند: دررفتگی مادرزادی لگن، اختلالات متابولیکی و اختلالات غدد مترشحه داخلی (هیپوتیروئیدیسم) 3) افرادی که نقص عضو و بیماری آنها در طول رشد کودک مشخص می شود مانند: فلج مغزی، عقب ماندگی ذهنی، اختلالات شنوایی، بینایی و وجود ضایعات و آسیبهای مغزی مختصر که باعث اختلال در عملکرد مغز مانند اختلال Minimal brain dysfunction در خواندن، نوشتن، حافظه و سازگاری و ...
کودک می شود.
نکته مهم این که پیروزی و موفقیت بیمار فقط به میزان معلولیت بستگی ندارد بلکه میزان تواناییهای بیمار در به حرکت در آوردن اعضای سالم برای جبران قسمتهای ناتوان، میزان فعالیت و پشتکار، محیط خانواده و کاردانی مربیان نیز در این امر دخالت دارند.
در میان کودکان استثنائی، یعنی افرادی که به لحاظ ویژگیهای خاص جسمانی، ذهنی، عاطفی و روانی، در برخورداری مطلوب از تسهیلات و امکانات مختلف جامعه، بویژه آموزش و پرورش نیازمند توجه و حمایت فوق العاده می باشند.
کودکان و دانش آموزان عقب مانده ذهنی به واسطه همان پیچیدگی خاص پدیده هوش و عقب ماندگی هوشی جایگاه قابل ملاحظه ای دارند.
تاریخ گذشته ما نشان می دهد که وظیفه کودکان عقب مانده ذهنی به عهده خانواده او و مؤسسات خصوصی بوده است ولی امروزه عرفا به عنوان یک وظیفه مدرسه پذیرفته است.
آموزش و پرورش کودکان عقب مانده ذهنی با استفاده از روش های مناسب هم برای فرد و هم برای جامعه ارزشمند است.
عقب مانده های ذهنی در سایه یک برنامه آموزشی که مطابق نیازها و استعدادهای آنها تعیین شده باشد می توانند: 1) زندگی کاملتر و از نظر شخصی رضایت بخشتری را بگذرانند.
2) شناخت بهتری از مسائل خود به دست آورده و سازگاری بیشتری نسبت به آنها از خودشان نشان دهند.
3) از نظر اجتماعی پیشرفت کنند.
4) از نظر اقتصادی استقلال بیشتری کسب نمایند.
آموزش دادن کودکان عقب مانده ذهنی هم از نظر دولت و هم از نظر جامعه کاری است مقرون به صرفه هزینه هایی که دولت برای تهیه برنامه های آموزشی این کودکان متحمل می شود تا بتواند در آینده به طور کامل یا به طور نسبی از خود مراقبت نماید کمتر از مبالغی است که برای نگهداری آنها در مؤسسات و انجمن های دولتی ویژه عقب مانده ها اختصاص داده می شود.
مطالب موجود درباره کودکان استثنایی از منابع گوناگون تهیه شده است زیرا این کودکان مورد علاقه پزشکان روان شناسان و جامعه شناسان و سایر کسانی می باشند که در زمینه های مربوط کار می کنند.
تاریخچه کودکان ع.ذ›› عقب ماندگی ذهنی یا به اصطلاح دیگر نارسایی رشد قوای ذهنی موضوع تازه و جدیدی نیست بلکه در هر دوره و زمان افرادی در اجتماع وجود داشته اند که از نظر فعالیتهای ذهنی در حد طبیعی نبوده اند، به خصوص از روزی که بشر زندگی اجتماعی را شروع کرده موضوع کسانی که به عللی قادر نبودند خود را با اجتماع هماهنگ سازند مطرح بوده است.
اجتماع برای مصلحت، تعصب یا سالم سازی بعضی از این افراد تحمل کرده، عده ای را محبوس می ساخت یا به مرگ محکوم می نمود، از مجموعه مدارک بدست آمده چنین استنباط می شود که تا قرن هجدهم این افراد مورد توجه و لطف نبوده و حتی پزشکان از پذیرفتن و درمان آنان خودداری می کردند.
اصطلاح بیگانه یا خارجی که به فرانسه آلینه و به انگلیسی ‹‹ایلین›› گفته می شود برای مجانین و الینیست برای روانپزشکان و پزشکان معالج این بیماران از قدیم الایام به کار رفته و این کلمات از آلینوس لغت یونانی مشتق شده است و علت آن این بوده است که عقب ماندگان ذهنی را مانند مجانین بیگانه از اجتماع می دانستند، اگرچه بعداً متوجه شدند که این بیماران با محیط و اجتماع بیگانه نیستند بلکه به علل ضایعات مغزی تماس آنها با عالم خارج تغییر کرده است.
بقراط حکیم یونانی نیز به ضایعات مغزی این افراد اشاره کرده و اختلالات رفتاری و کمبودهای هوشی آنها را مربوط به این نوع ضایعات دانسته است.
در قوانین روم قدیم، اسپارت ها و حتی رژیم نازی کشتن و از بین بردن افراد ع.ذ را مجاز می دانستند.
برعکس بعضی مذاهب آسیایی مانند (کنفوسیوس) در چین که پیروان آن معتقدند ‹‹آنچه به خود نمی پسندی به دیگران روا مدار›› و زرتشت در ایران مردم را تشویق می کردند که با بیماران روانی و عقب مانده های ذهنی رفتاری انسانی داشته باشند و تا آنجا که ممکن است به آنها کمک کنند.
تا اوایل قرن نوزدهم کتاب یا رساله علمی قابل قبولی در زمینه عقب مانده ها و افراد مبتلا به اختلالات رفتاری یا به اصطلاح ناسازگار نوشته نشده بود و به طوری که قبلاً هم اشاره شده به این نوع بیماری ها جنون یا دیوانگی می گفتند.
در اواخر قرن هجدهم روانپزشک معروف فرانسوی که به حق باید او را بنیانگذار روان پزشکی جدید دانست به نام (فیلیپ پنیل) به سرپرستی بیمارستان روانی (لجاستو) در پاریس که مخصوص بیماریهای روانی مردان بود انتخاب شد.
اولین اقدام او باز کردن زنجیر از پا و گردن بیماران بود و برخلاف تنبیه و شکنجه، که درمان بیماران روانی و عقب ماندگان ذهنی آن زمان بود، به دلجویی آنان پرداخت و برای آنان برنامه های تفریحی و گردش در نظر گرفت.
این روش بعدها به درمان اخلاقی مشهور شد.
زیرا پنیل بود گه زندان را تبدیل به بیمارستان کرد.
بعداً ‹‹اسکیرول›› برنامه های فیلیپ پنیل را در بیمارستان روانی ‹‹زنان پاریس›› به مورد اجرا گذاشت.
اولین بار در سال 1801 فیلیپ پنیل در کتابی به نام ‹‹رساله پزشکی فلسفی درباره جنون شوق و شور›› که نتیجه ده سال مطالعات او بوده به چهار گروه بیماریهای روانی اشاره کرد و عقب ماندگیهای ذهنی را گروهی از بیماران روانی دانست.
1) ملانکولی یا مالیخولیا 2) مانی یا جنون شور و شوق (شیدایی) 3) جنون 4) عقب ماندگیهای ذهنی در حقیقت اولین دوره توجه به مسائل بیماران روانی و عقب ماندگی های ذهنی انقلاب کبیر فرانسه و برابری حقوق بشر بود و در همین برنامه های انقلابی بود که مراقبت، درمان و آموزش کلیه افرادی که به سن تحصیل رسیده بودند مطرح شد و انقلاب صنعتی دولتها را به تعلیم و تربیت کلیه افراد کشور مؤظف کرد و از همین جا مسأله کودکان استثنایی مورد توجه قرار گرفت.
در اوایل قرن نوزدهم پزشک فرانسوی به نام ‹‹اتیارد›› به تربیت کودکی وحشی پرداخت این کودک توسط دو شکارچی در جنگلهای ‹‹آویرون›› فرانسه پیدا شده بود.
کودک عقب ماندگی بسیار شدید داشت.
گفتار را به صورت صداهای حلقی انجام می داد و از نظر عاطفی و اجتماعی محدودیتهای کامل داشت.
ایتارد تربیت این کودک را در مدرسه کرولالهای پاریس که خود رئیس آن بود به عهده گرفت، اگرچه معالجات وی مؤثر واقع نشد ولی راه جدیدی برای پیشرفت در نحوه آموزش و پرورش کودکان و افراد عادی، عقب ماندگی ذهنی و حتی معلولین که امروزه آن را روشهای آموزش سمعی و بصری می گویند، گردید.
شاگرد و همکار ایتارد دکتر ‹‹سگن›› در سال 1837 مؤسسه ای برای عقب مانده های ذهنی در پاریس ایجاد کرد و در سال 1846 یعنی ده سال بعد کتابی به نام: درمان اخلاقی، بهداشت و آموزش کودکان عقب مانده نوشت و روش ‹‹حواسی-حرکتی›› را در آموزش کرولالها به کاربرد.
در سال 1848 به امریکا رفت و در سال 1881 یک سال قبل از گردش کتابی به نام ابلهی و درمان آن با روش فیزیولوژیک نوشت.
یکی از اقدامات مهم سگن تهیه دستگاه ساده ای بود که به نام آزمون مهره ای معروف است.
این دستگاه برای آزمایش استعداد کودکان و پرورش ادراک حسی مانند بینایی و شنوایی به کار می رود.
در این آزمون کودک باید مهره های چوبی را که به شکلها و اندازه های مختلف بریده شده اند در محل خودشان که به همان شکل و اندازه در تخته چوبی کنده شده است بگذارد و به همین جهت بعضی به این آزمون نام آزمون تخته چوبی داده اند و لازمه اجرای این آزمون تشبیه شکل و اندازه مهره ها با جاهای خالی در تخته است که گواه خوبی برای رشد عقلی کودکان می باشد و نمره آزمودنی بستگی دارد به سرعتی که کار را نجام داد و تعداد اشتباههایی که مرتکب شده است.
سگن معتقد بود که رشد عمومی بدن را اعم از قسمتهای جسمانی یا روانی می توان با روشهای خاص تربیتی بهبود بخشید.
کارهای سنگین باعث شد که خانم ماریا مونتسوری از ایتالیا به آموزش و پرورش عقب ماندگان ذهنی و کودکان کودکستانی پرداخت.
در اوایل قرن بیستم توجه به اصلاح نژاد بشر در دستور کار قرار گرفت و تأکید شد که 90% عقب ماندگیها به علت عوامل ارثی است لذا موضوع نازا کردن عقب مانده ها بر سر زبانها افتاد و تا سال 1955 در 28 ایالت امریکا به توصیه کمیته پژوهش بخش اصلاح نژاد انجمن زاد و ولد امریکا نازا کردن عقب مانده ها به صورت قانون درآمد که به موجب آن هزاران ع.ذ نازا شدند و بالاخره در قرن بیستم بود که عقب ماندگیهایی که به علل اختلالات متابولیکی نقصهای کروموزومی، بیماریهای مادر در دوران بارداری و عوارض زایمانها و هزاران علل دیگر که باعث بروز این عوارض در کودکان می شوند کشف شد و راه را برای پژوهش و درمان این افراد هموار ساخت.
در امریکا اگرچه تا سال 1950 برای کودکان عقب مانده ذهنی از طرف عده ای از اولیای این کودکان انجمنهایی افتتاح شده بود ولی از سال 1960 به بعد به دستور ‹‹جان اف کندی›› رئیس جمهور وقت برنامه مفصل و دقیقی تهیه و عقب ماندگی ذهنی از نظر پزشکی، آموزشی، روان شناسی، اجتماعی قضایی توسط متخصصان و کارشناسان مورد مطالعه قرار گرفت و جز برنامه های رسمی دولت شد.
عواملی که تقریباً باعث شد توجه همه کشورها و طبقات مختلف به طرف افراد مبتلا به نارسایی عقلی معطوف شود به شرح زیر است: 1) میزان شیوع کودکان عقب مانده 2) پیشرفت علوم پزشکی 3) اهمیت موضوع از نظر اقتصادی و بهداشت روانی میزان شیوع کودکان عقب مانده: تقریباً طبق آمارهای مختلف بین 1 تا 2 درصد جمعیت کشورها را کودکان با بهره هوشی کمتر از هفتاد یعنی افراد عقب مانده تشکیل می دهند.
یعنی اگر جمعیت کشور را 68 میلیون نفر حساب کنیم در حدود 700 هزار تا یک میلیون نفر عقب مانده ذهنی خواهیم داشت.
تا قبل از دومین جنگ جهانی کثرت عقب ماندگی ذهنی چندان محسوس نبود چون اکثر آنها در خانواده زندگی می کردند و والدین از آنها نگهداری می کردند اما بعد از بروز جنگ خانواده ها از هم گسسته شدند و آنها قادر نبودند که احتیاجات خود را رفع کنند چه برسد به کودکان عقب افتاده و خانواده ها اجباراً آنها را در خیابانها رها می کردند یا آنها را به حال خود گذاشتند.
و این امر سبب شد تا کثرت این افراد که چندان قابل توجه به نظر نمی رسید به طور غیر منتظره ای توجه مردم را به خود معطوف دارد.
طبق آمار سازمان جهانی بهداشت در سال 1960 دو تا سه درصد کودکان به علت نارسایی رشد هوشی احتیاج به تعلیم و تربیت مخصوص در مدارس ویژه داشتند و نکته مهم این است که تنها این افراد نیستند که عقب ماندگی دامنگیرشان شده است بلکه خانواده ها، بستگان، آموزشگاهها، مراکز درمانی و جامعه نیز به علت وجود این افراد همیشه دچار مشکلات گوناگون و فراوان است.
و بی علت نیست که پروفسور رابرت لافون استاد بیماریهای اعصاب و روان دانشکده پزشکی مونت پیلیه در فرانسه مشکلات کودکان و نوجوانان عقب مانده را تنها بیماری به شمار نمی آورد بلکه آن را یک معضل اجتماعی یا به عبارتی بلای اجتماعی دانسته است.
پروفسور (لوئیس) در انگلستان در بین جمعیت یک منطقه 600 هزار نفری، 5 هزار نقیصه عقلی مشاهده کرده است یعنی 5/8 در هزار جمعیت آن منطقه.
در کشورهای امریکا به طور متوسط در درصد کودکان بهره هوشی کمتر از 70 و 14% دارای بهره هوشی بین 70 تا 85 هستند و در مطالعه ای که توسط ‹‹مایرگووس›› در سال 1948 یعنی بیست سال پس از مطالعه لوئیس دربین یک جمعیت 56 هزار نفری در یکی از شهرستانهای اسکاتلند انجام شده است 7/2 درصد کودکان مدارس بهره هوشی بین 70 تا 95 داشته اند.
طبق گزارش سال 1986 وزارت آموزش و پرورش امریکا 11% کودکان و نوجوانان بین 6 تا 17 سال که بالغ بر 4 میلیون می شوند بعلت معلولیتهای مختلف احتیاج به آموزش ویژه دارند.
تحقیقات نشان می دهد که نسبت پسران ع.ذ به دختران بیشتر و نسبت 54-55 پسر به 46-45 دختر است.
مسائلی که شیوع بیماری را تحت الشعاع قرار می دهد به شرح زیر است: 1) اثر مبهم و تغییرات تعریفی چه از نظر نوع معلولیت و چه از نظر اندازه یا متدار هوشبر 2) اثر تشخیص نوع بیماری و تغییرات در تشخیص های بعدی 3) مسأله آماری و پیدایش انواع جدید (میزان بروز) که اکثراً میزان شیوع را تغییر می دهد.
4) نقش مدارس و طبیعت مدارس استثنایی، زیرا در مدارس فقط کودکانی که ناتوانی تحصیلی و میزان یادگیری کمتری دارند به حساب می آیند.
5) واکنش خانواده ها درباره اینکه کودکانشان استثنایی لقب داده شود یا نه؟
پیشرفت علوم پزشکی: ترقیات روز افزون علوم پزشکی، جراحی اعصاب و مغز و علوم ژنتیک علاوه بر پیدایش علل عقب ماندگیها تدریجاً و تا اندازه ای باعث تخفیف و گاهی بهبودی نسبی و حتی پیشگیری از ابتلا به این ناراحتیهای وخیم شده است.
پیشرفت روز افزون علوم پزشکی باعث شده است که امروز با روش بسیار ساده و مخصوص به نام ‹‹آمینو نیتیزیس›› کروموزومهای جنین را قبل از تولد مورد مطالعه قرار داد تا در صورتی که خطر آلوده بودن جنین ثابت شده به حاملگی خاتمه داده شود.
این روش عبارت است از کشیدن مقدار کمی از مایع آمنیوتیک (آبی که در کیسه بچه و اطراف بچه قرار دارد) و مطالعه کروموزومی آن که معمولاً در هفته های دوازده تا چهاردهم حاملگی انجام می شود.
یک دسته عقب ماندگیها هستند که به علت اختلالات سوخت و ساز مواد غذایی ایجاد می شوند که تقریباً همه آنها ارثی و با آزمایش شیمیایی مایع آمنیوتیک می توان به ابتلا جنین پی برد و لذا قابل پیشگیری می باشند.
همچنین امروزه با سونوگرافی میتوان نقص های خلقتی از قبیل اسپینابیفیدا را تشخیص و در صورت احتیاج به آبستنی خاتمه داد.
پیشرفتهای جراحی مغز و بهبود شرایط بهداشتی و تغذیه کودکان، پیدایش آنتی بیوتیکها، کورتیزون در درمان عوارض ریوی، مننژیت، و مننگوآنسنالیتها که شایعترین علل عقب ماندگی در بین عفونتهاست از مرگ و میر این افراد به میزان قابل توجهی کاسته و در نتیجه از نظر آماری به تعداد عقب ماندگان ذهنی افزوده شده است.
طبق گزارش کارتر در سال 1958 تعداد کودکان مبتلا به سندرم دان ده ساله در بین سالهای 1929 تا 1949 دو برابر شده است.
چون در گذشته ندرتاً یک کودک مبتلا به ده سالگی یا بالاتر می رسید در صورتی که در حال حاضر تعداد مبتلایان به سندرم دان که به جنین نوجوانی و بلوغ رسیده اند کم نیستند و کارتر حساب کرده است که در فواصل سالهای 1929 تا 1979 تعداد کودکان 10 ساله مبتلا به سندرم دان چهار برابر گذشته شده است.
مسأله تغذیه و بهداشت عامل مؤثری است که حتی در حیوانات نیز نشان داده شده است که کمبود ویتامینها باعث عقب ماندگی حیوان می شود.
در انسانها نیز کمبود تغذیه باعث کمبود وزن بچه، زایمان قبل از موعد و اختلال مغزی می شود.
نکته قابل ذکر این است که پیدایش راههای پیشگیری، درمانی، جلوگیری از مرگ و میر این افراد و ایجاد مراکز پژوهشی، آموزشی، تربیتی و درمانی باعث شده که اکثریت خانواده هایی که این افراد را نگهداری می کردند، کودکانشان را به سازمانها، بیمارستانها، و مراکز مخصوص ببرند و همین امر باعث شد که جامعه پزشکی به کثرت عقب مانده ها پی ببرند و هر چه بر تعداد این مراکز اضافه می شود احتیاجات مردم به علت داشتن چنین افرادی بیشتر مشخص می شود.
اهمیت موضوع از نظر اقتصادی و بهداشت روانی: بسیاری از ناراحتیهای عصبی و روانی یا حتی عضوی اگر زودتر تشخیص و درمان شوند با مخارج کم می شود از پیشرفت آنها جلوگیری کرد و این امر در مورد عقب ماندگیها نهایت اهمیت را دارد و به طوری که خواهید دید اکثر عقب ماندگیها قابل پیشگیری هستند در حال حاضر متأسفانه برای عقب ماندگیها مخصوصاً انواع عمیق و شدید درمانی وجود ندارد این افراد به اصطلاح پناهگاهی، یا مصرف کننده که بازده اقتصادی ندارند موجب اتلاف سرمایه های بزرگ اقتصادی می شوند و یا بسیار سنگین به عهده اجتماع می گذارند.
بررسی خسارات مالی وارده از طرف عقب ماندگان ذهنی نشان می دهد که در کالیفرنیا افراد کندذهن سالیانه میلیونها دلار به جامعه کالیفرنیا خسارت وارد می سازند.
اگرچه اخیراً به کار گرفتن نیرو و توانایی این افراد در کارهای حرفه ای و کشاورزی عامل مؤثری برای ازدیاد سرمایه ملی در حد مفید و ثمربخشی شده است ولی احتیاج مبرم به بیمارستانها، پزشک پرستار، مراکز درمانی و نگهداری، مدارس مخصوص و آموزش ویژه همگی یک مسأله اقتصادی است و به نظر می رسد بهترین راه جلوگیری از اتلاف سرمایه های اقتصادی و تباهی نیروی انسانی جلوگیری از بروز عقب ماندگیهاست.
طبق گزارش دفتر همکاری عقب ماندگی ذهنی امریکا در سال 1973 بخش بهداشت، آموزش، بهزیستی بودجه ای به مبلغ 000/951/878 دلار جهت برنامه های عقب ماندگان ذهنی اختصاص داده است، به همین دلیل همه روزه راه جدیدی در توسعه بهداشت روانی کودکان عقب مانده پیدا می شود.
تعلیم و تربیت چیست و چه هدفی دارد؟
تعلیم و تربیت در زمانهای مختلف مفاهیم گوناگونی به خود گرفته است تعاریف مختلفی از مفهوم تعلیم وتربیت به عمل آمده است که برخی از آنها به شرح زیر است: نظام تعلیم و تربیت: (ساخت سازمانی کلی که از طریق آن آموزش و پرورش از همه نوع و در تمام سطوح برای مردم فراهم میشود).
تعلیم و تربیت اسلامی هدف آموزش و پرورش را اینگونه تعریف می کند: (تشکیل جامعه ای منطبق با نظام الهی، اعتقاد به خدای یگانه، نیل به شیوه ای از زندگی که عشق به دنیا را با زهد و ریاضت تلفیق دهد و فضایل معنوی و اخلاقی را تعالی بخشد.) (تعلیم و تربیت عاملی اساسی در سرشتن آینده است و باید انسانها را برای همگام شدن با تحولات اجتماعی آماده سازد) تربیت، یعنی آماده ساختن فرد به طوری که نه تنها با محیط وفق یابد، بلکه بتواند در آن محیط دخل و تصرف کند و نتیجه آن موجب رشد دائمی خویش و اجتماع گردد.
مراحل هدفهای آموزشی: یکی از متخصصان آموزشی به نام رایف تایلر در کتاب خود برای گزینش هدفهای آموزشی یک طرح هفت مرحله ای را پیشنهاد کرده است.
غایتهای پرورشی یا هدفهای کلی آموزش و پرورش از سه منبع به دست می آید: 1) نیاز دانش آموزان و دانشجویان 2) نیاز جامعه 3) نظر متخصصان درسی منظور اینست که برنامه ریزان آموزش و پرورش هم باید نیاز یادگیرندگان را در نظر بگیرند هم احتیاجات جامعه را تأمین کنند و هم متخصصان موضوع درسی را در تعیین هدفهایی که بر می گزینند منظور بدارند.
برای استفاده از منبع نخست یعنی نیاز دانش آموزان باید بررسی جامعی از وضع روانی و جسمانی همه کودکان تحت پرورش انجام گیرد تا نیازهای همه جانبه آنها معلوم گردد.
انتخاب هدف پرورشی با توجه به نیازهای دانش آموزان نه تنها کمک به رفع احتیاجات آنها می باشد بلکه این کار موجب شرکت کردن آنها در امر یادگیری میشود.
نظریه آموزشی و یادگیری نشان داده اند یادگیرندگان مطلبی را بهتر می آموزند که در یادگیری آن به طور فعال شرکت داشته باشند.
نیاز جامعه: مدرسه نه تنها باید نسلی تربیت کند که هم به مسائل زندگی خودآگاهی داشته هم دارای مهارتهای لازم برای مقابله با آنها باشد بلکه باید نسلی آینده نگر بار آورد که با پیش بینی مشکلات احتمال زندگی آینده خود را به معلومات و دانش مهارتها و شیوه های رفتاری لازم برای زیستن در جهان آینده تجهیز کند.
منبع سوم: انتخاب هدفها و برنامه درسی نظر متخصصان موضوع مختلف درسی است.
این افراد به اعتبار صلاحیت علمی و تسلطی که بر موضوع دانش خود دارند بهتر از دیگران می توانند هدفهای مهم پرورشی دروس مختلف را تشخیص دهند.
آخرین مرحله طرح تایلر تعیین هدفهای آموزشی است.
منظور آن است که پس از تهیه هدفهای کلی موقتی از منابع سه گانه پیش گفته و مراجعه به ملاکهای دوگانه فلسفه پرورشی و روان شناسی پرورشی هدفهای پذیرفته شده را باید از صورت کلی و غیر دقیق خارج کرد و به صورت هدف دقیق آموزشی در آورد.
طبقه بندی هدفهای تربیتی در حیطه یادگیری: نخستین طبقه بندی در زمینه هدفهای تربیتی در حیطه شناختی در سال 1956 توسط بلوم و همکاران پایه گذاری شد.
طبقه بندی هدفهای تربیتی توانسته است فعالیت پیچیده یادگیری را به روشنی تقسیم بندی و تفکیک کند تعداد سطوح و طبقاتی که بلوم در زمینه یادگیری ارائه می دهد اندک و سازمان یافته است مزیت دیگر این طبقه بندی آن است که وی مطالب را با بیانی آشنا برای معلمان توضیح می دهد.
طبقه بندی هدفهای تربیتی که پایه و اساس سایر طبقه بندی ها قرار گرفت، چهار اصل را شامل می شود: 1) اصل روش: طبق این اصل، طبقه بندی هدفهای تربیتی باید با روشهایی که معلمان برای بیان هدفها به کار می برند، سازگاری داشته باشد یعنی روشی دور از ذهن و غیر عملی نباشد.
2) اصل روانشناسی: مبحث طبقه بندی هدفها باید با اصول شناخته شده روان شناسی مطابقت داشته باشد.
3) اصل منطق: در طبقه بندی هدفهای تربیتی باید اصل منطق در نظر گرفته شود و بین طبقات، ارتباط نامتناقص برقرار باشد.
4) اصل بی طرفی: سلسله مراتب هدفها و سطوح یادگیری نباید نماینده سلسله مراتب ارزشها باشد یعنی هر نوع هدفی باید نسبتاً بی طرفانه تعیین شود.
سطوح یادگیری در حیطه شناختی: هدفهای حیطه شناختی بر یادآوری یا بازسازی آنچه آموختنش ضروری است، تأکید می کند مثلاً در حل یک مسأله فکری، فرد باید نخست مسأله اصلی را تشخیص دهد، سپس مطالب داده شده را مرتب کند و آنها را به نظریه ها، روشها و الگوهایی که یاد گرفته است، ربط دهد به بیان ساده تر، هدفهای شناختی با آنچه شاگرد باید بداند و بفهمد سروکار دارد.
در این حیطه هدفها از ساده ترین سطح شناخت به پیچیده ترین و از امور ذاتی محسوس به امور معنوی و غیر محسوس تنظیم شده است.
هدفهای یادگیری در حیطه شناختی بر اساس طبقه بندی بلوم، شامل شش سطح به شرح زیر است: 1) دانش 2) فهمیدن 3) کار بستن 4) تحلیل 5) ترکیب 6) ارزشیابی و قضاوت سطوح یادگیری در حیطه عاطفی: حیطه عاطفی مقوله هایی از قبیل علایق، احساسات، عواطف، باورها، اعتقادات، نگرشها و ارزشها را شامل می شود و محصول و برایند آموزشهای شناختی و مهارتی و تربیت هایی است که در محیط مدرسه خانه و جامعه صورت می گیرد خمیر مایه و هسته اصلی و عامل تشکیل دهنده حیطه عاطفی، میزان علاقه فرد به موضوع، موجود شی یا پدیده ای است.
طبقات یا سطوح حیطه عاطفی همانند حیطه شناختی، زنجیره ای است و به ترتیب از آسان به مشکل یا از سطحی به عمقی تنظیم یافته اند همچنین، از پایین ترین تا بالاترین مراتب درونی شدن ارزشها را در برگیرد.
سطوح مختلف یادگیری در حیطه عاطفی به شرح زیر است: 1) دریافت و توجه کردن 2) پاسخ دادن 3) ارزشگذاری 4) سازماندهی ارزشها 5) تبلور ارزشها سطوح یادگیری در حیطه روانی-حرکتی مهارتهای روانی-حرکتی به گونه ای است که انجام دادن آنها نیازمند به همکاری اعصاب و ماهیچه هاست مانند خیاطی رانندگی و جراحی.
این حیطه، بیشتر شامل مهارتهای عملی در زمینه های فنی و حرفه ای، تربیت بدنی، هنر، کارهای آزمایشگاهی و امثال آنها است.
یادگیریها و هدفهای آموزشی در حیطه روانی- حرکتی آمیخته با یادگیری در حیطه شناختی و عاطفی بوده، قابل تفکیک از آن نیست به این معنی که مهارت در انجام یک فعالیت عملی مستلزم درک، شناخت و علاقه بهتر از مفهوم و موقعیت.
تعریف آموزش: آموزش به فعالیتی گفته می شود که با هدف آسان ساختن یادگیری از سوی آموزگار یا معلم طرح ریزی میشود و یک یا چند یادگیرنده به صورت کنش متقابل جریان می یابد.
یادگیری فعالیتی است که از سوی یادگیرنده انجام می گیرد و خود او در به وجود آوردن آن دخالت دارد و نقش معلم صرفاً فراهم آوردن شرایط و امکاناتی است که یادگیری را آسان می سازد.
تعریف یادگیری: گفتیم که هدف آموزش آسان کردن یادگیری است یادگیری را می توان به راههای گوناگون تعریف کرد: کسب اطلاعات و اندیشه های تازه عادتهای مختلف مهارتهای متنوع و راههای گوناگون حل مسائل.
همچنین می توان یادگیری را به صورت کسب رفتار و اعمال پسندیده یا حتی کسب رفتار و اعمال ناپسند نیز تعریف کرد.
پس یادگیری حوزه بسیار گسترده ای را شامل می شود.
هرگنهان والسون گفته اند که یادگیری یکی از مهمترین زمینه ها در روانشناسی امروز و در عین حال یکی از مشکل ترین مفاهیم برای تعریف کردن است معروفترین تعریف برایز یادگیری این است که: یادگیری به فرایند ایجاد تغییر نسبتاً پایدار در رفتار یا توان رفتاری که حاصل تجریه است گفته می شود و نمی توان آن را به حالت موقتی بودن مانند آنچه بر اثر بیماری خستگی یا داروها پدید می آید نسبت داد.
مقایسه آموزش با یادگیری آموزش و یادگیری دو فرایند مستقل هستند یادگیری همیشه معطوف به یادگیرنده است اما آموزش مستلزم فعالیت متقابل بین حداقل دو نفر است.
یادگیری هدف است و آموزش وسیله رسیدن به هدف.
اما آموزش همیشه به یادگیری نمی انجامد آموزش فعالیتی است که از سوی معلم به قصد تسهیل یادگیری در یادگیرندگان انجام می گیرد اما یادگیری فعالیتی است از سوی یادگیرنده انجام می شود.
شرایط مؤثر بر یادگیری: 1) انگیزه یادگیری بهترین عاملی که انگیزه شاگرد را به ادامه فعالیتهای یادگیری تقویت می کند، آن است که درس را خوب بفهمد اگر خوب بفهمد خوب امتحان می دهد و انگیزه او را تقویت می کند.
به طور کلی هر گونه رفتار تشویق آمیز از سوی معلم و فعالیتهای که به مؤفقیت و پیشرفت دانش آموز منتهی میشود، انگیزه او را تقویت می کند.
2) آگاهی از ناکافی بودن دانش و مهارت کنونی شاگرد باید از ناکافی بودن دانش و مهارتهای فعلی خویش آگاه گردد تجربه نشان داده است انسان زمانی که ضرورت یادگیری دانش یا مهارت جدیدی را تشخیص دهد با میل و رغبت آن را می پذیرد کودکی که وارد کلاس اول می شود باید بداند برای اینکه بتواند اسم خود را بنویسد باید نخست خواندن و نوشتن را یاد بگیرد بنابراین معلم باید شاگرد را با مسائل تازه و ضرورت آموختن آنها مواجه کند تا وی از ناکافی بودن معلومات فعلی خویش آگاه گردد.
3) داشتن تصور روشن از دانش و مهارتهایی که باید کسب شوند اگر شاگرد بداند که یادگیری جدید او به چه دانش و مهارتی منتهی می گردد امر یادگیری برای او هدفدارتر می شود.
در این رابطه باید معلم هدفهای رفتاری هر درس را با دقت بیان کند و شاگردان را از تغییراتیکه در اثر آموختن، در دانش و مهارت آنان حاصل می شود، آگاه گرداند.
4) داشتن فرصت کافی برای تمرین کسب هر دانشی به تمرین نیاز دارد.
معلم باید برای تمرین شرایط مناسب و زمان کافی در نظر بگیرد.
5)آگاهی از پیشرفت آگاهی از نتایج مثبت کار در حین یادگیری در بهبود و پیشرفت شاگرد اثر مثبت دارد زیرا کودک برای ادامه یادگیری شوق و انگیزه بیشتری دارد.
6) داشتن وسایل و منابع مناسب برای یادگیری هر درس بنا به ماهیت خود دارای وسایل و منابعی است که استفاده از آنها آموختن آن درس را تسهیل می کند مانند نقشه، کره جغرافیا یا وسایل آزمایشگاهی.
فصل دوم: مشخصات محل کارورزی مشخصات محل کارورزی: نام مدرسه: مدرسه ابتدائی ارشاد