خانه؛ مفاهیم و معناها* خانه برپا داشتن و در خانه زیستن امری است فنی، علمی و اجتماعی که دادهها و پدیدههای مختلفی در شکلگیریاش دخالت دارند، پدیدههایی که بیتوجه به آنها خانه مفهومی نخواهد داشت.
بر این اساس، مفهوم خانه را میتوان در سه گستره مورد بررسی قرار داد: خانه در گستره ساختمانی به مفهوم یک ساختمان با تمام شرایط و مشخصات فنی لازم، خانه در گستره کاربردی به مفهوم مکان زندگی که انسان واحد اندازهگیری و نقطه مرکزی احساسهایش می باشد، خانه در گستره اجتماعی به مفهوم خانواده و نمایانگر تصور نمادینی که واحد اندازهگیری و مرکز یا نقطه عطفش به شکل هسته اجتماعی درآمده است.
معماران ، تعاریف متنوعی از خانه ارائه کردهاند که از جمله آنها میتوان به موارد زیر اشاره نمود: خانه پوششی است که در تطابق با برخی شرایط، رابطه صحیحی را بین محیط خارج و پدیدههای زیستی انسانی برقرار میکند.
در خانه باید یک فرد (یا یک خانواده) زندگیکند، یعنی اینکه بخوابد، راه برود، دراز بکشد، ببیند و فکر بکند ( لوکوربوزیه ).
خانه برای ساکنانش مرکز جهان است و برای محلهای که در آن جای گرفته است، شاخصترین بنا در تحکیم مکان به شمار میرود ( مور ).
خانه در وهله اول نوعی نهاد است و نه سازه و این نهاد برای مقاصد بسیار پیچیدهای به وجود آمده است.
از آنجا که احداث خانه پدیدهای فرهنگی است، شکل و سازمان فضایی آن به شدت تحت تأثیر فرهنگی است که بدان تعلق دارد.
حتی در آن زمان نیز که خانه برای بشر اولیه به عنوان سرپناه مطرح بود، مفهوم عملکرد تنها در فایده صرف یا در فایده عملکردی محض خلاصه نمیشد.
وجه سرپناهی خانه به عنوان وظیفه ضمنی، ضروری و انفعالی مطرح بود و جنبه مثبت مفهوم خانه ایجاد محیطی مطلوب برای زندگی خانواده به مثابه واحد اجتماعی بود ( راپاپورت ).
از زمانهای دور خانه پنداری ، از ذره گیتی را در وجود برانگیخته است.
خانه به عنوان فضایی در دل فضا به تکرار ساختار مقدماتی محیط میپردازد.
کف خانه زمین را به یاد میآورد، سقفش آسمان را و دیوارهایش افق پیرامون را.
هر اثر معماری خواه بنای عمومی باشد و خواه خانه، تصویری است این چنین از جهان.
اما تفاوت این دو اثر در آن است که بنای عمومی به پدید آمدن کیفیتهای کلی محیط میپردازد، حال آنکه خانه محیط مزبور را در بیواسطگی ذاتیاش به نمایش میگذارد.
از اینرو برای کودک حتی محقرترین و سادهترین خانه، تجلی نخستین تصور ممکن از عالم است، نخستین تصور از غیر خود که او را در پناه خود نگاه میدارد.
رابطه پیچیده میان آدمی، فضای مصنوع و جهان پیرامون رابطهای عمیق و چندبعدی است که پژوهشهای فلسفی روانشناختی پیشرفته امروز بخشی از آن را بر ما آشکار ساخته است.
به این رابطه سهطرفه معانی سیال پنهان در فرمها و فضاها را نیز بیفزایید تا دشواری و پیچیدگی مسأله بیشتر دانسته شود.
از اینرو علاوه بر معماران، صاحبنظران حوزههای مختلف مرتبط با معماری از جمله فلسفه و روانشناسی نیز، مفهوم خانه را از جوانب متعدد مورد تحلیل و بررسی قرار دادهاند.
در ورای فرم ظاهری خانههایمان، معانی پنهان و دلالتهایی وجود دارند که آنها را میبینیم و ادراک میکنیم.
روانشناسان، روانکاوان و فیلسوفان تا اندازهای این دلالتها را کشف کرده، عوامل پیدا و پنهان دخیل در این ادراکات را یافته و از فرایند پیچیده و ناخودآگاه درک این معانی پرده برداشتهاند.
بدینترتیب وظیفه یک پدیدارشناس و حتی روانکاو یا روانشناس از بیان جزئیات چشمگیر یا تحلیل چندوچون آسایش خانه بسیار فراتر میرود، به عکس باید فراسوی این تشریح عینی و ذهنی به جستجوی ارزشهای اولیه بود که ریشه در کارکرد نخستین و اصلی سکونت دارند.
اگر جغرافیدان یا مردمشناس انواع گوناگون مسکن را بررسی میکنند، پدیدارشناس در مطالعه کار آنها، در بررسی این همه اختلاف و تنوع به دنبال کشف جوهر خوشباشی درونی، سعادت مطمئن و بلاواسطه نهفته در همه این خانههاست: آنچه در یک خانه ابتدایی، همچنان که در یک قصر اشرافی به آشیانه و صدف پناهدهنده و گرم و مطبوع نخستین نزدیکتر است.
1- مفهوم سکونت از دیدگاه کریستین نوربرگ شولتز* : امروزه ما عموماً سکونت (Dwelling) را داشتن سقفی در بالای سر و چند مترمربعی زمین در زیر پا تعبیر میکنیم.
به عبارت دیگر برداشتی صرفاً مادی و کمی از آن ارائه میدهیم.
اما کریستین نوربرگ شولتز، معمار اندیشمند نروژی، با استناد به فلسفه هایدگر در خصوص فضاییبودن وجود انسان (Existential Spatiality) و بر اساس نوعی پدیدهشناسی محیطی که پیگیر موضوعات طبیعت و ساختار مکان در ارتباط با حیات میباشد، به این برداشت مفهومی وجودی و کیفی میبخشد.
او عشق به مکان و به زمین را بخشی از هستی در جهان خوانده و آن را بر موضوعات فنی ارجح میدارد.
بدین ترتیب در بینش خاص فلسفی او، سکونت از سقفی را سایبان قرار دادن و چند مترمربعی از زمین را زیرپا گرفتن فراتر رفته و به برقراری پیوندی پرمعنا با مکانی مفروض که میتواند بر هریک از سطوح مختلف محیط منطبق باشد، تبدیل میگردد.
به تعبیر او سکنیگزیدن یعنی در آنِ واحد تعلق خاطر یافتن به مکانی خاص که میتواند مزرعهای سبز یا خیابانی خاکستری باشد، و تصرف خانهای که در آن قلب شکوفا شده و مغز به اندیشه در میآید.
این دو خانه در ارتباط با یکدیگر قرار میگیرند؛ هنگامی که وارد خانه خود میشویم، جهان بیرونی را نیز به همراه داریم.
این جهان بیرونی به هر ترتیب بخشی از وجود ما را شکل بخشیده و بر آن اثر میگذارد.
سکونت به مفهوم کیفی آن بیانگر برقراری پیوندی پرمعنا بین انسان و محیطی مفروض میباشد.
این پیوند از تلاش برای هویتیافتن یعنی به مکانی احساس تعلق داشتن ناشی گردیده است.
بدین ترتیب انسان زمانی بر خود وقوف مییابد که مسکن گزیده و در نتیجه هستی خود را در جهان تثبیت کرده باشد.
از این رو شاید بتوان گفت سکنیگزیدن با مفاهیم کیفی آن از شروط مقدماتی انسانبودن است.
توجه به مفهوم کیفی سکونت، میتواند راه را برای شکلگیری نوعی از معماری که به مفهوم واقعی کلمه، پاسخگوی نیاز به سکونت باشد، هموار سازد.
معماری زمانی میتواند نیاز به سکونت، با مفهوم موردنظر شولتز، را برآورده نماید که ساختمانها و مکانها امکانات قابلملاحظهای برای هویتبخشیدن به ساکنین ارائه نمایند.
جنبههای مختلف سکونت در معماری برای برقراری پیوندی پرمعنا بین انسان و هستی پیرامون، که در مفهوم کیفی سکونت بدان اشاره شد، باید از مکان خود و از چگونگی قرار گرفتن خود در آن آگاه بود.
از اینرو سکونت را میتوان متشکل از دو مؤلفه تعیینموقعیت (Orientation) و احراز هویت (Identification) دانست.
تعیینموقعیت و احراز هویت، به عنوان جنبههای دوگانه سکونت، به یاری فضای سازمانیافته (Organized Space) و فرم ساختهشده (Built Form) که به اتفاق یکدیگر مکان واقعی را بوجود میآورند، امکان تحقق پیدا میکنند.
احراز هویت انسانی به مفهوم عام عبارت است از برقراری پیوندی سرشار از معنا با جهانی متشکل از چیزها.
به عبارت دیگر احراز هویت، وصول بر یک جهان از طریق وقوف (Understanding) بر چیزهای موجود در آن است.
گرچه جهان بیمقدمه و به یکباره بر ما ارزانی گشته است، اما برای وقوف بر آن میباید به تعبیرش پرداخت و با وجود آنکه آدمی خود بخشی از جهان را تشکیل داده و بدان وابسته است، اما برای داشتن احساس سکونت ناچار از آن است که به این وابستگی عینیت بخشیده و آن را قابللمس سازد.
احراز هویت هرگز از زندگی روزمره جدا نبوده و در مقابل همواره به اعمال ما بستگی داشته است.
به واسطه احراز هویت آدمی بر جهانی و بالتبع بر هویتی چیره میشود.
هویت در اصل عبارت است از درونیکردن چیزهایی از محیط پیرامون که آدمی بر آنها وقوف یافته است.
باید به یاد داشت که هستی در جهان علاوه بر کجا شامل یک چگونه نیز میگردد.
هنگامی که احراز هویت مقصود خود را حول کیفیت چیزها متمرکز میگرداند، تعیین موقعیت ارتباطات فضایی بینابین آنها را منظور میدارد.
البته بدیهی است که بدون احراز هویت واقعی به واسطه چیزها، تعیین موقعیت بین آنها ممکن بوده و به طریق مشابه ممکن است بدون مداخله کامل عملکرد تعیین موقعیت، توسط برخی از چیزها به هویت نیز رسید.
پس توانایی در تمییز بین موضوعات احراز هویت و تعیین موقعیت به عنوان جنبههای دوگانه سکونت و وقوف بر این امر که با وجود حضور همواره این دو جنبه در صحنه، ممکن است نیروی یکی بنا بر اقتضای احوال بر دیگری پیشی گیرد، از درجه بالای اهمیت برخوردار است.
احراز هویت به شکل مادی مکان بستگی دارد، حال آنکه تعیین موقعیت به ادراک از نظام فضایی آن مرتبط میگردد.
معمولاً هر عملی که انجام میدهیم، با تعیین موقعیت که عملکردی روانشناختی است، مرتبط میباشد.
آدمی بر اساس تصویر محیطی که به سازمان فضایی محیط بستگی دارد، عمل میکند.
با توجه به آنچه در خصوص مفهوم و جنبههای مختلف سکونت بیان گردید، میتوان گفت سکنیگزیدن در اصل عبارت است از جهانی از چیزها را به خود اختصاص دادن که نه با تصورات مادی، بلکه در قالب آثاری در خدمت تعبیر معنا و مقصود بدستآمده توسط چیزها، روی میدهد.
بر این اساس، جنبههای دوگانه سکونت را بدینصورت میتوان بیان کرد: نخست کسب اقتدار در امر وقوفیافتن بر چیزهای مفروض (اعم از طبیعی یا مصنوع)، دوم ساختن آثاری که آنچه را که آدمی بر آن وقوفیافته است، در خود ضبط کرده و توضیح میدهند.
این آثار در محدوده مورد بررسی شولتز عبارتند از: آبادی، فضای شهری، نهاد و خانه .
.
با توجه به آنچه در خصوص مفهوم و جنبههای مختلف سکونت بیان گردید، میتوان گفت سکنیگزیدن در اصل عبارت است از جهانی از چیزها را به خود اختصاص دادن که نه با تصورات مادی، بلکه در قالب آثاری در خدمت تعبیر معنا و مقصود بدستآمده توسط چیزها، روی میدهد.
بر این اساس، جنبههای دوگانه سکونت را بدینصورت میتوان بیان کرد: نخست کسب اقتدار در امر وقوفیافتن بر چیزهای مفروض (اعم از طبیعی یا مصنوع)، دوم ساختن آثاری که آنچه را که آدمی بر آن وقوفیافته است، در خود ضبط کرده و توضیح میدهند.
2- مفهوم سکونت از دیدگاه گاستون بشلار : برای بشلار ، خانه قبل از هرچیز فضا و مکانی درونی است.
درونی بودن آن دررابطه با بیرون آن ، با کوچه وخیابان، رودخانه و مزرعه ، گسترههای بیرونی روستا و شهر، دریا و زمین و آسمان، طبیعت و جهان و سرانجام همه هستی معنا و ارزش مییابد .: آنچه فیلسوفان پیش از او ازآن با تعبیر عالم کبیر یاد کردهاند .
بشلار اما پیش از این رابطه و دردرجه اول، به پژوهش پدیدار شناختی درارزشهای باطنی ، خصوصی و درونی خانه میپردازد و درزیبایی شناسی فضا، به بوطیقای مکانهای بسته و محدود خانه، آشیانه و گوشههای دنج توجه خاصی دارد.
به نظراو خانه باید همزمان ، دروحدت و یکپارچگی و درتشکل و پیچیدگیش مطالعه شود، به گونهای که بتوان همه ارزشهای اجزاء را در ارزشی اساسی و اصلی جا داد.خانه هم تصویرهایی پراکنده به ما عرضه میکند و هم مجموعه و پیکری از تصویرها.
درهر دو حالت، تخیل ما به ارزشهای واقعیت میافزاید .
در تخیل ما، هزارو یک تصویر ذهنی خول وحوش«خانه» گرد میآیند .
درواقع پرسش اصلی بشلار ازین قرار است : ازخلال خاطره همه خانههایی که درآنها سکونت داشتهایم ، ماورای همه خانههایی که در رؤیا و خیالمان درآنها اطراق کردهایم ،چگونه میتوان مایهای درونی و مشخص را تبیین و تعیین کرد که ارزش واقعی همه تصورات پنهانی و خصوصی ما را توجیه کند ؟
هرفضایی که بتوان درآن «بواقع » مسکن گزید، مفهوم خانه را از آن خود میکند.
همچنان که میتوان درپناه ضخامت دیوارهای مستحکم ترسید و خود را درمعرض خطر دید، میتوان برای تسلی خود، به نیروی تخیل ، دیوارهایی فرضی نیز برافراشت.
بدین ترتیب ، درنگاه نخست، هرمأمن وپناهگاه، هرگوشه دنج و هراتاقی برانگیزاننده رؤیاست .درفضای آن، خاطره و تخیل به هم میآمیزند و به یکدیگر غنا میبخشند.
خانه، تنها پناهدهنده روزها و شبهای حاضر ما نیست؛ درحفاظ آن ،صندوقچه گذشته خود را نیز از خلال خاطراتمان بارها بازو بسته میکنیم.
وقتی درخانهای جدید به یاد خانههای گذشته میافتیم ،به سرزمین کودکی نیز سفر میکنیم و «کودکی ساکن» خود را، منزل به منزل ، به خانه امروز میآوریم.
گویی چیزی بسته، محافظ و پناهدهنده، میبایست یادهای گذشته ما را درخود جا دهد.
آیا خاطرات دنیای خانه باری سنگینتر و ماندنیتر از یادهای دنیای بیرون از آن ندارند؟
با یادآوری خاطرات «خانه»، برارزشهای آنچه درواقع « رخ داده» است میافزاییم .
برای بشلار ،مهمترین حسن خانه این است که رؤیا را درخود میپروراند و محافظ رؤیاپرداز است : خانه به ما این امکان را میدهد که درآرامش درخیالات خود غرق شویم .
با این توضیحات، هدف اصلی نگرش بشلار روشن میشود:او میخواهد نشان دهد که خانه یکی از بزرگترین نیروهای ادغام اندیشهها، خاطرت و رؤیاهای آدمی است ؛ البته باید توجه داشت که دراین ادغام، عنصر پیونددهنده تخیل است.
گذشته، حال و آینده خانه را واجد پویشهای متفاوتی میکنند؛ پویشهایی که اغلب درهم تداخل میکنند، گاهی با هم درمیافتند و زمانی هریک دیگری را برمیانگیزانند.
خانه ساکن خود را از امکانات و احتمالات دور نگه میدارد و به اوادامه واستمرار را توصیه میکند.
بدون آن، انسان موجودی پراکنده است .
خانه، اگر حفاظی در برابر رعد و برق آسمانی است ، میخواهد تا او را از طوفانهای زندگی نیز برکنار دارد.
به تعبیری دیگر، هم جسم است و هم روح.
هرقدر که خانه تو درتو باشد، بازیرزمین، انباری و بالاخانه، راهروهاو دالانها و گوشههای دنج ، ملجأ و مأمن مناسبتری برای سکونت خاطرات گذشته ماست.
این مکانیابی یادهای قدیمی برای یک روانکاو مهم است.
بشلار برای این تحلیل مفید در روانکاوی، اصطلاح« مکان کاوی» را پیشنهاد میکند.مکان کاوی درواقع مطالعه روان شناخنی مکانهای زندگی درونی و خصوصی است .
برای شناخت بخش خصوصی و باطنی زندگی ما، نه تعیین روزها و سالها، بلکه مکانیابی فضاهای «خلوت» ماست که ضرورت دارد .
خانه پیکر و مجموعهای از تصویرهای خیالی است که به آدمی دلایل یا پندارهای توازن و استواری را میدهد.
اگر بتوانیم همه این تصویرها را تشخیص دهیم، به نحوی به روح خانه راه مییابیم و دراین صورت میتوانیم روان شناسی واقعی خانه را بپرورانیم .
برای به نظم آوردن این تصاویر، بشلار دو محور اصلی رابطه را درنظر میگیرد: 1ـ میتوان خانه را به عنوان وجودی قائم به تصور آورد که بالا میآید و تفاوتهای درونی خود را بیشتر در جهت عمودی نشان میدهد.
دراین حالت، خانه با «آگاهی» ما از عمود بودن سرو کار مییابد.
2ـ میتوان خانه را همچون وجودی متمرکز به تصور آورد .
دراین صورت خانه با «آگاهی » ما از تمرکز سرو کار مییابد.
عمود بودن خانه را باید در قطبی بودن زیرزمین و بالاخانه جست.
نشانههای این قطبی بودن چنان عمیق اند که به نحوی دو محور بسیار متفاوت را برای پدیدار شناسی تخیل میگشایند .
درواقع به آسانی میتوان معقولیت بام را در مقابل غیر معقولیت زیرزمین قرارداد.
بام بلافاصله دلیل وجودی خود را عرضه میکند: انسان را که نگران آفتاب و باران است میپوشاند.
برای زیرزمین هم بیتردید میتوان فوایدی را به نظر آوردو آن را با محاسبه کارآییهایش معقول جلوه داد.
اما زیرزمین قبل ازهر چیز ، «وجود تاریک » خانه است، وجودی که با نیروهای مخفی همداستان است.
ازین رو، به هنگام تخیل درباره آن ، تصویرهای ما جهتی غیرمعقول به خود میگیرند.
معمار خانه خیال میان انتخاب خانهای با سه یا چهار سطح مردد خواهد ماند.
درمحور قائم ، خانهای درسه سطح که سادهترین نوع آن است، یک زیرزمین دارد ، یک بالاخانه ومیان این دو ،طبقهای همکف .
افزودن طبقهای دیگر، یعنی میان طبقه همکف و بالاخانه یا زیربام، تخیل و رؤیاهای ما را تا حدودی متفرق و گاهی درهم و برهم میکند.
درواقع میتوان گفت دربرابر خانه تخیلی ما، «مکان کاوی» سه سطح و دست بالا چهار سطح را بیشتر نمیپذیرد .
به نظراو ، دراین شهرها، مفهوم واقعی خانه دیگر معنایی ندارد .
ساکنان شهرهای بزرگ درجعبههای روی هم گذاشته شده زندگی میکنند.
خانه تخیل آدمی درشهر ریشه نمیدواند .
بناها درشهرهای بزرگ فقط ارتفاعی خارجی و بیرونی دارند.
درآنها، آسانسور جادو و مبارزطلبی پلهها را که فضیلتشان نزدیک کردن انسان به آسمان بود ازمیان برده است.واز آنجا که دراین شرایط ، خانه ما فقط جوری افقی بودن را تداعی میکند و همه اتاقها و گوشهها و فضاهای بسته دریک سطح قرار گرفتهاند، از یکی از اصول اساسی برای تعریف و طبقهبندی ارزشهای خصوصی بودن ، باطنی بودن و درونی بودن محروم شدهایم .
درشهرهای بزرگ ، میتوان فقدان رابطه خانه با همه هستی و عالم را نیز به کمبود یا نبود این ارزشها که به عمودی بودن خانه وابستهاند افزود؛فقدان آنچه بشلار جهان بودن خانه مینامد، چرا که خانهها دیگر درطبیعت قرارندارندو روابط مسکن و فضا ساختگی و تصنعی است .
دراین صورت ، خانه دیگر حوادث و مصائب زمین و طبیعت را نمیشناسد.
درخانههای چسبیده به هم و چیده برهم شهرهای بزرگ هراسها و احساسهای درونی و عمیق ساکن رؤیاپرداز دربرابر همه عالم ، که خانه او نشانی کوچک و بسته از آن است،دگرگون میشوند و رنگ میبازند.
بشلار درفصلی جداگانه به رابطه خانه و هستی میپردازد که اشاره به آن از حوصله این سطور بیرون است .
همچنان که گفتیم ، جز قائم بودن خانه، وجود آن به عنوان پیکری یگانه و متمرکز نیز قابل توجه است .
برای این مهم ، بیش ازهر چیز باید درخانه مراکز سادگی و بیپیرایگی را جستجو کرد .
البته سادگی خشک و خالی ، بخصوص بیش از حد معقول ، نمیتواند منشأ تخیلی نیرومند گردد .
بنابراین ، باید اصل خانه را به معنای پناه دهنده و ملجأ لمس کرد.
تصویر ذهنی بشر از کلبه، حتی امروز که شیوههای ساختن و بنای خانه به طور اساسی تغییر کرده ، حتی درجامعههای صنعتی و شهرهای بزرگ ، تصویر عام خانه نخستین است.
بشلار کلبه را به درختی انسانی تشبیه میکند که نیازی به شاخ و برگ دادن ندارد.آن قدرساده است که حتی به خاطرهها نیز تعلق ندارد ، جای آن انگار در افسانه است.
چه کسی است که بادیدن روشناییای دردوردست، گمشده دردل شب، به کلبه نیندیشیده، یا حتی همچون درقصهها و افسانهها ، گوشهنشین ، رهبان، درویش یا انسانی تنها را در آن تصور نکرده باشد ؟
تصویر خیالی «کلبه رهبان» درتخیل غربی و تاحدودی «کلبه درویش» درفرهنگ ما ، حقیقت و غنای معنایی خود را در جوهر خود مییابد که به گونهای جوهر واژه سکنی گزیدن است.
حتی اگر جغرافیدانی برای ما تصویرهایی از دهکدههایی پر از کلبههای به هم چسبیده میآورد ، قصه و افسانه چنان در ریشههای استوار خود در تخیل ما سمجاند که کلبه را همچون درنقاشی ساده بچهها، جدا و منفرد ، درتنهایی یک فضای گسترده میبینیم .
آنچه در تصویر خیالی خانه در سادهترین شکل آن یعنی کلبه مهم است این است که این تصویر پیش از تاریخ نیز ، درافسانه و داستانها ، درتخیل ما اثر گذاشته است .
درکلبهای دورافتاده درویش یا راهبی را تصورکنیم که دربرابر خود «تنها»است .
پیرامون او همه طبیعت دراندیشه، رؤیا ودعاست، درمناظره ومشاهده طبیعت پیرامونی که به تصور ما میآید انگار خارج از زمان و مکان، خارج از همه عالم است.
این کلبه نمیتواند کوچکترین بهرهای از این جهان بگیرد، چرا که «فقر»ی دیگرـ پرتوان و خوشبخت ـ درآن متمرکز شده است.
«کلبه درویش یا رهبان»شکوه «فقر» است.
ازهرآنچه او را به این «دنیا» وابسته میکند مدام عاری میشود تا در تخیل ما تصویری از سادهترین و بیآلایش و آرایشترین مأمن و ملجأ بیافریند.
درواقع ،دربیشائبگی مطلق خود«مطلق پناهگاه» است .
من با تاب، من با تب خانهای در طرف دیگر شب ساختهام .
من دراین خانه به گمنامی نمناک علف نزدیکم .
من صدای نفس باغچه را میشنوم .
و صدای ظلمت را وقتی ازبرگی میریزد .
خانه ایرانی از آنجا که نظرات متفاوتی در خصوص مفاهیم معماری ایرانی موجود می باشد و یک نظریه واحد در این خصوص وجود ندارد برای دستیابی به نتیجه ای قابل قبول در این ضمینه به ارائه آراء صاحب نظران این مقوله پرداخته و در نهایت به جمع بندی آنها می پردازیم .
شروع این بحث را با گفته های مهندس میرمیران در این مقوله آغاز می نماییم .
1- از معماری گذشته چه درسی میتوان گرفت؟
من معتقدم این معماری همیشه کوشیده است از کیفیت مادی به کیفیت معنوی، یا به عبارتی از ماده به روح برسد ، و به بیان معمارانه با کم کردن جرم به سوی افزایش فضا حرکت کرده است.
درواقع به نظر من معماری جهانی را هم میتوان با این مفهوم یا با این تلاش توضیح داد.
این تلاش درمعماری ایران به طرز بارز و مشنخصی دیده میشود .
کاری که معماری ایرانی با نور یا با آب کرده ، به همین منظور، یعنی سبک کردن ماده وافزایش فضا بوده است .
راه حل افزایش فضا این نیست که مثلاً دیوارها را نازک بگیریم .
نوری که در مسجد شیخ لطفالله از پنجرههای گنبد میتابد ، در واقع تمامی جرم مادی گنبد را، از نظر احساس و دریافت و ادراک آدمی، سبک میکند .
من در ابتدا تصور میکردم حوضهای بزرگ آب و سطوح آئینهوار آنها صرفاً اقداماتی زیباشناسانه هستند، اما الان فکر میکنم همه آنها باز هم معماری راسبکتر میکنند تاآنجائی که معماری منعکس شده در آب در واقع مادیت خود را از دست میدهد و شما نمیتوانید بفهمید که آیا چهل ستون واقعی است یا بیست ستون .
خوب اگر بپذیریم که چنین اصلی درمعماری ایران وجود داشته ، به یک معنا ما یک دستورالعمل بزرگ برای معماری امروز داریم که به هیچ وجه کم ار اصول بیانیههای معماران بزرگ نیست .
ما میتوانیم روی آن تکیه کنیم و کار کنیم .
اما بحث ما دراینجا تمام نمیشود .
معماری میتواند دارای اصولی باشد، اما آیا این اصول قابل تداوماند؟
به نظر من یک ویژگی مهم چنین اصلی ، یعنی اصل حرکت از ماده به روح از طریق سبک کردن و کم کردن جرم و افزایش فضا این است که دیگر معروض زمان و مکان نیست .
به نظر من آنچه معروض مکان و زمان باشد، قابل تداوم نیست ؛ و تاریخ مصرف پیدا میکند .
اما معماری ایرانی دارای اصولی است که قابلیت تداوم دارند .
بحث قابلیت تداوم اصول معماری ایران را درسه زمینه میتوانیم دنبال کنیم : فرم، الگو، و مفهوم.
فرم بیش از دو مقوله دیگر به زمان و مکان مقید است و به همین دلیل قابلیت تداوم آن درطول معماری یک سرزمین کاهش مییابد.
الگو درواقع یک استنباط تجریدی است.
یک امر عرضی است که از یک واقعیت معماری گرفته میشود.
مثلاً اگر الگوی حیاط مرکزی با همه چهار طاقی و چهار ایوانی وغیره را مدنظر قراردهیم، میتوان استنباطهای مشخصی را از آنها بیرون کشید، به این دلیل که از فرم مجردتر است و بیشتر تن به تجربه میدهد و بنابراین قابلیت تداوم بیشتری مییابد .
مقوله سوم مفهوم است که دغدغه ذهنی خودمن است.
حیاط معماری ایران را مثال بزنیم.
من ابتدا به آن به عنوان یک فرم نگاه میکردم .
واقعاً میتوان حیاط مرکزی را یک فرم تلقی کرد.
اما میتوان آن را یک الگو هم دید .
اما مهمتر از آن برای من یک مفهوم است.
به این معنا که قلب معماری تهی است، خالی است .
به هرحال میتوانم بحث خود را به این صورت خلاصه کنم.
ما میتوانیم عناصر معماری ایرانی ، مثلاً حیاط مرکزی ، را به سه صورت ببینیم : 1) به عنوان فرم؛ 2) به عنوان الگو ؛ 3) به عنوان مفهوم .
به نظر من معماری ایرانی که درپی یافتن عمقی معنوی است،در مرکز خود به مجرد میرسد.
اگر این رادرست تشخیص داده باشم ، این مفهوم نه تنها در معماری امروز ما، بلکه درمعماری دنیا تا ابد قابل تداوم وتکرار است.بنابراین من نتیجه می گیرم که : ـ معماری ایران دارای مبانی مشخصی در سه مقوله فرمها، الگوها، و مفاهیم است.
ـ این مبانی قابل تداوماند.
ودرآنجا که از فرم به مفهوم تبدیل میشوند و به عبارتی از کیفیات عینی به کیفیات ذهنی میرسند قابلیت تداوم بیشتری مییابند.
اما بحث دراینجا هم به پایان میرسد .
پرسش دیگری مطرح میشود: آیا ما باید درپی این تداوم باشیم ؟
درواقع اعتقاد به قابلیت تداوم ، الزام عملی به وجود نمیآورد .
اما پاسخ به این پرسش نیز از نظر من مثبت است .
هادی میر میران ( هر سرزمینی یک روح،یک تفکر، یک فرهنگ، یک معماری دارد که قابل تداوم است و باید تداوم پیدا کند.
این امر شخصی نیست ، تاریخی است .
) معماری ایران از مشخصههای فراوانی برخوردار است که پرداختن به تمامی آنها تحقیق و بحث مفصلی را میطلبد ، لکن من به سه اصل از مهمترین اصول آن اشاره میکنم : شاخصترین ویژگی معماری ایران ، که آن را از آثار دیگر معماری جهان درتمامی سرزمینها و ادوار مشخص میکند، شفافیت آن است .
این شفافیت از یک اصل مهم هستی شناسی یعنی حرکت همیشگی و تکاملی هستی از یک کیفیت مادی به یک کیفیت روحی نشأت میگیرد و تجسم آن درتاریخ معماری ایران سیر دائم و تکاملی کاهش ماده و افزایش فضاست .
اگرچه تخت جمشید درقیاس با آثار بزرگ هم عصر خود درجهان مانند معماری باستانی یونان ویا معماری فرعونی مصر ازشفافیت وسبکی بیش از اندازهای برخوردار است ، با این حال با مقایسه تالار آپادانای تخت جمشید و عمارت هشت بهشت که هردو از یک سازمان فضایی واحد برخوردارند، میتوان حرکت تکاملی معماری ایران درحهت کاهش ماده و افزایش فضا را به درستی مشاهده کرد .
این ویژگی علاوه بر روند تکاملی معماری ایران ، دریک اثرتنها نیز زمانی که از زمین به سوی آسمان برافراشته میشود مشاهده میشود که یکی از بهترین نمونههای آن عمارت عالیقاپو است .
اصل دیگر معماری ایران تواضع بسیار بزرگوارانه این معماری است که عمدتاً به صورت یک حضور مطمئن افقی تجلی میکند.
این خصیصه نه تنها در معماری بعد از اسلام به چشم میخورد که فروتنی خصیصه جهان بینی آن است .
درمعماری قبل از اسلام و به صورت مشخص در تختجمشید که طبیعتاً تحت تأثیر قدرتطلبی حاکمان قرار داشته است، نیز میتوان حضور افقی ، آرام، باوقار و درعین حال شکوهمند بنا را به روشنی دید .
اصل سومی که درمعماری ایران لازم میدانم به آن اشاره کنم ، شعفانگیز وشادبودن این معماری است.
شاد بودن معماری ایران از دیدگاه جهانبینی مثبت حاکم براین سرزمین تراوش میکند وسبکی وشفافیت معماری ایران که به آن اشاره کردم نیز در همین راستا ست .
این شادی معماری را به تنها در کاخها مانند تختجمشید و عمارت عالیقاپو میتوان دید ، بلکه در بناهای مذهبی نیز دیده میشود که عالیترین صورت آن شادی انگیز بینظیر مسجد امام اصفهان است که با حضور درآن احساس پرواز به انسان دست میدهد .
نادر اردلان چون انسان کامل نیستیم ، هرگز نمیتوانیم حقیقت را به تمامی دریابیم اما، سی وسه سال تجربه معماری درایران و سراسر جهان مرا به این نتیجه رسانده که مجموعه هفت اصل طراحی زیر منحصر به شاهکارهای معماری ایرانی است : بینش نمادین : این معماری درپی بیان و برانگیختن حس عمیق معانی ازلی ، تعالی معنوی و وحدت کل موجودات عالم در بیننده است .
انطباق محیطی : سکونتگاههای انسانی و بناهای فلات ایران با طبیعت و زمینه اقلیمی خاص خود رابطهای هماهنگ و پایدار دارند .
الگوی مثالی باغ بهشت : مفهوم باغ به معنای خاص آن ، از زمانهای باستان ، از واژه کهن پارسی، « یه اره دئسه» به معنای باغ محصور تا زمانی که اسلام درابتدای پیدایش، آن را در نگرش خود ادغام کرد و تا به امروز، همواره الهامبخش صورت اصلی «حس مکان» درمعماری ایرانی بوده است.
این مفهوم درصورت ظاهری خود به صورت ایده «باغ » و درصورت باطنی به صورت «حیاط» تجلی یافته است .
نظامهای فضایی مثبت : شیوه سنتی اسلامی در استفاده از فضا شیوهای است درون نگرانه برخلاف شیوه استفاده غربیان از فضا که درآن شیء عینی مثبت است .
دراین معماری فضا عنصر مثبت است .
به مدد هندسه و ریاضیات، یک فضای مثبت مهم ، سلسلهای از حجمهای منفی ایجاد میکند .
پیوند یک فضا با فضای دیگر اساساً برمبیای الگویی سه بخشی صورت میگیرد: وصل(دروازه) ، گذر و اوج.
مکمل بودن : کیمیای رنگ و ماده و خط این معماری را لبریز کرده است .
مفهوم خشت و آینه به عمل خاصیتی میبخشد که صنعتگری سبب میشود تا سادهترین کار و صنتعگر آن برکت یابند .
مقیاس انسانی و مشارکت اجتماعی : این معماری برپایه مقیاس انسانی و تناسبات هندسی طلایی بدن انسان قرار گرفته است .
از مقیاس اتاق تا خانه حیاط دار تا محله و شهر ، سلسله مراتبی از حلقههای اتصال اجتماعی وجود دارد که فرد را با جامعهاش وحدت میبخشد.
نوآوری : این معماری با زیبایی ناب شگفتآورش ثمره ابداع و ترکیب عالیترین فنون ساختمانی دریک «خلق جدید» است .
تاق سهمی ساسانی ساخته شده از خردهسنگهای گوناگون در تیسفون ، انقلاب در شیوه ساخت با آجر درعهد سلجوقی درگنبد خاکی مسجد جامع و ابداعات مربوط به کاشیهای هفت رنگ در عهد صفوی نمونههایی چند از نوآوری دراین معماریاند .
محمد رضا حائری ( معماری ایرانی این توانایی را داشته که برای هر مفهومی در عرصه بشری مصداقی معمارانه پیدا کند، اما بحث من بازگشت به این معماری نیست.مهم ادراک اکسیر وجوهر این معماری است .
) درمعماری ایران ، مثل همه معماریهای جهان ، و هرآنچه بتوان معماری نامید.
فضا اعم از واحد یا متعدد جملگی تعریف شده ارائه میشده است .
تعریف فضا در معماری براساس پوشیدگی با درجه محصوریت، به طور مستقیم با چگونگی تحقق آشکار کف، سقف و دیوار مربوط بوده است .
محال است وارد بنایی بشوید که براساس اصول معماری و معماری ایرانی ساخته شده باشد و فضایی درآن تعریف نشده باشد؛ ازنظر گونهشناسی سه گروه فضای تعریف شده را میتوان برشمرد: فضاهای باز، فضاهای سرپوشیده و فضاهای بسته.
مراد از فضای باز جایی است که سقف ندارد و عناصر اصلیش بدنه و کف است مثل انواع حیاطها، بامها ، مهتابیها.
فضای سرپوشیده فضاهای تاقدارند.
اما بدنه آنها کاملاً بسته نیست.
دروازهها مثل دروازه همه ملتها درتختجمشید ،چهارتاقیهای دوره ساسانی با ایوانها بهترین نمونه این نوع فضا به شمار میآیند .
سومین گروه فضاهای بسته هستند که سقف وکف و بدنه دارند و درجه محصوریت آنها بسیار بیشتر از گونه فضاهای دیگر است .
مثل اتاق.
درمعماری قدیم ممکن است به اتاقی کاملاً کوچک بربخورید مثل پستو یا پس اتاق یا کنج یا خلوت کریمخانی درباغ فین که مشخصه آن ازنامش پیداست، تا شاهنشینهای عظیم ،یعنی فراهم شدن امکان تجربه از خلوت تا عظمت .
هرسه گروه فضایی در مقیاسهای مختلف ، مفاهیم مختلف بشری را بیان میکردهاند .
ویژگی بعدی معماری ایران چگونگی ترکیب فضاهاست.
این سه گونه فضا براساس الگوهایی مشخص با هم ترکیب میشدهاند.
دراین ترکیبها ، ارتباط، اتصال، بسط، تسلسل، تداخل و تداوم فضا مد نظر بوده است .
این ترکیبها تدرهر دوره به شیوههای جدیدی از نو تعریف شدهاند.
هرضا میتوانسته است بخشی از یک فضای بزرگتر باشد که درعین حال استقلال نسبی هم داشته باشد .
به عبارت دیگر، اصل عمومی ترکیب معمارانه در معماری ایران، استقرار گروهای فضایی بسته و پوشیده و دیوارـ نه به عنوان سطح، آنطور که امروز تفسیر میشودـ برگرد و اطراف فضای باز است .
به عبارت دیگر فضای باز و حیاطی وجود ندارد که چهارطرف آن محصور نباشد یا صفه و سکویی که سه طرف آن، و بدین ترتیب فضای معمارانه از طریق محصورشدن شکل میگیردو تعریف میشودو فضاهای باز وبسته در رابطه و ترکیب با هم به وجود میآیند، یکدیگر را معنا میکنند ومکمل یکدیگرند.
دلبخواهی شکل نمیگیرند .
درجه محصوریت درفضاهای معماری ایران بسیار متنوع است؛ تنوع خلاقانهای از فضاهای باز، نیمهباز، پوشیده و بسته به وجود آمده است .
ویژگی این شیوههای ترکیب این است که فضاهای باز و بسته به طور منقطع ساخته نمیشوند.
به تدریج بازو بسته بودن خود را ازدست میدهند، به نحوی که به نظرمیرسد یکی به دیگری تبدیل شده است ؛ فضاهای سرپوشیده درترکیب فضاهای باز و بسته انعکاسی از مفهوم گذار هستند .درحالی که از سوی دیگر خود بسط یک فضا محسوب میشوند .