دانلود تحقیق غزوه بنی قریظه

Word 93 KB 33872 15
مشخص نشده مشخص نشده الهیات - معارف اسلامی - اندیشه اسلامی
قیمت قدیم:۱۲,۰۰۰ تومان
قیمت: ۷,۶۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • در ذی القعده سال پنجم بامداد بیست و چهارم ذی القعده بود که رسول خدا- صلی الله علیه و آله- و مسلمانان از پیرامون خندق به مدینه بازگشتند و اسلحه خود را نهادند، اما چون هنگام ظهر فرا رسید ،جبرئیل فرود آمد و به رسول خدا گفت : خدا تو را می فرماید که : بر سر «بنی قریظه» رهسپار شوی ، و هم اکنون من بر سر ایشان می روم در قلعه هایشان زلزله می اندازم ، رسول خدا بلال را فرمود تا: در میان مردم اعلام کند که هر کس مطیع و شنوای امر خدا و رسول است باید نماز عصر را جزدر «بنی قریظه» نخواند.

    رسول خدا «عبدالله بن ام مکتوم» را در مدینه جانشین گذاشت و با سه هزار نفر از مسلمانان که سی و شش اسب داشتند رهسپار شد و رایت را به دست علی –علیه السلام- داد، و او را پیش فرستاد، هنگامی که علی نزدیک قلعه ها رسید، گفتار زشتی را درباره رسول خدا از ایشان شنید وبازگشت تا در میان راه به رسول خدا عرضه داشت که: خوب است نزدیک این پلیدها نروی.

    رسول خدا گفت: چرا؟

    گمان می کنم درباره من بدگوئی کرده اند؟

    علی گفت: آری.

    گفت: اگر مرا می دیدند از آن سخنان چیزی نمی گفتند.

    رسول خدا بر سر چاهی از «بنی قریظه» به نام «انی» فرود آمد و مردم بها و پیوستند و جمعی که در اثر امتثال امر رسول خدا که : باید نماز عصر را جز در «بنی قریظه» نخوانند ، نماز عصرشان قضا شده بود، نماز عصر را بعد از نماز عشا قضا کردند و به روایت ابن اسحاق ازپدرش اسحاق بن یسار از معبدبن کعب بن مالک انصاری: مورد ملامت خدا ورسولش واقع نشدند.

    رسول خدا –صلی الله علیه و آله - از عهد شکنی «بنی قریظه» خبر یافت و برای تحقق حال و اتمام حجت و روشن شدن تکلیف ،«سعد بن معاذ » سرور «اوس» «سعد بن عباده» سرور «خزرج»را فرستاد و «خوات بن جبیر» (از بنی عمروبن عوف) و «عبدالله بن رواحه» (از بنی حارث بن خزرج) رانیز همراهشان ساخت، و فرمود: بروید و تحقیق کنید که آیاآنچه از «بنی قریظه» خبر یافته ایم راست است یا دروغ؟

    اگر راست بود سخن با اشاره و کنایه بگوئید که من بفهمم ، اما مردم را سست نکنید، و اگر به پیمان خود وفادار باشند، آشکارا و در حضور مردم بگویید.

    فرستادگان رسول خدا رفتند و معلوم شد که کار عهدشکنی «بنی قریظه» از آنچه می گفته اند هم بالاتر است، تا آنجا که گفتند: رسول خدا کیست؟

    ما را با وی نه پیمانی است و نه قراردادی ، ونیز سخنان ناروا نسبت به رسول خدا گفتند و کار میان آنان و «سعدبن معاذ» که مردی تندخو بود، به دشنام و ناسزاگوئی رسید.

    «سعد بن عباده» گفت: از تندخوئی با ایشان در گذر که کار ما با ایشان از دشنام دادن و تندخوئی بالاتر است.

    آنگاه نزد رسول خدا بازگشتند و چنان که فرموده بود، پیمان شکنی «بنی قریظه » را با کنایه و اشاره ، گزارش دادند و گفتند: عضل و قاره .

    کنایه از این که اینان هم مانند دو قبیله «عضل» و «قاره» که با «اصحاب رجیع» یعنی: «خبیب» و همراهانش بی وفائی کردند، پیمان خود را شکسته اند و بر سر عهد و میثاق خود نیستند .

    رسول خدا –صلی الله علیه و آله – گفت: الله اکبر!

    ای مسلمانان شما را مژده باد.

    در این موقع بود که گرفتاری مسلمین به نهایت رسید و ترس و بیم شدت یافت و دشمن از فراز و نشیب ایشان را احاطه کرد ودر دل مومنان نسبت به خدا و رسول خدا گمانها پیدا شد و نفاق منافقان آشکار گشت و عده ای گفتند : محمد ما را نوید می داد که : گنج های «خسرو» و «قیصر» رامی خوریم ، اما امروز جرات نمی کنیم که برای قضای حاجت بیرون رویم.

    پیامبر (ص) نگهبانانی به مدینه جهت حفظ و حراست از زنان و کودکان از خطر بنی قریظه فرستاد.

    خداوند این آیه را نازل فرمود: (و اذیقول المنافقون والذین فی قلوبهم مرض ما وعدنا الله الاغرورا ) برخی گفته اند که : (یا اهل یثرب لامقام لکم فارجعوا) وگروهی گفتند که: ای رسول خدا!

    خانه های ما در خطر دشمن است، ما را اذن ده تا : به خانه های خود که در بیرون مدینه است بازگردیم.

    چون کار گرفتاری مسلمانان به سختی کشید، رسول خدا نزد «عینه بن حصن فزاری» و «حارثه بن عوف مری» دو سرور «غطفان» فرستاد وبا آنان قرار گذاشت که یک سوم میوه های امسال مدینه را بگیرند و با سپاهیان خود بازگردند و دست از جنگ با مسلمانان بردارند.

    هنگامی که قرار داد نوشته شد، اما هنوز به امضای شهود نرسیده و جز مقاوله ای صورت نگرفته بود، رسول خدا- صلی الله علیه و آله- «سعدبن معاذ» و «سعدبن عباده» را خواست و با آنان در این باب مشورت کرد.

    آنان گفتند: ای رسول خدا !

    یا خود به این کار علاقه مندی ، در این صورت آن را انجام می دهیم، یا هم خدای متعال چنین دستوری داده است ، در این صورت هم باز ناچار امر خدا را اطاعت می کنیم و یا این که برای خاطر ما این کار را پیشنهاد می کنی؟

    گفت: برای خاطر شما دست به این کار زده ام .

    به خدا سوگند : این کار را نمی کنم مگر برای این که دیدم عرب همداستان به جنگ شما آمده و از هر سو شما را فرا گرفته اند خواستم بدین وسیله تا اندازه ای از شما دفع خطر کنم.

    «سعد بن معاذ» گفت: ای رسول خدا!

    روزی که ما و اینان همگی مشرک و بت پرست بودیم ، نه خدا را عبادت می کردیم و نه او را می شناختیم، اینان طمع نمی کردند که یک دانه خرما جز به عنوان مهمانی یا خرید و فروش از ما بخورند.

    اکنون که خدا ما را به وسیله اسلام سرافراز کرده و بدان هدایت فرموده و با رهبری تو سر بلندمان ساخته است، مال خود را به رایگان به ایشان دهیم ؟به خدا قسم: نیازی به این کار نداریم.

    به خدا قسم که جز شمشیر، برای ایشان چیزی نداریم، تا این که خدا میان ما و ایشان داوری کند.

    رسول خدا گفت: هر طور صلاح می دانی چنان کن.

    «سعدبن معاذ» قرارنامه را گرفت و نوشته اش را محو کردو گفت: هر چه می توانید بر ضد ما انجام دهید و این شیوه پیامبر (ص) در شمورت با یارانش و کسانی که تخصص داشتند بود.

    پیامبر (ص) همچنان از سوی دشمنانش در محاصره بودند و جنگی میان آنان روی نداد، اما قهرمانان قریش از جمله «عمروابن عبدود» و «عکومه بن ابی جهل» و «هیبره بن ابی لهب» و «ضرار بن خطاب» لباس جنگ پوشیدند و بر اسبهای خود نشستند و «بنی کنانه» رابرای جنگ فرا خواندند و گفتند: به زودی خواهید دانست که دلیران و دلاوران کیانند، آنگاه با شتاب پیش تاختند تا بر سر خندق ایستادند و از دیدن آن به شگفت آمدند و گفتند : به خدا قسم: این کار تا کنون در میان عرب بی سابقه بوده است.

    سپس در جستجوی تنگنائی از خندق برآمدند و اسب های خود را بزدند تا توانستند از آن تنگنا بجهند و در میان خندق و سلع به جولان در آمدند، از طرف دیگر «علی بن ابی طالب» با چند نفر از مسلمین سر راه بر آنان گرفتند و «عمربن عبدود» که روز بدر جنگ کرده و زخمی شده و از شرکت در جنگ احد بازمانده بود و روز خندق برای این که حضور خود را نشان دهد، خود را نشاندار ساخته بود، هماورد خواست و علی (علیه السلام) برای جنگ با وی آماده گشت و بدین ترتیب با هم گفت و شنود کردند.

    علی : ای «عمرو» !

    تو با خدا عهد کرده بودی که هیچ مردی از قریش یکی از دو کار را از تو نخواهد مگر آن که آن را از او بپذیری.

    عمرو: چنین است.

    علی : پس من هم اکنون تو را به سوی خدا و پیامبرش و دین اسلام دعوت می کنم.

    عمرو: نیازی به آن ندارم.

    علی : پس تو را دعوت می کنم که برای جنگ پیاده شوی.

    عمرو : ای برادرزاده ام !

    به خدا قسم!

    من دوست ندارم که تو را بکشم.

    علی : لیکن به خدا قسم من دوست دارم که تو را بکشم.

    عمرو را از گفتار علی خشم گرفت و پیاده شد و اسب خود را پی کرد و به آن زد و به جانب علی روی آورد و بین ایشان جنگ سختی در گرفت.

    گویند: در آغاز شمشیری هم بر علی نواخت که در سپر او جای گرفت و سپس علی (علیه السلام) به ضربتی او را بکشت.

    همراهان «عمرو» رو به گریز نهادند و از خندق جهیدند.

    رسول خدا و اصحاب همچنان در نگرانی و سختی بسر می بردند، و دشمن از بالا و پایین آنان را محاصره داشت، که «نعیم بن مسعود بن عامر اشجعی» نزد رسول خدا آمد و گفت : ای رسول خدا!

    من اسلام آورده ام ، اما قبیله من هنوز از اسلام من بی خبرند ، به هرچه مصلحت می دانی مرا دستور ده.

    پیامبر (ص) به او فرمود اسلام خود را مخفی دار وی میان احزاب به راه افتاد و میان آنان تفرقه و چند دستگی ایجاد کرد، خداوند سربازانی از باد بر مشرکان فرود آورد و گرد اردوگاه مشرکان را فرا گرفت، طوفان آنان را گریزان کرد ، بالاخره آنان فرار کرده و در دل آنان ترس و هراس ایجاد کرده است .

    رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پس از خبر یافتن از اختلاف نظر و تفرقه ای که میان احزاب روی داد، «حذیفه» را برای تحقیق حال و بررسی وضع دشمن به میان آنان فرستاد.

    حذیفه شبانه بازگشت و خبر بازگشت دشمن را به پیامبر داد، پیامبر(ص) صبح بیدار شد و خداوند دشمن او را نابود کرده و به وعده خود وفا کرد، و سربازانش را عزت بخشید و بندگانش را یاری نمود، و احزاب را به تنهایی شکست داد.

    بامداد بیست و چهارم ذی القعده بود که رسول خدا (صلی الله و علیه و آله) و مسلمانان از پیرامون خندق به مدینه بازگشتند و اسلحه خود را نهادند ، اما چون هنگام ظهر فرا رسید ، جبرئیل فرود آمد و به رسول خدا گفت: خدا و را می فرماید که : بر سر «بنی قریظه» رهسپار شوی ، و هم اکنون من بر سر ایشان می روم و در قلعه هایشان زلزله می اندازم، رسول خدا بلال را فرمود تا : در میان مردم اعلام کند که هر کس مطیع و شنوای امر خدا و رسول است باید نماز عصر را جز در «بنی قریظه» نخواند.

    رسول خدا با سه هزار نفر از مسلمانان که سی اسب داشتند رهسپار شد.

    رسول خدا بر سر چاهی از «بنی قریظه» فرود آمد و مردم به او پیوستند و بیست و پنج روز آنان را در محاصره داشت ، تا از محاصره به تنگ آمدند و خدا آنان را مرعوب ساخت.

    «کعب بن اسد» به ایشان گفت: ای گروه یهود!

    می بینید چه بر سرتان آمده است ، اکنون سرکار را به شما پیشنهاد می کنم تا هر کدام را خواستید انتخاب کنید؛ یا اسلام آورید، و یا زنان و فرزندانتان را بکشید سپس بجنگید تا بمیرید، و یا این که امشب که شنبه است ممکن است که محمد و یارانش از حمله ما آسوده خاطر باشند، بر ایشان حمله برید.

    یهودیان «بنی قریظه» که هم پیمانان «اوس» بودند، نزد رسول خدا پیام فرستادند که «ابوالبابه بن عمروبن عوف» را نزد ما بفرست، تا در کار خود با وی مشورت کنیم.

    رسول خدا- صلی الله علیه و آله- او را نزد ایشان فرستاد.

    چون او را دیدند مردان یهود دست به دامن او شدند و زنان و کودکانشان نزد وی گریستند، پس «ابولبابه» را بر ایشان رحم آمد و چون از او پرسیدند که آیا به حکم محمد تن در دهیم شویم؟

    گفت: آری.

    اما با شاره به گلوی خود فهماند که شما را می کشد.

    «ابولبابه» می گوید: به خدا قسم : قدم برنداشته دانستم که به خدا و رسول او خیانت کرده ام.

    سپس «ابولبابه» راه مسجد را در پیش گرفت و بی آن که نزد رسول خدا برود، خود را به یکی از ستونهای مسجد بست و گفت: از اینجا نخواهم رفت تا خدا توبه ام را قبول کند و از گناهی که مرتکب شده ام در گذرد، و با خدا عهد می کنم که دیگر هرگز پا در میان قبیله «بنی قریظه» نگذارم و در سرزمینی که به خدا و رسولش خیانت کرده ام ،هرگز دیده نشوم.

    چون خبر «ابولبابه» به رسول خدا رسید، گفت: اگر نزد من آمده بود برایش طلب آمرزش می کردم، اما اکنون که چنین کاری کرده من هم با او کاری ندارم تا خدا توبه اش را قبول کند.

    تا این که قبول توبه «ابولبابه» به رسول خدا نازل شد و پیامبر (ص) با دست مبارکش ابولبابه را باز کرد.

    زمانی که بنی قریظه تسلیم حکم پیامبر (ص) پذیرفته ؛ مردانی از «اوس» به پا خواستند و گفتند : ای رسول خدا !

    اینان همپیمانان ما بودند نه «خزرجیان» و می دانی که با همپیمانان «خزرجیان » چه رفتار کردی – این سخن اشاره بود به آن که رسول خدا پس از آن که قبیله «بنی قینقالع» را محاصره کرد و تسلیم حکم وی شدند، به خواهش «عبدالله بن ابی» آزادشان ساخت- رسول خدا در جواب مردان «اوس» گفت: خوش نداریم که مردی از خودتان درباره ایشان حکم شود و داوری کند؟

    گفتند: چرا.

    گفت : «سعد بن معاذ» حکم باشد- رسول خدا «سعد بن معاذ» را پس از آن که در جنگ «خندق» زخمی شده بود در مسجد خود، در خیمه زنی از قبیله «اسلم» به نام «رفیده» که خود را وقف خدمتگذاری مسلمین کرده بود و مجروحین را مداوا می کرد ، بستری کرده و فرموده بود: «سعد» را در خیمه «رفیده» بستری کنید تا به همین زودی او را عبادت کنم- مردان «اوس» «سعدبن معاذ» را که مردی تنومند و خوش صورت بود، بر خری که آن را با تشکی چرمی آماده ساخته بودند، سوار کردند و او را نزد رسول خدا آوردند و پیوسته به او می گفتند: ای «ابوعمرو» !

    درباره همپیمانان خویش به نیکی رفتار کن، چه رسول خدا تو را برای این کار برگزیده است تا درباره ایشان نیکی کنی.

    و چون اصرار «اوسی» ها بسیار شد، گفت: «سعد» را همان زمانی فرا رسیده است که در راه خدا سرزنش ملامت کننده ای تحت تاثیرش قرار ندهد، نوشته اند که : بعضی از همراهان «سعد» با شنیدن این سخن از وی ، به محله «بنی عبد الاشهل» بازگشتند و پیش از این که سعد به مقام حکمیت برسد از کشته شدن «بنی قریظه» آگاهشان ساختند، چون «سعدبن معاذ» نزد رسول خدا رسید، رسول خدا فرمود : به احترام سرورتان به پا خیزید و از وی استقبال کنید .

    مهاجران قریش می گفتند: مراد رسول خدا تنها انصار بود، اما انصار گفتند: مراد رسول خدا مهاجران و انصار هر دو بود.

    به هر جهت برخاستند و گفتند: ای «ابوعمرو»!

    رسول خدا تو را حکم قرارداده است تا درباره اینان حکم کنی.گفت: به عهد و میثاق خدا ملتزم هستید که آنچه حکم می کنم درباره ایشان اجرا شود ؟

    گفتند: آری .

    گفت: و هم آنان که در این طرف نشسته اند- مقصود او رسول خدا بود، لیکن به جهت احترام نام او را نبر- رسول خدا گفت: آری.

    «سعد» گفت: حکم من آن است که مردانشان کشته شوند و مالهاشان قسمت شود و فرزندان و زنانشان اسیر شوند.

    آن گاه پیامبر اموال بنی قریظه را تقسیم بندی کرد سه سهم برای سواره و یک سهم برای پیاده .

    شهدای غزوه خندق و بنی قریظه عبارتند از «سعد بن معاذ» و «انس بن اوس» و «عبدالله بن سهیل» که همگی از بنی عبدالاشهل می باشندو «طفیل بن نعمان» و «کعب بن زید» و «خلا بن سوید» که زنی از بنی قریظه او را به وسیله آسیا سنگی کشت.

    و هنگام محاصره «بنی قریظه» «ابوسنان بن محصل» برادر«عکاشه» وفات یافت.

    پیشنهادهای کعب بن اسد رسول خدا بیست و پنج روز «بنی قریظه» را در محاصره داشت ، تا از محاصره به تنگ آمدند و خدا آنان را مرعوب ساخت.

    «حیی بن اخطب» هم پس از بازگشتن قریش و غطفان برای آن که به قراری که با کعب بن اسد گذاشته بود وفا کرده باشد به قلعه «بنی قریظه» رفت و همراه ایشان بود، پس چون یقین کردند که رسول خدا دست از ایشان برنخواهد داشت، «کعب بن اسد» به ایشان گفت: ای گروه یهود!

    می بینید چه بر سرتان آمده است، اکنون سه کار را به شما پیشنهاد می کنم تا هر کدام را خواستید انتخاب کنید.

    گفتند: چه کاری ؟

    گفت: از این مرد پیروی می کنیم و به او ایمان می آوریم ، چه سوگند به خدا : برای شما روشن شده است که پیامبری است بر حق و همان کس است که نام او را در کتابهای خود می یابید، در این صورت بر جان و مال و فرزندان و زنانتان ایمن خواهید بود.

    گفتند: ما هرگز از حکم تورات دست بر نمی داریم و جز آن را نمی پذیریم .

    گفت: اکنون که به این پیشنهاد تن در نمی دهید، پس بیائید تا فرزندان و زنانمان را بکشیم، و آنگاه بی آن که نگرانی بازماندگان داشته باشیم با شمشیرهای آخته بر محمد و یاران وی حمله بریم، تا خدا میان ما و محمد داوری کند، در این صورت اگر کشته شدیم دیگر نگرانی زن و فرزند نخواهیم داشت و اگر پیروز گشتیم البته زن و فرزند پیدا خواهیم کرد.

    گفتند: این بیچارگان را با دست خود بکشیم؟

    !

    دیگر زندگی بعد از ایشان را چه ارزشی خواهد بود؟!

    گفت: اگر این پیشنها را هم رد می کنید، امشب که شنبه است و ممکن است که محمد و یارانش از حمله ما آسوده خاطر باشند، برایشان حمله برید، باشد که بر محمد و یارانش شبیخونی زده باشیم.

    گفتند: شنبه خود را تباه سازیم و کاری که گذشتگان ماجز همانان که در اثر کردار خود مسخ شدند، نکرده اند؟!

    گفت: معلوم می شود در میان شما یک نفر دور اندیش و خردمند وجود ندارد.

    لغزش ابولبابه یهودیان «بنی قریظه» که هم پیمانان قبیله «اوس» بودند، نزد رسول خدا پیام فرستادند که «ابولبابه بن عبدالمندر» (از بنی عمروبن عوف) را نزد ما بفرست، تا در کار خود با وی مشورت کنیم.

    رسول خدا (صلی اله علیه و آله) او را نزد ایشان فرستاد.

    چون او را دیدند مردان یهود دست به دامن او شدند و زنان و کودکانشان نزد وی گریستند، پس «ابولبابه» را برایشان رحم آمد و چون از او پرسیدند که آیا به حکم محمد تن در دهیم و تسلیم شویم؟

    اما با اشاره به گلوی خود فهماند که شما را می کشد.

    «ابولبابه» می گوید: به خدا قسم: قدم برنداشته،دانستم که به خدا و رسول او خیانت کرده ام.

    سپس «ابو لبابه» راه مسجد را در پیش گرفت و بی آن که نزد رسول خدا برود، خود را به یکی از ستونهای مسجد بست و گفت: از اینجا نخواهم رفت تا خدا توبه ام را قبول کند و از گناهی که مرتکب شده ام درگذرد، و با خدا عهد می کنم که دیگر هرگز پا در میان قبیله «بنی قریظه» نگذارم و در سرزمینی که به خدا و رسولش خیانت کرده ام، هرگز دیده نشوم.

    به روایت ابن هشام: آیه 27 سوره انفال درباه همین گناه «ابولبابه» نزول یافته است.

    ترجمه آیه این است: «ای کسانی که ایمان آورده اید، با این که شما می دانید، به خدا و رسولش خیانت نکنید و در امانتهای خود خیانت نورزید».

    چون خبر «ابولبابه» به رسول خدا رسید، گفت: اگر نزد من آمده بود برایش طلب آمرزش می کردم، اما اکنون که چنین کاری کرده است من هم با او کاری ندارم تا خدا توبه اش را قبول کند.

    به روایت ابن اسحاق: سحرگاه بود که در خانه «ام اسلمه»-رضی الله عنها- قبول توبه «ابولبابه» به رسول خدا نازل شد.

    «ام سلمهم» می گوید: سحرگاه دیدم که رسول خدا می خندد.

    گفتم : خدا خندات بدارد چرا می خندی؟

    گفت: توبه «ابولبابه» قبول شد.

    گفتم: ای رسول خدا !

    او را مژده ندهم؟

    گفت: اگر بخواهی مانعی ندارد.

    «ام سلمه» بر در حجره اش ایستاد و گفت: ای «ابولبابه»!

    دل خوش دار که خدا توبه ات را قبول کرد.

    با شنیدن این سخن مردم ریختند که او را باز کنند، «ابولبابه» گفت : نه به خدا قسم : تا خود پیغمبر با دست خود مرا باز کند.

    «ابولبابه» همچنان ماند تا رسول خدا برای نماز صبح به مسجد آمد و او را باز کرد.

    ابن هشام می گوید: «ابولبابه» شش روز به ستون مسجد بسته بود و زنش در موقع هر نماز آمد و او را برای نماز باز می کرد و سپس باز می گشت و دوباره او را می بست ، و آیه 102 از سوره توبه درباره توبه وی نزول یافت: «و دیگرانی که به گناهان خود اعتراف کرده اند، عملی شایسته و عملی بد و ناروا را به هم آمیخته اند، باشد که خدا توبه ایشان را بپذیرد، همانا خدا آمرزنده ای مهربان است».

    ابن اسحاق می گوید:«ثعلبه بن سعیه ،اسیدبن سعیه، اسید بن سعیه و اسدبن عبید »که از «بنی هدل» بودند ، نه از «بنی قریظه» و نه از «بنی نضیر» بلکه عموزادگان اینان بودند، و در همان شبی که «بنی قریظه» تسلیم حکم رسول خدا شدند، اسلام آوردند.

    تسلیم شدن بنی قریظه «بنی قریظه» پس از مشورت با «ابو لبابه» بامدادان تسلیم حکم رسول خدا شدند و به روایت ابن هشام: علی بن ابی طالب در موقعی که «بنی قریظه» را در محاصره داشتند، فریاد زد: ای سپاه ایمان !

    آنگاه او و «زبیربن عوام» حمله کردند و علی گفت: به خدا قسم: یا همان چه را «حمزه» چشید می چشم، یا قلعه ایشان را می گشایم.

    پس یهودیان گفتند: ای محمد!

    به حکم سعدبن معاذ تسلیم می شویم .

    در این موقع رجال «اوس» به پا خواستند و گفتند: ای رسول خدا!

    اینان هم پیمانان «خزرجیان» چه رفتار کردی – و این سخن اشاره بود به آن که رسول پس از آن که قبیله «بنی قینقاع» را محاصره کرد و تسلیم خدا در جواب مردان «اوس» گفت: خوش ندارید که مردی از خودتان درباره ایشان حکم شود و داوری کند؟

    گفتند: چرا .

    گفت: «سعدبن معاذ» حکم باشد- رسول خدا «سعدبن معاذ» را پس از آن که در جنگ «خندق» زخمی شده بود در مسجد خود، در خیمه زنی از قبیله «اسلم» به نام «رفیده» که خود را وقف خدمتگزاری مسلمین کرده بود و مجروحین را مداوا می کرد، بستری کرده و فرمود بود: «سعد» را در خیمه «رفیده» بستری کنید تا همین زودی او را عیادت کنم- مردان «اوس» «سعد بن معاذ» را که مردی تنومند و خوش صورت بود، بر خری که آن را با تشکی چرمی آماده ساخته بودند ، سوار کردند و او را نزد رسول خدا آوردند و پیوسته به او می گفتند: ای «ابوعمرو» درباره هم پیمانان خویش به نیکی رفتار کن، چه رسول خدا تو را برای این کار برگزیده است تا درباره ایشان نیکی کنی.

    و چون اصرار «اوسی» ها بسیار شد، گفت: «سعد» را همان زمانی فرا رسیده است که در راه خدا سرزنش ملامت کننده ای تحت تاثیرش قرار ندهد ، نوشته اند که : بعضی از همراهان «سعد» با شنیدن این سخن از وی ، به محله «بنی عبدالاشهل » بازگشتند و پیش از این که سعد به مقام حکمیت برسد از کشته شدن «بنی قریظه» آگاهشان ساختند.

    حکمیت سعدبن معاذ و حکم او چون «سعدبن معاذ» نزد رسول خدا رسید، رسول خدا فرمود: به احترام سرورتان به پا خیزید و از وی استقبال کنید.

    به هر جهت برخاستند و گفتند: ای «ابوعمرو» رسول خدا تو را حکم قرار داده است تا درباره اینان حکم کنی .

    گفت: به عهد و میثاق خدا ملتزم هستید که آنچه حکم می کنم درباره یشان اجرا شود؟

    گفتند: آری.

    گفت: و هم آنان که در این طرف نشسته اند – مقصود او رسول خدابود ،لیکن به جهت احترام نام او را نبرد- رسول خدا گفت: آری.

    به روایت ابن اسحاق و دیگران: رسول خدا گفت: «لقد حکمت فیهم بحکم الله من فوق سبعه ارقعه» راستی درباره ایشان به حکم خدا از بالای هفت آسمان حکم کردی اجرای حکم سعدبن معاذ به روایت صاحب طبقات: «محمدبن مسلمه» مامور شانه بستن مردان و «عبدالله بن سلام» مامور زنان و کودکان شدند و روز پنجشنبه هفتم ذی حجه سال پنجم رسول خدا به مدینه بازگشت.

    در قلعه های «بنی قریظه» هزارو پانصد شمشیر، سیصد زره، دو هزار نیزه و هزار و پانصد سپر به دست آمد و نیز خم های شرابی که همه اش بیرون ریخته شد.

    ابن اسحاق می گوید: یهودیان را از قلعه بیرون آوردند و رسول خدا آنان را در سرای دختر «حارث» (زنی از قبیله بنی النجار) حبس کرد و آنگاه به بازار مدینه رفت ، همان جا که امروز بازار مدینه است، و آنجا خندقهائی کند ، سپس فرستاد که آنان را دسته دسته آوردند و در آن خندقها گردن زدند و دشمن خدا «حیی بن اخطب» و رئیس «بنی قریظه» : «کعب بن اسد» هم در میان ایشان بود و در حدود ششصد یا هفتصد مرد بودند و کسانی که بسیار گفته اند میان هشتصد و نهصد گفته اند.

    حیی بن اخطب بد فرجام «حیی بن اخطب» رانیز دست بسته آوردند وچون بهرسول خدا نظر کرد، گفت: به خدا قسم که : نفس خود را در دشمنی با تو ملامت نکردم، لیکن هر کس راخدا زبون سازد، زبون می شود.

    سپس رو به مردم کرد و گفت : ای مردم !

    از آنچه خدا خواسته است نگرانی نیست، سرنوشتی است و تقدیری و پیش آمدی که خدا آن را بر «بنی اسرائیل» نوشته است.

    سپس نشست و او را گردن زدند.

    زنی هم کشته شد یکی از زنان یهود سنگ آسیائی رابر سر «خلادبن سوید انصاری» انداخت و او راکشت و بدین جهت او را هم در ردیف مردان «بنی قریظه» آوردند و گردن زدند.

    بدبختی زبیربن باطا زبیربن باطا یکی از مردان «بنی قریظه» بود که در جاهلیت در جنگ بعاث بر «ثابت بن قیس بن شماس» منت گذاشته و او را رها کرده بود.

    چون داستان «بنی قریظه» پیش آمد، ثابت که حق زبیر را از یاد نبرده بود، نزدوی آمده و گفت: مرا می شناسی؟

    گفت: می شود کسی مثل من تو را نشناسد؟

    گفت : می خواهم حقی راکه بر من داری امروز تلافی کنم.

    آنگاه ثابت نزد رسول خدا آمد و گفت: زبیر را بر من حقی است، دوست دارم که حق او را تلافی کنم.

    پس جان او را به من ببخش .

    رسول خدا گفت: او را به تو بخشیدم.

    «ثابت» نزد زبیر آمد و گفت : رسول خدا تو را به من بخشید.

    زبیر گفت: پیرمردی فرتوت که زن و فرزند نداشته باشد زندگی رابرای چه می خواهد؟

    دیگر بار ثابت نزد رسول خدا آمد و گفت: پدر و مادرم فدای تو باد، زن و فرزندانش را هم به من ببخش.

    رسول خدا گفت: آنها را هم به تو بخشیدم.

    ثابت نزد زبیر آمد و گفت: زن و فرزندانت راهم رسول خدا به من بخشید ومن آنها رابه تو بخشیدم.

    گفت: خانواده ای که در حجاز مالی ندارد چگونه می تواند زندگی کند؟

    ثابت برای مرتبه سوم نزد رسول خدا آمد و گفت : مال او را هم به من ببخش.

    رسول خدا گفت: مال او را هم به تو بخشیدم .ثابت نزد زبیر آمد و گفت: رسول خدا مال تو را هم به من بخشید و من آن را به تو بخشیدم .

    گفت: ای ثابت !

    آن کس که گوئی روی او چون آیینه ای چینی بود که دوشیزگان قبیله در آن می نگریستند، یعنی : کعب بن اسد کارش به کجا رسید؟

    گفت: کشته شد.

    گفت : کار سرور هم شهرنشین و هم بیابان گرد ، یعنی: «حیی بن اخطب» به کجا رسید؟

    گفت: آن کس که هرگاه حمله می کردیم پیشاپیش ما بود و هرگاه می گریختیم پشتیبان ما ، یعنی : «غزال بن سموال» کارش به کجار رسید؟

    گفت: دو انجمن یعنی : «بنی کعب بن قریظه» و «بنی عمروبن قریظه» کجایند؟

    گفت: رفتند و کشته شدند گفت پس به همان حقی که بر تو دارم، از تو می خواهم که مرا به آنها ملحق کنی، به خدا قسم که : پس از ایشان خیری در زندگی نیست و دیگر کمترین شکیبائی ندارم ، تا دوستان خود را دیدار کنم.

    «ثابت» او را جلو انداخت و گردن زد و به گفته یکی از صحابه : در دوزخ جاوید به دیدار دوستان خود رسید.

    دو نفر بخشیده شدند 1.

    «عطیه قرظی» که چون به حد بلوغ نرسیده بود آزاد شد و کشته نگردید و نام او را در زمره صحابه ذکر کرده اند.

    2.

    «رفاعه بن سموال» که «ام منذر: سلمی» دختر «قیس» (خواهر سلیط بن قیس) یکی از خاله های رسول خدا- صلی الله علیه و آله- (یعنی: از طرف مادر عبدالمطلب که ازطایفه بنی النجار بود) درباره وی شفاعت کرد و از رسول خدا خواست که او را به وی ببخشید و از کشتنش صرف نظر کند.

    رسول خدا او را آزاد ساخت و نام وی در عداد صحابه ذکر شده است.

    تقسیم غنائم ابن اسحاق می نویسد: رسول خدا – صلی الله علیه و آله- مالهای «بنی قریظه» و زنان و فرزندانشان را بین مسلمانان قسمت کرد، و در آن روز بود که سهم سوارگان و پیادگان را اعلام فرمود و خمس آن رابیرون کرد: سواره را سه سهم- دو سهم برای اسب و سهمی برای سوار- و پیاده رایک سهم داد، و مسلمانان در جنگ «بنی قریظه» سی و شش اسب داشتند، و این نخستین غنیمتی بود که خمس آن بیرون شد و به نسبت سهام تقسیم گردید و سپس روش همین غزوه و آنچه رسول خدا در آن عمل فرمود در غزوات اسلام سنت گشت و غنائم به همین ترتیب تقسیم می شد.

    سپس رسول خدا (ص) «سعد بن زید انصاری» (یکی از بنی عبدالاشهل) را با اسیرانی از «بنی قریظه» به نجد فرستاد تا آنها را فروخت و در مقابل برای مسلمانان اسب و اسلحه خرید .

    رسول خدا «ریحانه» دختر «عمروبن جنافه» (یکی از زنان بنی عمرو بن قریظه) را برای خود برگزید و همچنان به عنوان کنیزی با رسول خدا بود تا آن حضرت وفات یافت.

    رسول خدا به وی پیشنهاد کرده بود که او را آزاد کند و سپس به عقد خویش درآورد، اما خودش گفته بود که :کنیز باشم برای هر دومان آسانتر است.

  • فهرست:

    ندارد
     

    منبع:

    ندارد

در ذی القعده سال پنجم بامداد بیست و چهارم ذی القعده بود که رسول خدا- صلی الله علیه و آله- و مسلمانان از پیرامون خندق به مدینه بازگشتند و اسلحه خود را نهادند، اما چون هنگام ظهر فرا رسید ،جبرئیل فرود آمد و به رسول خدا گفت : خدا تو را می فرماید که : بر سر «بنی قریظه» رهسپار شوی ، و هم اکنون من بر سر ایشان می روم در قلعه هایشان زلزله می اندازم ، رسول خدا بلال را فرمود تا: ...

مقدمه: از زمان آشکار شدن بعثت ،حضرت محمد با جدی تر ین مشکلات در جهت ترویج و تبلیغ دین اسلام مواجه شد در آن زمان طرفداران دین محمد و یا همان سپاه اسلام نسبت به سپاه دشمنان بسیار اندک بودند .با آمدن اسلام موقعیت اجتماعی و حکومتی بسیاری از مشرکین و همچنین حاکمان وقت با مشکل مواجه شد و آنها در صدد برآمدند تا با عناوین مختلف با محمد وارد جنگ شوند .اما چگونه محمد با سپاه اندک می ...

مقدمه: از زمان آشکار شدن بعثت ،حضرت محمد با جدی تر ین مشکلات در جهت ترویج و تبلیغ دین اسلام مواجه شد در آن زمان طرفداران دین محمد و یا همان سپاه اسلام نسبت به سپاه دشمنان بسیار اندک بودند .با آمدن اسلام موقعیت اجتماعی و حکومتی بسیاری از مشرکین و همچنین حاکمان وقت با مشکل مواجه شد و آنها در صدد برآمدند تا با عناوین مختلف با محمد وارد جنگ شوند .اما چگونه محمد با سپاه اندک می ...

-باج و خراج چیست؟ با مراجعه به کتابهای مختلف و افراد آگاه تعدادی از چیزهایی که به عنوان باج و خراج گرفته می شد نام ببرید. باج به معنی پول یا شیئی را به زور از کسی گرفتن و خراج یعنی پولی یا کالایی را باب ضرر و زیان به کسی دادن. در قدیم کشورهایی که با اسلام در جنگ بودند پس از شکست خوردن اگر مسلمان می شدند هیچ، و اگر می خواستند به دین خود (مسیحی، یهودی یا زرتشیت) بمانند 2 شرط اساسی ...

غزوه احد غزوه احد نبردی‌است که در نزدیکی کوه احد در جنوب غرب عربستان کنونی، میان سپاه مسلمان مدینه به رهبری محمد و سپاه مکه به رهبری ابوسفیان درگرفت. نبرد احد دومین رویارویی سپاه مکه با مسلمانان بود؛ در غزوه بدر که در سال سوم هجرت برابر با ۶۲۴ (میلادی) درگرفت، مسلمانان سپاه مکه را شکست دادند. نام نبرد در مورد علت نام گیری کوه احد، برخی می‌گویند به خاطر جدا بودن این کوه از سایر ...

با مراجعه به کتابهای مختلف و افراد آگاه تعدادی از چیزهایی که به عنوان باج و خراج گرفته می شد نام ببرید. باج به معنی پول یا شیئی را به زور از کسی گرفتن و خراج یعنی پولی یا کالایی را باب ضرر و زیان به کسی دادن. در قدیم کشورهایی که با اسلام در جنگ بودند پس از شکست خوردن اگر مسلمان می شدند هیچ، و اگر می خواستند به دین خود (مسیحی، یهودی یا زرتشیت) بمانند 2 شرط اساسی داشت: اول اینکه ...

وصیّت یکى از سنت هاى پسندیده است که میان انسان ها در پهنه تاریخ رایج بوده است. اسلام نیز بر این سنّت تأکید دارد و پیروان خود را از سویى به نگارش وصیت نامه و یادآورى حقوق، بدهکارى ها، بستانکارى ها مشخص کردن هزینه اموال متعلق به خود (تا حد یک سوم دارایى) و توصیه هایى به فرزندان و خویشاوندان در جهت پیمودن راه درست و از سوى دیگر مخاطبان و شنوندگان وصیت را به حفظ و عمل به وصیت و ...

کیمیای جان درنیمه قرن بیستم کسانی در جهان پیدا شدند وملتی را نیز با این افسون برانگیختندکه نژاد ما برترین نژادهای جهان است و خود را مجاز دانستند به بهانه « گسترش فضای حیاتی » به سرزمینها ومال وجان ملل دیگر تجاوز کنند و برای آنان حق حیات قائل نشوند ! وقتی انسان این واقعه بزرگ را به یاد می‌آورد دچار شگفتی می‌شود که خود‌پرستی آدمیان را به کجا می‌کشاند ! اگرمحمود غزنوی ، ...

ماهیت و عوامل انقلاب اسلامى ایران سخنرانى در مسجد الجواد تذکر: این مقاله مجموعه چند سخنرانى استاد شهید در مسجدالجواد است که در فروردین ماه پنجاه و هشت ایراد گردید و ازجمله آخرین کنفرانسهاى عمومى آن مرحوم به حساب مى‏آید. از آنجا که پاره‏اى از نکات طرح شده در این مجموعه گفتار،باآنچه که ایشان در مسجد فرشته بیان کرده‏اند،مشترک بوده است،لذا مواردى را که در سخنرانیهاى مسجد فرشته ذکر ...

<p dir="RTL">  <p dir="RTL">بخش اول : <p dir="RTL">انتظار از منظر قرآن مجید <p dir="RTL">  <p dir="RTL">  <p dir="RTL">  <p dir="RTL">  <p dir="RTL">  <p dir="RTL">  <p dir="RTL">  ...

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول