دانلود تحقیق تفسیر سوره یوسف

Word 81 KB 32267 12
مشخص نشده مشخص نشده الهیات - معارف اسلامی - اندیشه اسلامی
قیمت قدیم:۱۲,۰۰۰ تومان
قیمت: ۷,۶۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • نخستین مطلبى که در این سوره بیان شده، اشاره به روشنگرى آیات قرآنى است و اینکه قرآن به زبان عربى نازل شده است.

    مى فرماید: این، آیاتِ کتاب روشنگر است.

    این جمله یا اشاره به آیات همین سوره است که در آن قصه یوسف آمده و یا اشاره به مجموع قرآن است و در هر دو صورت خاصیت روشنگرى قرآن را بیان مى کند.

    صفت دیگرى که در اینجا براى قرآن ذکر شده، عربى بودن است، مى فرماید: ما قرآن را به زبان عربى فرستادیم تا شما بیندیشید; چون مردم مکه عرب زبان بودند و اگر قرآن به زبانهاى دیگرى مانند عبرى یا سریانى نازل مى شد، آنان به درستى آن را نمى فهمیدند ولذا به زبان عربى نازل شد تا براى آنان قابل فهم باشد.

    البته اسلام یک دین جهانى است و اختصاص به عربها ندارد ولى به هر حال باید قرآن به یکى از زبانهاى دنیا نازل مى شد وبهتر و کارآمدتر این بود که به زبان همان قومى نازل شود که پیامبر اسلام(ص) از آنها بود و باید دعوت خود را از آنان شروع مى کرد، از این رو قرآن به زبان عربى نازل شد تا مخاطبان آن بتوانند در آن اندیشه کنند و لذا در این آیه مى فرماید: قرآن را به زبان عربى نازل کردیم باشد که شما در آن بیندیشید.

    ضمناً زبان عربى زبان گسترده و پرواژه اى است و قابلیت آن را دارد که هرگونه مفهومى را برساند و به طورى که زبان شناسان اظهار مى دارند کمتر زبانى از چنین قابلیتى برخوردار است.

    در عین حال که قرآن به زبان عربى نازل شده است، در برخى از آیات قرآنى واژه هاى غیر عربى که از زبانهاى دیگر مانند فارسى و عبرى و یونانى و قبطى وارد عربى شده،نیز دیده مى شود مانند: استبرق،سجّیل، اباریق، ارائک، تنّور، حوب، رسّ، سجّین، سرادق، سکر، سینا، فردوس، قراطیس، قسوره، قنطار، کافور، مرجان، مشکاه ، و مانند آنها.

    کسانى در این باره کتابهاى مستقلى نوشته اند مانند سیوطى که کتابى تحت عنوان «المهذب فیما وقع فى القرآن من معرب» نوشته و تاج الدین سبکى که قصیده اى در این باره دارد.

    بدون شک اشتمال قرآن بر واژه هاى غیر عربى، در عربى بودن قرآن اشکالى به وجود نمى آورد چون نوع کلمات قرآن و شیوه آن عربى است و این مقدار در عربى بودن یک سخن کافى است.

    مطلب دیگر اینکه، در این آیات از قصه یوسف و یعقوب که دو تن از پیامبران الهى بودند، به عنوان «احسن القصص» یاد کرده وآن را زیباترین داستان معرفى نموده است و این اشاره به قصه هاى دیگرى است که در قرآن آمده است.

    توجه کنیم که قصه هاى قرآن که نوعا مربوط به پیامبران خدا و شرح مبارزات و روشنگریهاى آنان است، همگى زیبا ومفید و عبرت آموز است ولى داستان یوسف زیباتر و شیرین تر است.

    قرآن کریم قصه هاى پیامبران را نه براى سرگرمى بلکه به خاطر هدفهاى تربیتى مطرح مى کند تا روحیه پیامبر اسلام ومؤمنان را بالا ببرد وآنها مطمئن باشند که جبهه حق همیشه پیروزاست و اساسا نام و یاد پیامران مایه دلگرمى و نشاط است.

    اِذْ قالَ یُوسُفُ لِأَبیهِ یآ أَبَتِ اِنّى رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَبًا وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لى ساجِدینَ قالَ یا بُنَىَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ عَلى اِخْوَتِکَ فَیَکیدُوا لَکَ کَیْدًا اِنَّ الشَّیْطانَ لِلاْنِْسانِ عَدُوٌّ مُبینٌ وَ کَذلِکَ یَجْتَبیکَ رَبُّکَ وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْویلِ الْأَحادیثِ وَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ عَلى آلِ یَعْقُوبَ کَمآ أَتَمَّها عَلى أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ اِبْراهیمَ وَ اِسْحاقَ اِنَّ رَبَّکَ عَلیمٌ حَکیمٌ هنگامى که یوسف به پدرش گفت: اى پدر من، من در خواب دیدم که یازده ستاره و خورشید و ماه در حال سجده کردن بر من هستند گفت: اى پسرک من!

    خواب خود را بر برادرانت بازگو مکن که به تو حیله اى مى کنند، همانا شیطان بر انسان دشمنى آشکار استو این چنین پروردگارت تو را برمى گزیند و از تعبیر خوابها به تو مى آموزد و نعمت خود را بر تو و بر خاندان یعقوب به پایان مى برد،همانگونه که آن را پیشتر بر پدرانت ابراهیم و اسحاق به پایان برده است.

    همانا پروردگار تو داناى فرزانه است 1 «یوسف» نام یکى از فرزندان یعقوب.

    این کلمه عبرى است و نباید براى آن اشتقاق عربى درست کرد همانگونه که بعضى ها آن را مشتق از اسف دانسته اند اساسا وزن یُفْعُل در عربى وجود ندارد.

    بنابراین، این کلمه بخاطر علمیت و عجمیت غیر منصرف است.

    2 «ابت» در اصل «ابى» با یاء متکلم بوده، یاء آن تبدیل به تاء شد و کسره یاء به آن انتقال یافت.

    شاید علت این تبدیل، ایجاد مشابهت میان کلمه ابى با کلماتى مانند اخت، بنت، عمه و خاله است که همگى در خویشاوندان به کار مى رود و در آخر آنها تاء وجود دارد.

    به گفته زمخشرى این تاء براى تانیث لفظ اب است هر چند که اب مذکر است و این کار در کلام عربى نظایرى دارد مانند شاه و حمامه .

    3 «رایت» از رؤیا به معناى خواب دیدن است و اینکه این فعل دو بار آمده براى تأکید است و یا دومى جواب سؤال مقدر است به این بیان که یوسف مى گوید: من یازده ستاره و خورشید و ماه را درخواب دیدم، گویا از او سؤال مى شود که آنها را چگونه دیدى و او مى گوید: دیدم که در حال سجده بر من بودند.

    4 «ساجدین» جمع براى اولى العقل است; چون کار ستارگان و خورشید و ماه از کارهایى بود که از عقلا سر مى زند.

    5 «فیکیدوا لک» بر تو حیله مى کنند، بر تو بداندیشى مى کنند.

    واژه کید به خودى خود متعدى مى شود و اینکه در اینجا با لام متعدى شده آغاز قصه یوسف و خواب دیدن او * آیات (4 5) اذ قال یوسف لابیه یا ابت انى رأیت ...

    : با این آیات قصه یوسف آغاز مى شود، شروع قصه از آنجاست که یوسف به پدرش یعقوب گفت: اى پدر در خواب دیدم که یازده ستاره و خورشید و ماه در برابر من سجده مى کنند.

    البته منظور از سجده در اینجا همان تعظیم کردن است.

    یعقوب که از تعبیر خواب آگاهى داشت، این خواب را به عنوان یک رؤیاى صادقه دلیلى بر آینده درخشان یوسف یافت و از آنجا که مى دانست برادران یوسف نیز از تعبیر خواب آگاهى دارند، به یوسف سفارش کرد که خواب خود را به برادرانش تعریف نکند; چون آنها از آینده درخشان یوسف باخبر مى شوند و از روى حسد و بداندیشى، درباره یوسف توطئه چینى مى کنند و زندگى او را به خطر مى اندازند.

    البته برادران یوسف افراد با ایمان و موحدى بودند اگر چه دچار وسوسه شیطانى شدند و لغزیدند و اینکه برخى آنها را همان اسباط مى دانند، درست به نظر نمى رسد چون اسباط معروف، پس از موسى بودند.

    * آیات (4 ـ 5) اذ قال یوسف لابیه یا ابت انى رأیت ...

    یعقوب که این سفارش را کرد، اضافه نمود که شیطان براى انسان دشمنى آشکار است، یعنى در مواردى که زمینه حسد فراهم باشد، شیطان انسان را وسوسه مى کند و او را به انجام کارهاى ناشایست وادار مى سازد چون شیطان دشمن دیرینه انسان است و از هر طریقى که بتواند انسان را به ارتکاب گناه وامى دارد و سعى مى کند که میان فرزندان آدم فتنه و آشوب برپا نماید.

    خواب یوسف سرآغاز قصه او و تعبیر و عینیت یافتن همین خواب، پایان قصه اوست و در اواخر همین سوره خواهیم دید که پدر و مادر و یازده برادر او در برابر عظمت او به سجده افتادند و خوابى را که یوسف چهل سال پیش از آن دیده بود تعبیر شد * آیه (6) و کذلک یجتبیک ربّک و یعلّمک من تأویل الاحادیث ...

    : پس از سفارشى که یعقوب درباره پنهان کردن خواب به یوسف کرد، چند مطلب را از این خواب استخراج نمود: یکى اینکه خداوند او را برمى گزیند و او به مقامى مى رسد که بنده برگزیده خداوند مى شود و شاید هم این گزینش اشاره به مقامى باشد که یوسف در مصر پیدا کرد و عزیز مصر شد.

    دوم اینکه خداوند به او تعبیر خواب یاد مى دهد.

    منظور از «تأویل الاحادیث» همان تعبیر خوابهاست، چون «تأویل» در چندمورد که در این سوره آمده به معناى تعبیر است و احادیث هم به چیزهاى تازه گفته مى شود و در اینجا منظور همان خوابهاست که همواره براى انسان تازگى دارد و به طورى که خواهیم دید یوسف چندین خواب را تعبیر کرد و درست درآمد و او به تعبیر خواب مشهور شد.

    سومین مطلبى که یعقوب از خواب یوسف استخراج کرد این بود که گفت خداوند نعمت خود را بر تو و خاندان یعقوب تمام خواهد کرد، یعنى بالاترین نعمت را به تو و این خاندان خواهد داد همانگونه که همین نعمت را پیش از این به پدران تو ابراهیم و اسحاق داده است.

    منظور از این نعمت بزرگ همان نعمت نبوت است که خداوند آن را پیشتر به ابراهیم و اسحاق داده بود و اینک یوسف نیز شایستگى آن را یافته بود و خدا به یوسف و خاندان یعقوب نبوت را عطا نمود.

    البته نبوت در نسل یوسف قرار نگرفت ولى در خاندان یعقوب ادامه یافت.

    * آیه (7) لقد کان فى یوسف و اخوته آیات ...

    : اکنون که داستان یوسف و برادرانش را به تفصیل شرح مى دهد، اشعار مى دارد که در داستان یوسف و برادران او نشانه ها و عبرتهایى براى پرسندگان و اهل تحقیق است.

    منظور از «سائلان» پرسندگان خاصى نیست بلکه منظور از آن هر کسى است که از قصه یوسف و برادران بپرسد و خواهان اطلاعات درستى درباره آنها باشد.

    اگر کسى چنین پرسشى داشته باشد و دنبال پژوهش و تحقیق در این زمینه باشد و در این داستان درست بیندیشد، عبرتها و نشانه هایى از قدرت پروردگار را در این داستان مى یابد و قدرت خدا را مى بینند که چگونه موجودى را که به ظاهر ضعیف بود و در قعر چاه قرار داشت، به مقام بالایى رسانید و او را عزیز مصر کرد و چگونه او را از کید همسر عزیز مصر نجات داد و چگونه او را به پیامبرى برگزید و چگونه همان برادران را که خود را نیرومند مى دانستند در برابر قدرت یوسف ذلیل کرد و عبرتهایى از این قبیل.

    یعقوب دوازده فرزند داشت که هر چند نفر آنها از یک مادر بودند.

    به گفته زمخشرى نامهاى آنان بدین قرار بود: یهودا، روبیل، شمعون، لاوى، ربالون، یشجر، دان، نفتالى، جاد، آشر، یوسف و بنیامین که این دو نفر اخیر از یک مادر بودند.

    * آیات (8 ـ 10) اذ قالوا لیوسف احبّ الى ابینا منّا ...

    : برادران یوسف احساس مى کردند که یوسف و بنیامین و بخصوص یوسف مورد علاقه و محبت بیشتر یعقوب است و پدر، آن دو را از دیگران بیشتر دوست مى دارد.

    آنها این مطلب را میان خود مطرح کردند و به یکدیگر گفتند: یوسف و برادرش بنیامین نزد پدر محبوب تر از ما هستند در حالى که ما افراد نیرومند و پرتوانى هستیم و بیشتر از آنها به پدر خدمت مى کنیم و سود مى رسانیم.

    آنها پدر را پیش خود مورد سرزنش قرار دادند و گفتند او در یک گمراهى آشکار است.

    البته منظور آنها از گمراهى پدر، گمراهى در امر دین نبود; چون آنها به نبوت پدرشان ایمان داشتند بلکه منظور آنها این بود که پدر در تشخیص مصالح دنیوى اشتباه مى کند.

    او نباید میان فرزندان تبعیض قائل شود و خدمات آنان را نادیده بگیرد.

    آنان در این قضاوت اشتباه مى کردند چون محبت بیشتر یعقوب به یوسف و بنیامین، از این جهت بود که آنان خردسال بودند و طبیعى است که هر پدرى به فرزند خردسال خود ابراز محبت بیشترى مى کند، چون او در موقعیتى است که بیشتر به محبت و نوازش احتیاج دارد.

    از این گذشته محبت قلبى در دست انسان نیست و تبعیض ناروا این است که انسان میان فرزندانش از نظر امکانات تفاوت قائل بشود وگرنه اظهار محبت بیشتر به فرزند خردسال تبعیض حساب نمى شود.

    به هر حال، پیدایش این احساس در برادران یوسف که پدر، او را بیشتر از دیگران دوست دارد، آتش کینه و حسد را در درون آنان شعلهور کرد و به او رشک بردند و تصمیم گرفتند که او را از سر راه بردارند و به دنبال نقشه مناسبى بودند که نظر خود را عملى سازند.

    آنها با خود مى گفتند: یوسف را بکشید و یا او را به سرزمینى دور دست بیفکنید تا توجه پدر از او قطع شود و تنها به سوى شما میل کند.

    برادران یوسف مى دانستند که چنین کارى گناه بزرگى است ولذا براى توجیه خود گفتند: این نقشه را عملى کنید و پس از آنکه از شرّ یوسف راحت شدید به سوى خدا توبه کنید و پس از آن افراد صالح و شایسته اى باشید!

    این همان ترفند همیشگى شیطان است که به هنگام وسوسه افراد مؤمن آن را به کار مى گیرد و به آنان تلقین مى کند که این گناه را بکنید سپس با توبه کردن، آثار آن را از میان ببرید و مردمان خوبى باشید.

    یکى از برادران یوسف که یهودا نام داشت، پیشنهاد قتل یا تبعید یوسف را رد کرد و گفت: یوسف را نکشید بلکه اگر حتما باید کارى بکنید، بهتر است که او را در قعر چاه و در تاریکى آن قرار بدهید تا بعضى از کاروانیانى که از کنار چاه عبور مى کنند او را پیدا کنند و با خود ببرند.

    چنین مى نماید که یهودا خوش قلب تر از برادران دیگر بود و اساسا به توطئه بر ضد یوسف عقیده نداشت، ولى چون مجبور بود برادران را همراهى کند، گفت: اگر مى خواهید کارى درباره یوسف انجام گیرد، چنین کنید.

    پیشنهاد یهودا در عین حال که یوسف را از پدر جدا مى کرد، آسیب بدنى براى یوسف نداشت چون قرار شد که او را به آرامى در تاریکى چاه یعنى در محلى قرار بدهند که در نزدیکى قعر چاه براى گذاشتن برخى از ابزار و آلات و یا استراحت مقنّى آماده مى کنند و نزد او نانى هم بگذارند تا کاروانیانى که از آن چاه آب مى کشند، او را نجات دهند و با خود ببرند.

    معلوم مى شود که این چاه یک چاه معینى بود و بر سر راه عبور کاروانیان بود.

    گفته شده که این چاه سه فرسخ با خانه یعقوب فاصله داشت.

    قالُوا یآ أَبانا ما لَکَ لا تَأْمَنّا عَلى یُوسُفَ وَ اِنّا لَهُ لَناصِحُونَ أَرْسِلْهُ مَعَنا غَدًا یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ وَ اِنّا لَهُ لَحافِظُونَ قالَ اِنّى لَیَحْزُنُنى أَنْ تَذْهَبُوا بِه وَ أَخافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ قالُوا لَئِنْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَهٌ اِنّآ اِذًا لَخاسِرُونَ گفتند: اى پدر تو را چه شده که درباره یوسف بر ما اطمینان نمى کنى در حالى که ما همواره خیرخواه او هستیم فردا او را با ما بفرست تا (در صحرا) غذا بخورد و بازى کند همانا ما نگهبان او هستیم گفت: اینکه او را ببرید مرا اندوهگین مى کند و مى ترسم در حالى که شما از او بى خبرید، او را گرگ بخورد.

    گفتند: اگر گرگ او را بخورد در حالى که ما گروهى نیرومند هستیم، در این صورت ما از زیانکاران خواهیم بود.

    * آیات (11 ـ 12) قالوا یا ابانا مالک لا تأمنّا ...

    : برادران یوسف به اتفاق آراء تصمیم گرفتند یوسف را به چاه بیندازند.

    از این رو نزد پدر آمدند و از او خواستند که اجازه دهد آنان یوسف را همراه خود به صحرا ببرند.

    یعقوب در آغاز چنین اجازه اى نداد آنان ناراحت شدند و گفتند: اى پدر چرا به ما اطمینان نمى کنى در حالى که ما خیرخواه او هستیم؟

    او را همراه ما به صحرا بفرست تا هم از میوه هاى صحرا بخورد و هم بازى کند که ما نگهبان او هستیم.

    معلوم مى شود که یعقوب به خاطر شدت علاقه اى که به یوسف داشت هیچ وقت او را از خود جدا نمى کرد و از اینکه او با برادرانش به صحرا برود نگران بود و بیم آن داشت که آسیبى به او برسد.

    این بود که در پاسخ برادران یوسف گفت: اینکه او را با خود ببرید مرا اندوهگین مى کند و مى ترسم که شما از او غافل باشید و گرگ او را بخورد.

    این سخن یعقوب شاید از آن جهت بود که در سرزمین کنعان گرگ زیاد بود و خطر حمله گرگ همیشه وجود داشت و شاید هم دغدغه خاطر یعقوب از بداندیشى برادران یوسف بود و مسأله گرگ را بهانه اى براى ممانعت از رفتن یوسف قرارمى داد.

    برادران یوسف گفتند: ما گروه نیرومندى هستیم اگر با این حال گرگ او را بخورد، ما از زیانکاران خواهیم بود، یعنى با قدرت و توانى که داریم هرگز امکان آن وجود ندارد که گرگ او را بخورد.

    گفته شده است که این سخن یعقوب در واقع تلقین حجت بر آنان شد و آنان آموختند که پس از به چاه انداختن یوسف، چه عذرى پیش یعقوب آورند و خواهیم دید که آنها پس از مراجعت از صحرا به یعقوب گفتند که یوسف را گرگ خورد.

    این است که در روایتها آمده است که هرگز نباید به شخص دروغگو تلقین دروغ کرد اگرچه در قالب پند و اندرز باشد.

    فَلَمّا ذَهَبُوا بِه وَ أَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فى غَیابَهِ الْجُبِّ وَ أَوْحَیْنآ اِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ وَ جآءُوا أَباهُمْ عِشآءً یَبْکُونَ قالُوا یآ أَبانآ اِنّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَکْنا یُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ مآ أَنْتَ بِمُؤْمِن لَنا وَ لَوْ کُنّا صادِقینَ وَ جآءُوا عَلى قَمیصِه بِدَم کَذِب قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمیلٌ وَ اللّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ و چون او را بردند و هم سخن شدند که او را در تاریکى چاه قرار بدهند (چنین کردند) و ما به او وحى کردیم که تو آنان را از این کارشان آگاه خواهى ساخت در حالى که آگاه نباشند و شبانگاه نزد پدرشان آمدند در حالى که گریه مى کردند.

    گفتند: اى پدر ما رفتیم تا مسابقه بدهیم و یوسف را نزد اثاث خود رها کردیم پس گرگ او را خورد و تو سخن ما را باور نخواهى کرد اگرچه راستگو باشیم.

    و بر پیراهن او خونى دروغین آوردند.

    گفت: بلکه نفس شما کارى را براى شما زینت داد، پس صبرى نیکو (باید) و خداوند است که درباره آنچه شما بیان مى کنید مددکار است.

    * آیه (15) فلما ذهبوا به و اجمعوا ان یجعلوه فى غیابت الجبّ ...

    : برادران یوسف از پدر اجازه گرفتند که یوسف را همراه خود ببرند وقتى او را به صحرا بردند، با یکدیگر هم داستان شدند که او را در قعر چاه قرار بدهند و این همان پیشنهادى بود که یهودا داده بود و برادران به اتفاق آراء آن را تصویب کرده بودند.

    در برخى از روایات آمده که پیش از انداختن یوسف به چاه، آنها یوسف را کتک زدند و هرگاه که یکى از آنها او را مى زد به دیگرى پناه مى برد ولى او نیز مى زد.

    یوسف به خود آمد که باید به خدا پناه ببرد و چنین کرد.

    یوسف را در قعر چاهى که بر سر راه عبور کاروانیان بود قرار دادند و البته هدف آنها غرق شدن یوسف در آنجا نبود و لذا تعبیر «یجعلوه = او را قرار بدهند» آورده است و منظور از «غیابت الجبّ = نهانگاه چاه» محل خاصى است که در قعر چاه و نرسیده به آب در کنارى کنده مى شود و چاه کنها به هنگام اصلاح چاه از آن محل استفاده مى کنند.

    همچنین از روایات استفاده مى شود که یوسف سه شبانه روز در آن محل ماند و یکى از برادران که رأفتى در دل داشت براى او غذا مى آورد و به وسیله طناب و دلو به او مى رسانید.

    آیه شریفه به ذکر جزئیات نمى پردازد و فقط از اینکه برادران تصمیم جمعى گرفتند که یوسف را در نهانگاه چاه قرار دهند سخن مى گوید; آنگاه از یک موضوع مهمى خبر مى دهد که وقتى آنان با یوسف چنین کردند، خداوند به یوسف وحى کرد که او در آینده، این کار آنان را به آنان خبر خواهد داد در حالى که آنان از وضعیت او آگاه نیستند و او را نمى شناسند و این آغاز نبوت یوسف بود و او در این زمان تنها نه سال داشت و مانند یحیى و عیسى، در کودکى به پیامبرى رسید و این پیام امیدى براى یوسف بود و او دانست که از آن چاه بیرون خواهد آمد و زمانى خواهد رسید که برادران را از کار زشتشان خبر خواهد داد و این هنگامى خواهد بود که آنها او را نمى شناسند.

    این وعده الهى تحقق یافت و به طورى که در آیات بعد خواهد آمد یوسف عزیز مصر شد و برادران او براى گرفتن غله پیش او آمدند و او از موضع قدرت بلایى را که آنان بر سر یوسف آورده بودند به یادشان آورد و آنان شرمنده شدند.

    * آیات (16 ـ 17) و جاؤا اباهم عشاء یبکون ...

    : وقتى یوسف را در نهانگاه چاه قرار دادند، شبانگاه نزد پدر آمدند و در حالى که گریه مى کردند، به یعقوب گفتند: اى پدر ما در صحرا به مسابقه رفته بودیم و یوسف را نزد بار و بنه خود گذاشته بودیم پس گرگ او را خورد و تو سخن ما را باور نخواهى کرد اگرچه راستگو باشیم.

    آنان براى فریب دادن یعقوب که دروغ آنها را باور کند، پیراهن یوسف را که آغشته به خونى دروغین کرده بودند، به یعقوب نشان دادند و گفتند: این پیراهن خون آلود یوسف است.

    آنان از خون یک بز پیراهن یوسف را آغشته کرده بودند ولى یادشان رفته بود که که پیراهن را پاره پاره کنند وهمین سالم بودن پیراهن دروغگویى آنان را آشکار مى کرد چون اگر یوسف را گرگ خورده بود، طبعاً پیراهن او پاره پاره مى شد آنها بااین پیراهن و با گریه اى که مى کردند سعى داشتند که خود را بى گناه قلمداد کنند.

    معلوم مى شود که گریه همیشه دلیل بر صفاى باطن و راستى و درستى نیست و گاهى ممکن است از روى حیله گرى و دروغین باشد وکسى اشک تمساح بریزد.

    یعقوب سخن آنان را باور نکرد و علاوه بر شواهد و قرائن موجود، دل او گواهى مى داد که یوسف زنده است و لذا در پاسخ آنان گفت: بلکه نفس شما کارى را در نظرتان جلوه داده و آسان کرده است.

    یعنى این یک توطئه است و شما با پیروى از هواهاى نفسانى، دست به کارى زده اید که به گمانتان کار نیکویى است و چون گفته هاى شما دور از حقیقت است، من چاره اى جز صبر نیکو ندارم و در عین حال در برابر جریانى که شما تعریف مى کنید، از خدا کمک مى خواهم.

    بدینگونه یعقوب در مقابل مصیبت دورى فرزند، بهترین راه را برگزید: صبر نیکو و بدون جزع و توکل بر خداوند و کمک خواستن از او.

    * آیات (19 ـ 20) و جائت سیّاره فارسلوا واردهم ...

    : سه روز بود که یوسف در قعر چاه بود، در این حال کاروانى از کنار آن چاه مى گذشت، کاروانیان کسى را که مسئول آبرسانى آنان بود به سوى آن چاه فرستادند، او دلو خود را در چاه انداخت، یوسف از طناب دلو گرفت و دلو به بالا کشیده شد، وقتى نگاه آبرسان به جمال زیباى یوسف افتاد بى اختیار فریاد زد: مژده باد مژده باد که این یک پسر بچه زیباست.

    کاروانیان وقتى یوسف را دیدند، او را به عنوان یک برده زیبا پنهان کردند تا در محل مناسبى او را بفروشند و با او مانند یک کالا رفتار مى کردند.

    وقتى کاروان به مصر رسید، یوسف را در بازار برده فروشان به بهاى اندکى به مأموران عزیز مصر فروختند و چند درهم معدود گرفتند.

    گفته شده که آنها یوسف را به ده یا بیست درهم فروختند.

    در این آیه چنین تعبیر مى کند که آنان در فروختن یوسف از زاهدان بودند، یعنى به قیمت بالا بى رغبت بودند و چندان چانه نزدند و به بهاى اندک راضى شدند; شاید علت آن این بود که مى خواستند زودتر از او رها شوند چون فکر مى کردند که پدر یا صاحب او در تعقیب آنها باشد.

    گفته شده است که به هنگام بیرون آمدن یوسف از چاه برادرانش در آنجا بودند و آنها او را به بهاى اندکى به کاروانیان فروختند و یوسف را تهدید کردند که جریان را به کاروانیان نگوید.

    ولى از سیاق آیه چنین فهمیده مى شود که فروشندگان یوسف همان کاروانیان بودند; چون آیه از پنهان کردن او به عنوان یک کالا سخن مى گوید و این مناسب با کاروانیان است و ادامه آیه هم بگونه اى است که معلوم مى شود همان کسانى که یوسف را پنهان کردند، او را فروختند.

    همچنین بلافاصله پس از این صحبت، گفتگوى عزیز مصر با همسرش را مطرح مى کند.

    اینها همه قرائنى هستند که نشان مى دهند فروشندگان یوسف به بهاى اندک همان کاروانیان بودند.

    وَ قالَ الَّذِى اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لاِمْرَأَتِه أَکْرِمى مَثْواهُ عَسى أَنْ یَنْفَعَنآ أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَ کَذلِکَ مَکَّنّا لِیُوسُفَ فِى الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْویلِ الْأَحادیثِ وَ اللّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِه وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لا یَعْلَمُونَ وَ لَمّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْناهُ حُکْمًا وَ عِلْمًا وَ کَذلِکَ نَجْزِى الْمُحْسِنینَ و کسى که او را از مصر خریده بود به همسرش گفت: او را گرامى بدار، شاید ما را سودى رساند یا او را به فرزندى بگیریم; و این چنین یوسف را در زمین مکنت دادیم و تا او را از تعبیر خوابها آگاه کنیم و خدا بر کار خویش مسلط است ولى بسیارى از مردم نمى دانند و چون به قوّت خود رسید، به او حکمت و علم دادیم و این چنین نیکوکاران را پاداش مى دهیم.

    * آیه (21) و قال الذى اشتراه من مصر لأمرأته ...

    : کاروانیان یوسف را همراه خود به مصر آوردند و او را در بازار برده فروشان به معرض فروش قرار دادند.

    عزیز مصر که یا خود در آنجا بود و یا نماینده اى براى خرید برده فرستاده بود، یوسف را به قیمت اندکى خرید.

    البته اگر جمله «و شروه بثمن بخس دراهم معدوده» را که گذشت، حمل بر فروش برادران یوسف کنیم، آیه دلالت ندارد که عزیز مصر یوسف رابه بهاى اندکى خرید و در روایتهایى آمده که قیمت یوسف به سبب زیبایى فوق العاده اى که داشت در بازار مصر خیلى بالا رفت و عزیز مصر او را به قیمت بالایى خرید و به خانه آورد.

    به هرحال این قسمت از داستان که کاروانیان او را به مصر آوردند و او را به عزیز مصر فروختند در آیات نیامده است و این یکى از شیوه هاى قرآن در بیان داستانهاست که قسمتهایى از داستان را که از قرائن معلوم است به جهت اختصار حذف مى کند.

    آنچه در آیه آمده این است که آن کس که یوسف را از مصر خرید به زن خود گفت: او را گرامى بدار که شاید ما را سودمند باشد و یا او را به فرزندى خود برگیریم.

    هرچند که در اینجا مشخص نمى کند که خریدار یوسف عزیز مصر بود ولى از آیات بعدى به خوبى این مطلب روشن مى شود و این نیز یکى از شیوه هاى قرآن در بیان قصه است که گاهى آگاهى هاى لازم را درباره شخصیت داستان به تدریج بیان مى کند و خواننده همواره مطلب جدیدى را درباره او دریافت مى کند.

    از این آیه معلوم مى شود که عزیز مصر فرزند نداشت گویا او قدرت همبستر شدن با زنان را نداشت، از این رو او مى خواست یوسف را که در نهایت زیبایى و عقل بود فرزند خود کند و اگر جریان او با زلیخا همسر عزیز پیش نیامده بود، چنین مى کرد.

    گفته شده که نام عزیز مصر قطمیر بوده است.

    عزیز مصر وقتى آثار عقل و درایت را در یوسف دید، دانست که او نباید یک برده معمولى باشد و لذا سفارش او را به همسر خود کرد و از او خواست که یوسف را گرامى بدارد.

    در ادامه آیه برخى از مراتب لطف و عنایت خداوند بر یوسف ذکر مى شود، مى فرماید: ما یوسف را در آن سرزمین قدرت و مکنت دادیم تا به او تعبیر خواب یاد بدهیم.

    منظور این است که یوسف پس از افتادن به چاه و اسیر شدن و فروخته شدن، به لطف خداوند در سرزمین مصر موقعیت بالایى پیدا کرد و بعدها خود عزیز مصر شد و بر گنجینه هاى مصر دست یافت.

    این لطف الهى علتهایى داشت که یکى از آنها این بود که خدا مى خواست به او تعبیر خواب یاد بدهد.

    اینکه جمله «ولنعلّمه» با واو شروع مى شود اشاره به همین معناست یعنى مکنت دادن به یوسف فقط براى تعلیم احادیث نبود بلکه علتهاى متعددى داشت که یکى از آنها این بود.

    پس از بیان این مطلب، اضافه مى کند که خداوند بر کار خود غالب و مسلّط است و کارهاى او از روى حکمت و اراده تکوینى صورت مى پذیرد ولى بسیارى از مردم از آن آگاهى ندارند و نمى دانند که هر کارى که خداوند انجام مى دهد بر اساس حکمتى است و تمام حوادث عالم ناشى از اراده الهى و مطابق با سنتهاى مقرر شده او انجام مى یابد.

    * آیه (22) ولما بلغ اشدّه آتیناه حکما و علما ...

    : این آیه نیز برخى از نعمتهاى بزرگى را که خداوند به یوسف داد بیان مى کند و مى فرماید: وقتى یوسف به رشد و بلوغ و کمال خود رسید به او حکمت و علم دادیم.

    البته رسیدن به بلوغ جسمانى در انسانها چندان فرقى نمى کند و معمولا مردها در حدود شانزده سالگى به بلوغ جسمانى مى رسند ولى رسیدن به بلوغ عقلانى در افراد مختلف فرق مى کند، ممکن است کسى در حدود بیست سالگى و کسى در سنین بالاتر به این مرحله برسد و چنین نیست که با رسیدن به بلوغ عقلانى، دیگر رشد عقلانى انسان متوقف مى شود بلکه هر روز کامل و کاملتر مى گردد.

    معمولا سن رشد عقلانى میان بیست تا چهل سالگى است و قرآن در جایى راجع به نوع انسان، چهل سالگى را سنّ رشد و رسیدن به بلوغ عقلانى معرفى مى کند: حتى اذا بلغ اشده و بلغ اربعین سنه قال ربّ اوزعنى ان اشکر نعمتک (احقاف/15) تا وقتى که (انسان) به کمال رشد خود رسید و به چهل رسید، گفت: پروردگارا مرا توفیق ده تا نعمت تو را سپاسگزار باشم.

    در آیه مورد بحث خاطر نشان مى سازد که چون یوسف به کمال رشد خود رسید به او حکمت و علم دادیم.

    منظور از حکمت، درک مصالح و مفاسد و خیر و شر و منظور از علم، آگاهى از حقایق امور است و مى توان گفت که این نعمت علاوه بر نعمت نبوت بود که در همان زمان که در قعر چاه بود به او داده شده بود و از فرشته الهى وحى را دریافت کرده بود.

  • فهرست:

    ندارد.
     

    منبع:

    ندارد.

پیشگفتار. بزرگترین سرمایه ما مسلمانان قرآن مجید است معارف ، احکام ، برنامه زندگى ، سیاست اسلامى ، راه به سوى قرب خدا، همه و همه را در این کتاب بزرگ آسمانى مى یابیم . بنابراین ، وظیفه هر مسلمان این است که با این کتاب بزرگ دینى خود روزبه روز آشناتر شود این از یکسو.از سوى دیگر آوازه اسلام که بر اثر بیدارى مسلمین در عصرما، و بخصوص بعد از انقلاب اسلامى در سراسر جهان پیچیده است ، حس ...

بزرگترین سرمایه ما مسلمانان قرآن مجید است معارف ، احکام ، برنامه زندگى ، سیاست اسلامى ، راه به سوى قرب خدا، همه و همه را در این کتاب بزرگ آسمانى مى یابیم . بنابراین ، وظیفه هر مسلمان این است که با این کتاب بزرگ دینى خود روزبه روز آشناتر شود این از یکسو.از سوى دیگر آوازه اسلام که بر اثر بیدارى مسلمین در عصرما، و بخصوص بعد از انقلاب اسلامى در سراسر جهان پیچیده است ، حس کنجکاوى ...

قرآن قرآن کتاب آسمانى ما و معجزه جاوید پیامبر ماست.این کتاب در طول بیست و سه سال تدریجا بر رسول خدا نازل گشت. قرآن کریم که هم کتاب پیغمبر اکرم است و هم مظهر اعجاز او، نقشى صدها بار بزرگتر داشت از نقش عصاى موسى و دم عیسى.پیغمبر اکرم آیات قرآن را بر مردم مى‏خواند و جاذبه این آیات، افراد را به سوى اسلام مى‏کشید.تاریخچه‏هاى مربوط به این موضوع در تاریخ اسلام از حد احصاء خارج است.قرآن ...

بزرگترین سرمایه ما مسلمانان قرآن مجید است معارف ، احکام ، برنامه زندگى ، سیاست اسلامى ، راه به سوى قرب خدا، همه و همه را در این کتاب بزرگ آسمانى مى یابیم . بنابراین ، وظیفه هر مسلمان این است که با این کتاب بزرگ دینى خود روزبه روز آشناتر شود این از یکسو.از سوى دیگر آوازه اسلام که بر اثر بیدارى مسلمین در عصرما، و بخصوص بعد از انقلاب اسلامى در سراسر جهان پیچیده است ، حس کنجکاوى ...

واژه تاریخ و تعریف آن واژه «تاریخ» ( History ) از زبان یونانى گرفته شده و هرودوت (هرودوتوس Herodotus ) مُبدع و «پدر تاریخ» شناخته شده است. تاریخ، از نظر هرودوت، به معناى مطالعه و یا بررسى روزگاران گذشته است. البته چیستى تاریخ از پرسش هایى است که تاکنون پاسخى جامع، دقیق و مورد اتفاق نداشته، همه تعریف هاى آن با ایراد یا انتقادهایى رو به رو بوده است; زیرا گروهى معناى تاریخ را بس ...

در میان تمام انبیا، تنها پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله است که جزئیّات تاریخ زندگى او به روشنى ثبت و ضبط شده که افتخار بزرگى براى مسلمانان به شمار مى‏رود، زیرا زندگى سایر انبیا مدّتى بعد از آن بزرگواران، با تحریفات فراوان و همراه با انواع تهمت‏ها نوشته شده است. کتاب‏هاى زیادى درباره اخلاق پیامبر صلى الله علیه و آله نوشته شده که بیشتر آنها به زبان عربى است و چون در بخش‏هاى قبلى ...

بزرگترین سرمایه ما مسلمانان قرآن مجید است معارف ، احکام ، برنامه زندگى ، سیاست اسلامى ، راه به سوى قرب خدا، همه و همه را در این کتاب بزرگ آسمانى مى یابیم . بنابراین ، وظیفه هر مسلمان این است که با این کتاب بزرگ دینى خود روزبه روز آشناتر شود این از یکسو.از سوى دیگر آوازه اسلام که بر اثر بیدارى مسلمین در عصرما، و بخصوص بعد از انقلاب اسلامى در سراسر جهان پیچیده است ، حس کنجکاوى ...

بزرگترین سرمایه ما مسلمانان قرآن مجید است معارف ، احکام ، برنامه زندگى ، سیاست اسلامى ، راه به سوى قرب خدا، همه و همه را در این کتاب بزرگ آسمانى مى یابیم . بنابراین ، وظیفه هر مسلمان این است که با این کتاب بزرگ دینى خود روزبه روز آشناتر شود این از یکسو. از سوى دیگر آوازه اسلام که بر اثر بیدارى مسلمین در عصرما، و بخصوص بعد از انقلاب اسلامى در سراسر جهان پیچیده است ، حس کنجکاوى ...

پیشگفتار. بزرگترین سرمایه ما مسلمانان قرآن مجید است معارف ، احکام ، برنامه زندگى ، سیاست اسلامى ، راه به سوى قرب خدا، همه و همه را در این کتاب بزرگ آسمانى مى یابیم . بنابراین ، وظیفه هر مسلمان این است که با این کتاب بزرگ دینى خود روزبه روز آشناتر شود این از یکسو. از سوى دیگر آوازه اسلام که بر اثر بیدارى مسلمین در عصرما، و بخصوص بعد از انقلاب اسلامى در سراسر جهان پیچیده است ، حس ...

. بزرگترین سرمایه ما مسلمانان قرآن مجید است معارف ، احکام ، برنامه زندگى ، سیاست اسلامى ، راه به سوى قرب خدا، همه و همه را در این کتاب بزرگ آسمانى مى یابیم . بنابراین ، وظیفه هر مسلمان این است که با این کتاب بزرگ دینى خود روزبه روز آشناتر شود این از یکسو.از سوى دیگر آوازه اسلام که بر اثر بیدارى مسلمین در عصرما، و بخصوص بعد از انقلاب اسلامى در سراسر جهان پیچیده است ، حس کنجکاوى ...

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول