حکیم ابومعین ناصرخسرو قبادیانی بلخی یکی از سخنسرایان و نویسندگان توانا و اندیشهوران برجسته ایران است.
که به سبب آثار گرانقدر و متعددی که از وی به یادگار مانده در میان گویندگان و متفکران ایرانی دارای منزلتی بس والاست.
وی به سال 394 هجری قمری یعنی اواخر سده چهارم در روستای قبادیان بلخ دیده به جهان گشود زندگانی پرفراز و نشیب او با بسیاری از حوادث تلخ و شیرین نیز همراه بود.
ناصرخسرو ازکودکی به کسب دانس پرداخت و از علوم و فنون گوناگون مانند ادبیات، ریاضیات، فقه و تاریخ ادیان دیگر علوم بهره برد.
اگر در دوران جوانی چنانکه خود اشاره کرده چندی در غفلت و بیخبری به سر برد.
اما از حدود چهلسالگی جان آگاهش به بیداری رسید.
از آن پس همواره در طریق حق گام برداشت و آثارش را در خدمت نشر دانش و آگاهی مردم این سرزمین قرارداد.
دوران جوانی و خدمت در دربار پادشاهان:
ناصرخسرو بیستو پنج ساله بود که به بلخ رفت و به دربار سلاطین غزنوی راه جست.
در این هنگام یمینالدوله سلطان محمود غزنوی د ربلخ بود.
گمان میرود که روی آوردن ناصرخسرو به دربار پادشاه مشهور غزنوی به منظور دستیابی به حال و ثروت نبوده، زیرا ناصرخسرو از خاندان محتشمی بود میتوان گفت سبب این کار یعنی همواره در خدمت درباربودن کسب شهرت و قدرت و همنشینی با بزرگان و شاعرانی بود که چهارصد شاعر نسبت داده شده به دربار با شکوه بودهاند.
با توجه به اینکه در قرنهای پنجم و ششم بیشتر شاعران به درگاه فرمانروایان روی میآوردند و به ستایش آنان مشغول بودند.
اما این امر را در ضمن وخاطرداشتن که امتیازاتی برای سخنسرایان اغلب با تحقیرهایی برای آنان نیز همراه بود.
ناصرخسرو در دربار محمود جاه و مقام یافت و چندی به مدح آن پادشاه میپراخت.
وی به هنگام پیری آنگاه که فرزانهای مشهور و شاعری بزرگ و متفکری پرمایه شده بدین وسیله از جوانی بیفایده خویش که در خدمت امرای غزنوی و سلجوقی در بیخبری و بادهگساری و مداحی هدر رفته بود.
با افسوس و دریغ یاد میکند.
دراینجا نیز به ذکر یک نمونه از اشعار وی در این رابطه اشاره میکنیم،
بر هنر میکرده زبان صحیح خویش بر شر سخف کرده دل و خاطر ضمیر
در این بیت اشاره شاعر به زبان سخن خویش را بر بیهودهگویی منحصر کرده و سبک عقلی خویش را بسیار روشن دانسته است.
و خاطر درخشان را به سرودن اشعار پست اختصاص داده است.
پس از درگذشت محمود به سال 421 ناصرخسرو در زمان سلطنت مسعود پسر محمود نیز همچنان مورد احترام دربار بود.
او درکتاب خود سفرنامه در بیان اخوان سلطان عصر به این نکته اشاره دارد.
پادشاهان غیرعرب را دیدهام چن سلطان محمودغزنوی و پسرش که هردو آنها از پادشاهان بزرگ و حکومتی باشکوه داشتهاند من دیدهام حال میخواهم مجلس حضرت امیرالمؤمنین را هم ببینم.
شکوه و جلال دربار غزنویان در ناصرخسرو که از روستای کوچک و محقری آمده بود و از آنجا که سالهای بسیاری از عمرش را در خدمت امیران در لهو و لعب و شرابخواری گذرانده بود تأثیر شگرفی بر وجود وی گذاشته یود اما رفتهرفته اذیت و آزاری که از طرف امیران این سلسله به فرقههای مختلف خاصه اسماعیلیان، اعمال میشد او را به خود آورد.
زیرا میدید که سلطان غزنوی در ظاهر به بهانه جلوگیری از فساد در اسلام و در باطن برای سرکوبی هرگونه جنبش فکری و عقیدتی از هیچگونه کشتار باز نمیایستد و حتی برای نابودی اسماعیلیان به دیار دیگر لشگرکشی میکند.
ناصرخسرو به سال 432 همزمان با شکست مسعود غزنوی از ترکمانان غزنوی و تصرف بلخ به دست سلجوقیان به مرو رفت.
مرو شهری است در خاک شوروی سابق و از شهرهای بزرگ خراسان قدیم و یکی از مراکز علوم و فنون بشمار میرفت.
ناصرخسرو در مرو به خدمت ابوسلیمان جعفری بیک داودبنمیکائیل پسر سلجوقی درآمد.
و عهدهدار شغل شایستهای در دربار او شد.
اما مدتی نگذشت که دریافت اینجا به جان و مال مردم ستم و تعدی روا است.
و در اینجا بود که برای رهایی از این وضع به مردم اعلام کرد که کسی او را در خواب به سفر حج دعوت نمود.
و او ناچاراً باید به سوی آنجا عزیمت کند.
شکوه و جلال دربار غزنویان در ناصرخسرو که از روستای کوچک و محقری آمده بود و از آنجا که سالهای بسیاری از عمرش را در خدمت امیران در لهو و لعب و شرابخواری گذرانده بود تأثیر شگرفی بر وجود وی گذاشته یود اما رفتهرفته اذیت و آزاری که از طرف امیران این سلسله به فرقههای مختلف خاصه اسماعیلیان، اعمال میشد او را به خود آورد.
دلیل ذکر این خواب مشهور که ساختگی به نظر میرسید چند نکته بود.
نخست آنکه از کار دیوانی بدون آنکه از طرف حکومت بر منافع وی ضربهای وارد کند برکنار شود.
ثانیاً برای کسب اطلاعاتی بیشتر از عقاید و افکار اسماعیلیه به مصر برود.
که مرکز حکومت فاطمیان و رهبران اسماعیلیان بود.
ثالثاً در غیر موقع و بدون همراهشدن با کاروان رسمی حج که هرگز حق عبور از مصر را نداشت به قاهره برود.
بدین لحاظ چنانچه خود در ابتدای سفرنامه فکرکردهاست شغل درباری را به یکسو نهاد و جانب مصر راهی شد (437) وی در این چهلو سه ساله بود.
سفرنامه ناصرخسرو هفت سال به درازا کشید وی در این سفر پس از شمالغربی ایران به ارمنستان و آسیای صغیر رفت از سوریه و طرابلس و فلسطین گذشت و مصر و قیرون و سودان و عربستان را سیاحت کرد.
ناصرخسرو از مکه عازم ایران شد.
و از طریق آبادان، اصفهان، طبس، و قاین به زادگاه خویش یعنی بلخ رسید.
و در این هنگام 50 ساله بود.(444) وی در این سفر که رنجهای زیادی را به جان خرید از علوم فراوانی برخوردار شد.
وی پس از رسیدن به بلخ تبلیغ مذهب اسماعیلیان یا باطنیان را در پیش گرفت و چیزی نگذشت که دشمنان بسیاری یافت بطوریکه علاوه بر علمای دینی، امرای سلجوقی نیز او را بددین خواندند.
و فتوای قتل او هم داده شد شاعر نامآور بلخ را ترک کرد.
چندی در شهرهای مختلف خراسان و مازندران اقامت گزید.
و سپس راه بدخشان در پیش گرفت ودر دره تیگان در میان کوههای بلند و مرتفع مرتفع در قلهای استوار سکنی گزید.
و در سال 481 وفات یافت و همانجا به خاک سپرده شد.
به گفته مؤلف جامعالتواریخ سالهای اقامت وی در تیگان 20 سال بودهاست.
آثارناصرخسرو : فزونی دانش ناصرخسرو و وسعت آگاهی او از انواع علوم و فنون زمان سبب شد که از وی آثاری متعددی و گرانبها از منظوم و منثور یادگار بماند.
چنانچه خود میگوید: منکر به این ضعیف تنم زانکه در سخن از چرخ پر ستاره فزون است اثر مرا بهترین اثر منظوم او دیوان اشعار اوست که دارای 11047 بیت است و در مورد ستایش پیامبر اکرم(ص) و دین اسلام و پند و اندرز و یک منظومه کوچک نیز به نام روشنایی نامه در پند و حکمت و در 592 بیت را نیز شامل میشود.
این منظومه حاوی اشعاری استوار و نغز است و همچنین از لحاظ دانش و تربیت و عقل درخور توجه است.
این سخنسرای فرزانه پس از تحول فکری که در چهلوسه سالگی پدید آمد هرگز به مدیحهسرایی و ستایش خلق نپرداخت و جز پندو اندرز و نکوهش جهان و تعلقات دنیوی به زبان نیاورد.
به وصف باغ و بستان و جمال یار نپرداخت و اینگونه کارها را نشانه سبکسری بشمار آورد شاعران مداح و مردم نادان را سخت مورد نکوهش قرارداد و توجه به دانش، فرد، و دین را مهمترین امتیاز آدمیان خواند.
مهمترین آثار ناصرخسرو به نظم عبارتند از: زادالمسافرین، وجهدین، خواناخوان، گشایش و رهایش، جامعالحکمین، سفرنامه و چند کتاب رساله دیگر.
ضمامین بیشتر این کتابها غیر از سفرنامه،مطالب مذهبی و کلامی و احکام دین و تبلیغاتی اسماعیلی است ، با نثری کهنه و کمی دشوار اما صحیح و بلیغ ازجمله عواملی که باعث شد اندیشههای بزرگان و علم وادب با گذشت زمان دستخوش نابودی و زوال بیافتد و تنها برخی از آنها نامی در تذکرهها و کتب ادبی برجای مانده است اینان است: نخست اینکه طی 12 قرن اخیر ایران اغلب در معرض تاخت و تاز اقوام و ملل مختلف قرار داشته و بر اثر هجوم طوایف وحشی و نیمه وحشی آسیای میانه و دور ویران شدن مراکز علم و ادب بسیاری از این آثار گرانبها از میان رفتهاست.
و به سبب نبودن دستگاه چاپ و چاپخانه و همچنین کمبود کاغذ در قدیم از مؤلفان دانشمندان و ادیبان نسخ متعدد فراهم نمیآمده که جداقل یکی دو نسخه از آنها از گزند ایام محفوط بماند.
سفرنامه: یکی از کتب مشهور و مهم ناصرخسرو سفرنامه است که شرح سفر هفت ساله اوست به شام و مصر و روم و حجارز و دیدار شهرهای بسیاری در نقاط مختلف و آشنایی با ملل و فرق گوناگون.این سفر در سال 437 از مرو آغاز شد و در سال 444 بابازگشت به بلخ از خاک عربستان و نواحی جنوبی و شرقی ایران پایان یافت.
سفرنامه دارای سبکی کاملاً متفاوت است.
این کتاب دارای انشایی زیبا و روان ایت.
و یکی سادهترین و دلانگیزترین نثر در سده پنجم بشمار میرود.
در رابطه با کتاب سفرنامه گفتنی و شنیدنی است که بیان آنها در این مجموعه مناسب به نظر نمیرسد و از این گذشته سبب درازای کلام میشود از جمله اینکه:ک 1- به احتمال بسیار این کتاب در قدیم به صورت خلاصه درآمده و شاید سفرنامه موجود یکپنجم کتاب اصلی باشد .
2- خوابی که در ابتدای ذکر شد قابل تأمل است و شاید ساختگی باشد.
ممکن است سفرنامه کنونی اصلاً انشاء کس دیگر باشد که کتاب اصلی را به عللی خلاصه کرده و آنرا بدین صورت درآورده است.
درباره تمام نکات بیان شده دلایلی جدی در دست است که میتوان به مقاله نگارنده تحت عنوان « دلایل منطقی ناصرخسرو» برای تغییر مذهب خود چه بود؟
خوابی شگفت: شبی در خواب دیدم که شخصی به من گفت: چقدر میخوابی از این شراب بنوشی، نوشیدنیای که عقل انسان را نابود میکند؟
اگر بیدار باشی بهتر.
من در جواب گفتم: بزرگان چیزی جز این نتوانستند بسازند که غم انسان را در این دنیا تسکین دهد.
شخص جواب داد که بیهوشی و مستی راحتی محسوب نمیشود.
حکیم نسبتی است که نمیتوان به شخصی نسبت داد که باعث بیهوشی و بیخودی مردم شود.
بلکه باید به دنبال چیزی بود که خرد انسان را افزایش دهد من در خواب گفتم: من باید این را از کجا پیدا کنمک و بدست آورم.
مرد در جواب گفت: جوینده یابنده است و سپس به سوی قبله نیز اشاره نمود و دیگر سخن نگفت.
چون از خواب بیدار شدم تمام اتفاقاتی که در عالم خواب برایم رخ داد را به یاد داشتم و برروی من تأثیر نهاده بود و با خود گفتم که از خواب دیشب بیدار شدم.
حالا باید از خواب غفلت چهل ساله خود بیدار شوم.
فکرکردم که تا زمانی که کارهایم را تغییر ندهم درکارم گشایس نخواهد بود.
روز پنجشنبه ششم جمادیالاخر (437) سیم دیماه پارسیان سال چهارصدوچهارده یزدجردی سرو تن خود را شستم و راهی مسجد جامع شدم و نماز خواندم و از پروردگار کمک طلبیدم بخاطر انجام کارهایی که بر من واجب است و کارهایی که از من نیز منع شدهاست.
همانگونه که خداوند تعالی امر نمودهاست.
پس راهی مرو شدم.
و از شغلی که به من سپرده بودند استعفا دادم و گفتن که قصد سفر به مکه را دارم.
و از آنچه مال دنیایی و مادی بود رهایی پیدا کردم و بجز اندکی که برای من ضرورت ترککردن نداشت.
و بیست و سوم شعبان به قصد سفر به نیشابور خارج شدم و از مرو به سرخس رفتم.
روز شنبه یازدهم شوال به نیشابور رسیدم.
چهارشنبه آخر این ماه آفتابگرفتگی پدید آمد و در آن زمان حاکم آنجا طغریبیکمحمد برادر چغریبیک بود.
و فرمان داده بود که مدرسهای را بنا کنند و در نزدیکی بازار زینسازان آن را میساختند و خود را برای لشگرکشی برای فتح اصفهان برای اولینبار رفته بود.
در دوم ذیالقعده از نیشابور خارج شدم و با وزیر فوق و کاروان سلطان بزرگ همنشین شدم.
از شهرهای مختلفی دیدن و سفر کردم و چیزهایی آموختم و حال به آغاز حکایت و سفر خود برمیگردم.
از خندان تاشیروان سه فرسنگ بیابانکی است.
و آن مرکز شهر طارم است.
( طارم منطقهای در شمال قزوین و جنوب منجیل قرار دارد) و در کنار شهر قلعهای بسیار وسیع و بلند که برروی سنگ خاره بنا کردهاند و هزار مردم شریف و بزرگزادگان شهر در آن قلعه هستند تاکسی سرکشی نتواند کند.
بیستو ششم محرم از شمیران رفتم چهاردهم صفر به شهر سراب رسیدم.
و شانزدهم صفر در حین برگشت از سراب از سعیدآباد گذشتم.
بیستم شهریور ماه قدیم به شهر تبریز رسیدم ( بیستم صفر 1348) و مرکز آن شهر آذربایجان است.
شهری بسیار زیبا و آباد.
طول و عرضش را با گامهایم شمردم هر یک هزاروچهارصد بود به من گفتند که در این شهر زلزله اتفاق افتاده بعضی از شهر خراب شدهبود و بعضی دیگر آسیبی چندان ندیده بود.
در آنجا با شاعر نامآوری همچون قطران تبریزی آشنا شدم.
چهاردهم ربیعالاول از تبریز روانه شدیم به راه مرند.
و در روز دوازدهم جمادیالاول به برکری و از آنجا به وان و سلطان رسیدیم.
در آنجا گوشت خوک را همچون گوشت گوسفند میفروختند و زنان مردانشان در مغازهها بودند و آزادانه شراب میخوردند.
و از آنجا به شهر اخلاط در ترکیه که به وان هم نزدیک بود رسیدیم.
در هجدهم جمادیالاول و آن امیری بودکه به نصرالدوله معروف و شناختهشدهبود عمرش از صدسال تجاوز میکرد پسرانی زیاد داشت که به هرکدام از آنها منطقهای داده بود در این شهر( افلاط) به سه زبان سخن میگفتند تازی( عربی) پارسی و ارمنی ومن معتقدم که شهر افلاط بخاطر گوناگونی زبانی شناخته شدهاست و نام افلاط بر آن گذاشتهاند.
و معاملات آنها با تبادل پول صورت میگرفتهاست واحد وزن آنها سیصددرهم بودهاست.( حدود 84 مثقال) و بعد به شهر بطلیس که در دورهای قرارگرفته بود رسیدیم در آنجا قلعهای دیدیم که آن را «قفانظر میگفتند« به معنای« بایست بنگر» از آنجا گذشتیم و به جایی رسیدیم که آنجا مسجدی بود که میگفتند اویسقرنی او شخصی بود که در جنگ صفین حضرت علی را حمایت کرده و به قتل رسیده و پرودگار او را مقدس بدارد این مسجد را بنا کردهاست.
و در آن میان افرادی را دیدم که چوب درخت سرو را میبریدند و به دور کوه میچرخیدند ازآنان پرسیدم که با این چوب چه میکنید؟
گفتند که یک سر این چوب را در آتش میکنیم و از دیگر سوی آن شیرهای بیرون میآید( قطران) هم آنها را در چاه میریزیم و سپس در ظروفی میریزیم و به اطراف میبریم.
پس از بطلمیس به شهر ارزن روانه شدیم.
شهری باشکوه و آباد با آب روان و باغها و درختان و بازارهای زیبا.
و در آنجا پارسیان دویست من انگور به یک دینار میفروختند.
ناصرخسرو شهرهایی مانند میافارقین آمد نیز سفرکرده تا به شهری بنام قرول رسید.
از زمان ناصرخسرو جوانمردی ما را به خانه خود میهمان کرد چون به خانهاش رفتیم پیرمردی عرب بیابانگرد که سناش از شصت سال بیشتر تجاوز نمیکرد نزدیک من شد و گفت: به من قرآن بیاموز.
قلاعوذ برب الناس.
و او هم با من میخواند تا من به پایان این سوره رسیدم به من نگاه کرد و گفت آیا آدم دیدهای( ارایت الناس) و گفت« نیز بگو» و ادامه بده من درجواب گفتم که آن سوره بیشتر از این نیست پس پیرمرد گفت: آن سوره نقالهلحطب کدام است؟
و پیرمرد نمیدانست که در سوره تبت( سوره 11 ) حمالهاحطب گفته است نه نقالهاحطب و آن شب تاجاییکه توانستم سوره را برایش تکرار کردم اما آن مرد شصتساله نتوانست یاد بگیرد.
پس از آنجا حرکت کردیم و به نسروج و پس از فران گذشتیم و به منبج رسیدیم آن نخستین شهری از شهرهای شام، اول ماه بهمن بود و آنجا بسیار هوای لطیف داشت پس راهی شهر حلب شدیم.
یازدهم رجب از شهر حلب خارج گشتیم پس به معرهالغمان شهری آبادان و بر دورازه شهر استوانهای سنگین دیدم.و چیزی در آن نوشته بود به غیر از خط عربی از یک فردی ناشناس پرسیدم که این چیست؟
گفت: طلسم کژدمی است که هرگز عقرب در این شهر نباشد و نیاید و اگر عقربی را پیدا کنند آنرا رها کنند فرار کند و دیگر نیاید.
ناصرخسرو در سفرنامه خویش که مدت هفتسال در سفر نیز بودهاست از شهرهای بسیاری همچون: طرابلس، لبنان، صور، بیتالمقدس ، مصر، مکه،قاهره، شام، دیگر شهرهای آسیایی و حال تا به اینجا که خلاصهای از احوالات ناصرخسرو در جریان سفر خویش برایش رخ دادهاست و بطورخلاصه نوشتهام به پایان میرسانم و اشاره ای به اثر دوم ناصرخسرو یا زادالمسافرین میکنم وقابل ذکر است که ناصرخسرو و در پایان سفر خویش میگویند و این سرگذشت آنچه دیده بودم به راستی شرح دادم.
و بعضی که به روایتها شنیدم اگر در آنجا خلافی باشد خوانندگان از این ضعیف ندانند و مؤاخذت و نکوهش نکنند.
زادالمسافرین: یکی از آثار مهم ناصرخسرو بع نثر فارسی کتاب زادالمسافرین است در بیستو هفت موضوع در مسائل کلامی اسماعیلیان و برخی مطالب دینی و فلسفی و رد نظر مخالفان مذهب اسماعیلی.
بویژه ابوبکرعمربنزکریای رازی دانشمند و پزشک مشهور( م.313.ق) این کتاب در سال 453 ق.
تألیف یافته و در آن مباحث کلامی فلسفی مثل آفرینش جهان اثبات وجود باریتعالی انواع علم، ثواب، عقاب، معاد و بسیاری نکات دیگر آمدهاست زادالمسافرین اولین بار در مطبعه کاویانی برلین چاپ شد و یک بارهم در تهران به همت آقای قویم در سال 1338 به چاپ رسیدهاست.
پرهیز از درنگ: بر دانایان و اهل تفکراین امر بدیهی و واجب است که حالات خویش را جستوجو کنند.
که از کجا میآیند خواهند رفت و اندیشه کنند و تا ببینند با چشم نیاز از آنجا که خود در یک سفری گذرا هستند.
رفتن در آن هیچ درنگی و صبری نیست و از آنجا که مردمی که از این جریان هستند از دو قانون مستثنی نیستند.
حرکت افزایشی و کاهشی در زمان که خود به نوعی یک چیر متحرک و در حال گذر به دو قمست گذشته و آینده تقسیم میشوند.
و بین این دو قسم خط زمانی است میان حال و گذشته و از آنجا که همه عمر خود در خط و فاصله برزخ قرار دارند.
و این خط زمانی مانند آن است که بگوئیم نه آفتاب است نه سایه بلکه خدا وسط آنها است.
که به آن حال یا اکنون میگویند انسان همانند مسافری است که به اندازه یک چشم به همزدن توقف و سکون ممکن نیست زیرا آدمی لحظه به لحظه زمان حال را میپذیرند و عمر او سپری میشود بنابراین بر چنین مسافری واجب است که از کجا میآید و به کجا خواهد رفت.
و هنگامی که پی برد که از کجا آمده و جایی را که بدان سو خواهد رفت میشناسد خواهد فهیمد که به چه چیزهایی نیازمند است زادالمسافرین ( توشه سفر) در دست گیرد که مسافری بیتوشه هلاک میشود و چون وضع بدین قرار است و ما بیشتر مردم، مردم را از توجه به این معانی غافل یافتیم ونادانان جامعه که حق را نادیده میگیرند به ظاهر به کتاب خداوند توجه میکنند و قیام به پا دارند.( باطن و درون را رها ساختهاند) و ازمعانی پوشیده و باطنی قرآن اجتناب میکنند.
و از آنجا که میدانیم ناصرخسرو تابع اسماعیلی بود و اسماعیلیان معتقد بودند که ظواهر دین دارای بواطنی است.
بدین لحاظ نباید تنها به قشر مطالب توجه کرد بلکه باید به مدد علوم عقلی و فلسفی به حقیقت دین و کتاب خدا رسید.( پیروان این فرقه به همین سبب باطنیه نامید شدهاند).
و نیز بیشتر مردم بر محسوسات واحد مادی دلبستهاند و از نکات عقلی و نیک دور ماندهاند.
همچنین گرفتار خواهشها و هوسهای گوناگون خویش هستند در اندیشه برتری و خودخواهیاند.
فضیلت سخنگفتن نوشتن ونویسندگی از میان همه جانوران تنها ویژه انسان است با اینکه حیوانات در کار و گفتار و پیشه با انسان مشترکند.
اما در امر نوشتن مشترک نیستند.
و اشتراک حیوانات و انسان با سخنگفتن همان بانگی است که از آنها برمیخواسته که حکم نطق و سخن گفتن است اما هیچیم در فن نویسندگی با انسان مشترک نیستند و ویژگی انسان است و گفتار مخصوص و مشترک است.
هر کسی که دارای این دو فضیلت و برتری است یعنی هم صاحب گفتار و نوشتاز به کمال نزدیکتر است.
از وجوه برتری نوشته آن است که نوشته عبارت است از سخن که خط در آن با شکلهای مختلف به منزله صوت است و حروف آن نوشته.
بنابراین تا خط برقرار و باقیست آن سخن نویسنده نیز به صورت گفتار برجاست، و اما مقابل دید نانویسندگان پردهای است که در مقابل دید نویسندگان نیست.
یکی دیگر از آثار پرارزش حکیم ناصرخسرو کتال وجهدین است درباره مسائل مذهبی براساس شیوه اسماعیلیان مانند حقیقت عبادتها و احکام دینی نیز برخی مسائل فلسفی و کلامی نشر این کتاب ( وجهدین) تا حدی همانند نثر سایر آثار ناصرخسروست( باستثناء سفرنامه) اما درک مطالب آن آسانتر و سادهتر از مطالبی است که در برخی دیگراز آثار او مانند خواناخوان مشاهده میشود که یکسره فلسفی و استدلالی است .
این کتاب یک بار در سال 1303 ش در برلن از روی نسخه متعلق به لنینگراد چاپ شده و بار دوم به سال 1348ش در تهران به صورت افست به چاپ رسیده و چاپ جدید آن توسط انجمن فلسفه ایران در 1356 به تصحیح آقای دکتر اعوانی انجام یافته است.
درون علم به معنای دانش چیست؟
نخست مؤمن باید علم را بشناسد که چیست؟
زیرا زمانی که شخص به کسب دانش بخواهد بپردازد تا منزلت وکمال آن را بدست آورد باید علم را بمعنای واقعیاش بشناسد ولی اگر نشناسد و علم را در طلب آن برنمیآید.
پس باید گفت دانش عبارت است از ادراک حقیقت و ماهیت اشیاء وموجودات و ادراککننده پدیدههای هستی و رسیدن به حقانیت عقل و خرد.
دانش و معرفت در ذات و سرشت عقل نهفته است وگواه و شاهد خود ذات پرودگار است که تمام محسوسات هستی از روحانی تا جسمانی زیر فرمان اوست.
بنابراین باید گفت: که بطور مطلق علم گوهری است ویژه خالق و امری است که مخصوص اوست و هر کسی که از دانش بهره بیشتری برده باشد به درگاه خدا نزدیکتر است و دستورات خداوند را بهتر از هر کس میپذیرد انسان آخرین وجود آورنده جهان هستی است و بازگشت هر کسی به سوی خداست و بهرحال خدای متعالی است که خلقکننده و باعث بوجود آمدن هر دو جهان است و هر موجودی سرانجام به جهان باقی باز میگردد.
خوانالاخوان این کتاب به زبان فارسی است در اخلاق و نصیحت و مسائل فلسفی و صحبتها و عقاید اسماعیلیان است از آن رو که نثر و شیوه نگارش کتاب کمی کهنه است که شاید به درک آن نیز قادر نباشیم و دور از واقعیت است.
تنها به ذکر چند صفحه از آن همراه با معانی کلمهها و جملهها و اطلاعات فلسفی اکتفا میشود.
خوانالاخوان را دکتر یحییالخشاب به سال 1946 در قاهره به چاپ رسانیدهاست و نیز در سال 1338 ش.
درتهران به همت آقای قویم و کتابخانه بارانی چاپ شدهاست.
سخن اندر اثبات فناء جسد و بقاء نفس: روح جوهری که ذاتاً مستقل قائم به ذات خود که تعلق تدبیری برابران دارد جوهری است نامیرا و در تصرف و تدبیر نیاز به جوهر روحانی دیگر دارد که روحانیت آن از نفس کمتر باشد و آن واسطه روح حیوانی است و آن هم واسطهی دارد که قلب است نفس نزد اسماعیلیه بودهاست گروهی از مردم چنین میگویند که بقای روح و روان آدمی وابسته به حیات جسم است و ادعا میکند که وقتی جسم انسان نابود شد جان نیز حیات و بقای خود را از دست میدهد.
( بهرهی بیشتری برده باشد به درگاه خداوند نزدیکتر است و دستورات خداوند را بهتر از) و توجه نمیکنند که هر چیزی که در ظاهر و صورت مخالف و عکس چند چیز دیگر است در ماهیت واصل و درون نیز فرق میکند و ضد یکدیگر است، در سرزمین حجاز میدیدیم که درخت خرما با وجود فراوانی خرما هزار درم قیمت داشت در صورتیکه درخت بید هر چند که سبز باشد ده درم هم نمیارزد از این قرار میگوئیم که میان جسد ستبر فرمانبر نادان جان و روح سبک و نیکو و فرمانروای دانا تفاوت بیش از آن است که میان درخت خرما و بید وجود دارد پس سخن ن مرد نادان که میگوید: عمل و آثار روح بدون حیات جسم پدیدار نمیشود.
درست نیست و موضوع دیگر ببرای اثبات بی نیازی جان بر جسم آن است که جان و روح قادر است جسد بیجانی را زنده کند و توانمند و اینگونه نیستکه هستی و حیات او موجودی بیجان را زنده نگه دارد وجود مرده باشد پس محقق پیدا میشود که روح از جسم و بدن بینیاز است پس ثابت کردیم که جان و روان نابودشدنی است.
و همچنین ثابت کردیم که جسم نابودشدنی است و هستی و حیاتش به نفس روح وابسته است و دیگر برای اثبات آن هیچ شاهدی نیاز نداریم تا اینکه ثابت کند که نفس در حقیقت پاینده و باقی است.
و نشانه و دلیل آشکار این است که بگوئیم: که مانند آتش که ماده و جوهر است که نور و حرارت از خود دارد و جزء ذات و طبع آن است و مانند آهن که طبع و خاصیتش سردی و سیاهی است و هنگامیکه آهن و آتش در کنار هم قرار میگیرند هر چه آتش از خود دارد به آهن منتقل میشود تا جائیکه با استفاده از حرارت و نور خود آهن را گرم و روشن میکند پس معلوم شد که زندگی روح و روان به سرنوشت و موجودیت هرفرد بستگی دارد پس چون زندگی او به سرنوشت و موجودیت او بستگی دارد پس جداییناپذیر است و همچنین به ما ثابت شد که روح و جان نیز نابودیناپذیر هستند و از بین نمیروند از آن رو که هر جسم بر سر آغاز و سرچشمه هستی خود برمیگردد و هر جسمی که مراحل و رشد و هستی خود برگردد ونیرومند میشود نه ناتوان و نیازمند پس به ما ثابت شد که جسم آنقدر نیرومند و توانمند میشود که از جسم جدا میشود از این رو ما میفهمیم که جسم نابودشدنی است و روح و نفس نیز پاینده و جاودانه است.
آثار منظوم ناصرخسرو درشرح احوال وآثار ناصرخسرو اشاره شد که آثارمنظوم این شاعر فرزانه عبارتند از: دیوان اشعار، که آنه در چاپ مرحوم حاج سیدنصرا… تقوی آمده شامل 047/11 بیت است.
یک منظومه در موعظه و حکمت نیز از ناصرخسرو باقی مانده به نام روشنایینامه مرکب ز 592 بیت نیز چند قطعه و ابیاتی پراکنده کرد در پایان دیوان اشعار آمدهاست علاوه بر اینها آثار منظوم دیگری لذ شاعر نسبت داده شده که امروزه هیچیک از آنها در دست نیست از جمله برخی با توجه به مفهوم این بیت: بخوان هر دو دیوان من تا ببینی یکی گشته با عنصری را دیوان اشعار هم به زبان عربی به او منسوب دانستهاند که به روزگار ما نرسید و شناخته نیست موضوع بیشتر قصاید ناصرخسرو موعظه و ستایش دانش و دعوت آدمیان به پاکی و راستی و احتراز از پایبندی به مال و مقام دنیایی است ناصرخسرو در انتخاب کلمات مناسب استادی داشت و کلماتی که برای سرودن اشعار انتخاب میکرد بیشتر سخت و دشوار هستند و گاهی نیز زشت و ناپسند است.
موضوع قصیده: عبارت است از مدح، هجو، موعظه، شکایت از روزگار و صف مجالس، بزم و رزم منظرههای قصرها راهها شرح سفرها و غیر اینها.
بیشتر شاعران مدیحه سرا در آغاز قصیده چند بیتی درباره موضوعهای گوناگون بویژه وصف طبیعت مانند طلوع و غروب خورشید جمال بهار خزان یک شب پرستاره حرکت کاروان و همانند اینها میسرایند و سپس به مدح شاهان امیران و بزرگان محتشمان و دیگران میپردازند البته این چیز بیت نخستین ربطی به مدح ندارد بلکه نامشان شعر عاشقانه و با یاد روزگارجوانی و مطالب جالب است بلکه همه قصیدههایش از خرد و دانش و دورهای از گمراهی و نادانی بودهاست.
و گاهی به تبلیغ مذهب اسماعیلیه پرداخته است سرودن قصیدههای پرمعنا و پرمحتوا در حد شاعران بزرگ است که با آوردن کلمات مناسب آهنگها و قافیهها را برهم رساندهاند تا بتوانند استعدادهای خود را شکوفا کنند نام قصیدهسرایان مشهور و معروف عبارتند از: فرخیسیستانی، عنصریبلخی، منوچهری دامغانی، مسعودسعد سلطان لاهوری، مغزی نیشابوری، یغمایی غزنوی، انوری ابیوردی، جمالالدیناصفهانی، خاقانی شروانی و بسیاری از شاعران دیگر در این متن هفت قصیده از عقاید ناصرخسرو بعنوان نمونه آورده میشود ممکن است از هر قصیده آنها که ناخوانا بود و یا برای اشکال و مفاهیم روشن نبوده حذف شدهباشد.
یا شکل برخی از کلمات در طول هزارسال تغییر کرده باشد حذف شدهاست اما حذف هیچیک از کلمات لطمهای به باقی شعر نمیزند.