دانلود تحقیق مرگ اندیشی از دیدگاه فروغ فرخزاد و سهراب سپهری

Word 1 MB 19878 180
مشخص نشده مشخص نشده مشاهیر و بزرگان
قیمت قدیم:۳۰,۰۰۰ تومان
قیمت: ۲۴,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • مقدمه
    یکی از مسائلی که ذهن آدمی رادر طول تاریخ همیشه به خود مشغول داشته،مرگ است .

    مسأله ی مرگ بیشتر به عنوان یک «دغدغه »و «نگرانی خاطر »و گاه به شکل «معما»یی لاینحل آدمی رابه فکرواداشته است.عکس العمل آدمی در برابرآن متفاوت و متناسب با بافتهای فرهنگی جوامع، مذاهب و مکاتب و نیز تصور انسان از دنیا و خدابوده است .
    در تحلیل مسألهی مرگ بایدبه تحلیل موارددیگری چون روح،جسم،دنیای ماوراءحس مسائلی ازاین قبیل پرداخت .که البته برداشت جوامع ومذاهب مختلف،از این مسائل متفاوت و گاه مخالف با یکدیگرمی باشد.و مابه فراخوار حوصله ی این مقدمه ،برخی از آنها را مطرح می کنیم:
    «علم مطالعه مرگthanatology موضوعاتی گوناگون،مثل انسان شناسی فرهنگی،
    تصور روح،آیین خاکسپاری و اعمال تمدنهای اولیه و موقعیت گورستانها در
    قرون وسطی...را مورد تحفص قرار می دهد »(دایره المعارف بریتانیکا).
    مرگ از نظر زیستی ودرمانگاهی«توقف برگشت ناپذیر گردش خون»می باشد (همان).

    واین حالت معیاری عملی و مستقل برای از دست دادن برگشت نا پذیرکار کردارگانیسم به عنوان یک کل را فراهم می آورد.
    از نظرلغوی بیشتر فرهنگ لغت ها«مرگ»را به عنوان «انقراض یاتوقف زندگی »یا به عنوان «پایان یافتن بودن»معنا می کند(همان).

    مشکلاتی که در تعریف مرگ وجود دارد ناشی از موانعی است که در تعریف زندگی با آن روبرو هستیم.
    در تعریفی دیگر از مرگ آمده است که «مرگ صفتی وجودی است که بر ضد حیات و زندگی خلق شده است» (جرجانی).


    مرگ از نظر مذاهب و مکاتب گوناگون
    در « اسلام » مرگ واقعیت دارد و حتمی می باشد1 و ازآن به «اجل ٌمسمی»تعبیر شده است .
    در اسلام ،مرگ نه تنها پایان نیست بلکه شروعی تازه می باشد؛ شروع تازه و تجربه ای تازه از یک زندگی جدید در دنیایی که قابل مقایسه با دنیای فانی نیست.اسلام،مثل ادیان الهی دیگر به وجود جهان ماوراءمادی اعتقاد دارد.

    قرآن دنیای ماده را سرای فانی و دنیای ماوراءماده راسرای باقی
    می نامد:«ان الدار الآخره لهی الحُیُوان» (عنکبوت/64).
    در قرآن ،جهان باقی و مقام ومرتبه آدمها در آن توصیف شده است و این سخنان نشان
    می دهد که آن جا «زندگی»هست .یک زندگی روحانی وتمام ناشدنی و ابدی،در احادیث مختلف از پیامبر اکرم و ائمه، «تفکر به مرگ و غفلت نکردن از آن» مورد تأکید واقع شده است.

    پیامبر در حدیثی می فرماید :«الناسْ نیامّ فاذا ماتوا انتبهوا» (فروزانفر،81:1347 ).


    در نظر ایشان زندگی این دنیا چونان یک خواب است و زندگی اخروی بیداری و هوشیاری کامل می باشد.

    در تواریخ آمده است که پیامبر بعد از جنگ اُحد به سراغ کشته های دشمن رفته و با آنها حرف می زند ودر باره تحقق وعده الهی از آنها سؤال می کند؛عده ای از پیامبر (ص)می پرسند که مگر آنها می شنوند؟و پیامبر در جواب می فرماید:«آنها اکنون از شما شنوا ترند».

    می بینیم که از نظر اسلام کسی که می میرد زندگی اش با این مردن به پایان نر سیده است.

    بلکه این فقط جسم است که به ظاهر، ضربات مرگ را پذیرفته اما روح فارغ از تن ،به زندگی ادامه می دهد .

    گاه مرگ وسیله ی آزمایش صدق ادعای ایمان به آخرت قرار می گیرد: «فتمنّوالموت ان کنتم صادقین» 2(بقره/94 ).


    ائمه ی بزرگوار ما نیز ازمرگ،تصویری زیبا وخواستنی در احادیث کشیده اند.

    مرگ در نظر این بزرگواران در حکم پلی است که مؤمن را به آسایش و قرب خداوندی می رساندو کافر را به عذاب
    می رساند .

    امام صادق (ع)در حدیثی می فرماید :مرگ برای مؤمن مثل بیرون آوردن لباس کهنه از تن وپو شیدن لباس تازه بر تن می باشد.

    از طرفی در اسلام ،ما با «مرگ طلبی» و «اشتیاق به مرگ »برای ورود به جهان دیگر و در حقیقت قرب و وصال خداوند روبرو هستیم.

    یکی از ده فروع دین جهاد در راه خداوند می باشد که علی (ع)آن را دری از درهای بهشت می داند که خداوند فقط برای خواص خویش باز می کند.3
    قرآن درباره ی کسانی که در راه خداوند کشته می شوند می گوید:
    «ولاتَحًسُبُنُّ الذینُ قتلوا فی سبیلِ الله امواتاً بُلْ اَحیاءٌ عندُرُبهِّم یُرزَقون»(آل عمران/169).
    مجاهد از مرگ نمی ترسد بلکه در رسیدن آن ،لحظه شماری می کند چرا که مرگ
    وسیله ای برای رسیدن به قرب خداوند است و این مجاهد راه خداوند اگر کشته شود به زندگی والاتری دست می یابد:
    نیست عزرائیل را دست ورهی بر عاشقان عاشقان عشق را،هم عشق وسودا می کشد
    کشته گان نعره زنان یالیت قومی یعلمون خفیه صدجان می دهد دلداروپیدا می کشد
    گاه تعبیری که از«زنده»و«مرده»در قرآن داریم با تصوری که ماداریم فرق می کند .گاه قرآن زنده بودن و نبودن را به ایمان داشتن و نداشتن مرتبط می سازد:
    « تُخْرجْ الحُیُّ منُ المیتِ وتُخرجُ المیِتَ منُ الحُی»(آل عمران/27)ودر اینجامنظور از مرده، انسان کافر ومنظور از زنده، انسان مؤمن است.4
    اسلام هم به جسم وهم به روح توجه نشان داده است و حتّی معاد را برای هر دو مطرح
    می کند.

    در ادیان آسمانی دیگر نیز بروجود جهانی دیگر وادامه ی زندگی درآنجا ونیز وجود روح در بدن تأکید شده است.البته تفاوتهایی در این میان به چشم می خورد.مثل این مسأله که«مسیحیت »معاد را فقط خاص روح می داند نه جسم.امانکته ای که مهم ومورد بحث ماست ؛این است که این ادیان آسمانی ، همگی در اینکه «مرگ»پایان زندگی نیست،متّفق القول هستند .
    در مذهب زرتشت نیز مرگ پایان نیست.«مرگ»سلاح اهریمن است و اگر قرار بود که پایان آدمی مرگ باشد، اهریمن پیروز بود ؛در صورتی که یکی از اصول آیین زرتشت این است که پیروزمند نهایی«اهورا مزدا » است ،نه«اهریمن».پس نباید مرگ که سلاح اهریمن است به عنوان پایان و نقطه توقف آدمی قلمداد شود(هینلز،1379: 95).


    در ادیان هندی نیز مرگ پایان نیست و آدمی با مرگ پایان نمی پذیرد.در آیین هندوان،آدمی بنا به کردار هایی که در این دنیا انجام داده است ،دوباره به دنیا بر می گرددو به شکلی دیگر ودر قالبی دیگر به زندگی ادامه می دهد.

    این ادیان اعتقاد به«تناسخ»دارند.

    در هند ادیان مختلفی وجود دارد.

    بعضی از آنها چون «اوپانیشاد»به وجود روح و زندگی آن بعد از مرگ جسم اعتقاد دارد.

    و بعضی چون آیین «بودا »وجود روح و یک جوهر ثابت را رد می کندوآیینی به نام «چارواکا» هدف زندگی را درخوردن و لذت خلاصه می کند.اما همگی این مذاهب به گردونهی « باز پیدایی»و تولد دوباره از طریق تناسخ اعتقاد دارند.
    از نظر آیین بودا ،مرگ ما یه ی ارتقای فرد می شود.

    چرا که با تولّد پی در پی و اسارت دردایرهی مرگ و تولد متوالی ،می تواندبه آن آزادی مورد نظر رسیده و به« برهمن»و آسایش دست یافت.

    بودا تولد ،مرگ ،بیماری،وجودو....را رنج می داند ومبدأ این رنج را در عطش به وجودآمدن وهست شدن می داندو برای رهایی از دایرهی رنج به فرونشاندن عطش ،از راه کردار راست، زیستن راست،نیت راست و...

    می پردازد.

    از نظرآیین بودا جهان وهرپدیده ای که در جهان است،ناپایدار و محکوم به زوال و فنا می باشد.

    وجود تولّد، خود ،سبب وجود مرگ می باشد و این تسلسل ادامه دارد(ولگانف شومان ،38:1375).

    در آیین اوپانیشاد درباره جدایی روح از جسم آمده است:«بدانگونه که کرم موجود در برگی چون به انتهای آن برگ رسد، قرارگاه دیگری گرفته و پیکر خویش را جمع می کند از نظر آیین بودا ،مرگ ما یه ی ارتقای فرد می شود.

    چرا که با تولّد پی در پی و اسارت دردایرهی مرگ و تولد متوالی ،می تواندبه آن آزادی مورد نظر رسیده و به« برهمن»و آسایش دست یافت.

    در آیین اوپانیشاد درباره جدایی روح از جسم آمده است:«بدانگونه که کرم موجود در برگی چون به انتهای آن برگ رسد، قرارگاه دیگری گرفته و پیکر خویش را جمع می کند،به همانگونه نیز«آتمان»چون این جسم رارها کند؛آن را بی حس و جان می گر داند و قرارگا ه دیگری گرفته وپیکر خویش را اندرآن جمع می کند»(شایگان، 1:1356 / 113).

    آیین بودا چون اوپانیشاد معتقد به وجود «روح» نیست.

    در این آیین، تولد دوباره فقط برای آن دسته مفروض است که نطفه‌ ی تمایلات و عطش وابستگی ها رادر خویش نکشته باشد.

    از این رو ناچار ندکه دوباره به دنیا برگشته و عمل ناتمام خویش را تمام کنند.

    اما آنها یی که این عطش را برای همیشه فرونشانده اند، از این آمدن و رفتن معاف هستند و این اوج آزادی مورد نظر بودا ست واین افراد به نیروانا ومقام فنا واصل می شوند.

    در فرهنگ اسلامی و نیز بودایی به هزار رنگ بودن دنیا وعشوه گری‌ آن اشاره شده است و هر دو آیین از پیروان خویش می خواهند که به دنیا دل ندهند.

    علی (ع) مارا از دل بستن به دنیا برحذر داشته و یکی از دلایل سختی و تلخی مرگ در نظر مردم را ، دل بستن به دنیا می داند.

    آیین بودا نیز تعالیمی مشابه با دین اسلام ،دراین زمینه دارد.

    از طرفی ما در فرهنگ اسلامی خویش ،معتقد به این هستیم که خداوند زنده است و هر کس که از او اطاعت کند ومتخلّق به صفات او شود ؛او نیز چون خداوند هرگز نخواهد مردوهمیشه «حی»می ماند .5 وجود این تعالیم و روایات در این دو آیین تا اندازه ای آنها را در « پذیرش مرگ»همسو قرار داده است.

    مرگ از نظر فلاسفه قدیم و جدید در بررسی مرگ از دیدگاه فلاسفه قدیم باید به سه دسته ازفلاسفه اشاره کرد که دهریون، طبیعیون و الهیون را در بر می گیرد.

    دهریون که به قدم و ابدیت روزگار معتقد بودند؛وجود خداوند وقیامت و رستاخیز را انکار کرده وتنها مرجع امور را روزگار می دانستند .به اعتقاد آنها زندگی به مرگ می انجامد.اماآنچه سبب این مرگ می شود «دهر»است نه چیز دیگری.

    در نتیجه به انکار روح و شرایع و ادیان پرداخته و تمام هم آنها در لذت وعشرت خلاصه می شد(دایره المعارف فارسی ،ج 1 ).

    طبیعیون نیز چون دهریون ،عالم ماوراءرا منکرمی شدند واز آنجایی که در طبیعت و پدیده های آن بسیار تفکر می کردند لذا پیدایش همه ی موجودات را ما حصل قدرت طبیعت می دانستند اینها اعتقاد داشتند که آدمی با مرگ جسم می میرد و دیگر چیزی به نام روح وجود ندارد تا بتواند زندگی راد نبال کند(همان،ج2).که شامل فلاسفه ای؛ چون: سقراط،ارسطو و افلاطون می باشد،نظر دهریون و طبیعیون رارد کردند.آنها و به وجود روح معتقد بوده اند و اززندگی بعد از مرگ دفاع کرده اند(زرین کوب،132:1369).که در بین این فلاسفه شاهد فلاسفه ی اسلامی نیزهستیم.

    «اپیکورها» در برابر ترس از مرگ و برای فرار از دغدغه ی حاصل از آن ،به دنیای مادی روی آورده و آن راتنها هدف زندگی دانسته وبه انکار عالم ماوراء ماده پرداختند وهدف خودرا در زندگی برمبنای نیل به لذت هر چه بیشتر از زندگی قراردادند(همان،289).

    مکتب «راقیون » معتقد بودند که در برابر اقتضای طبیعت باید تسلیم شد و اگر طبیعت مرگ را برای آدمی رقم بزند باید از آن استقبال کرد و در برابرخواست طبیعت تسلیم بود(همان،291).

    فلوطین نیز عقیده داردکه:« مرگ عوض شدن پدیده هاست .همچنان که در صحنه نمایش،هنرمندی که کشته می شود ،جامه اش را عوض می کند و در نقش دیگر نمایان می شود ودر واقع نمرده است»(یاسپرس،118:1363).

    مکاتب فلسفی دیگری نیزوجود داشته اندکه مرگ و زندگی و امور متضاد را علی السویه دانسته وبنابر این زنده بودن یا نبودن برای آنها هیچ فرقی بایکدیگر نداشته است.6 فلاسفه ی اسلامی ما ؛چون: سهروردی ،ابن سینا ، فارابی و صدر المتالهین نیز هر کدام به این مسأله پرداخته اند.

    اینان همگی از نظر اسلامی و دینی وجود معاد ،روح و جهان آخرت را پذیرفته اند و در آن تفکرکرده اند.امابه عنوان مثال کسی چون ابن سینا نتوانست مسأله ی معاد را از نظر فکری برای خویش حل کندویا خیام به عنوان یک فیلسوف در اصل آفرینش ،مرگ و...

    دچار شک و حیرت می شودو آن را پوچ وبیهوده می داند اما هر یک از آنها از نظر اعتقادی ،از آنجایی که اسلام بحث معاد و رستاخیز و...را طرح کرده است،آنها نیز به تبعیت از آن سر تسلیم فرود آورده وآنرا چون هر مسلمان دیگری پذیرفته اند.

    اما از لحاظ فکری و فلسفی چونان معمایی لاینحل برای آنها باقی ماند.سهروردی از مرگ به «ولادت کبری»تعبیر می کند و مرگ را بزرگترین ولادت می نامد(سهروردی،26:1356 ) .

    همه ی فلاسفه مسلمان مابه وجود روح وزنده ماندن آن بعد از مرگ جسم ایمان داشته ودر آن با یکدیگر اختلافی ندارندو حتّی کسی مثل ابن سینا به رد عقاید منحرف در این زمینه ،می پردازد.7 با پیشرفت جوامع از نظر تکنولوژیکی وعلمی ،انسانها کم کم از معنویات ودین فاصله گرفتند .که یکی از دلایل آن حاکمیت بی چون وچرای علم و ماشین بر جوامع بود .بعد از عهد رنسانس،با پیروزی علم ، انسان گمان کرد که عصر اسطوره ها وخرافه ها و دین به سر آمده است و علم به عنوان منجی بشرجواب تمام سوال هایش را دارد و می تواند موجب رهایی انسان از قید خرافه ها و دین شود .اما نه تنها چنین نشد بلکه در بعضی موارد نتیجه عکس هم داد .در دوران قرون شانزدهم تا بیستم که رابطه ی انسان و خدا روبه گسستگی نهاد ،مکاتب بشری مختلفی سر بر آوردند که هر کدام نسبت به مسأله ی«مرگ »به گونه ای تامل کرده و به مسائل دیگری چون انسان ،خدا ،روح یا جسم و...

    نیز پرداختند .مذهب اصالت ماده materialisme بر آنست که روحی مجزا از بدن وجود ندارد .

    بنابراین جهان دیگر و زندگی پس از مرگ را نیز انکار کرده و مرگ را به عنوان پایان آدمی تلقی نمود .در برابر این مذهب ، پیروان اصالت روح spiritualisme قرار داشتند که معتقد به روحی مجزا از بدن بودند که با مرگ جسم از بین نمی رود .

    این مذهب می کوشد تا اتحاد روح و جسم را تبیین نماید وابدیت روح را تصدیق کند (زرین کوب ،1369 :105-106 ).

    فلسفه ی تحققی«اگوست کنت»که وجود یک روح فنا ناپذیر و دایمی را رد می کند اما اعتقاد به یک ابدیت ذهنی دارد و آن راعبارت از بقای بعد از موت فرد، در قلب کسانی می داندکه او را دوست دارندو یا بقای نام بزرگان را بعد از مرگ آنها در ذهن و یا جامعه قبول می کند (همان:110 ).

    عده ای نیز اصل وجود جهان دیگر و ماهیت آن را ساخته و پرداخته ی عقل می دانند.«عزم و آهنگ طبیعت در اثر مانعی که بر سر راه وی قرار می گیرد ،تعادل خود را از کف می دهد .اما بلافاصله ،قد راست می کند و در برابر فکر اجتناب ناپذیری مرگ ،تصویر ادامه ی حیات پس از مرگ را قرار می دهد .

    طبیعت این تصویر را در جولانگاه عقل یعنی همان جایی که اندیشه ی مرگ خیمه و خرگاه زده است ،به کار می اندازد» (برگسون،1358 :138).

    یکی دیگر از مکاتب جدید ،مکتب ناتورالیسم Naturalisme است که همه چیز را وابسته به طبیعت می کند و ماوراء الطبیعه و نیز روح را منکر می شود (لغت نامه ).

    از دیگر مکاتب اواخر قرن نوزدهم که در روسیه شکل گرفت مکتب نیهیلیسمNihilism بود که این مکتب وجود خدا ،جهان آخرت و حتی تمام ارزشهای اخلاقی و دینی را انکار کرده و به یک نوع پوچی ،رخوت و نیست انگاری روی آورد و بدین گونه بذر نومیدی و خود کشی را در میان جوامع پراکند.

    مکتب نیهیلیست به رد همه ارزشها و هنجارها می پردازد(همان).

    از مکاتب دیگری که در اثر اوضاع جوامع صنعتی و نیز وجود جنگهای پیاپی و بزرگ میان دولتها به وجود آمد، مکتب اگزیستانسیالیست بود .

    این مکتب به طرح پرسشهای اساسی انسان چون وجود ،هستی،مرگ و ...

    می پردازد وپیروان آن خود را فلاسفه ی وجود ی می نامند .هر چند میان آرای فلاسفه ی وجود ی در بعضی موارد اتفاق نظر وجود ندارد اما این مکتب با افکار و تعالیم خود ،تخم بد بینی و یأس و افسردگی رادر میان مردم کاشت .البته نوع نگرشی که این فلاسفه داشتند تا حدی مربوط به اوضاع آن دوران یعنی اواخر قرن نوزدهم وقرن بیستم می باشد .چرا که آن دوران ،دوره ی رشد بورژوا وعلم وفروریختن ارزشها بوده است .

    از فلاسفه ی اصالت وجود می توان به «کی یر که گورد»(1855ـ1813م) «هایدگر »( ) «سارتر»(1980ـ1905م) و «کامو» (1960ـ1913م) اشاره کرد .

    فردی چون هایدگر معتقد است که :«انسان افتاده در مرگ است و درهر لحظه از لحظه های زندگانی ،طعم مرگ حس شدنی است.

    مرگ همیشه با ماست و ما محکوم به مرگ هستیم ودر همه کردارهای ما اثری از مرگ و فرار از مرگ و جود دارد»( دستغیب ،1354:266).

    از نظر او مرگ راه های زندگی و امکان طرح ریزی برای آن را مسدود می کند.

    هر لحظه امکان دارد پایان کار فرد سر برسد و این مو ضوع بر تمامی کارها و روابط او تأثیر گذاشته و تمامی اهداف فرد را زیر سیطره خود قرار می دهد (احمدی،1377: 197).

    یکی از خط مشی ها ی فلاسفه ی اصالت وجود ،مبارزه بر ضد علم می باشد .

    آنها در بنیادهای علمی شک کرده و خواستار برگرداندن انسان به دوره های آغازین می باشند.

    چرا که فقط از این طریق می توان انسان را نسبت به هستی راستین خویش آگاه کرد .

    سارتر ،کامو وبعضی دیگر نیز برای آگاه کردن فرد به هستی خویش،به بیان هر چه واضح تر بدیها و بدبختیها پرداخته و موجبات هراس از زندگی و مسخ شدن را فراهم آوردند.

    سارتر باکتابهایی چون «دیوار »،«دوزخ»،«بودن یا نبودن »،»تهوع»و کامو با کتابهایی مثل«بیگانه »،«افسانه سیزیف»،«طاعون»و«سقوط»و کافکا با «قصر»،«مسخ»و...هراس ویأس رادر دلها کاشتند.

    «قهرمان کافکا در جستجو ی قصری که نمی داند کجاست ،حیرت زده و سر گردان است.و سر انجام نیز همه کوشش او برای رسیدن به این قصر مواجه باشکست می شود .

    قهرمانان سارتر دنیا را سیاه می بینند واشیائی را که می نگرند بی فروغ است.به هر جا رومی آورند ناکامی وتیره بختی است.

    بیشترشان مردمانی بی قید و لاابالی و تیره روزند .در نظر آنان همه دنیا زده و بی روح است .

    زندگی گویی اتاقی است که منفذی به بیرون ندارد.قهرمان رمان « تهوع » در زندگی پناهی نمی یابد،حاصل او ازگذران زندگی جزدریغ وبی ثمری نیست»(رحیمی،57:1345).

    به هر حال فلاسفه ی وجود نتوانستند مشکلی از مشکلات انسان را حل کنند.

    بلکه به رشد بدبینی در میان انسان کمک کردند و کاربه جایی رسید که درقرن نوزدهم اندیشمندان ،دیگر سعادتی را برای انسان متصور نبوده بلکه چاره نهایی را در یک انتحار جهانی می یابند(زرین کوب،342:1369).

    البته جنگهای جهانی اول و دوم که در فاصله ی کمتر از نیم قرن رخ داد،در شکل گیری این فضای تیره ی پوچ مهمترین نقش راداشته است .چرا که با شعله ورشدن آتش جنگ وگرفته شدن جان هزاران بی گناه ،کم کم مردم به اینکه سرنوشت وآینده ی بشر در دست خدایی قادر و مطلق می باشد شک کرده و نیز از طرفی ،علم که آمده بود تا جای خداوند رابگیرد ،در خلال این جنگها مردم متوجه شدندکه علم نیز نمی تواند پناهگاهی برای بشر زخم دیده از سیل بلاها و مرگ باشد.چرا که بمب ها وتجهیزات جنگی که همگی مولود علم بودند،بخوبی امتحان خود را پس داده بودند .

    نظام ماشینی از طرفی و جنگها از طرفی دیگر روزبه روزانسانها رادر بن بست های زندگی قرار داده واز آنها آدم هایی پوک ،بی هویت و بیگانه با خویش ساخت.

    طوری که نگرش این انسانها به مرگ و زندگی با نگرش انسانهای سده های قبل،تفاوت پیدا کرد.یعنی در اموری که اصولاانسان تصور می کند، تغییرنا پذیر است تغییر ایجاد شد .به عنوان مثال اگر در گذشته های دور مردم «خودکشی »را منفور می دانستند،اما دراین دوران «خودکشی »آن انزجار خود را از دست میدهد.

    و اگر فردی بنابر مشکلات و مضایقی که در زندگی با آن مواجه می شود و در تنگنا قرار می گیرد دست به خودکشی بزند ،شاید عده ای که تعدادشان نیز کم نیست،این عمل فرد را موجه بشمارند که این بیانگر تضادهایی در رویکرد مردم به مسأله ی مرگ و زندگی است .

    گاه «دشواری های زندگی مدرن موجب دگرگونی هایی در حکم هایی می شو دکه زمانی تغییر ناپذیر به نظر می رسید»(احمدی،179:1377).

    از نظر جامعه شناسی، «خودکشی ارتباط مستقیمی با طرز استنباطی داردکه افراد از موقعیت و زندگی و آینده خودو رابطه با اجتماع خود دارند و در نتیجه اعتقاد و امیدشان از یک سلسله ارزشها به کلی سلب شده است»(نراقی ،20:1369).

    البته خود کشی می تواند مثبت و یا منفی باشد .گاه فردی به خاطر دفاع از عقاید و مقدسات ووطن ودردفاع ا زیک آرمان ملی جان خود را به خطر می اندازد واین عمل فرق دارد با عمل فردی که از سر تناقضات درون و مواجه شدن با مشکلات وموانعی که در سر راه زندگی او قرار می گیرد دست به انتحار می زند.اما «خودکشی»منفور و منفی دلایل جامعه شناختی مختلفی دارد؛ گاه خودکشی حاصل پاشیدگی نظام اجتماعی و روابط سست موجود بین افراد ونیز ماحصل احساس طرد شدن و یا تنهایی فرد می باشد وگاه ناشی از دشواری های زندگی در شهرهای صنعتی و جدید ویا مربوط به علل روانی نهفته دیگری می باشد.

    مرگ از نظر متکلمین متکلمین اسلامی نیز چون فلاسفه مسلمان ،آدمی را متشکل از روح و جسم دانسته و اعتقاد به ابدی بودن روح و زندگی آن بعد از مرگ جسم دارند.

    غزالی آدمی را متشکل از دو روح می داند؛ روح حیوانی که مدبر احوال جسم می باشد و روح انسانی که مدبراحوال روح است8 .

    روح حیوانی با مرگ جسم و تباهی مزاج،می میرد ولی روح انسانی از بین نمی رود(غزالی، 74:13 ).

    گاه برای آدمی دو نوع حیات قائل شده اند .که از آن به حیات نفسانی و حیات جسمانی تعبیر می کنند.که مرگ جسم و زوال حیات جسمانی مانع ازحیات نفسانی وادامه زندگی آن نمی باشد.

    مرگ مایه ی ترقی آدمی می باشد (مرقی کاشانی،317:1366ـ318).

    چرا که وقتی به مراتب موجودات می نگریم می بینیم که نبات باعث مرگ جماد می شود واین مرگ برای جماد مایه ی ترقی محسوب می شود چرا که به مرحله ی «نبات»می رسد از طرفی حیوان موجب نابودی نبات می شود و این نابودی،خود مایه ی ترقی نبات است که او را به مرتبه حیوان می رساند...

    در نتیجه انسان نیز با مرگ باید به مرتبه ی بالا تری دست یابد واین چیزی است که ازدقت در احوال پدیده های طبیعت فهمیده می شود: از جمادی مردم و نامی شدم وز نما مردم به حیوان سر زدم مردم از حیوانی و آدم شدم پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم حمله ی دیگربمیرم از بشر تا برآرم ا زملائک بال وپر بار دیگر از ملک قربان شوم آنچه اندر وهم ناید آن شوم (مثنوی ،ص 430) مرقی کاشانی معتقد است که«مرگ »سبب اندوه و هراس در آدمی نمی شود بلکه «نبودن در هستی »است که مایه ی اندوه می گردد.

    با فرض اینکه با مرگ،آدم «معدوم »می شود.

    این عدم دیگر نمی تواند اندوه وترس را حس کند؛پس« خوف بیشتر از عدم است در حال وجود »(همان،ص611).

    اونامونو نیز همین مطلب رابا عنوان«درد جاودانگی »بیان می کند.به نظر او،تعداد زیادی از افرادی که دست به انتحار می زنندبه این دلیل به زندگی خویش خاتمه می دهندکه به جاودانگی و ابدی بودن ،عشق می ورزند و وقتی تحقق این آرزو رامحال می یابند به زندگی خود پایان می دهندو این عمل نه ماحصل «مرگ »بلکه نتیجه و مولود عشق به «بودن» و «همیشه بودن» می باشد (اونا مونو،80:1379).چرا که خود مرگ هراس آور نیست.

    بلکه این تمام شدن وابترماندن است که ایجاد پریشانی خاطر می نماید.

    مرگ از نظر عرفا یک عارف انسان را متعلق به عالم بالامی داند.برای عارف انسان روحی دار دکه درقفس تن گرفتارآمده است .اما بامرگ تن ،پرنده روح آزاد شده و در آسمان لایتناهی به پروازمی آید.

    نگاهی که عارف به دنیا دارد ،پذیرش مرگ را برای او بسیارساده وآسان می کند.

    او دنیا راچونان قفس می پندارد.قفسی که آدمی چند صباحی در آن گرفتار آمده است .

    روح که ازعالم بالاست در قفس تن ودنیا گرفتار است و با شکستن این دو که بوسیله مرگ ممکن می شود ،می تواند به موطن اصلی خویش باز گردد.

    از این رو فکر وصال و رسیدن به عالم والا،عارف را همیشه به خود مشغول می دارد .نگاهی که عرفای ما به دنیا، انسان ، روح و مرگ دارند ،بازتابی است از تصویری که دین ارائه کرده است.

    گفتیم که قرآن،دنیارا سرای فانی وآخرت را سرای باقی می داند و مرگ را برای همه حتمی و مفروض می شمارد.

    و یک عارف با توجه به تعالیم شریعت ، مسیر طریقت را می پیماید واینگونه به قرب الی اللّه چشم دوخته است.

    ما شوق به عالم بالاونیز اشتیاق به مرگ را برای رسیدن به قرب خداوندی ،در مثنوی،حدیقه ، گلشن راز و نیز منطق الطیر وسایرکتب عرفانی دیگر شاهد هستیم .

    حکایت طوطی و بازرگان در مثنوی ونیز حکایت مرغان که قصد پیدا کردن سیمرغ را دارند در منطق الطیر و یا داستان فنا شدن ققنوس و تولّد دوباره ی ققنوسی دیگر باز هم در منطق الطیر ؛همگی اینها ریشه در فرهنگ و شریعت اسلامی و راز و رمز های نهفته درآن دارد.در تمام اینها «شوق به مرگ »برای دستیابی به نزدیکی خداوند نهفته است .

    لذا «مرگ »و طلب آن در نگاه عارف با مرگ طلبی از دیدگاه یک جامعه شناس یا روانشناس متفاوت می باشد.

    یک عارف با آغوش باز از مرگ استقبال می کند.

    مرگ اگر مردست گو پیش من آی تا در آغوشش بگیرم،تنگ تنگ مرگ در نظر عارف شیرین است و مایه ی خوشحالی اورا فراهم می آورد: مرگ شیرین گشت و نقلم زین سرا چون قفس هشتن،پریدن مرغ را (مثنوی ،ص432) او این مرگ را با شوق فریاد می زند ودر رسیدن آن لحظه شماری می کند : دانه مردن مرا شیرین شده ست بل هُم احیاءٌ پی من آمده ست اقتلونی یاثقاتی لایماً انّ فی قتلی حیاتی دایماً ان ّفی موتی حیاتی یافتی کَم اُفارِقُ موطنی حتّی متی (مثنوی ،ص148) عارف مرگ را هدیه ای از جانب پروردگار می داند :9 مرگ تن هدیه است بر اصحاب راز زر خالص را چه نقصان است گاز یک عارف مرگ اندیش و مرگ آگاه است .واز مرگ هراسی ندارد چرا که مرگ موجبات زندگی ابدی و جاوید را برای او فراهم می آورد .به عقیده عارف،آدمی بنابر مصلحت در این قفس تن گرفتار آمده است: من ازبرای مصلحت درحبس دنیا مانده ام من از کجا،بند ازکجا،مال که را دزیده ام او مرغ باغ ملکوت است که دوسه روزی در بند خاک گرفتار شده است.

    اما این قفس فقط جسم او را در اسارت خویش گرفته است،چرا که روح او درد اشتیاق را در ضمیر خویش داردو اگر لحظه ای از این اشتیاق به ملکوت غفلت کند،سروش غیب سر در گریبان ا و کرده و براو نهیب می زند: که ای بلند نظر شاهباز سدره نشین نشیمن تونه این کنج محنت آباد است ترا زکنگره عرش می زنند صفیر ندانمت که درین دامگه چه افتاده است (دیوان حافظ) علاوه براین ،عرفا همیشه بر «مرگ پیش از مرگ »تأکید می کنندو «موتوا قَبًلَ اَن تموتوا»10 را شعار خویش قرار می دهند ؛که ازآن به «فنا» تعبیر می کنند.

    «مقام فنا که موت ارادی و مرگ پیش از مرگ خوانده می شود،فنا از اوصاف بشری است » (زرین کوب،750:1374).

    که در نتیجه ی آن بقا به اوصاف خداوندی حاصل می شود.

    گفت موتوا کلُّکُم مِن قَبلِ اِنً یأتی الموتُ تموتوا بِالفَتََََنِ سر موتوا قَبًلَ موتوا این بود که پس ازمردن عنایتها رسد (مثنوی ،ص548) «اندیشه انهدام برا ی نوسازی ،فنابرای بقا ،باختن از بهر بدست آوردن ،شالوده ی افکار مولوی را در باب تکامل تمامی دنیا تشکیل می دهد»(شیمل،327:1367).

    یک عارف مرگ را درهمه جا و همه چیز می بیند؛او مرگ را ساده می کند: در رحم زادن جنین را رفتن است در جهان اورا زنو بشکفتن است(مثنوی،ص148) با مرگ می توان به جهانی بزرگ تر و پاک نقل مکان کرد وبه نوعی شکفت و بالیدوبه زندگی ادامه داد حلاّج و عین القضات با مرگ خویش ،همین زندگی ابد را می خواستند که قابل فهم کنند.در عرفان از چند نوع مرگ یاد شده است: یکی مرگ سرخ که همان مخالفت با هواهای نفسانی می باشد.دیگر مرگ سفیدکه به تحمل گرسنگی برای روشن کردن باطن ،اطلاق می شود.و مرگ سبزکه منظور از آن سخت گیری بر نفس بواسطه قناعت اختیار کردن می باشد.

    ونیز مرگ سیاه که به تحمل آزار واذیت خلق گفته می شود.(تعریفات جرجانی) گاه عارف ،انسانی را که از معرفت و محبت خداوندی بهره ای ندارد،مرده می داند: هر آنکسی که دین حلقه نیست زنده به عشق برو نمرده به فتوای من نماز کنید (دیوان حافظ) مرگ در شعر سنتی مولوی مولوی عقیده داردکه تصور هرکس ا ز مرگ بنا بر تصویری است که از زندگی دارد: مرگ هرکس ا ی پسر همرنگ اوست پیش دشمن ،دشمن وبر دوست ،دوست پیش ترک آیینه را خویش رنگی است پیش زنگی آیینه هم زنگی است (مثنوی،ص413) به نظر مولوی ،هراسی که در دل مردم از مرگ وجود دارد،به راستی از مرگ نیست بلکه آنها از فعل خویش هراس دارند نه از مرگ : هیچ مرده نیست پر حسرت مرگ حسرتش آن بود کش کم بود برگ (همان،ص678) ویا : روی زشت توست نه رخسار مرگ جان تو همچون درخت و مرگ ،برگ (همان،ص414) به نظر مولوی ،مرگ لازمه ی زندگی است واین«مرگ »است که به زندگی انسان معنا و مفهوم می بخشد : آن یکی می گفت:خوش بودی جهان گر نبودی پای مرگ اندر میان وان دگر گفت:ار نبودی مرگ هیچ که نیز زدیدی جهان پیچ پیچ (همان،ص 678) او در مرگ و خرابی تن ،آبادی و زندگی جاوید می بیند و عقیده داردکه : «بس زیادتها درون نقصهاست».

    فردوسی اوازآن دسته شاعرانی است که از مرگ به تلخی یاد می کند و مرگ را «بیداد»روزگار قلمداد می کند.

    بیدادی که نارسیده ترنجها را از درخت زندگی می چیند.

    مرگ مانند یک سرانجام محتوم و فرجامی تلخ ،برای فقیرو غنی ،قوی وضعیف وتمامی انسانها علی السویه می باشد و همگی در این «پایان»یکی می باشند.ما در شاهنامه با مرگهای زیادی روبرو هستیم و اصولاًنگرش فردوسی در باب مسأله ی مرگ تا حدی شبیه نگرش خیام می باشد و هر دو توصیه به شاد خواری و اغتنام فرصت می کنند .

    فردوسی می گوید: مخور انده و باده خور روز وشب دلت پرزدانش ،پر از خنده لب(شاهنامه ،ص ) و یا : سر انجام هر دو به خاک اندرند به تارک به دام هلاک اندرند(همان،ص ) و نیز: که و مه همه خاک را زاده اند به بیچاره تن،مرگ را داده اند (همان،ص ) فردوسی از مرگ پهلوان وقهرمان «تراژدی »می سازد وخود تراژدی دلیلی بر ناعادلانه بودن مرگ در نظر فردوسی می باشد: چو برخیزد آواز طبل رحیل به خاک اندر آید سرمورو پیل‌ (همان،ص ) خیام خیام و اعتراض او به هستی ،اصل آفرینش ،رستاخیز و مرگ برای همه ما‌ آشناست.

    ما تجلی افکار اورا گاه در ذهن و زبان حافظ ،فردوسی و حتی در تفکر شعرای معاصر شاهد هستیم و حتی دردرون هریک از ما شاید شک و حیرتی خیامی پیدا شود واین حاکی از نفوذ افکار او در جامعه ی ایرانی می باشد.افکار خیام مانند ابوالعلاءمعری ـ شاعر عرب زبان- می باشد .اشعار خیام حول محور مرگ ،فنا و شک واز طرفی حول محور توصیه به بهره گیری از لذایذ زندگی و پرداختن به عیش ونوش قبل ازرسیدن مرگ و تمام شدن فرصت ،می باشد.گویی خیام تاحدی با مشرب فکری «اپیکورها»آشنا بوده است .البته او به عنوان یک حکیم مسلمان هم معاد وهم اصل خلقت را می پذیرد؛اما از لحاظ فلسفی وفکری نتوانسته است مسأله ی مرگ و زندگی رابرای خویش توجیه نماید: جامی است که عقل آفرین می زندش صد بوسه زمهر بر جبین می زندش این کوزه گر دهر چنین جام لطیف می سازد و باز برزمین می زندش (رباعیات ،ص360)

  • فهرست مطالب

    عنوان صفحه

    مقدمه 3
    مرگ از نظر مذاهب و مکاتب گوناگون 4
    مرگ از نظر فلاسفه قدیم و جدید 8
    مرگ از نظر متکلمین 14
    مرگ از نظر عرفا 15
    مرگ در شعر سنتی 18
    مولوی 18
    فردوسی 19
    خیام 20
    سعدی 21
    حافظ 22
    سنایی 23
    مرگ در شعر معاصر 23
    مرگ از دیدگاه روان شناسی 27
    پی نوشت ها 30
    بخش اول:فروغ فرخزاد 32
    فصل اول:حوزه ی شخصی 33
    پیش گویی فروغ در مورد مرگ خویش 50
    پی نوشت ها 61
    فصل دوم :حوزه ی اجتماعی 63
    الف) «عصیان» ومسأله ی مرگ 65
    ب) روی کردی اجتماعی به «مرگ »در مجموعه «تولدی دیگر» 71
    1/ب) در آبهای سبز تابستان 71
    2/ب) دریافت 72
    3/ب) عروسک کوکی 75
    4/ ب) آیه های زمینی 79
    5/ب)دیدار در شب 84
    6/ب) ای مرز پر گهر 89
    ج)آغاز فصل سرد ونگرش اجتماعی به مرگ 94
    1/ ج) بعد از تو 94
    2/ ج) پنجره 98
    3/ج) دلم برای باغچه می سوزد 99
    پی نوشت ها 102
    فصل سوم :حوزه ی روان شناسی 103
    1- میل به تاریکی 105
    2- میل به تباهی 106
    3- میل به بازگشت به زهدان مادر 112
    علل گرایش به مرگ دردیوان فروغ 116
    1- فقر اقتصادی و روانی 116
    2-عدم وجود عدالت 117
    3-تعامل با افرادی که کشش به سوی مرگ دارند 117
    بخش دوم: سهراب سپهری 119
    فصل اول: حوزه ی شخصی 120
    دور نمایی از زندگی سپهری 121
    سهراب و نگرش او در باره ی مرگ 124
    فصل دوم : حوزه ی عرفانی 135
    ساده کردن مرگ وزندگی 137
    استقبال از مرگ 139
    مرگ ، بال وپرزندگی 141
    لزوم مرگ و بودن آن 142
    مرگ و حیرت 143
    « مسافر » و نگرش و تأمل در مرگ 143
    پی نوشت ها 147
    فصل سوم : حوزه ی اجتماعی 148
    پی نوشت 158
    فصل چهارم: حوزه ی روان شناسی 159
    نتیجه گیری و مقایسه ی نگرش سهراب و فروغ به مرگ 169
    فهرست منابع ومآخذ 174
    منابع انگلیسی 179

فروغ فرخزاد کودکی و نوجوانی فروغ فرخزاد در ۱۵ دی، ۱۳۱۳ در یک خانواده متوسط با هفت بچه به دنیا آمد، پدرش یک افسر مستبد ارتش رضاخانی بود که در کودتای رضاخان نقش داشت ولی بر خلاف اخلاق ارتشی و مستبدش علاقه خاصی به شعر داشت و در تنهایی خود با اشعار حافظ و سعدی خلوت می‌کرد و فروغ با شوق تمام به اشعاری که پدر می‌خواند گوش می‌داد. و همین نقطه آغاز شاعری فروغ بود، او شعر سرودن را از ...

1307 تولد در پانزدهم مهر ماه در کاشان. 1313گذراندن دوره شش ساله آموزش ابتدایی در دبستان خیام کاشان .علاقه به نقاشی و خوش نویسی و به تدریج شعر. 1319 پایان دوره دبستان و آغاز دوره اول دبیرستان در کاشان. 1322پایان دوره سیکل در کاشان در خرداد ماه و آغاز دوره دانش سرای مقدماتی در تهران. قوت گرفتن علاقه ا ش به شعر و نقاشی و حشر و نشر با اعضای انجمن ادبی صبای کاشان. 1324پایان دوره دانش ...

خود سهراب می گوید : ... مادرم می داند که من روز چهاردهم مهر به دنیا آمده ام. درست سر ساعت 12. مادرم صدای اذان را می شندیده است... سهراب سپهری پانزدهم مهرماه 1307 در کاشان متولد شد .محل تولد سهراب باغ بزرگی در محله دروازه عطا بود. سهراب از محل تولدش چنین می گوید : ... خانه، بزرگ بود. باغ بود و همه جور درخت داشت. برای یادگرفتن، وسعت خوبی بود. خانه ما همسایه صحرا بود . تمام ...

مقدمه: ادبیات فارسی حضور زنان را چگونه در خود پذیرفته است؟ زنان چه فعالیت و تأثیری در ادب پارسی داشته‌اند؟ و بالاخره تأثیر زنان در پایه‌گذاری، پیشرفته و تحولات شعر فارسی، این مهمترین جلوه ادبی زبان فارسی، چگونه بوده است؟ با یک دید کلی بعد از ناصرالدین شاه قاجار بروز تحولاتی چشمگیر در موقعیت و عملکرد زنان ایران پدید آمد به صورتی که هم‌اکنون زن ایرانی امتیازات چشمگیری به دست آورده ...

مقدمه: ادبیات فارسی حضور زنان را چگونه در خود پذیرفته است؟ زنان چه فعالیت و تأثیری در ادب پارسی داشتهاند؟ و بالاخره تأثیر زنان در پایهگذاری، پیشرفته و تحولات شعر فارسی، این مهمترین جلوه ادبی زبان فارسی، چگونه بوده است؟ با یک دید کلی بعد از ناصرالدین شاه قاجار بروز تحولاتی چشمگیر در موقعیت و عملکرد زنان ایران پدید آمد به صورتی که هماکنون زن ایرانی امتیازات چشمگیری به دست آورده و ...

مقایسه آثار شاعران زن از لحاظ فکر و محتوا با شاعران مرد (در شعر معاصر) مقدمه: ادبیات فارسی حضور زنان را چگونه در خود پذیرفته است؟ زنان چه فعالیت و تأثیری در ادب پارسی داشته‌اند؟ و بالاخره تأثیر زنان در پایه‌گذاری، پیشرفته و تحولات شعر فارسی، این مهمترین جلوه ادبی زبان فارسی، چگونه بوده است؟ با یک دید کلی بعد از ناصرالدین شاه قاجار بروز تحولاتی چشمگیر در موقعیت و عملکرد زنان ...

در این مقاله نشان داده می شود که شعر نو می تواند حامل تبلور التهابات درونی شاعر، واکنش او به نیاز سنت مرثیه باشد. همچنین پذیرش آن از طرف خواننده می تواند بیانگر روحیات افراد با اختلالات روحی – خفیف یا شدید- باشد. توجه شود که آثار هدایت برای نوجوانان از طرف اولیا منع میشود برترین ویژگی مدنیت نو، تسریع اجتماعی آزادی فردی در ذهن سنتی مملوکان است. فردیت با پدیده مدرنیته رابطه ...

به نام آنکه دوستی را آفرید. عشق را .رنگ را..... به نام آنکه کلمه را آفرید و کلمه چه بزرگ بود در کلام او و چه کوچک شد آن زمان که می خواستم از او بگویم . سالهاست دچارش هستم و چه سخت بود بیدلی را ساختن خانه ای در دل و این دل بینهایت چه جای کوچکی بود برای دل بیتابش . او رفت و من نشناختمش....... در تمام میخکهای سر هر دیوار آواز غریبش را نشنیدم اما نشناختمش همانگونه که بغضهای گاه و ...

در مسیر شعر نیمایی دهه چهل بلافاصله باید از تولدی دیگر فروغ فرخزاد سخن گفت ،که به فاصله چند سالی قبل از مرگ بی هنگام او در سانحه اتومبیل (بهمن 1345) نیز منتشر شد. فروغ فرخزاد در پانزدهم دی ماه 1313 در تهران متولد شد. پدر او یک نظامی بود که با فرزندانش به گونه ای خشن رفتار می کرد. فروغ پس از پایان کلاس سوم دبیرستان ، به هنرستان بانوان رفت و خیاطی و نقاشی را فرا گرفت. این هنرها ...

زندگی شخصی سهراب سپهری سهراب سپهری سومین فرزند خانواده پنج نفری اسدا… خان سپهری و خانم فروغ سپهری است . سهراب در روزی آفتابی و پاییزی 15 مهرماه سال 1307 حوالی ظهر دیده به جهان گشود .کودکی را در کاشان , در باغ اجدادی, که بسیار بزرگ و پر از درختان میوه و گل و سبزه بود و در دروازه عطا قرار داشت , گذراند . در مورد زندگی این شاعر نامدار تنها مرجع معتبر کتاب مرغ مهاجر است که زندگینامه ...

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول