دانلود مقاله شیخ بهایی

Word 312 KB 19751 28
مشخص نشده مشخص نشده مشاهیر و بزرگان
قیمت قدیم:۱۶,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۲,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
کلمات کلیدی: شیخ بهایی
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • شیخ بهایی
    بهاء الدین محمد بن عزالدین حسین بن عبدالصمد بن شمس الدین محمد بن حسن بن محمد بن صالح حارثی همدانی عاملی جبعی (جباعی) معروف به شیخ بهائی در سال 953 ه.ق 1546 میلادی در بعلبک متولد شد.

    او در جبل عامل در ناحیه شام و سوریه در روستایی به نام جبع یا جباع می زیسته و از نژاد حارث بن عبدالله اعور همدانی متوفی به سال 65 هجری از معاریف اسلام بوده است.
    ناحیه جبل عامل همواره یکی از مراکز شیعه در مغرب آسیا بوده است و پیشوایان و دانشمندان شیعه که از این ناحیه برخاسته اند، بسیارند.

    در هر زمان، حتی امروزه فرق شیعه در جبل عامل به وفور می زیسته اند و در بنیاد نهادن مذهب شیعه در ایران و استوار کردن بنیان آن مخصوصاً از قرن هفتم هجری به بعد یاری بسیار کرده و در این مدت پیشوایان بزرگ از میان ایشان برخاسته اند و خاندان بهائی نیز از همان خانواده های معروف شیعه در جبل عامل بوده است.
    بهاءالدین در کودکی به همراه پدرش به ایران آمد و پس از اتمام تحصیلات، شیخ الاسلام اصفهان شد.

    چون در سال 991 هجری قمری به قصد حج راه افتاد، به بسیاری از سرزمینهای اسلامی از جمله عراق، شام و مصر رفت و پس از 4 سال در حالی که حالت درویشی یافته بود، به ایران بازگشت.


    وی در علوم فلسفه، منطق، هیئت و ریاضیات تبحر داشت، مجموعه تألیفاتی که از او بر جای مانده در حدود 88 کتاب و رساله است.

    وی در سال 1031 ه.ق در اصفهان درگذشت و بنابر وصیت خودش جنازه او را به مشهد بردند و در جوار مرقد مطهر حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام جنب موزه آستان قدس دفن کردند.


    شخصیت ادبی شیخ بهایی:
    بهائی آثار برجسته ای به نثر و نظم پدید آورده است.

    وی با زبان ترکی نیز آشنایی داشته است.

    عرفات العاشقین (تألیف 1022 1024)، اولین تذکره ای است که در زمان حیات بهائی از او نام برده است.
    بهترین منبع برای گردآوری اشعار بهائی، کشکول است تا جائی که به عقیده برخی محققان، انتساب اشعاری که در کشکول نیامده است به بهائی ثابت نیست.

    از اشعار و آثار فارسی بهائی دو تألیف معروف تدوین شده است؛ یکی به کوشش سعید نفیسی با مقدّمه ای ممتّع در شرح احوال بهائی، دیگری توسط غلامحسین جواهری وجدی که مثنوی منحول « رموز اسم اعظم » (ص 94 99) را هم نقل کرده است.

    با این همه هر دو تألیف حاوی تمام اشعار و آثار فارسی شیخ نیست.


    اشعار فارسی بهائی عمدتاً شامل مثنویات، غزلیات و رباعیات است.

    وی در غزل به شیوه فخرالدین عراقی و حافظ، در رباعی با نظر به ابو سعید ابوالخیر و خواجه عبدالله انصاری و در مثنوی به شیوه مولوی شعر سروده است.

    ویژگی مشترک اشعار بهائی میل شدید به زهد و تصوّف و عرفان است.

    ازمثنوّیات معروف شیخ می توان از اینها نام برد: «نان و حلوا یا سوانح سفر الحجاز»، این مثنوی ملمّع چنانکه از نام آن پیداست در سفر حج و بر وزن مثنوی مولوی سروده شده است و بهائی در آن ابیاتی از مثنوی را نیز تضمین کرده است.

    او این مثنوی را به طور پراکنده در کشکول نقل کرده و گردآورندگان دیوان فارسی وی ظاهراً به علت عدم مراجعه دقیق به کشکول متن ناقصی از این مثنوی را ارائه کرده اند.


    «نان و پنیر»، این اثر نیز بر وزن و سبک مثنوی مولوی است؛ «طوطی نامه» نفیسی این مثنوی را که از نظر محتوا و زبان نزدیکترین مثنوی بهائی به مثنوی مولوی است، بهترین اثر ادبی شیخ دانسته و با آنکه آن را در اختیار داشته جز اندکی در دیوان بهائی نیاورده و نام آن را نیز خود براساس محتوایش انتخاب کرده است.

    «شیر و شکر»، اولین منظومه فارسی در بحر خَبَب یا مُتدارک است.

    در زبان عربی این بحر شعری پیش از بهائی نیز مورد استفاده بوده است.

    « شیر و شکر » سراسر جذبه و اشتیاق است و علی رغم اختصار آن (161 بیت در کلیات، چاپ نفیسی، ص 179 ـ 188؛ 141 بیت در کشکول، ج 1، ص 247 ـ 254) مشحون از معارف و مواعظ حکمی است، لحن حماسی دارد و منظومه ای بدین سبک و سیاق در ادب فارسی سروده نشده است؛ مثنویهایی مانند «نان و خرما»، «شیخ ابوالپشم» و «رموز اسم اعظم» را نیز منسوب بدو دانسته اند که مثنوی اخیر به گزارش میر جهانی طباطبائی (ص 100) از آنِ سید محمود دهدار است.

    شیوه مثنوی سرایی بهائی مورد استقبال دیگر شعرا، که بیشتر از عالمان امامیه اند واقع شده است.

    تنها نثر فارسی بهائی که در دیوان های چاپی آمده است، « رساله پند اهل دانش و هوش به زبان گربه و موش » است.

    بهائی در عربی نیز شاعری چیره دست و زبان دانی صاحب نظر است و آثار نحوی و بدیع او در ادبیات عرب جایگاه ویژه ای دارد.

    مهمترین و دقیقترین اثر او در نحو، « الفوائد الصمدیه » معروف به صمدیه است که به نام برادرش عبدالصمد نگاشته است و جزو کتب درسی در مرحله متوسط علم نحو در حوزه های علمیه است.

    اشعار عربی بهائی نیز شایان توجه بسیار است.

    معروفترین و مهمترین قصیده او موسوم به « وسیله الفوزوالامان فی مدح صاحب الزّمان علیه السلام » در 63 بیت است که هر گونه شبهه ای را در اثناعشری بودن وی مردود می سازد.

    بهائی در ارجوزه سرایی نیز مهارت داشت و دو ارجوزه شیوا یکی در وصف شهر هرات به نام « هراتیه یا الزّهره » (کشکول، ج1،ص 189 ـ 194) و دیگر ارجوزه ای عرفانی موسوم به « ریاض الارواح » (کشکول، ج1، ص225 ـ 227) از وی باقی مانده است.

    دوبیتیهای عربی شیخ نیز از شهرت و لطافت بسیاری برخوردار بوده که بیشتر آنها در اظهار شوق نسبت به زیارت روضه مقدّسه معصومین علیه السلام است.

    شیخ محمدرضا فرزند شیخ حرّعاملی (متوفی 1110) مجموعه لطیفی از اشعار عربی و فارسی شیخ بهائی را در دیوانی فراهم آورده است.

    اشعار عربی وی اخیراً با تدوین دیگری نیز به چاپ رسیده است.

    بخش مهمی از اشعار عربی بهائی، لُغَز و معمّاست.

    از بررسی شیوه نگارش بهائی در اکثر آثارش، این نکته هویداست که وی مهارت فراوانی در ایجاز و بیان معمّا آمیز مطالب داشته است.

    وی حتی در آثار فقهی اش این هنر را به کار برده که نمونه بارز آن «رسائل پنجگانه الاثناعشرّیه »، است.

    این سبک نویسندگی در « خلاصه الحساب، فوائد الصمّدیه، تهذیب البیان و الوجیزه فی الدرایه » آشکاراتر است.

    بهائی تبحّر بسیاری در صنعت لغز و تعمیه داشته و رسائل کوتاه و لغزهای متعدّد و معروفی به عربی از وی بر جا مانده است.

    مانند: « لغزالزبده » ( لغزی است که کلمه زبده از آن به دست می آید )، « لغزالنحو »، « لغزالکشّاف » ، « لغزالصمدیه »، « لغزالکافیه » و « فائده ».

    نامدارترین اثر بهائی الکشکول، معروف به « کشکول شیخ بهائی» است که مجموعه گرانسنگی از علوم و معارف مختلف و آینه معلومات و مشرب بهائی محسوب می شود.

    بهائی در شمار مؤلفان پر اثر در علوم مختلف است و آثار او که تماماً موجز و بدون حشو و زواید است، مورد توجه دانشمندان پس از او قرار گرفته و بر شماری از آنها شروح و حواشی متعدّدی نگاشته شده است.

    خود بهائی نیز بر بعضی تصانیف خود حاشیه ای مفصّل تر از اصل نوشته است.

    از برجسته ترین آثار چاپ شده بهائی می توان از اینها نام برد: « مشرق الشمسین و اکسیر السعادتین» ( تألیف 1015)، که ارائه فقه استدلالی شیعه بر مبنای قرآن (آیات الاحکام) و حدیث است.

    این اثر دارای مقدمه بسیار مهمی در تقسیم احادیث و معانی برخی اصطلاحات حدیثی نزد قدما و توجیه تعلیل این تقسیم بندی است.

    از اثر مذکور تنها باب طهارت نگاشته شده و بهائی در آن از حدود چهارصد حدیث صحیح و حسن بهره برده است؛ «جامع عباسی»، از نخستین و معروفترین رساله های علمیه به زبان فارسی؛ « حبل المتین فی اِحکام احکام الدّین » (تألیف 1007)، در فقه که تا پایان صلوه نوشته است و در آن به شرح و تفسیر بیش از یکهزار حدیث فقهی پرداخته شده است؛ « الاثنا عشریه » در پنج باب طهارت، صلات، زکات، خمس، صوم و حج است.

    بهائی دراین اثر بدیع، مسائل فقهی هر باب را به قسمی ابتکاری بر عدد دوازده تطبیق کرده است، خود وی نیز بر آن شرح نگاشته است.

    « زبده الاصول » این کتاب تا مدتها کتاب درسی حوزه های علمی شیعه بود و دارای بیش از چهل شرح و حاشیه و نظم است.

    « الاربعون حدیثاً » (تألیف 995) معروف به اربعین بهائی ؛ « مفتاح الفلاح » (تألیف 1015) در اعمال و اذکار شبانه روز به همراه تفسیر سوره حمد.

    این اثر کم نظیر که گفته می شود مورد توجه و تأیید امامان معصوم علیه السّلام قرار گرفته است.

    «حدائق الصالحین» (ناتمام)، شرحی است بر صحیفه سجادیه که هر یک از ادعیه آن با نام مناسبی شرح شده است.

    از این اثر تنها الحدیقه الهلالیه در شرح دعای رؤیت هلال (دعای چهل و سوم صحیفه سجادیه) در دست است.

    «حدیقه هلالیه » شامل تحقیقات و فوائد نجومی ارزنده است که سایر شارحان صحیفه از جمله سید علیخان مدنی در شرح خود موسوم ریاض السالکین از آن بسیار استفاده کرده اند.

    همچنین فوائد و نکات ادبی، عرفانی، فقهی و حدیثی بسیار در این اثر موجز به چشم می خورد.

    خدمات شیخ بهائی: در عرف مردم ایران، شیخ بهائی به مهارت در ریاضی و معماری و مهندسی معروف بوده و هنوز هم به همین صفت معروف است، چنانکه معماری مسجد امام اصفهان و مهندسی حصار نجف را به او نسبت می دهند.

    و نیز شاخصی برای تعیین اوقات شبانه روز از روی سایه آفتاب یا به اصطلاح فنی، ساعت آفتاب یا صفحه آفتابی و یا ساعت ظلی در مغرب مسجد امام (مسجد شاه سابق) در اصفهان هست که می گویند وی ساخته است.

    در احاطه وی در مهندسی مساحی تردید نیست و بهترین نمونه که هنوز در میان است، نخست تقسیم آب زاینده رود به محلات اصفهان و قرای مجاور رودخانه است که معروف است هیئتی در آن زمان از جانب شاه عباس به ریاست شیخ بهائی مأمور شده و ترتیب بسیار دقیق و درستی با منتهای عدالت و دقت علمی در باب حق آب هر ده و آبادی و محله و بردن آب و ساختن مادیها داده اند که هنوز به همان ترتیب معمول است و اصل طومار آن در اصفهان هست.

    دیگر از کارهای علمی که به بهائی نسبت می دهند طرح ریزی کاریز نجف آباد اصفهان است که به نام قنات زرین کمر، یکی از بزرگترین کاریزهای ایران است و از مظهر قنات تا انتهای آبخور آن 9 فرسنگ است و به 11 جوی بسیار بزرگ تقسیم می شود و طرح ریزی این کاریز را نیز از مرحوم بهائی می دانند.

    دیگر از کارهای شیخ بهائی، تعیین سمت قبله مسجد امام به مقیاس چهل درجه انحراف غربی از نقطه جنوب و خاتمه دادن به یک سلسله اختلاف نظر بود که مفتیان ابتدای عهد صفوی راجع به تشخیص قبله عراقین در مدت یک قرن و نیم اختلاف داشته اند.

    یکی دیگر از کارهای شگفت که به بهائی نسبت می دهند، ساختمان گلخن گرمابه ای که هنوز در اصفهان مانده و به حمام شیخ بهائی یا حمام شیخ معروف است و آن حمام در میان مسجد جامع و هارونیه در بازار کهنه نزدیک بقعه معروف به درب امام واقع است و مردم اصفهان از دیر باز همواره عقیده داشته اند که گلخن آن گرمابه را بهائی چنان ساخته که با شمعی گرم می شد و در زیر پاتیل گلخن فضای تهی تعبیه کرده و شمعی افروخته در میان آن گذاشته و آن فضا را بسته بود و شمع تا مدتهای مدیدهمچنان می سوخت و آب حمام بدان وسیله گرم می شد و خود گفته بود که اگر روزی آن فضا را بشکافند، شمع خاموش خواهد شد و گلخن از کار می افتد و چون پس از مدتی به تعمیر گرمابه پرداختند و آن محوطه را شکافتند، فوراً شمع خاموش شد و دیگر از آن پس نتوانستند بسازند.

    همچنین طراحی منارجنبان اصفهان که هم اکنون نیز پا برجاست به او نسبت داده می شود.

    استادان شیخ بهائی: آن طور که مؤلف عالم آرا آورده است، استادان او بجز پدرش از این قرار بوده اند: "تفسیر و حدیث و عربیت و امثال آن را از پدر و حکمت و کلام و بعضی علوم منقول را از مولانا عبدالله مدرس یزدی مؤلف مشهور حاشیه بر تهذیب منطق معروف به حاشیه ملا عبدالله آموخت.

    ریاضی را از ملا علی مذهب ملا افضل قاضی مدرس سرکار فیض کاشانی فرا گرفت و طب را از حکیم عماد الدین محمود آموخت و در اندک زمانی در منقول و معقول پیش رفت و به تصنیف کتاب پرداخت." "مؤلف روضات الجنات استادان او را پدرش و محمد بن محمد بن محمد ابی الطیف مقدسی می شمارد و گوید که صحیح بخاری را نزد او خوانده است." علاوه بر استادان فوق در ریاضی؛ "بهائی نزد ملا محمد باقر بن زین العابدین یزدی مؤلف کتاب مطالع الانوار در هیئت و عیون الحساب که از ریاضی دانان عصر خود بوده نیز درس خوانده است." شعری از شیخ بهایی تا کی به تمنای وصال تو یگانه اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه خواهد که سرآید غم هجران تو یا نه ای تیره غمت را دل عشاق نشانه جمعی به تو مشغول و تو غایب زمیانه رفتم به در صومعه عابد و زاهد دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد در میکده رهبانم و در صومعه عابد گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد یعنی که تو را می طلبم خانه به خانه روزی که برفتند حریفان پی هر کارزاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار من یار طلب کردم و او جلوه گه یار حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار او خانه همی جوید و من صاحب خانه هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو در میکده و دیر که جانانه تویی تو مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو مقصود تویی ...کعبه و بتخانه بهانه بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید دیوانه منم ..من که روم خانه به خانه عاقل به قوانین خرد راه تو پوید دیوانه برون از همه آئین تو جوید تا غنچهء بشکفتهء این باغ که بوید هر کس به بهانی صفت حمد تو گوید بلبل به غزل خوانی و قمری به ترانه بیچاره بهایی که دلش زار غم توست هر چند که عاصی است ز خیل خدم توست امید وی از عاطفت دم به دم توست تقصیر "خیالی" به امید کرم توست یعنی که گنه را به از این نیست بهانه "شیخ بهایی" نان و پنیر بسم الله الرحمن الرحیم حکایت فی‌العقل حکایت قال المولوی المعنوی فی اختلاف العقول فی العلم وحده تمثیل ای که روز و شب زنی از علم لافهیچ بر جهلت نداری اعترافادعای اتباع دین و شرعشرع و دین مقصود دانسته به فرعو آن هم استحسان و رأی از اجتهادنه خبر از مبداء و نه از معادبر ظواهر گشته قائل، چون عوامگاه ذم حکمت و گاهی کلامگه تنیدت بر ارسطالیس، گاهبر فلاطون طعن کردن بی‌گناهدعوی فهم علوم و فلسفهنفی یا اثباتش از روی سفهتو چه از حکمت به دست آورده‌ایحاش لله، ار تصور کرده‌ایچیست حکمت؟

    طائر قدسی شدنسیر کردن در وجود خویشتنظلمت تن طی نمودن، بعد از آنخویش را بردن سوی انوار جانپا نهادن در جهان دیگریخوشتری، زیباتری، بالاتریکشور جان و جهان تازه‌ایکش جهان تن بود دروازه‌ایخالص و صافی شوی از خاک پاکنه ز آتش خوف و نه از آب پاکهر طرف وضع رشیقی در نظرهر طرف طور انیقی جلوه‌گرهر طرف انوار فیض لایزالحسن در حسن و جمال اندر جمالحکمت آمد گنج مقصود ای حزین!لیک اگر با فقه و زهد آید قرینفقه و زهد ار مجتمع نبود به همکی توان زد در ره حکمت قدم؟فقه چبود؟

    آنچه محتاجی بر آنهر صباح و شام بل آنا فنفقه چبود؟

    زاد راه سالکینآنکه شد بی‌زاد، گشت از هالکینزهد چه؟

    تجرید قلب از حب غیرتا تعلق نایدت مانع ز سیرگر رسد مالی، نگردی شادمانور رود هم، نبودت با کی از آن لطف دانی؟

    آنچه آید از خداخواه ذل و فقر، خواه عز و غناهر که او را این صفت حالی نشددل ز حب ماسوی خالی نشدنفی، «لاتأسوا علی ما فاتکم»یأس آوردش، شده از راه گمنیست با وجه زهادت معتبرنقد باغ و راغ و گاو و اسب و خرگرچه اینها غالبا سد رهندپای‌بند ناقصان گمرهندآنکه گشت آگاه و شد واقف ز حالداند از دنیا بود بس انفعالمال دنیا را معین خود مدانای محدث «فاحذروا» را هم بخوانحب دنیا، گرچه رأس هر خطاستاهل دنیا را در آن، بس خیرهاستحب آن، رأس الخطیات آمدستبین حب الشیء و الشیء فرق هستسیب، طعمش قوت دل می‌دهدگه ز رنگش، طفل را دل می‌جهدعاقل آن را بهر قوت می‌خوردبهر رنگش، طفل حسرت می‌بردپس مدار کارها، عقل است، عقلگر نداری باور، اینک راه نقل عابدی از قوم اسرائیلیاندر عبادت بود روزان و شبانروی از لذات جسمی تافتهلذت جان در عبادت یافتهقطعه‌ای از ارض بود او را مکانکز سرای خلد می‌دادی نشانصیت عابد رفت تا چرخ کبودبس که بودی در رکوع و در سجودبس که بودی در رکوع و در سجودقدسیی از حال او شد باخبرکرد اندر لوح اجر او نظردید اجری بس حقیر و بس قلیلسر او را خواست از رب جلیلوحی آمد کز برای امتحانوقتی از اوقات با وی بگذرانپس ممثل گشت پیش او ملکتا کند ظاهر، عیارش بر محکگفت عابد: کیستی، احوال چیست؟زانکه با ناجنس، نتوان کرد زیستگفت: مردی، از علایق رسته‌ایچون تو، دل بر قید طاعت بسته‌ایحسن حالت دیدم و حسن مکانآمدم تا با تو باشم، یک زمانگفت عابد: آری این منزل خوش استلیک با وی، عیب زشتی نیز هستعیب آن باشد که آن زیبا علفخودبخود، صد حیف می‌گردد تلفاز برای رب ما نبود حماراین علفها تا چرد فصل بهارگفت قدسی: چونکه بشنید این مقالنیست ربت را خری، ای بی‌کمالبود مقصود ملک، از این کلامنفی خر اندر خصوص آن مقامعابد این فهمید، یعنی نیست خرنه در اینجا و نه در جای دگرگفت: حاشا!

    این سخن دیوانگاناین چنین بی‌ربط آمد بر زبانپیش هر سبزه، خری می‌داشتیخوش بود تا در چرا بگماشتیگر نبودی خر که اینها را چریداین علفها را چرا می‌آفرید؟

    گفت قدسی: هست خر، نی خلق راحق منزه از صفات خلق راپس ملک، هردم صد استغفار بردگرچه وی را ناقص و جاهل شمردبا وجود نفی اقرار وجودچون علفخوارش تصور کرده بودبی‌تجارب، از کیا را علم نیستکز علف حیوان تواند کرد زیستهان، تأمل کن در این نقل شریفکه در آن پنهان بود سر لطیفعابد اول در میان خلق بودکسب آداب و عبادت می‌نمودورنه، چون داند عبادت چون کند؟بر چه ملت طاعت بی‌چون کنددر اوان خلطه را خلق جهاندیده بود او، آنچه دیده دیگرانبعد از آن کرد او تجرد اختیارچون ندیده به ز طاعت، هیچ کاربود عقلش فاسد و ناقص ولینه فساد ظاهر و نقص جلیمرد عابد، دیده بد خر را بسیهر یکی را لیک در دست کسیگفت: اینها خود همه، از مردم استهر یک از سعی خود آورده به دستمالک ملک آمده هر کس به عقلدر تمسک، دست ما را نیست دخلچون شد اینها جمله ملک دیگریپس نباشد، حضرت رب را خریاو ندانسته که کل از حق بودجمله را حق مالک مطلق بودهر که را ملکیست، از ابناء اوستهر که را مالیست، از اعطاء اوستنزع و ایتایش به وفق حکمت استهر که را گه عزت و گه ذلت استهر کجا باشد وجود خر به کارمی‌کند ایجاد، از یک تا هزارهرچه خواهد می‌کند، پیدا بکنبی‌علاج و آلت حرف و سخنعقل عابد را چو این عرفان نبودبا ملک کرد آنچنان گفت و شنودهان!

    مخند ای نفس بر عابد ز جهلهان، مدان رستن ز نقص عقل سهلدر کمین خود نشینی، گر دمیخویش را بینی کم از عابد همیگر تو این اموال دانی مال رببهر چه در غصب داری، روز و شب؟گر بود در عقد قلبت آنکه نیستمال، جز مال خدا، پس ظلم چیست؟آنچه داری مال حق دانی اگرپس به چشم عاریت، در وی نگرزان به هر وجهی که خواهی نفع گیرداده بهر انتفاع، او را معیرلیک نه وجهی که مالک نهی کردتا شوی از خجلت آن، روی زردگر نکردی این لوازم را ادادعوی ملزوم کردن، دان خطاعابد اندر عقل، گرچه بود سستبود اخلاص و عباداتش درستکان ملک، تا آن زمان آمد پدیدعلت نقصان اجر وی بدیدتا که آخر، در خلال گفتگوکرد استنباط ضعف عقل اوهست در عقل تو نیز این اختلالنفی خر کرد او ز حق، تو نفی مالدر تو آیا هست اخلاص و عمل؟پس چه خندی بر وی ای نفس دغل!

    چیست دانی عقل در نزد حکیم؟مقتبس، نوری ز مشکوه قدیماز برای نفس تا سازد عیاناز معانی، آنچه می‌تابد بر آنچون جمال عقل، عین ذات اوستنیستش محتاج عینی کو نکوستبلکه ذاتش هم لطیف و هم نکوستدیگران را نیز نیکویی به اوستپس اگر گویی، چرا نیکوست عقلخواهمت گفتن: نکو زان روست عقلجان و عقل آمد، بعینه، جان نورکه بود از عین ذات او ظهوراو بذاته، ظاهر آمد، نی به ذاتفهم کن، تا وارهی از مشکلاتنیر اعظم دو باشد: شمس و عقلجسم و جان باشند عقل و شرع و نقلنور عقلانی، فزون از شمس دانزانکه این تابد به جسم و آن به جاننور عقلانی کند تنویر دلنور شمسانی کند تنویر گلشمس بر ظاهر، همین تابان بودلیک باطن، از خرد ریان بودگر تو وصف عقل از من نشنویگوش کن ابیات چند از مثنوی عابدی از قوم اسرائیلیاندر عبادت بود روزان و شبانروی از لذات جسمی تافتهلذت جان در عبادت یافتهقطعه‌ای از ارض بود او را مکانکز سرای خلد می‌دادی نشانصیت عابد رفت تا چرخ کبودبس که بودی در رکوع و در سجودقدسیی از حال او شد باخبرکرد اندر لوح اجر او نظردید اجری بس حقیر و بس قلیلسر او را خواست از رب جلیلوحی آمد کز برای امتحانوقتی از اوقات با وی بگذرانپس ممثل گشت پیش او ملکتا کند ظاهر، عیارش بر محکگفت عابد: کیستی، احوال چیست؟زانکه با ناجنس، نتوان کرد زیستگفت: مردی، از علایق رسته‌ایچون تو، دل بر قید طاعت بسته‌ایحسن حالت دیدم و حسن مکانآمدم تا با تو باشم، یک زمانگفت عابد: آری این منزل خوش استلیک با وی، عیب زشتی نیز هستعیب آن باشد که آن زیبا علفخودبخود، صد حیف می‌گردد تلفاز برای رب ما نبود حماراین علفها تا چرد فصل بهارگفت قدسی: چونکه بشنید این مقالنیست ربت را خری، ای بی‌کمالبود مقصود ملک، از این کلامنفی خر اندر خصوص آن مقامعابد این فهمید، یعنی نیست خرنه در اینجا و نه در جای دگرگفت: حاشا!

    « مشورت می‌کرد، شخصی با یکیتا یقینش رو نماید، بی‌شکیگفت: ای خوشنام!

    غیر من بجوماجرای مشورت، با من بگومن عدوم مر تو را، با من مپیچنبود از رأی عدو، پیروز هیچرو کسی جو که تو را او هست دوستدوست بهر دوست، لاشک خیر جوستمن عدوم، چاره نبود کز منیکژ روم، با تو نمایم دشمنیحارسی از گرگ جستن، شرط نیستجستن از غیر محل، ناجستنی استمن تو را، بی‌هیچ شکی، دشمنممن تو را کی ره نمایم؟

    ره زنمهر که باشد همنشین دوستانهست در گلخن، میان بوستانهر که با دشمن نشیند، در ز منهست اندر بوستان، در گولخندوست را مازار، از ما و منتتا نگردد دوست، خصم و دشمنتخیر کن با خلق، از بهر خدایا برای جان خود، ای کدخداتا هماره دوست بینی در نظردر دلت ناید ز کین، ناخوش صورچون که کردی دشمنی، پرهیز کنمشورت با یار مهرانگیز کنگفت: می‌دانم تو را ای بوالحسنکه تویی دیرینه دشمن دار منلیک مرد عاقلی و معنویعقل تو نگذاردت که کج رویطبع خواهد تا کشد از خصم کینعقل بر نفس است بند آهنینآید و منعش کند، واداردشعقل، چون شحنه است، در نیک و بدشعقل ایمانی، چو شحنه‌ی عادل استپاسبان و حاکم شهر دل استهمچو گربه باشد او بیدار هوشدزد در سوراخ ماند، همچو موشدر هر آنجا که برآرد موش دستنیست گربه، ور بود، آن مرده است گربه‌ی چون شیر، شیرافکن بودعقل ایمانی که اندر تن بودعقل ایمانی که اندر تن بودعقل ایمانی که اندر تن بودغره‌ی او حاکم درندگاننعره‌ی او، مانع چرندگاننعره‌ی او، مانع چرندگاننعره‌ی او، مانع چرندگانشهر پر دزد است و پر جامه کنیخواه شحنه باش گو و خواه نیخواه شحنه باش گو و خواه نیخواه شحنه باش گو و خواه نیعقل در تن، حاکم ایمان بودکه ز بیمش، نفس در زندان بودکه ز بیمش، نفس در زندان بودکه ز بیمش، نفس در زندان بودعقل دو عقل است اول مکسبیکه در آموزی، چو در مکتب صبیکه در آموزی، چو در مکتب صبیکه در آموزی، چو در مکتب صبیاز کتاب و اوستاد و فکر و ذکروز معانی و علوم خوب و بکروز معانی و علوم خوب و بکروز معانی و علوم خوب و بکرعقل تو افزون شود بر دیگرانلیک، تو باشی ز حفظ آن گرانلیک، تو باشی ز حفظ آن گرانلیک، تو باشی ز حفظ آن گرانلوح حافظ، تو شوی در دور و گشتلوح محفوظ است، کاو زین در گذشتلوح محفوظ است، کاو زین در گذشتلوح محفوظ است، کاو زین در گذشتعقل دیگر، بخشش یزدان بودچشمه‌ی آن، در میان جان بودچشمه‌ی آن، در میان جان بودچشمه‌ی آن، در میان جان بودچون ز سینه، آب دانش، جوش کردنی شود گنده، نه دیرینه، نه زردنی شود گنده، نه دیرینه، نه زردنی شود گنده، نه دیرینه، نه زردور ره نقبش بود بسته، چه غم؟کو همی جوشد ز خانه، دم به دمکو همی جوشد ز خانه، دم به دمکو همی جوشد ز خانه، دم به دمعقل تحصیلی، مثال جویهاعقل تحصیلی، مثال جویهاکان رود در خانه‌ای، از کویهاکان رود در خانه‌ای، از کویهاکان رود در خانه‌ای، از کویهاکان رود در خانه‌ای، از کویهاکان رود در خانه‌ای، از کویهاچون که راهش، بسته شد، شد بینواتشنه ماند و زار، با صد ابتلاتشنه ماند و زار، با صد ابتلاتشنه ماند و زار، با صد ابتلااز درون خویشتن جو چشمه راتا رهی از منت هر ناسزاتا رهی از منت هر ناسزاتا رهی از منت هر ناسزاجهد کن تا پیر عقل و دین شویتا چو عقل کل، تو باطن بین شویتا چو عقل کل، تو باطن بین شویتا چو عقل کل، تو باطن بین شویاز عدم، چون عقل زیبا رو نمودخلقتش داد و هزاران عز فزودخلقتش داد و هزاران عز فزودخلقتش داد و هزاران عز فزودعقل، چون از عالم غیبی گشادرفت افزود و هزاران نام دادرفت افزود و هزاران نام دادرفت افزود و هزاران نام دادکمترین زان نامهای خوش نفساین که نبود هیچ او محتاج کساین که نبود هیچ او محتاج کساین که نبود هیچ او محتاج کسگر به صورت، وا نماید عقل روتیره باشد روز، پیش نور اوتیره باشد روز، پیش نور اوتیره باشد روز، پیش نور اوور مثال احمقی، پیدا شودظلمت شب، پیش او روشن بودظلمت شب، پیش او روشن بودظلمت شب، پیش او روشن بودکاو ز شب مظلم‌تر و تاری‌تر استکاو ز شب مظلم‌تر و تاری‌تر استکاو ز شب مظلم‌تر و تاری‌تر استکاو ز شب مظلم‌تر و تاری‌تر استلیک، خفاش شقی، ظلمت خر استلیک، خفاش شقی، ظلمت خر استاندک اندک، خوی کن با نور روزاندک اندک، خوی کن با نور روزاندک اندک، خوی کن با نور روزاندک اندک، خوی کن با نور روزورنه چون خفاش، مانی بی‌فروزورنه چون خفاش، مانی بی‌فروزورنه چون خفاش، مانی بی‌فروزعاشقی هر جا، شکال و مشکلی استعاشقی هر جا، شکال و مشکلی استعاشقی هر جا، شکال و مشکلی استعاشقی هر جا، شکال و مشکلی استدشمنی هرجا چراغ مقبلی استدشمنی هرجا چراغ مقبلی استدشمنی هرجا چراغ مقبلی استظلمت اشکال، زان جوید دلشظلمت اشکال، زان جوید دلشظلمت اشکال، زان جوید دلشظلمت اشکال، زان جوید دلشتا که افزونتر نماید حاصلشتا که افزونتر نماید حاصلشتا که افزونتر نماید حاصلشتا تو را مشغول آن مشکل کندتا تو را مشغول آن مشکل کندتا تو را مشغول آن مشکل کندتا تو را مشغول آن مشکل کندوز نهاد زشت خود غافل کندوز نهاد زشت خود غافل کندوز نهاد زشت خود غافل کندعقل ضد شهوت است، ای پهلوانعقل ضد شهوت است، ای پهلوانعقل ضد شهوت است، ای پهلوانعقل ضد شهوت است، ای پهلوانآنکه شهوت می‌تند، عقلش مخوانآنکه شهوت می‌تند، عقلش مخوانآنکه شهوت می‌تند، عقلش مخوانوهم خوانش آنکه شهوت را گداستوهم خوانش آنکه شهوت را گداستوهم خوانش آنکه شهوت را گداستوهم خوانش آنکه شهوت را گداستوهم قلب و نقد، زر عقلهاستوهم قلب و نقد، زر عقلهاستوهم قلب و نقد، زر عقلهاستبی‌محک، پیدا نگردد وهم و عقلبی‌محک، پیدا نگردد وهم و عقلبی‌محک، پیدا نگردد وهم و عقلبی‌محک، پیدا نگردد وهم و عقلهر دو را سوی محک کن زود نقلهر دو را سوی محک کن زود نقلهر دو را سوی محک کن زود نقلاین محک، قرآن و حال انبیااین محک، قرآن و حال انبیااین محک، قرآن و حال انبیااین محک، قرآن و حال انبیاچون محک، هر قلب را گوید: بیاچون محک، هر قلب را گوید: بیاچون محک، هر قلب را گوید: بیاتا ببینی خویش را ز آسیب منتا ببینی خویش را ز آسیب منتا ببینی خویش را ز آسیب منتا ببینی خویش را ز آسیب منکه نه‌یی اهل فراز و شیب منکه نه‌یی اهل فراز و شیب منکه نه‌یی اهل فراز و شیب منعقل را، گر اره‌یی سازد دو نیمعقل را، گر اره‌یی سازد دو نیمعقل را، گر اره‌یی سازد دو نیمعقل را، گر اره‌یی سازد دو نیمهمچو زر باشد در آتش او به یم»همچو زر باشد در آتش او به یم»همچو زر باشد در آتش او به یم» عقلها را داده ایزد اعتدادمختلف اقدار بر حسب موادشعله‌ها هریک به حدی منتهی استمشعلی از شمع جستن، ابلهی استپس ز هر نفسی، فروغی ممکن استچون به فعل آید، توانی گفت هستسعی می‌کن تا به فعل آید تمامورنه خواهی بود ناقص، والسلامسعی و تحصیل است و فکر اعتبارترک شغلی کان تو را نبود به کاربرحذر بودن ز طغیان هوازانکه افتد عقل از آن در صعبهاعبرتی گیر از چراغی، ای غنیدر غبار ابر، در کم روغنیهان، تو بگشا چشم عبرت گیر خودساز عبرت رهنمای سیر خودامتیاز آدمی از گاو و خرهم به فکر و عبرت آمد، ای پسر!چون شدی بی‌بهره از فکر ای دغلدان که «کا لانعام» باشی، بل أضلفکر یک ساعت تو را در امر دینافضل آمد از عبادات سنینای خوشا نفسی که عبرت گیر شددر علاج نفس، با تدبیر شدتقوی قلب و صلاح واقعیهم به فکر و عبرت است، ای المعیای رمیده طبع تو از ذی صلاحکرده‌ای خود غیبت نیکان مباحعالمی، گر پیرو سنت شودمقصدش زان پیروی، غربت شودچون رسد وقت نماز، از جا جهدترک صحبت داده، شغل از کف نهدگوئیش: مرد ریاکاری بوداهل مشرب را به دل باری بودور ز قید شرع بینی وا شدهلاابالی گشته، بی‌پروا شدهدر عبادت کرده عادت، چون صبیآخر وقت و اقل واجبیصحبت هر صنف کافتد اتفاقباشد اندر وسعت خلقش وفاق نامیش با مشرب و بی‌ساختهگوئیش: اصلا ریا نشناختهبس سبکروح و لطیف و بامزه استگوئیا، نان و پنیر و خربزه است ای که هستی، روز و شب، جویای علمتشنه و غواص، در دریای علمرفته در حیرت که حد علم چیست؟از کتب، آیا کدامین خواندنی است؟هر کسی، نوعی از آن را رو کندعلم بر وفق طبیعت، خو کندآن یکی گوید: حساب و هندسهجمله وهم است و خیال و وسوسهو آن دگر گوید که: هان، علم اصولفدیه باشد بر خدا و بر رسولکاش، حد علم را دانستمیتا از این تشویش و حیرت رستمیگر تو را مقصود، علم مطلق استحد آن، نزد قدیم بر حق استعلم مطلق، بی‌حد و بی‌منتهاستحد بی‌حد باز بی‌حد را سزاستور بود مقصود تو ای حق پرستحد علمی کان کمال انفس استعلم، آن باشد که بنماید رهتعلم، آن باشد که سازد آگهتعلم، آن باشد که بشناسی به ویلطف و فیض قادر و قیوم و حیپس بدانی، قدرت بی‌حد اوفیض و جود و نعمت بی‌عد اوآن به تعظیم آردت، بی‌اختیاروین کند در جمله حال امیدواربی‌تصنع، حب خود در دل کندبی‌تکلف، بر عمل مایل کندچون ز روی شوق، کردی بندگیآن زمان، داری نشان زندگیآنکه در طاعت، دلش افسرده استگر به ظاهر زنده، باطن مرده استقوم جهال ار عبادت می‌کنندبیشتر، از روی عادت می‌کنندیا عوامی را، به خود داعی بودیا برای دنیوی، ساعی بود

بهاءالدین محمدبن‏حسین‏عاملی لقب شیخ بهایی نسب از نوادگان حارث همدانی، صحابی معروف امام علی(ع) مذهب شیعه دوازه امامی(نظر به تالیف حاشیه اثنی عشریه) تولد 953ه چهار شنبه 13 ذیحجه (سده دهم) بعلبک، لبنان وفات 1031ه (سده یازدهم) اصفهان، ایران مدفن جوار مرقد مطهر حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام (جنب موزه آستان قدس) مشهد مقدس، ایران تبحر مشهور در معماری مسجد امام اصفهان متبحر در فقه، ...

شیخ بهاء الدین ، محمدبن حسین عاملی معروف به شیخ بهایی دانشمند بنام دوره صفویه است. اصل وی از جبل عامل شام بود. بهاء الدین محمد ده ساله بود که پدرش عزالدین حسین عاملی از بزرگان علمای شام بسوی ایران رهسپار گردید و چون به قزوین رسیدند و آن شهر را مرکز دانشمندان شیعه یافتند، در آن سکنی گزیدند و بهاءالدین به شاگردی پدر و دیگر دانشمندان آن عصر مشغول گردید.  مرگ این عارف بزرگ و ...

شیخ بهاء الدین ، محمدبن حسین عاملی معروف به شیخ بهایی دانشمند بنام دوره صفویه است. اصل وی از جبل عامل شام بود. بهاء الدین محمد ده ساله بود که پدرش عزالدین حسین عاملی از بزرگان علمای شام بسوی ایران رهسپار گردید و چون به قزوین رسیدند و آن شهر را مرکز دانشمندان شیعه یافتند، در آن سکنی گزیدند و بهاءالدین به شاگردی پدر و دیگر دانشمندان آن عصر مشغول گردید. مرگ این عارف بزرگ و دانشمند ...

بهاءالدین محمد عاملی مشهور به شیخ بهایی یکی از بزرگان اسلام است. نبوغ او چند جانبه بوده است. در سیزده سالگی همراه پدر به ایران آمد. در خراسان تحصیل کرد و در اندک مدتی چندان پیش رفت که به صورت که به صورت یک چهره بارز درآمد و یکی از مشهورترین مردان دوره احیای صفوی شد. بهاءالدین نه تنها عالم دینی و مردی متکلم بود بلکه ریاضیدان و مهندس و معمار و کیمیادان بود از علوم غریبه نیز آگاهی ...

بهاءالدین محمدبن‏حسین‏عاملی لقب شیخ بهایی نسب از نوادگان حارث همدانی، صحابی معروف امام علی(ع) مذهب شیعه دوازه امامی(نظر به تالیف حاشیه اثنی عشریه) تولد 953ه چهار شنبه 13 ذیحجه (سده دهم) بعلبک، لبنان وفات 1031ه (سده یازدهم) اصفهان، ایران مدفن جوار مرقد مطهر حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام (جنب موزه آستان قدس) مشهد مقدس، ایران تبحر مشهور در معماری مسجد امام اصفهان متبحر در فقه، ...

مولف کتاب یا رساله (تحفه حاتمی ) بهاءالدین محمد عاملی معروف به « شیخ بهائی » فرزند شیخ عزالدین حسینی بن عبد الصمد از علمای بزرگ جبل عامل لبنان است که گاهی او را جبلی و گاه جبعی ( که احتمالاً مخفف جبل عامل است ) عنوان داده اند . نسب شیخ بهائی به حارث بن عبدالله اعور همدانی ( متوفی به سال 65 ه . ق ) صحابی خاص و معروف حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام می رسد که در قرن اول ...

بهاءالدین محمد بن حسین عبدالصمد بن شمس الدین محمد بن علی بن حسن بن محمد بن صالح جباعی یا جبعی حارثی همدانی لویزانی از اولاد حارث بن عبدالله اعود همدانی از خواص اصحاب امیرالمومنین است . این سلسله نسب را از مقدمه حدائق الندیه فی شرح الفواید الصمدیه تالیف میرزا سید علی خان گرفته است. پس بدین گونه نسب درست وی چنین است : بهاء الدین عزالدین حسین بن عبدالصمد..... خاندان وی از آغاز در ...

- بررسی و تحلیل کلی مسائل ویژه حاد زیست محیطی - معرفی نحوه جمع آوری فاضلاب در بخشهای مختلف منطقه، نارسایی و پیامدهای نامطلوب آن - انواع فاضلاب میزان فاضلاب صنعتی یا پساب ایجاد شده از تولیدات صنعتی در منطقه قابل توجه نبوده و نسبت به کل فاضلابهای تولیدی نقش چندانی ایفا نمی‌کند گزارش" شناخت واحدهای صنعتی شهر تهران – سال 1375 تعداد واحدهای صنعتی مستقر در منطقه دو را 36 واحد یعنی ...

ادیب نیشابوری - محمد تقی (1315-1396 ه.ق) شیخ محمد تقی ادیب نیشابوری، مشهور به ادیب دوم، در سال 1315 ه.ق (1274ه.ش) در خیرآباد، از بلوک عشق آباد نیشابور پا به جهان نها. پدرش اسدالله نام داشت و واز دانش بی بهره نبود. محمد تقی نزد پدر خوندن و نوشتن را فراگرفت و در 18 سالگی به دستور پدر عازم مشهد شد و نزد دایی خود حاج شیخ محمد کدکنی (م 1357 ه.ق) مقدمات را فراگرفت و در اواخر سال 1333 ...

مقدمه هنر خاتم‌سازی یکی از مهمترین هنر های دستی ایران است .این صنعت ارزش هنری فوق العاده زیادی دارد .سابقه خاتم‌سازی درایران از زمانهای خیلی قدیم بوده است .به طورکلی ابتدا باید دید خاتم چیست و خاتم‌ساز یا خاتم‌کار چه کسی است. تعریف خاتم خاتم ترکیبی است از چند ضلعی‌های منظم با تعداد اضلاع متفاوت که با استفاده از مواد اولیه گوناگون در رنگ‌های مختلف تشکیل می‌شود. پنج ،شش ف هشت یا ...

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول