تحلیل شعر فروغ فرخزاد
احمد شاملو از فروغ فرخزاد و شعر فروغ می گوید
تحلیل احمد شاملو از شعر فروغ فرخزاد
شعر فروغ همیشه برای من یک چیز زیبا بوده است، اگر این صفت برای بیان کیفیت شعر فروغ کافی باشد.
فروغ، تا آن حدی که من می شناسم و به من اجازه می دهد که قضاوت کنم، در شعرش- همچنانکه در زندگی- یک جستجوگر بود.
من هرگز در شعر فروغ نرسیدم به آنجایی که ببینم فروغ به یک چیز خاصی رسیده باشد.
همچنان که ظاهراً زندگیش هم همینطور بود.
یعنی فروغ چیز معینی را جستجو نمی کرد.
در شعر او حتا خوشبختی یا عشق هم به مثابه چیزی که دنبالش برویم و پیدایش کنیم مطرح نمی شود.
او در زندگی اش هم هرگز دنبال یک چیز خاص نرفت، خواه به وسیله۶۵۲۶۳; شعر، خواه به وسیله۶۵۲۶۳; فیلم و خواه به وسیله۶۵۲۶۳; هر عامل دیگر.
من او را همیشه به این صورت شناختم که رسالت خودش را در حد جستجو کردن پایان داد.
من هرگز ندیدم که فروغ چیزی را پیدا کند و آن چیز قانعش بکند.
فروغ در شعرش دنبال چه چیزی می گشت؟
این برای من شاید به عنوان عظمت کار فروغ و اهمیت او مطرح بشود.
من دلم می خواهد فروغ این طوری باشد.
یعنی واقعاً این جوری فروغ را دوست می داشتم.
می دیدم آدمی است که فقط جستجو می کند، اما این که چه چیز را جستجو می کند، این شاید برای خود او هم مهم نبود.
آیا دنبال انسانیت مطلق می گشت؟
نه!
آیا دنبال عشقی می گشت که وسیله ای باشد برای خوشبختی اش؟
برای اینکه حتا دنبال خوشبختی هم نمی گشت.
همه چیز را می دید و همه چیز را دوست داشت.
حتا بندی را که رخت رویش آویزان می کنند.
زندگی از موقعی که خورشید روشنش می کرد برای او قابل پرستش بود با یک عامل وحشت.
در حالی که هردوی اینها بود، هیچ کدام آنها هم نبود.
او فقط می دید و دوست داشت، اما هیچ چیز خاصی در این زندگی نمی جست.
و واقعاً آیا قرن ما چنان قرنی است که ما چیزی بجوییم و چیزی بیابیم؟
تصور نمی کنم.
او حداقل به این حقیقت رسیده بود که دنبال چیزی نگردد.
نمی دانم این حرف تا چه حد می تواند از دهان من بیرون بیاید، چون من خودم به عنوان یک شاعر شناخته شده ام.
ببینید، من فکر می کنم همیشه یک شاعر، اعم از نقاش یا موسیقی دان و غیره- چون من می خواهم همه۶۵۲۶۳; اینها را در کلمه۶۵۲۶۳; شاعر خلاصه کنم- همیشه یک آدم خوب و مهربان است.
بنابراین اگر بگوییم فروغ دنبال مهربانی و خوبی می گشت، در این صورت او باید می رفت جلوی آینه و به خودش نگاه می کرد.
این جستجو از این نظر هست که خط معین و هدف معینی نداشت.
شاید واقعاً دنبال چیزی هم می گشت.
شاید به دنبال مرغ آبی بود.
اما قدر مسلم این است که اسم آن مرغ آبی حتا خوشبختی نبود.
شاید دنبال یک عروسک می گشت یا یک بازیچه، و یا شاید دنبال یک حقیقت بزرگ می گشت.
هیچ کدام اینها را شعر او نشان نمی دهد، و زندگی او لااقل به من نشان نمی دهد.
شاید کسانی که نزدیکتر به او بودند و معاشرتهای زیادی با او داشتند، بدانند که او پی جوی چه چیزی بوده است.
ما پس از این که فروغ را به قول اخوان "پریشادخت" می شناسیم، و بعد از آنکه او را یک جسمی می شناسیم که به قول ویکتور هوگو فقط وسیله ای هست برای اینکه روحی به روی زمین و میان ما باقی بماند، آنوقت این حرفها را پیش می کشیم.
کسی که می رقصد به عقیده۶۵۲۶۳; من زیبایی خطوط بدن را در حالات مختلف نه تنها نشان می دهد، بلکه ستایش می کند.
فروغ معتقد به روحی در ورای جسم نمی توانسته باشد و خوشبختی را، شاید خوشبختیهای یک کمی جسمیتر را در همین چارچوب زندگی جستجو می کرد و از این لحاظ چقدر واقع بین و حقیقت بین بود و ما این را در شعرش می بینیم، اما همان طور که آن بالرین زیبایی را جستجو می کند در این خطوط، و این خطوط را در حالات مختلف قرار می دهد و آنها را ستایش می کند؛ فروغ زندگی را در حالات مختلف جستجو می کند، برای آتکه ستایش کند و زیباییهای آن را نشان بدهد.
ببینید که از زندگی تا مرگ، در یک شعری که معشوق خود را وصف می کند، تن معشوق را وصف می کند.
این حالات مختلف را میان دو قطب زندگی و مرگ قرار می دهد و یکی به یکی ستایش می کند.
ما نمی توانیم در شعر فروغ به دنبای عشق به آن مفهومی که معمولاً در ادبیات و شعر ما بوده، باشیم.
یعنی او دنبال یک مجهول مطلق نبوده است.
شاید جستجوی او به این علت بوده که آنچه در بین تولد و مرگ ما ست، و این همه چیز مبتذلی که در زندگی هست نمی توانسته انگیزه۶۵۲۶۳; آن عشق بزرگ، و ان عشق عرفانی، باشد.
شاید این جستجویی کیهانی بوده است.
شاید وقتی فروغ این همه پستی و بیچارگی روزانه را می دیده است، نمی توانسته باور کند که این تن قالب و ظرف آنچنان چیز بزرگی باشد که ما اسمش را عشق می گذاریم و به همین لحاظ او فقط به جستجو می پردازد.
او گرد این ظرف می گردد، برای اینکه شاید راهی به آن حقیقت نامعلوم پیدا کند.
حقیقتی که عظمتش را می شود حس کرد.
شاید او می خواسته بین تن و آن مفهوم عظیم رابطه ای پیدا کند.
شاید می خواسته به آن حقیقتی دست پیدا کند که در نظر شاعران پیش از او و ما به صورت روح و عشق عرفانی تعبیر می شده است.
من معتقدم که این جستجو تماماً با توفیق همراه بوده است.
درست مثل این است که ما بدون اینکه ظاهراً قصدی داشته باشیم، یعنی قصدی را ارائه بدهیم، می رویم از شهر بیرون و توی صحرا در جهتی یا در جهات مختلف به راه می افتیم.
ممکن است که ما اعلام نکرده باشیم که به کجا می رویم و به چه کاری می رویم.
اما آیا خود این عمل نمی تواند یک هدف و غایتی باشد؟
یعنی قدم زدن، تفریح کردن و لذت بردن از چشم اندازهای اطراف.
من کلمه۶۵۲۶۳; جستجو را در شعر فروغ به همین معنی می گیرم.
فروغ جستجو می کند.
اما در حالی که به جستجو می رود، ما را با چشم اندازهای گاهی فوق العاده زیبا و اغلب خیلی زیبای شعر خودش آشنا می کند.
می بینیم که توی شعرش از زنی حرف می زند که زنبیلی به دست دارد و به خرید روزانه می رود.
دیگر از این عالی تر چه چیز را می شود بیان کرد؟
او تمام اینها را به ما نشان می دهد.
تمام چیزهایی که در روز بارها از جلو چشم ما می گذرند و ما آنها را نمی بینیم.
در حقیقت گردش فروغ بدون هیچ هدف معینی صورت می گیرد و پربارترین گردش ممکن هم هست.
تنها نگفته که به کجا می رود.
احتمالاً اگر به جایی رسید، چه بهتر!
تحلیل فمینیستی شعر و زندگی فروغ فرخزاد با این که در دو دهه ی اخیر مطالبی که درباره ی شاعران ونویسندگان زن نوشته می شوند ، از کمیت بیشتری نسبت به گذشته برخوردار است ؛ امّا اکثرشان نه به عنوان کار تحقیقی بلکه بیشتر به عنوان مقاله هایی هستند که جسته گریخته به مسأله زن در ادبیات و ادبیات زنان می پردازد...
با این که در دو دهه ی اخیر مطالبی که درباره ی شاعران ونویسندگان زن نوشته می شوند ، از کمیت بیشتری نسبت به گذشته برخوردار است ؛ امّا اکثرشان نه به عنوان کار تحقیقی بلکه بیشتر به عنوان مقاله هایی هستند که جسته گریخته به مسأله زن در ادبیات و ادبیات زنان می پردازد.و در اکثر پژوهشهایی که درحیطه ی نقد زنان انجام شده ؛ به جای ایجاد ابزاری منحصر به فرد برای بررسی نوشتار زنانه ؛ تلاش عجیبی برای بازسازی تصویر زن هنرمند با توجه به هنجارهای جامعه صورت گرفته است .
در این مقاله سعی شده فارغ از تلاشهای صورت گرفته پیرامون بازسازی تصویر فروغ در شبکه ارتباطات خانوادگی یا تعالی شعرش را مدیون موتیفهای برخاسته از مذهب،اسطورهو تاریخ دانستن و...که همه گفتمانی مردانه را رقم میزنند، شعر فروغ فرخزاد را با توجه به بینامتنیت های مورد تحلیل جامعه شناختی به طور عام و فمنیستی به طور خاص مورد بررسی قرار دهیم.
الف) میزان همپوشانی ادامه حیات ادبی فرخزاد با پاسخهای جامعه شناسی ذهنیت فمنیسم: سوال جامعه شناسی ذهنیت فمنیسم مبنی بر اینکه « آدم ها به چه صورتی ادامه ی حیات می دهند وقتی که تجربه ی شخصیشان با نمونه ی تعریف شده ی همان تجربه در اجتماع همخوانی ندارد ؟
» را به این صورت مطرح می کنیم که فرخزاد در آثار متأخرین چگونه به حیات ادبی ادامه می دهد ؟
و متأخرین در آثارشان مغایرت « زن هنرمند بودن » را با هنجارهای مردانه تولید فرهنگی چگونه توجیه کرده اند ؟!
برطبق الگوی جامعه شناسی ذهنیت فمنیسم در مرحله اول باید مشخص شود که : ▪ آیا مفسرین برای معنا دار کردن زندگی فروغ به نمونه های شخصی دیگر متوسل می شوند ؟
یگانگی مهمترین وجه اشتراک تمام متونی است که با محوریت « فروغ » به نگارش در آمده اند و در بسیاری از این آثار این تک بودگی پیش فرض نگارش متن بوده است.
براهنی یگانگی فروغ را در بنیانگذاری مکتب مؤنث شعر فارسی می داند و مخملباف تا حدی یگانگی فرخزاد را برجسته می کند که معتقد است فرخزاد به عنوان تنها استثناء تاریخ ایران ؛ تصحیح مفهوم زن بودن" در ذهن مردان را امکان پذیری ساخته است.
مهدی اخوان ثا لث نیز با گفتن این جمله که « فروغ فروخزاد در حال و موال خویش همتا نداشت »به ابراز تأسف به خاطر از دست دادن « پریشاندخت شعر آدمیزادان » می پردازد و شاملو در مقاله ی " تجدید عهد بادریغی بزرگ " می نویسد « مرگ فروغ تنها مرگ یک انسان ، مرگ یک شاعر نبود ، فرصتی عظیم بود برای تاریخ شعر فارسی که از دست رفت » شمیسا این یگانگی را در مطرح کردن زندگی خصوصی در شعر می داندو...
در تبین ارائه چهره ای یگانه و منحصر به فرد از فرخزاد در متون مورد بررسی در قدم اول باید گفت که چنین رویکردی از « نگارندگان این متون به مدرنیته » نشأت گرفته است .
از آنجا که طیف گسترده ای از هواداران فرخزاد را گروهایی تشکیل می دهند که اگر « سنت ستیز » نباشند ؛ به اتصال چهره ی مورد توجه شان به نمونه های سنتی نیز علاقه ندارند .
اگر چه« یگانگی » از جمله امتیازات مثبت و مورد اجماع فرخزاد است ؛ امّا چنین رویکردی پیامدهای عمیقی به دنبال دارد .
در نظر گرفتن فرخزاد به عنوان یک استثنا به جای« الگوسازی» به اسطوری سازی ختم شده است .
مطرح شدن فرخزاد به عنوان اسطوره ی عصیان و احساس زنانه، در عدم ایجاد سنت « نوشتار زنانه » بعد از فروغ تأثیر بسزایی دارد زیرا « اسطوره بیش از همه چیز این احساس را منتقل میکند که مطلقاً منحصر به فرد است وممکن نیست در هیچ جای دیگر و برای هیچ کس دیگری چنین چیزی روی دهد .
البته اگرچه فروغ را به عنوان بنیانگذار مکتب شعر مؤنث در فارسی معرفی می کنند امّا ظاهراً زنان پس از فروغ اجازه ی ورود به این مکتب را ندارند و به عنوان مقلّد صرف در نظر گرفته می شوند .چنین رویکردی دقیقاً خلاف جهت گیری جریان های فمنیستی است .
کلیه فمنیستها در تلاش برای ایجاد یک هویت متمایز برای زنان هستند و تفاوتهاشان تنها در یکپارچکی و عدم یکپارچگی این هویت برای تمام زنان است .
بدین ترتیب هیچ شباهتی میان « منحصر به فرد در نظر گرفتن فروغ » با سنت فمنیستی وجود ندارد وهیچ کوششی برای اتصال فروغ به زنان پیش از وی صورت نمی گیرد و چنین رویکردی مانع از قرار گرفتن زنان بعدی حول یک محور است .
در نظر گرفتن شعر فروغ با توجه به ویژگیهای منحصر به فرد و زندگی خصوصی اش؛ پی آمد بلافصل چنین رویکردی است.
▪ دومین سوال جامعه شناسی ذهنیت فمنیستی این است که آیا می توان اجتماعی از زنان را در نظر گرفت که با فروغ در این واقعیت دوپاره سهیم باشند ؟
برای پاسخ به چنین سوالی باید به بررسی دسته بندی هایی بپردازیم که مفسران به شکل جسته وگریخته ؛ فروغ را در آنها قرار می دهند .
از آنجایی که هنرمدرن به عنوان فرهنگ اقلیت فرهنگ اکثریت را به چالش می طلبد ، جدا افتادگی هنر مدرن از اجتماع اکثریت ، یک اصل است.
بنابراین به دنبال اجتماع وسیعی از زنان گشتن برای شرکت در تجربه ی زن هنرمند نه تنها بی نتیجه که گمراه کننده نیز است .
مفسران فرخزاد را به طور معمول جزء بانیان مدرنیته در ایران محسوب میکنند.و آنرا « زخم دهان گشوده ی انسان روشنفکر عصر او »،« نمایشگر روشنفکر آوانگارد و تراز اول ادبیات چهل و پنجاه سال اخیر ایران » و...
بر میشمرند.اما پارادوکس همیشگی مواجه با فرخزاد در این است که وی از طرفی زن بی نظیر و یگانه ای در نظر گرفته می شود که نقطه عطفی در تاریخ ادبیات ایران است و از طرف دیگر در همین متون، زنانگی فروغ نقطه ی ضعفی است که فرخزاد با توجه به ویژگی ها ی منحصر به فردش از آن می گذرد تا به تکامل برسد .
فمنیستها نگران تعریف فرهنگی از زنانگی در رسانه ها هستند که نقش کلیشه شده ای ارائه می دهد در این میان این فرض که ظاهر انسان هویت او را می سازد از اولین اهداف نویسندگان فمنیست بود.
به نظر نویسندگان فرانسوی وآمریکایی « زنانگی » بخشی از یک ایدئولوژی است که زنان را همچون دیگری « در مقابل مردانگی از سوی جامعه قرار میدهد .برای نمونه سوزان براون میلر میگوید زنانگی راهی است برای افزودن به ابهت وایستاد مردانگی».
بنابراین « زن برای مرد همیشه آن دیگری بوده .آن متضاد مکمل اگر قسمتی از وجود مرد بخواهد با او اتحاد یابد ، قسمتی دیگر که به همان اندازه مبرم است ، او را رد می کند ».
چنین دیدگاه پارادوکسیکالی با دو شقّه کردن فروغ به پیش از ‹ تولدی دیگر› وبعد از آن به چشم می آید.
اصولاً تحسین کنندگان و تقبیح کنندگان فروغ شعرسرایی او را به دو دوره تقسیم می کنند دوره اول کم اهمیت ، سطحی وبه طور کلی زنانه و دوره ی بعد از ‹تولدی دیگر › که شاهکار ادبیات ایران محسوب می شود وگاهی آنقدر برای توصیف عظمت دوره دوم به دنبال واژه مناسب می گردند که در نهایت به جز واژه ‹مردانه› کلمه ی دیگری را برای نشان دادن اوج قلّه شعری فروغ فرخزاد مناسب نمی یابد؛ در اکثر قریب به اتفاق آثاری که معتقد به وجود دو دوره در شعرسرایی فرخزاد هستند ؛ پرداختن به من شخصی شاعر در دوره ی اول را نشانه ای از بی ارزشی وسطحی بودن این دوره میداند «فروغ با ‹ من سرایی › و به ویژه با ‹زن سرایی › و حتی ‹ تن سرایی › آغاز کرد امّا زود از ‹ تن › از ‹ زن› و از ‹ من › فرا گذشت وبه ‹ ما › رسید.» بنابراین مفسران معجزه ی فرخزاد را در گذشتن از زنانگی اش و رسیدن به « ما» و« جامعه ما » می دانند .
جامعه ای که به زعم خودشان با حذف فرخزاد از آن تبدیل به جامعه ای سراسر مردانه می شود .
ناگفته پیدا است که امکان تصور هیچ اجتماعی از زنان که بتوانند در تجربه ی فرخزاد سهیم باشند وجود ندارد زیرا فرخزاد هنگامی به قلّه شعرش می رسد که تبدیل به« نه زن که مردی از تبار خونین گلها » و «مردانه تر از هرچه مرد » و « زنی که در موقعیتهای مختلف مردانه ایستاد » میشود .
یکی از راه کارهایی که جامعه ادبی برای زدودن چهره ی فرخزاد از اتهامات وارده پیرامون زندگی اش به انجام میرسانند، مبرا کردن وی از فمنیست بودن است.برای نمونه آتشی در این باره می گوید : « نکته ی مهمی که نباید فراموش کنیم این است که نباید این زنانگی را به فمنیسم تعبیر کنیم ،فروغ یک زن ایرانی است که بیدار شده واز همه هم بیدارتر شد ،شعر زنانه گفته و شعر زنانه ی خوب هم گفته امّا فمنیست نیست ».
▪ تا چه حد به چه صورتی مفسران به نفی تجربه ی شخصی فرخزاد و همانند کردن او با هنجارهای اجتماعی می پردازند ؟
چنانچه مشاهده شد به هیچ وجه از مکانیزم های اول ودوم یعنی متوسل شدن به نمونه های شخصی دیگر و یا جای دادن فروغ در قالب اجتماعی از زنان هم تجربه ،برای معنادار کردن تجربه ی زن هنرمند استفاده نمی شود .امّا مکانیزم سوم گزینه ای است که به وفور به صورت مستقیم وغیر مستقیم از سوی شرح حال نویسان و منتقدان مورد استفاده قرار گرفته است .
مصداق بارز نفی تجربه ی شخصی زن/شاعر مورد بررسی ؛ پرداختن به آثار اولیه فروغ وسپس نفی آنهاست .
پرداختن به اشعار فرخزادهمیشه دوپاره است .که درشّق اول به نفی صریح آثارش می پردازند آن هم نه به خاطر شرایط سنی فرخزاد و نا پختگی که در آثار اکثر قریب به اتفاق هنرمندان تازه کار یافت می شود ـ سه کتاب اول در فاصله ی هفده تا بیست و چهار سالگی شاعر به چاپ رسید ـ بلکه به خاطر سطحی ومبتذل بودنشان که این ابتذال در دایره ی لغات منتقدین ادبی با کلمات زنانه وخصوصی مترادف است .
بنابراین به صورت چرخه ای این ابتذال به عنوان علت ومعلول تجربه های زنانه محسوب می شود .
با توجه به چنین رویکردی است که کتاب آیه های آه و همچنین فیلم سرد سبز که در واقع کوششی است برای ابهام زدایی واتهام زدایی از زندگی خصوصی فرخزاد ، به عنوان اقدام معناداری مورد توجه قرار می گیرد زیرا پر بسامدترین سئوال این مجموعه به چگونگی رابطه ی فروغ و «گلستان» باز می گردد .
و مصاحبه کننده با اصرار به پاسخگویان تأکید می کند که : « یعنی نمی خواهید چیز بیشتری برای ما تعریف کنید و...
استراتژی کلی و دوجانبه ی نفی شعر وزندگی خصوصی فروغ به دو استراتژی فردی وآشکار ختم می شود که اولی حذف اشعار فروغ برای سازگار کردن با هنجارهای اجتماعی است و دیگری دستکاری بیوگرافی شاعر برای از بین بردن شبهات .
امّا دو مکانیزم مهم برای نفی تجربه ی فرخزاد به عنوان هنرمند زن ، یکی پرداختن به زنانگی / مادرانگی در چهارچوب زندگی خصوصی است و دیگر هیستیریک در نظر گرفتن وی .
حضور زن در ادبیات بر طبق سنت ادبی مان تنها به دو صورت امکان پذیر است : یا ‹زن › گناهکار و مایه ی شّر « حوّا » و یا « مادر » مقدّس و پاکدامن «مریم » .
با توجه به اینکه سیاستهای فرهنگی سه دهه ی اخیر در حذف فرخزاد از پروسه ی شعر فارسی ناموفق ماند و رویکرد دوباره ای با لاخص بعد از سال ۱۳۷۶ به فرخزاد شده است به بازسازی چهره ی فرخزاد در وجهه ی مادرانه اش احتیاج مبرمی احساس می شود .
استراتژی مهم و بسیار قابل توجه بعدی در زمینه ی نفی تجربه ی هنرمندی زن ،هیستریک جلوه دادن فرخزاد است .
فمنیستها معتقدند توصیف رفتارهاو نگرش های اغلب زنان به صورت بیمارگونه در واقع بخشی از سیاست جنسی بیماری را شکل میدهد .«تلقی عمومی فمنیستی درباره ی مازوخیسم زنانه »وهیستری و دوگونه از این بیماریهایی هستند .
گاهی مفسران آنقدر در بازنمایی فروغ به عنوان شخصی بیمار پیش می روند که برای تببین آن مجبور به دستکاری بیوگرافی شاعر می شوند .
چنانچه نویسنده ای در توجیه این مطلب ، ازدواج فروغ را ناخواسته و تحمیلی ارزیابی می کند...
نکته این جاست که حتی اندک مواقعی که مفسران در صدد ایجاد ارتباط بین حالات روحی و شکست زندگی خصوصی اش برمی آیند باز هم گزاره ی آشفتگی روحی فروغ دست نخورده باقی می ماند و فی المثل تنها ‹پدر› جای ‹همسر› را در این معادله اشغال می کند .
در تمام تبیین های فوق متغییر های مستقل جابه جامی شوند ؛ امّا متغیر وابسته که همانا مفعول واقع شدن فروغ در نقش زن هیستریک است ، ثابت می ماند.
فوکو معتقد است : « هیستریک شدن بدن زن یکی از استراتژیهایی است که از طریق آن روابط ‹ قدرت زن ومرد › تنظیم می شود.
» « فرایندهای سه گانه که طی آن این بدن در در نتیجه آسیب شناسی ذاتی اش ، در حوزه ی کردارهای پزشکی ادغام می شود و سرانجام فرایندی که طی آن بدن زن رابطه ای ارگانیک یافت و با کالبد اجتماعی با خانواده وبا زندگی کودکان .تقابل ‹ مادر › با تصویر نگاتیوش یعنی ‹ زن عصبی › مشهورترین شکل این هیستریک شدن است .
با کمی تعمق می شود به این نتیجه رسید که اگر چه تمام شرح حال نویسان داعیه ی نوشتن دقیق وموشکافانه ی زندگینامه ی فرخزاد را دارند ؛ امّاحقیقت موجود در این متون از بیوگرافی شاعر نشأت نگرفته و یکی از استراتژی هایی است که از طریق آن کنترل هنرمند زن توسط سنت ادبی مردانه، ممکن می گردد .
ب) تاثیر نحوه بازنمایی فرخزاد بر تثبیت نظام فرهنگی: بعد از توصیف میزان همپوشانی گذاره های جامعه شناسی ذهنیت فمنیسم با نحوه ارائه فرخزاد در آثار متأخرین، اکنون به مختصات کلی این کالاهای فرهنگی و تولیدکنندگان و مصرف کنندگان آن متمرکز میشویم تا دریابیم که آیا باید حجم بالای مطالب منتشر شده پیرامون شرح و تغییر زندگی و آثار فرخ زاد را نشانه تغییر گفتمان حاکم بر ورود زنان به عرصه ثبت اندیشه و تولید کالای فرهنگی تلقی کردیا خیر؟
یعنی در وهله اول باید مشخص شود که: ▪ فروغ درآثاری که پیرامون زندگی و شعرش نوشته میشود، قربانی قهرمان است یا دلاور قهرمان ▪ اهمیت هریک از این نقشها چیست؟
▪ چه نوع کارکردی در تثبیت نظام فرهنگی دارد؟
درحیطه ادبیات تقابل بین قهرمان و قربانی چنان چه در اجتماع حاکم است، وجود ندارد.
و نکته بسیار مهم این است که قربانی به محض قرارگرفتن در مرکز یک متن تبدیل به قهرمان میشود.
بنابراین اگر چه فرخ زاد به خاطر قرارگرفتن در مرکز بسیاری از متون، قهرمان این آثار محسوب میشود اما مسئله قابل بررسی این است که در این آثار به عنوان دلاور قهرمان ارائه میشود یا قربانی قهرمان؟
از نظر وایگل زنانی که در محوریت متن قرار میگیرند، اصولاً به عنوان قربانی به ایفای نقش میپردازند و تنها در نوع قربانی کردن خود از یکدیگر متمایزند.
زنان قربانی در ادبیات در دو نقش ظاهر میشوند: نخست چهرههای زنانهای که واجد عظمتند یا کارهای عظیمی انجام میدهند و بهای آن را با مرگ خود میپردازند و دیگر زنانی که فداکارانه و به عنوان قربانی به زندگی ادامه میدهند.
درباره فروغ فرخزاد با هردو شق چهره زن قربانی مواجهیم در واقع برای توجیه دوره حیات فرخزاد از مکانیزم دوم و برای توصیف واقعه مرگش از مکانیزم اولی استفاده میشود.
در بخش قبل به تعدادی از وجوه چهره باز نمایانده شده فرخزاد به عنوان زن هیستریک و مادر فداکار اشاره شد.
از نظر فمنیستها نقش زن هیستریک دو گانه است «چرا که او هم قهرمان است و هم قربانی .
او یک روح آسمانی است که در لبه فرهنگ هم چون یک ساخت زنانه نظم نیافتنی عمل میکند»زیرا دراشکال متفاوت « جنس ضعیف» مانند زن هیستریک و زن شکننده، وجه نمادین گذشت نهفته است.
بیماری یا ناهنجاری، نشانی است بر جسم زنی که به عنوان قربانی میزید و درمقام قهرمان اثر به ارجی ادبی دست مییابد» .
و قربانی بودن فروغ دلیلی بر اسطوره شدنش میشود « زنی تنها که جوانیش را قربانی افیون زمانش کرد… زنی که ارزش دارد انسان تمام عمرش را از او بگوید و بنویسد و از او بخواند».
و این در حالی است که حتی خود فروغ نیز معتقد نیست که در تمام زندگی در نقش قربانی حضور داشته است.
همچنین روایتهای متفاوت و متضادی که از مرگ فروغ وجود دارد عمیقاً در نقطه هستهای خود با هم اشتراک دارند و آن این است که هیچ مفسری حاضر نشده تنها به نگارش یک جمله ساده خبری بسنده کند که: فروغ بر اثر حادثه رانندگی در تهران در گذشت.
در بررسی های متون به نگارش درآمده پیرامون فرخزاد به وضوح اجتماع دو گونه متناقض قربانی/ قهرمان در مفهوم سوم شهید(به تعبیر اخوان ثالث) را شاهدیم.و این ظاهر شدن زن قربانی در نقش قهرمان کارکرد مهمی را در تثبیت نظام فرهنگی به عهده دارد.
«زیرا مرگ یا ازخودگذشتگی زن در ادبیات باعث میشود تا از سهم داشتن در ساخت نظام فرهنگی به دور بماند.
و هر دو روش نشانه و نماد نقش زن فداکار است که زن در این نقش خود بخشی از این نظام به شمار میرود».
و گلی ترقی مینویسد که «شعر فروغ سرود مادر و تجلیگاه بزرگ- بانوی ازلی است .
او از دهان زنی سخن میگوید که متعین در زمان و مکان خاصی نیست بلکه چون خاطرهای قدیمی پراکنده در اعصار تاریخ است و همه عالم نشانی از او دارد.
او اصل مادینه هستی است و چون خوابی مکرر هزاران هزار سال است که خیال آدمی را به خود مشغول داشته است .
تمامی طبیعت و جلوههای آن مظهر اوست و بازگشتی ابدی دارد» .
در آثار متأخرین چنین اسطوره سازی از بعد از حیات فرخزاد به قبلش نیز تسّری پیدا کرده چنانچه رضایی در‹زندگی فرخزاد› منتشر شده در ۱۳۸۴ به آثار استثنایی زمان جنینی فروغ بر روی زندگی مادرش اشاره دارد.
اگرچه نثر شاعرانه این متون موجبات رضایت خاطر هواداران فرخزاد را فراهم میآورد اما پیامد قابل ملاحظه اسطوره سازی از فروغ در عرصههای ازلی، ابدی دور ماندن وی از حیطه تولید فرهنگی و قطع ارتباطش با زنان هنرمند قبل و بعد از خودش است که نتیجه بالافصل این انفعال از دست رفتن ترمیم سنت ادبی زنانه برای تاریخ ادبیات ایران میباشد.
▪ مخاطبین این متون(متونی که پیرامون فروغ و زندگی او نگاشته شده اند) چه کسانی هستند؟
آیا چنین آثاری برای اجتماع زنانی که سعی دارند در تجربه متفاوت زن هنرمند سهیم شوند نوشته میشود و یا هنرمند زن در این آثار مانند سایر تولیدات فرهنگی موضوع خاموش نگاه مرد است؟
اگرچه توجه به گذشته شاعر برای فهم آثار هنریاش، جزء ابزارهای نقد کلاسیک است، اما وجود این حجم بالای زندگینامه، یادنامه، بزرگداشت، پاسداشت ...و معنیدارتر از آن است که صرفاً به راهی برای کشف معانی شاعر تعبیر شود.اما مخاطبین این آثار کیستند؟
بخش اعظم نوشتههایی که به بررسی دوره اول شعرسرایی فرخزاد پرداختهاند، مخاطب چنین داوریهای اخلاقی را نیز جزء داوران اخلاقی به حساب آوردهاند.
به عنوان مثال هنگامی که شهریار میگوید: « فروغ اولش از من تقلید میکرد.
او روحاً شاعر بود .
اما خرابش کردند.
هم اخلاقش را خراب کردند و هم شعرش را»مسلما تصورش براین است که مخاطبینش مردان عرصه ادب هستند نه زنانی که قصد دارند در تجربه زن هنرمند شریک شوند.
نوشتههایی که به تحسین فروغ میپردازند نیز از حیث مخاطب شناسی فرق نمیکنند.
به عنوان مثال مخملباف که در رد مردسالاری به ستایش از فروغ میپردازد به طور مشخص تنها مردان را مخاطب خود قرار داده است.
همچنین فیلم سردسبز به خاطر بصری بودنش بیشتر از هر اثر دیگری بر غیبت یا نبود نقش فاعلی مؤنث بنا شده زیرا در این فیلم زن – فروغ- کسی است که به او نگاه میشود و در واقع موضوع خاموش نگاه جامعه مرد سالار است.
در اینگونه دربازنمایی ها« مرد با تبدیل کردن زن به شیء و با دگرگون کردن او به نحوی که منافع، خودخواهی، عذاب و حتی عشقش انشاء میکند زن را به یک آلت، به وسیلهای برای کسب تفاهم و لذت و راهی برای بقا دگرگون می کند».
هم ذات پنداری زنان حتی با متونی که مشخصاً جنسیت خاصی را به عنوان مخاطب در نظر نگرفتهاند نیز به جز تثبیت جایگاهشان در نظام ارزشی جامعه، نتیجهای در بر ندارد.
اما مخاطب شناسی متون به نگارش در آمده با محوریت فرخزاد وجوه قابل توجه دیگری هم دارد.
و آن طیف وسیع دختران جوانی است که به خواندن سه کتاب اول فروغ علاقهمند هستند.
چنان چه دلایل چنین علاقه مطالعاتی از نظر شمس لنگرودی، محقق و نویسنده معاصر خود نیازمند پژوهش دیگر است و میگوید« به دنبال این است که بفهمد چرا اغلب جوانان ما به همان سه کتاب اول علاقهمند هستند.» یا اینکه چرا از میان آن همه شاعر فقط فروغ و تعداد کم دیگری امروز باقی ماندهاند برنشتاین معتقد است « ساخت اجتماعی معین، رفتار و زبانی معین را به وجود میآوردو متعاقب آن ساخت اجتماعی معینی باز تولید میشود .
علاقه جوانان به ۳ کتاب اول فروغ باعث شده است طیف وسیعی از ناشران بازاری به چاپ دیوانهای فروغ بپردازند و هر روز شاهد اضافه شدن کتاب، پوستر، عکس، دفتر و حتی گزین گویه» جدیدی به این مجموعه هستیم.
اگر به مقدمههای این چنین کتابهای مراجعه کنیم به راحتی به عدم اطلاع ناشرین شان ازجریان ادبیات معاصر پی خواهیم برد.
ورود دیوان فرخزاد به عرصه کتاب های بازاری دو پیامد در پی دارد: ـ طیف وسیع خوانندگان علاقهمند به سه کتاب اول که اصولاً دختران نوجوان هستند هنگامی که به خواندن زندگینامه فرخزاد رو میآورند متوجه میشوند که سه کتاب اول از سوی مفسران به بیمایه، سطحی و مبتذل تعبیر شدهاند که این تعابیردر دایره لغات مؤلفان با زنانه و خصوصی مترادف است.
بنابراین تنها دو راه برای مخاطبین باقی می ماند یا باید خود را بهجای مؤلف قرار دهند و دیدی مردانه اختیار کنند و یا خود را به جای شخصیت مؤنث- فروغ- بگذارند و موضعی انفعالی و خودآزارانه بگیرند.
ـ قرار گرفتن متون مربوط به فرخزاد در چرخه کتابهای بازاری ؛امکان رویگرداندن نخبگان ادبی از این هنرمند را در آیندهای نزدیک ،افزایش میدهد.
با توجه به این که ادبیات تنها عرصهای است که روشنفکران ایرانی میتوانند تمایزشان را با توده مردم حفظ کنند و مصرف ادبیات نیز مانند سایر شیوههای مصرف عرصهای برای سبک زندگی متفاوت است، نخبگان ادبی بیوقفه به بازتولید مرزهای تفکیک کننده بین خود و خوانندگان متوسط ادبیات میپردازند.
در واقع دیوان فروغ در سالهای اولیه پس از انقلاب به- خاطر ممنوعیتش - جزء متون سرخوشی بخش محسوب میشد .
اما امروز آنقدر به چاپهای چند باره رسیده است که به متن لذت بخش تغییر ماهیت داده .
بنابراین ورود فروغ به عرصه کتابهای بازاری باعث از دست رفتن پتانسیلش برای قرار گرفتن در حلقه ادبیات مؤنث آینده خواهد شد.