دکتر سید عین الحسن
احساسات ملی گرایی در نثر فارسی
واژه ناسیونالیسم یا ملی گرایی عبارت است ازتکیه برخواستا ، علائق و اراده ی جمعی ملت و تظاهر خاص آن در اشاعه ی فرهنگ و حفظ آن در اثر تهاجم بیگانگان .
نکته بارز این جنبش های ملی پیشرفت و اعتلاء کشور بوده است .
ناسیونالیسم بین ایرانیان بر وجه دفاع از سرزمین مادری ، دفاع از موجودیت ایرانی خویش در مقابل تهاجم خارجیان ،حفظ سنن و آداب خود و رونق بخشیدن به به زبان مادری بوده است.
در حالی که ایرانیان شاید یکی از قوم های قدیم تاریخ باشند که سرزمینشان برای قرن های طولانی جولانگاه اشغال گران عرب و مغول و ترک بوده است و در حالی که ایرانیان تحت فشار حکمرانان بیگانه بسر برده اند ،
اما هیچ وقت قادر نبوده اند که سنن و آداب خود را پشت سر گذاشته تأ ثیرات خارجی رابر خود مسلط کنند .
آنچه که عده ای غربزدگی می نا مند،گاه بیماری ناشناخته ای می شودکه دستاورد های پیشرفت علمی غرب رامطلقاً منکوح اعلام می کند.
اما ایرانیان به پذیرش جنبه های مثبت دستاوردهای غرب هر چندگاه به خطا رفته و طریق تقلید نیز آمده اند،ولی استخوان بندی ایران هنوز تکیه تام وتمام بر فرهنگ ملی دارد؛ که میراث دار آن نیز محسوب می شود.
به عنوان نمونه ،می توان گفت جشن عید نوروز و سیزده بدر که با هز و مرتبت برگزار می شود، و همچنین برگزاری جشن مهرگان ،جشن برداشت محصول در تمام اکناف کرمان ،فارس ، اصفهان تا لرستان و کردستان از مظاهر این تمایل ملی است.
در مورد غربزدگی جلال آل احمد چنین می نویسد:«جای انکار نیست که ما امروز در حال تأ سف بسر می بریم .نزدیک است که از گذشته خود ببریم و حال آنکه با حال پیوندی نداریم .آیا می توانیم نقاش و نویسنده و مورخ و نقاد از خارج بیاوریم،یا هنرپیشه برای آنکه در تئاترها و فیلم های ما بازی کند ،یا گویندۀ رادیو برای ما فارسی درست حرف بزند و به ما بیاموزد که چگونه زبان خود را تکلم کنیم؟»
نا سیونالیسم در ادبیات جدید هم برجسته کردن تمام آنچه ملی تلقی می شود برمی گردد.از نویسندگانی که در این باره بتوانند مورد توجه قرار گیرند می توان از میرزا آقا خان کرمانی ،ملکم خان،دهخدا،محمد حجازی،جمالزاده و صادق هدایت نام برد.
ایرانیان در طول تاریخ یک جنگ بزرگ ایدئولوژیک داخلی وهر دو جنگ تأثیر بزرگی روی مردم گذاشتند.جنگ نخست جنگ اعراب و ایرانیان است که تا حدی جنگ یک مردم خاص مذهبی با یک تمدن درخشان است و جنگ دوم جنگ مشروطه خواهان با استبداد طلبان است .
ایرانیان در طول تاریخ یک جنگ بزرگ ایدئولوژیک داخلی وهر دو جنگ تأثیر بزرگی روی مردم گذاشتند.جنگ نخست جنگ اعراب و ایرانیان است که تا حدی جنگ یک مردم خاص مذهبی با یک تمدن درخشان است و جنگ دوم جنگ مشروطه خواهان با استبداد طلبان است .
قیامی است که روی اجتماع تأثیر می گذارد و مانند قیامهای اجتماعی دیگر موجب به هم ریختن نظامی می شود.با مشروطیت اجتماع نه فقط در سیاست ،در دستگاه حکومتی دگرگون می شود بلکه این دگرگونی در ادبیات هم راه می یابد.
ابتدا به بررسی تأثیرات جنگ اول یعنی جنگ با اعراب می پردازیم.قابل توجه می باشد که ایران تنها کشوری بود که بعد از حمله اعراب و قبول اسلام به عنوان مذهب ،زبان خود را حفظ کرد.با گسترش دامنه ی نفوذ عرب ها و سختگیری و بیدادگری آنهاو دولت دست نشانده ی ایشان ایستادگی مردم ایران نیز افزون تر می شد و برای نگهداری زبان وفرهنگ ملی بزرگ مردانی چون ابن مقفع و فردوسی به میدان آمدند و با اینکه برخی رسم ها به تندی دگرگون می شد،روح ایرانی در در برابر استیلای بیگانه در قفا بیدار و نغمه ها و داستان های دیرین و خاطره ی پهلوانان قدیم در افکار زنده ماند.
نویسندگان ایرانی سعی بر آن داشتند که نثری بنویسند که در اذهان مردم مسأله ملیت و ناسیونالیسم رازنده کند و تکیه بر فرهنگ گذشته ایران کندو تا آنجا که برایشان مقدور بود می کوشیدند نثری باشددوراز لغت های عربی که نمونه بارز این گونه نثر نوشته های ناصر خسرو و ابومنصور می باشد.
به طور مثال ، می توانیم از نثر ابو منصور یاد کنیم که در قرن چهارم می زیسته: «آفتاب برآمدن را باختر خواندند و شام و یمن را مازندران خواندند و عراق و کوهستان را شورستان خواندند و ایران شهر از رود آموست تا رود مصرو این کشور های دیگر پیرامون اویند و از این هفت کشور ایرانشهر بزرگوارتر است به هر هنر .و آنکه از سوی باختر است چینیان دارند وآنکه از سوی راست اوست هندوان دارندوآنکه از راست بربریان دارند و از چپ روم خاوریان و مازندریان دارندو این دیگر همه ایران زمین است».
در دوران ماقبل مشروطه نویسندگان احساسات و عواطف ملی خود را به شکل مقایسه ای بیان می کردند .بالخصوص این شیوه در داستان نویسی رواج داشت.آنها فرهنگ و تمدن غنی ایران قبل از حمله اعراب و رکود فرهنگی بعد از حمله اعراب را مورد مقایسه قرار می دادند و سعی داشتند شکوه و تمدن گذشته را یاد آور شوند و در واقع می خواستند به مردم بگویند که نباید بگذارند گذشته فراموش شودو نباید فراموش کنند که چه بوده اند !از بهترین و اندیشمندترین نویسندگان ناسیونالیست در دوره ی ما قبل مشروطه باید از میرزا آقاخان کرمانی یاد کرد.
به نقل از او در کتاب «آدمیت» چنین بر می آید: «ای ملت ایران در اوراق تاریخ این خطه ملیه غور کنید و نیک بیندیشید که زمانی ایران زمین قلب جهان بود وشمع انجمن آفاق.حال در زاویه خمول خزیده وسستی و جمود امراض و منافع شخصی در خود گرفتار شده اید.پیش از این شر دفتر دانایی بودید،اکنون در ظلمت غفلت پژمرده اید و پرتو اقبالتان به کسالت و قلت همت مکددگشته».
یکی از نویسندگان پیش ازمشروطه که در تاریخ ادبیات معاصر ایران اهمیت خاصی دارد ،میرزا ملکم خان می باشد.میرزا ملکم خان در اثر خود به نام «خواب و بیداری» سبب بروز مسایل دوران قبل از مشروطه و هرج ومرج آن دوران رابا تعمق ادبی عنوان می کند و حوادث را به شکل رویا در پیش چشم خواننده می آورد.
در این داستان نویسنده که در خانه دوستانش مهمان بوده ،ازغیبت او خسته می شود و در گوشه ای می خزد و در خواب می بیند که جوانی در خیابان ناصری تهران است با پیرمرد سپید مویی که جامه ی فاخر وجواهر نشان در بردارد در حال گفتگو است.
ناگهان ولگردان و دزدان از هر سو به پیرمرد حمله ور می شوند ،اورا می زنند و جواهراتش را به غارت می برند.نویسنده ماجرا را دنبال می کند تا هیئت آن جوان و پیرمرد و دزدان برایش معلوم شود.
به او می گویند که نام پیرمرد ثروتمند «ایران زمین» است و نام جوان «مرزبان» و آن دزدان و غارتگران نیز فرزندان خود پیر مرد هستند که شرافت و غیرت خود را زیر پا گذارده اند .نویسنده که ازاین راز آگاه می شودبه اطرافیان خود می گوید که باید به« مرز بان» یاری کرد «ایران زمین» را از دزدان رهانید.در این حال از آن سوی خیابان دسته ای سرباز مسلح ظاهر می شوند.
سر دسته ی آنها غیاث الدوله است .آنان به یاری پیرمرد می آیند .
غیاث الدوله سر پیرمرد را بر زانوی خود می گیردو افراد او جامه های پاره شده ی پیرمرد را به هم می دوزند و بر زخم های او مرهم می نهند .نویسنده به آنان نزدیک می شود و می بیند که مرهم به زهرآلوده است و نخی که با آن جامه های پیرمرد را می دوزند فرسوده است و شربتی که بر گلویش می ریزند سمی است.
دزدان نیز به خیانت و رذالت آنان پی می برند و دوباره به پیرمرد حمله آور می شوند.نویسنده در آخر می گوید که از خواب بیدار شدم و به سوی میدان ناصری رفتم و در خیابان دیدم وزراء به همراه گروههای مسلح به وزارت عدلیه می رفتند و رویای خود را یاد آوردم.میرزا ملکم خان در این داستان خیالی مرادش از تمثیل «ایران زمین » کشور ایران و«مرزبان» شاه قاجار است که کاری در مقابل راهزنان فئودال که دارایی کشور را به یغما می برند از دستش بر نمی آید .
در پایان سده ی سیزدهم ارتباط فرهنگی ایران با اروپا برقرار می شودو اولین گروه دانشجو و روشنفکر به اروپا می روند و بادیدن مظاهر تمدن آنجا ،تفاوت فاحش آن را با جامعه عقب مانده ایران در می یابند و تحت تأثیر انقلابات آنجا واقع می شوندو پایه های انقلاب فرهنگی در ایران ازهمان هنگام بود که ریخته شد .این دوران را می توان دوره ی رنسانس ادبیات ایران شمار کرد.
در این زمان نویسندگان تحت تأثیر شیوه ی نگارش اروپا قرار می گیرند و در نتیجه ی آن سبک نگارش برای توده مردم قابل فهم تر می گردد.
یعنی وقت آن میرسد که ادبیات در خدمت توده ها و نهضت های آزادیخواهی قرار می گیرد و نقش مهمی در آگاهی مردم ایفا می کند.در عین حال ،نقش روزنامه ها کم و بیش بیدار کردن احساسات ناسیونالیستی در مردم می باشد.
در این دوران معمولأ داستان و مقاله ای به شکل کتاب مجرد به چاب نرسید و بیشتر نوشته ها در روزنامه های آن دوره چاب می شد.از میان این روزنامه ها ،روزنامه ای که ستاره ی در خشان دوره ی اول تاریخ مطبوعات ایران نیز می باشد «صوراسرافیل»می باشد که با همکاری و وجدان پر شور و آزادیخواه بنام جهانگیرخان و قاسم خان تبریزی وبه سردبیری دهخدا به چاپ می رسید .نوشته های این دوره پر تحرک و قابل ملاحظه بوده است.
یکی از نویسندگان این دوره که گفته می شود پایه گذار داستان کوتاه در ایران نیز می باشد جمالزاده است .او نیز در این دوره نوشته هایش در روزنامه ای به نام «کاوه» چاپ می شدو مسایل ومشکلات جامعه را در نوشته هایش مطرح می کرد .مثلاً یکی از مسائل که در آن گریبان فرهنگ و اجتماع ایرانی را گرفته بود فرنگی مآب بازی بود که عده ای از فرنگ برگشته در آورده بودند و با چند سال زندگی در فرنگ، شخصیت خود را از دست می دادند .در داستانی به نام «فارسی شکر است» جمالزاده این فرنگی مآبها را مورد استهزاء قرار می دهد و به خوانندگان خود می رساند که نباید فرهنگ و ایرانی بودن خود را فراموش کنیم و فریب ظواهر تمدن غربی را بخوریم .نباید هر چه از فرنگ می رسد احسن احسن گویان برسر بگذاریم و راه و روش خود را فراموش کنیم.فرنگی مآبی به هر صورت باشد بد است.
اودرداستان «فارسی شکر است» فرنگی مآبها را این گونه مسخره می کند: «اول چشم به یک نفر از آن فرنگی مآبها ی کذایی افتاد که تا قیام قیامت در ایران مجسمه لوسی و لغوی و بیسوادی خواهند بود و یقیناً صد سال دیگر هم رفتار و کردارشان تماشا خانه های ایران را از خنده روده بر خواهد کرد.» یکی از داستان های اولیه ای که در این دوران روی ایرانی بودن و زبان مردم تکیه دارد همین « فارسی شکر است» می باشد.در این داستان نویسنده وصف حال خود را در هنگام بازگشت از فرنگستان و ورود به بندر انزلی بیان می کند.همین طور این داستان وضع آشفته پس از برقراری مشروطه و نبرد آزادیخواهان و مشروطه طلبان را نشان می دهد .در ادامه ی داستان می بینیم که مأمور تذکره ی جدیدی با دستورهای سخت از تهران آمده و می خواهدوارد شدن و خارج شدن کسان را ضبط وربط کند.
در نتیجه گریبان نویسنده ی داستان که پس از پنج سال در بدری و خون جگری به خاک پاک ایران می رسد در دست ایلغاریان می افتد.
نویسنده توسط مأموران دستگیر شده و به زندان برده می شود.در زندان همراه او فرنگی مآبی و آخوندی جوانی از طبقه پایین جامعه ،بنام رمضان ،زندانی هستند رمضان از تاریکی زندان به وحشت می افتد و بر آن می شود که با همزندانیان خود صحبت کند.فرنگی مآب در پاسخ به رمضان می گوید: «ای دوست و هموطن عزیز چرا ما را اینجا گذاشته اند من هم ساعت های طولانی هر چه که خود را حفر می کنم آبسولومان چیزی نمی یابم .نه چیزی پوزتیف و نه چیزی نگاتیف .آبسولومان ،آیا خیلی کومیک نیست که من جوان دیپلمه از بهترین فامیل را برای کریمنل بگیرند!» رمضان که از حرف های او چیزی سرش نشدبه طرف آخوندی می رود و شروع به داد و فریاد می کند که مأموران برسر او ریخته و یک مشت فحش آب نکشیده نثارش می کنند و در اینجا نویسنده می گوید:«بدبخت رمضان دیگر نتوانست حرف بزند و بغض بیخ گلویش را گرفته ،بنا کرد به هق هق گریه کردن.دلم برای رمضان خیلی سوخت .
جلو رفتم ،دست بر شانه اش گداشته گفتم،پسر جان من فرنگی کجا بودم ؟گور پدر فرنگی هم کرده !من ایرانی و برادر دینی توأم .رمضان همین که دید خیر ،راستی راستی فارسی سرم می شود،دست مرا گرفت و حالا نبوس وکی ببوس و چنان ذوقش گرفته که آنگار دنیا را بش داده اند و مدام می گفت :«هی قربان آن دهنت بروم!«والله تو ملائکه ای ،خدا خودش ترا فرستاده که جان مرا بخری .گفتم پسر جان آرام باش .
من ملائکه که نیستم ،هیچ،به آدم بودن خود هم شک دارم.» بعد از جمالزاده باید از محمد حجازی در شمار نویسندگان ناسیونالیست نام برد .«هما»نمایانگر تراژدی بزرگ ایرانی است که از اندیشه های نویسنده ای متفکر جان گرفته و به نگارش درآمده است.این تراژدی تلخ از شخصیت های مختلف اجتماع شکل گرفته است؛شخصیتی چون هما ،دختر جوان و پرقدرت .حسن علی خان ،قهرمان اصلی داستان با روحیه اندوهگین که برسرحد جنون عشق می پردازد ولی احساس مسئولیت را هیچ وقت نادیده نمی انگارد .
شخصیت سومی که در این نگارش با او آشنا می شویم منوچهر است که برا ی وصال معشوق به هر عملی تن در می دهد و مرتکب جنایتی می شود .اما شخصیتی دیگر که در این داستان نقش مهمی دارد ،شیخ حسن است که نمایانگر یک مرد فریبکار است.در طول داستان می بینیم که برای نفع خود از هر جرمی می گذرد.این شخصیت حقه بازکه مکر و حیله در تمام افکارش وجود دارد همه ی شخصیت های داستان را به دام بلا گرفتار می کند.
در پایان داستان با غمی که سراسر وجود نویسنده را فرا گرفته روبرو می شویم .غمی که همیشه در دل ایرانیان وجود داشته و آن وجود بیگانگان در سرزمینشان می باشد.سرزمینی که در طول تاریخ مورد طمع و دست اندازی اقوام بیگانه قرار گرفته اقوامی که از نژادهای عربها،مغولها،انگلیسهاو روسیها که برای تسلط بر این سرزمین هیچ کوششی برنداشته اند .چنانچه می گوید: «رعیت ستمدیده و مفلوک ایرانی حکومتی لازم دارد که برای بزرگی و حشمت خودش باید امنیت و آسایش افراد را فراهم کند.» در پایان نیز منظور اصلی خویش را به این صورت بیان می کند: «یک رشته از احساسات که در نهاد بشر گذاشته شده ،حب قوم و وطن است.انسان فطرتاً اقوام و نزدیکان و دوستان خود را بیش از بیگانگان دوست می دارد و همین حس طبیعی است که صورت ملت دوستی و وطن پرستی به خود می گیرد.اگر کسی خود را از این قید آزاد کرده و این حس را در خود خفه کرده باشد ،برای جامعه وجودی مضرو مخوف است.امید دوستی از او نمی توان داشت ،بر صحت اعمالش نمی توان اعتمادکرد.زیرا او پایبند احساسات نیست و همه کس را فدای لذت خود می کند.» صادق هدایت نیز از آن نویسندگان ناسیونالیست و از پاسداران فرهنگ و تمدن ایران در دوره ی جدید است که نه فقط در زمینه ی داستان و نمایشنامه ورقهای زرین به دفتر ادب ما افزوده ،بلکه در زمینه مقاله نویسی و پژوهش ادبی و زبانشناسی و جمع آوری فرهنگ مردم گامهای بلندی برداشته است.
هدایت دوستدار فرهنگ قدیم است و دستهای خود را در چشمه سار فرهنگ کهن فرو می برد و گوهرهای گرانبهای هنری را فراچنگ می آورد و به دیگران هدیه می کند.
وطن از دید هدایت فقط سنگ و کوه ورود و دشت نیست بلکه او گذشته افتخار آمیز و بزرگان سرزمینش را دوست می دارد و برآن است که هنرایران را در دوره ی جدید به مقام بنیادی آن برساند.
در داستانهای «سایه ی مغول»،«پروین دختر ساسان»و «مازیار»دلبستگی او به ایران و گذشته آن نمودار است .در این نوشته ها هدایت به طور مستقیم یا غیر مستقیم از فرهنگ ایران دفاع می کندو گاه تصویر عریانی از کور چشمی عربها و مغولان را برسرزمین ایران نقاشی می کند.هدایت در آثارش نشان می دهد که چیرگی عربها و ترکان و مغولان در ایران نتوانست روح فرهنگی و هنری ایران را بکشد.وی از هجوم بیگانگان بر ایران غافل نیست و ایلغار آنان را در تصویرهای درد ناکی نشان می دهد .به طور نمونه از داستان سایه ی مغول در اینجا می توان یاد کرد.
سایه ی مغول ،داستان مرد میهن پرستی است به نام شاهرخ ،اهل مازندران که نامزدش گلشاد را مغولان به طرزوحشیانه ای کشته اند.
شاهرخ از کسانی است که چیرگی عرب ها ،ترکان و مغولان را بر سرزمینش برنمی تابد و با آنها و با دست نشاندگان آنها سرگرم مبارزه است .پس از کشته شدن نامزدش سوگند می خورد که تا انتقام نامزدش را از مغولان نستاند از پای ننشیند و آنها را که جزکشتار وغارت مردمان هنری ندارند،از کشورش بیرون کند.
پس جوانان نژاده و جنگجوی مرز و بومش را گرد خود فراهم می آورد و در بیشه ها کمین می کند و مغولان را از پای در می آورد .در یکی از این نبردها بازوی شاهرخ زخم بر می دارد .مغولان در پی او می تازند ولی به وی نمی رسند .شاهرخ بیهوش می شود و همینکه چشمش را باز می کند ،می بیند روی شاخه ی درختی افتاده و از بازویش هنوز خون می چکد ،پس بیاد صحنه های نبرد و کارزارهای خود و یارانش می افتد و لبخند پیروزمندانه ای بر لبانش نقش می بندد .شاد است که به اندازه ی توان خود از ایلغاریان بی فرهنگ انتقام گرفته و گروهی از آنها را کشته.بیمار،زخمی و فرسوده اما شاد از این سوی جنگل به آن سوی می رود تا این که نا توان می شود و به تنه ی درختی تکیه می دهد .
احساس میکند که خون در رگ هایش منجمد می شود .
دستش را بالا می برد و به یاد لحظه های شیرین زندگانی با گلشاد می افتد و به دسته ی خنجرش می خورد لبخندی می زند، با همین خنجر بود که آن اهریمن بیگانه را کشت .ناگهان تکان سختی می خورد.خواست که سرش را از جدار در خت بیرون بیاورد ولی نمی تواند .در شکم درخت پوک شده گیر می افتد .
سالهای بعد دو نفر روستایی ،پیر و جوان که از جنگل می گذشتند ،دیدند که در شکاف درخت یک نفر نشسته و سرش لای شکاف آن گیر کرده و با خنده ترسناکی به آنها نگاه می کند.پیرمرد دست جوان را می کشد و به زبان محلی می گوید:«برویم،این سایه ی مغول است.» ولی مسئله ای که اینجا قابل تذکر است این است که احساس ملی گرایی گاهی اوقات در نویسندگان چنان بالا می گیرد که در نوشته ها و آثار آنهاجنبه شوینسم را ظاهر می کند ،در مقام مقایسه فرهنگی و نژادی بر می آیند.در دوره ی جدید بعضاً با نطریه برتری طلبی فرهنگی مواجه هستیم و گروهی از نویسندگان در بعضی از آثارشان از برتری فرهنگ سخن می گویندو کار را به تعصب نیز می کشانند و به افکار فرهنگ سرزمین های دیگر بر می خیزند.مثلاً صادق هدایت در دیباچه ی کتاب «مازیار» این اندیشه را ستایش می کند و از برتری ایرانیان سخن می راند .اما نباید فراموش کرد که این اندیشه در زنده نگه داشتن فرهنگ و هنر ایران در آن دوره های سهمگین مؤثر بوده است .بطور مثال «مازیار»نمایشنامه ای است که درباره ی تاریخ چیرگی عربها در ایران نشان می دهد و از رستاخیز فرهنگی و مقاومت ایرانیها در برابر عرب سخن می گوید و در همین داستان است که شوینیسم هدایت از آن ظاهر می شود .در مازیار از زندگی و نبرد و سرانجام از دستگیری مازیار سخن می رود .هدایت در این نمایشنامه ی تاریخی عشق برتری ایرانیان بر اعراب را اختصاص می دهد و فرهنگ ایران را از فرهنگ اعراب برتر می داند.
ولی باز هم نباید فراموش کرد که در جهان کنونی داشتن افکار شووینیستی نه تنها غیر علمی است بلکه کاملاً به صورت مسخرگی نیز درمی آید .شاید این تهدیدی باشد که تمام نویسندگان وافراد ناسیونالیست را در بر می گیردچرا که باید حدود مرز خود را مشخص کنند وگرنه بالاجبار شوینیسم وافکارشوینیستی سراسر ادبیات را خواهد گرفت .
عبدالعلی دستغیب این مسئله را با تمام عمق فکری درک می کند و چنین می نویسد : «برای به ثمر رساندن گرایش های جدید ادبی کافی نیست که واژه «ملت » حقوق ملی و آزادی را در مقاله های علمی،سیاسی و اجتماعی درک کنیم و دل ها را بشور آوریم .برای این کار لازم است که ویژگی های روانی ورابطه ی مردم را منعکس کنیم تا مردم در آن آئینه ی شفاف ،اندیشه ها و رسمها و رابطه همزمان خویش را ببینند و به نقص های خویش پی برند وبدانند که در چه دوره ای زیست می کنند و کدامین سو رهسپارند».