قران در اصل مصدر است به معنی خواندن .
چنانکه در بعضی ار ایات معنای مصدری مراد است مثل « ان علینا جمعه و قرانه فاذا قراناء فا تبع قرانه » سپس قران علم است ( اسم خاص ) برای کتاب حاضر که بر حخرت رسول ( ص ) نازل شده است به اعتبار انکه خواندنی است .
قران کتابی است خواندنی باید انرا خواند و در معانیش دقت و تدبر نمود .
بعضی ها قران را در اص به معنب جمع گرفته اند که اصل ( قرء ) به معنی جمع است دز این صورت می توانید بگویید قران یعنی جامع حقایق و فرموده های الهی .
و نیز گفته انداز آن جهت قران نامیده می شود که سوره ها را جمع نموده آنها را به یکدیگر می پیوندد .
وَإنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَِلیمٍ.
(ششمین آیه، از سوره نمل: بیست و هفتمین سوره، از قرآن کریم.)
(و حقّاً و حقیقتاً بر تو آیات قرآن، از جانب خداوند حکیم و علیم، إلقآء میشود!)
در معنای قرآن و فرقان
حضرت آیه الله علّامه طباطبائی قدس الله نفسه در تفسیر فرمودهاند:قُرْأنْ اسم است برای کتاب الهی به اعتبار آنکه خوانده میشود، و قرآئت میگردد.ومعنای تَلْقِیَه مصدر تَلَقِّی با معنای تلقین نزدیک است.
و نکره آوردن حکیم و علیم برای تعظیم است.
و تصریح به آنکه این قرآن، از نزد خداوند متعال است؛ برای آنستکه: حجّت برای رسالت باشد؛ و نیز برای تأیید معارفی که گذشت؛ و برای صحّت داستانهای أنبیاء علیهم السلام که بعداً بیان میکند.
و اختصاص دادن نزول را از ناحیه این دو اسم گرامی (حکیم وعلیم) برای آنست که بفهماند: قرآن از منبع و سرچشمه حکمت فرود آمده است.
و بنابراین هیچ قدرت علمی و شکنندهای نمیتواند آنرا نقض کند و بشکند؛ و هیچ توانی نمیتواند آنرا سُست بنماید.
قرآن منبع علم است.
نه أخباری که میدهد، تکذیب میشود؛ و نه حکم و قضائی را که میآورد، مورد ایراد و تخطئه قرار میگیرد.)[1]
قرآن ازماده قَرَءَ یَقْرَءُ قَرَاءَهً و قُرْأنَاً، یعنی جمع کردن و ضمّ نمودن بعض از چیزی است با بعضی دیگر.
و چون در وقت خواندن، انسان حروفات مختلفه را جمع میکند و با ضمّ بعضی به بعضی دیگر، کلمه پیدا میشود.
و سپس کلام و عبارت پدید میآید، لهذا به سخن گفتن و خواندن، قرآئت گویند.
قرآن مصدر از این باب است؛ و عَلَم نهادهاند برای کتاب آسمانی مسلمانان که برپیغمبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلم نازل شده است.
و بدینجهت قرآن نامیده شده است که: عقآئده حقّه واقعیّه و احکام و مواعظ و قصص در آن جمع شده است.
بعضی از علمآء رضوان الله علیهم گفتهاند: علّت تسمیه قرآن به قرآن، آنستکه: در میان جمیع کتب آسمانی، قرآن است که در آن ثمره تمام آن کتب، بلکه ثمره جمیع علوم حقّه در آن جمع است؛ و تفصیل هر چیزی را میتوان در آن مشاهده نمود؛ همچنانکه میفرماید:
لَقَدْ کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرِهً لِاُولی الْألْبَابِ مَا کَانَ حَدِیثاً یُفْتَرَی وَلَکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَتَفْصِیلَ کُلِّ شَیْءٍ وَهُدیً وَرَحْمَهً لِقَوْمٍ یُؤمِنُونَ.[2]
(هرآینه تحقیقاً دربیان قصّهها و داستانهای پیامبران و امّتهایشان (همچون یعقوب و یوسف و برادرانش که این سوره از آن بحث دارد) عبرتی است برای اندیشمندان و متفکران.
این آیات قرآن، گفتاری ساختگی نیست که من درآوردی باشد؛ و از روی افترآء به خدا نسبت داده شود.
بلکه قرآن تصدیق
میکند آنچه راکه درپیش روی آنست (ازکتب سماویّه: تورات و انجیل و غیرهما) و در آن تفصیل و شرح هر چیزی است؛ و هدایت و رحمت است برای گروهی که ایمان میآورند.)
میکند آنچه راکه درپیش روی آنست (ازکتب سماویّه: تورات و انجیل و غیرهما) و در آن تفصیل و شرح هر چیزی است؛ و هدایت و رحمت است برای گروهی که ایمان میآورند.) و همچنین قرآن را تبیان و آشکارا کنند و واضح و هویدا سازنده هر چیز شمرده است: وَ نَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبیَاناً لِکُلِّ شَیْیءٍ وَهُدیً وَرَحْمَهً وَیُشْرَی لِلْمُسلِمیْنَ.[3] (و ای پیامبر!
ما بر تو فرو فرستادیم کتاب آسمانی قرآن را که،مبیّن و روشن کننده هر چیزی است؛ و هدایت و رحمت و بشارت است برای مسلمانان!)[4] شاهد بر گفتار ما آیاتی است در قرآن که بر این معنی دلالت دارد، از قبیل: لَاتُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ- إنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ- فَإذَاَ قرَأنَاهُ فَاتَّبعْ قُرْآنَهُ- ثُمَّ إنَّ عَلَیْنَا بَیَانَهُ.[5] (ای پیغمبر!
زبانت را برای خواندن آیات قرآن، به حرکت در میآور؛ تا برای رساندن آنها را به مردم عجله کنی، و شتابزده باشی!
ما برعهده خود گرفتهایم که: قرآن را جمع کنیم، و به صورت مجمومهای قابل قرآئت در آوریم پس هنگامیکه آن را گرد آوردیم، و بر تو قرآئت نمودیم؛ در آنوقت از آنچه قرآئت شده است، پیروی کن، و به دنبال آیات قرآئت شده باش- و پس از آن ما برعهده خود گرفتهایم که: آنرا واضح و مبیّن ساخته، و بدون إبهام و گرفتگی در آوریم.)[6] و از قبیل: وَقُرأنًا فرَفْنَاهُ لِتَقْتَرأَهُ عَلَی النَّاسِ عَلَی مُکْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِیلاً.[7] (و این قرآن را ما جزءجزء، و تکهتکه جدای از هم نموده، و به سوی تو فرستادیم، تا آنرا برای مردم به تدریج بخوانی(و با صبر و حوصله و درنگ آنرا تعلیمشان بنمآئی) و ما به تدریج از مقام عالی و شامخی آنرا نزول دادیم[8]) فُرْقَان نیز از اسامی قرآن است ازماده فَرَقَ یَفْرُقُ فَرْقاً وفُرْقَاناً یعنی بین أجزآء آن جدائی انداخت؛ و لهذا در آیه أخیر: وَ قُرْأنَّا فَرَفْنَاهُ دانستیم که: معنایش آنستکه: قرآن را جزءجزء تفضیل داده، و آنرا محکم و متقن ساختیم.[9] و بنابراین فُرْقَان که مصدر آنست، به معنای فارق و جداکننده بین حقّ و باطل است؛ و چون این کتاب مبین آسمانی کتاب فَصْل است، نه هَزْل.
و کتاب حقّ است، نه باطل.
بنابراین جداکننده و تمیز دهنده بین حقّ و باطل است.
شَهْرُ رَمَضانْ الَّذِی اُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْأنُ هُدیً لِلنَّاسِ وَ بَیِّنَاتٍ مِنْ الْهُدَیَ وَالفرقانِ.[10] (روزه واجب در شهر رمضان است؛ آن ماهی که در آن قرآن نازل شده است.
قرآن کتاب هدایت و راهنمآئی است برای مردم.
و دارای أدلّه واضحه و حُجَج و براهین ساطعه، و دلآءل متقنهای است، از رهبری و هدایت؛ و کتاب جدا کننده بین حقّ و باطل، و تمیز دهنده میان حقیقت و أوهام است.) فُرْقَان در قرآن مجید در هفت موضع آمده است.
و در همه جا به معنای قوّه تشخیص حقّ از باطل، و نور بصیرتی است که برای مؤمنین در أثر تقوی حاصل میشود.
و قرآن کهشامل جمیع معارف است أعمِّ از آنچه بر أنبیای سالفه وحی میشده، و برای پیامبر ما بیان شده است؛ و أعمِّ از آنچه برخود رسول الله وحی شده است؛ نیز فرقان است.
و آنچه از روایات آورده از أئمه معصومین صلوات الله و سلامه علیهم أجمعین استفاده میشود، آنستکه: قرآن به مجموع آیات الهی گفته میشود؛ خواه محکم باشد؛ و خواه متشابه؛ و فرقان به خصوص آیات محکم إطلاق میگردد.
درتفسیر نورالثَّقلینْ از اُصول کافی، از علی بن ابراهیم، از پدرش از ابنسنان یا غیر او، از کسی که وی را ذکر کرده است، روایت میکند که او گفت:سَألْتُ أبَاعَبْدِاَلله عَلَیْهِ السَّلامُ عَنِ قرآن و الْفُرقَانِ.
أ هُمَا شَیْئًانِ أوْ شَیْیءٌ وَاحِدٌ؟!
من از حضرت صادق علیه السّلام پرسیدم از قرآن و فرقان، که آیا آنها دو چیز هستند؛ یا چیز واحدی؟!
فَقَالَ عَلَیْهِ السّلامُ: الْقُرْأنُ جُمْلَهُ الْکِتَابِ؛ وَالْفُرقَانُ الْمُحْکَمُ الْوَاجِبُ الْعَمَلُ بِهِ[11] حضرت فرمود: قرآن به تمام الهی گویند؛ و فرقان به خصوص محکماتی که عمل بدانها واجب است.
وهمچنین درصحیفه سَّجادیَّه،دردعای ختم قرآن،عرض میکند: الَّهُمَّ إنَّکَ أعَنْتَنِی عَلَی خَتْمِ کِتَابِکَ الَّذِی أنْزَلْتَهُ نُوراً؛وَجَعَلْتَهُ مُهَیْمِناً عَلَی کلِّ کتابٍ أنْزَلْتَهُ؛وَفَضَّلْتَهُ عَلَی کُلِّ حَدِیثٍ قَصَصْتَهُ!
وَفُرْقَاناً فَرَقْتَ بِهِ بَیْنَ حَلَالِکَ وَحَرَامِکَ!
وَقُرْأَنَّاأعْرَبْتَ بِهِ عَنْ شَرَائعِ أحْکَامِکَ![12] (بار پروردگارا!
حقّاً تو مرا بر ختم نمودن و به پایان رسانیدن کتاب خودت، کمک نمودی؛ آن کتابی که چون آن را فرو فرستادی، نور بود؛ و آنرا مُهَیْمن و مُسَیْطر و مُسلّط بر تمام کتابهائی که فرو فرستادی، نمودی؛ و بر هر گفتاریکه آنرا بیان کردی، برتریّت و مزیّت دادی!
و آنرا فرقان قرار دادی، تا بدینجهت بین حلالت و حرامت، تمیز دهی!
و آنرا قرآن قراردادی تا بدینوسیله از احکام وارده در شریعتت پرده برداری!) قرآن دارای مجد و عظمت واستحکام و روشنی است در بسیاری از آیات قرآن، قرآن را کتاب با عظمت، و دارای مجد، و حکمت، و روشن و آشکارا توصیف میکند.
همچون آیه: ق وَالْقُرْأَنِ الْمَجِیدِ.[13] (قاف، و سوگند به قرآن که دارای مجد و رفعت و کرامت و شرافت و جلالت است).
و همچون آیه: بَلْ هُوَ قُْرأََنٌ مَجِیدٌ فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ.[14] (بلکه آن قرآنی است دارای مجد و رفعت و شرف و جلالت، که در لوح محفوظ خداوندی (و علم أزلی و سرمدی وی نگهداشته شده است.) و همچون آیه:یس وَالْقُرآنِ الْحَکِیم.[15] (یاسین،وسوگند به قرآن که محکم است وقابل انفصال ووهن وسستی وبطلان نیست) (و همچون آیه: إنَّه لَقُرآنٌ کَرِیم فِی کِتَابٍ مَکنُونٍ.[16] ( و حقاً و تحقیقاً آن قرآنی است بزرگ و بزرگوار، و دارای أصالت، که در کتابی محفوظ در سرّ حق پنهان است).
وهمچون آیه:آلرتِلْکَ أَیَاتُ الْکِتَابِ وَقُرْأن مُبیِنٍ.[17] (ألف،لام،را اینست آیات کتاب،وقرآن آشکارا!) وهمچون آیه:وَ هَذَا کِتَابٌ أنْزَلْنَاهُ مُبَارَکٌ مُصَدِّقُ الّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ.[18] (واینست کتابی که ما آنرا نازل کردیم، کتاب مقرون به برکت است، و گواهی دهنده بر آنچه در برابر آنست از حقائق و أحکام وارده در کتب پیامبران پیشین).
و همچون آیه: وَ هَذَا کِتَابٌ أنْزَلْنَاهُ مبارَکٌ فَاتَّبِعوُهُ.[19] (و اینست کتابی که ما آنرا نازل نمودیم، کتاب مقرون به برکت، بنابراین باید شما از آن پیروی کنید!) کیفیْت نزول وحی قرآن توسط خداوند و روح و فرشتگان وعلاوه براین آیات ونظائرها که عدالت بر اصالت وثبات وحقّانیّت،و عدم ورود بطلان وتزلزل درقرآن رادارند؛ آیات دیگری در این کتاب عزیز است که یا تنزیل قرآن را مستقیماً مستند به خدا میداند؛مانند آیه:الرَّحْمَنُ عَلَّمَ الْقُرْأَنَ.[20] (خداوند متّصف به صف رحمانیّت عامّه،قرآن راتعلیم نمود.) ومانند آیه:حم تَنَزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اَللهِ الْعَزیزِ الْحَکِیمِ.[21] (حامیم این آیات فروفرستادن تدریجی کتاب است، ازناحیه خداوند که اوعزیز وحکیم است.)ویا بواسطه وحی ازجانب اوبه شمار میآید؛مانند آیه: نَحْنُ نَقُصُّ إلَیْکَ أحْسَنَ الْقَصَصَ بِمَا أوْحَیْنَا عَلَیکَ هَذَا الْقُرأَنْ وَإنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلیِنَ.[22] (ما برای تو بهترین حکایات و سرگذشتها را، با وحیی که از این قرآن به سوی تو فرستادهایم، بیان مینمآئیم؛ وتحقیقاً تو قبل از این شرح و بیان ما، از غافلین بهاین سرگذشت بوده ای!) ویا بواسطه وحی رُوح، وروح الأمین ورُوح الْقُدُس، وجبرآئیل میشمرد؛مانند آیه: وَکَذَلِکَ اَوْحَیْنَا إلَیْکَ رُوحاً[23]مِنْ أمْرِنَا مَا کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَلَا الْإیمَانُ وَلَکِنْ جَعَلْنَاهُ نُوراً نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشَآءُ مِنْ عِبَادِنَا وَإنَّکَ لَتَهْدِی إلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ- صِرَاطِ اَللهِ الَّذِی لَهُ مَا فِی السَّمَواَتِ وَ مَا فِی الْأرْضِ ألَا إلَی اَللهِ تَصِیرُ الْاُمُور[24] (وهمچنین ما به سوی تو روح راکه ازامرماست، وحی نمودیم!
وپیش از آن تو نمیدانستی که:کتاب چه بود؟!
وایمان چه بود؟!
ولیکن ما آن روح رانوری قراردادیم که تابواسطه آن، هرکدام ازبندگان خود راکه بخواهیم،هدایت نمائیم.وتوحقّاً بهسوی صراط مستقیم رهبری میکنی- صراط مستقیم صراط الله است؛آن خدائی که برای اوست آنچه در آسمانهاست؛ وآنچه در زمین است.آگاه باش که:بازگشت اُمور به سوی خداوند است.) نَزَلَ بِهِ الرُّوحَُ الأمِینُ عَلَی قلْبکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِریِنَ بِلِسَانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ[25] (قرآن را روح الأمین بر قلب تو فرو فرستاد؛ تا اینکه با زبان عربی واضح و آشکارا، مردم را (از شرک و کفر و فسق و هر گونه انحراف عقیدتی و أخلاقی) بر حذرداری!) قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ لِیُثَبِّتَ الَّذِینَ أَََمَنُوا.[26] (بگو ای رسول ما: قرآن را روح القدس از جانب پروردگارت به حق نازل نمود؛ تا آن کسانی را که ایمان آوردهاند، ثابت و استوار و پابرجا بدارد.) قُلْ مَنْ کَانَ عَدُوّاً لِجِبْریلَ فَإنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَی قَلْبِکَ بِإذْنِ اَللهِ.[27] (بگو ای رسول ما: کیست که او دشمن جبرآئیل بوده باشد ؟!
اوست که با إذن و اجازه خداوند، قرآن را بر قلبت نازل کرد!) و یا بواسطه أعوان و کمک کاران جبرآئیل، وَحْی میشده است.
و آیات قرآن در ألواحی و یا شبیه ألواحی در دست فرشتگان وحی، که سفیران حق بوده، و ملائکه بزرگوار و دارای اخلاق نیکو هستند؛ نازل میشده است.
کَلَّاإنَّهَا تَذکِرَهٌ – فَمَن شَآءَ ذَکَرَهُ – فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَهٍ – مَرفُوعَهٍ مُطَهَّرَهٍ بَأیدِی سَفَرَهٍ – کِرامٍٍ بَرَرَهٍ.[28] (نه اینچنین نیست؛ بلکه آیات قرآن برای پند و اندرز و تذکر است.
بنابراین هر کس بخواهد، از آنها پند میگیرد و موعظه میپذیرد.
آیات قرآن در صحیفههای بلند مرتبه و عالی مقام، و پاک و پاکیزه شده از هر دستبردی غیر از إنشاء حضرت حق، که در دست های سفیران وحی الهی که فرشتگان حق هستند؛ و دارای مرتبهای رفیع و منزلتی عالی، و اخلاق خوش و شیمهای پسندیده میباشند؛ به سوی تو ای رسول ما فرستاده میشود!)[29] از این آیات بدست میآید که: در برخی از اوقات، آیات قرآن مستقیماً از جانب خداوند به رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم وحی میشده است؛ و در برخی از اوقات توسط روح که از فرشتگان عظیمتر است؛ و در برخی توسط جبرائیل که عظیم ترین ملک از ملائکه سماوی است؛ و در برخی از اوقات توسط فرشتگان وحی که بسیار بودهاند؛ و در تحت مأموریت جبرائیل میباشند؛ وحی میشده است.
اما از آنجائیکه به صراحت آیه مبارکه قرآن که: تکلم خداوند با هر بشری را منحصر در وحی، و یا از پشت پرده، و یا ارسال فرستاده و رسول میشمرد؛ و در این سه قسم تحدید می نماید؛ میتوان قطعا استفاده کرد که: تمام این اقسام از نزول آیات توسط خداوند، و روح و جبرائیل، و فرشتگان دستیاران او، همه از قبیل وحی نبوده است: وَ مَا کَانَ لِبَشَرٍ أن یُکَلِّمهُ اللهُ إلَّا وَحیاً أو مِن وَرآءِ حِجِابٍ أویُرسِلَ رَسُولاً فیُوحِیَ بِإِذنِه مَا یَشَاء إنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ [30] وَ کَذلِکَ أوحَینَا إلَیکَ رُوحاً مِن أمرِنَا الآیه.
(و از برای هیچ فردی از افراد بشر نیست که خداوند با او تکلم کند و سخن بگوید، مگر از راه وحی، و یااز پس پرده و حجاب، و یااینکه فرستادهای را بفرستد، و او با إذن خدا آنچه را که خدا بخواهد، وحی کند و خداوند حقاً و تحقیقاً بلند مرتبه و رفیع المنزله، و دارای حکمت و استواری و إتقان است.) این آیه با صراحت تمام میگوید: وحی خداوند غیر از نزول جبرئیل و فرستادن پیام است؛ زیرا أوْیُرسِلَ رَسُولاً را که شامل نزول جبرئیل وَ سَفرهٍ کِرَامٍ بَرَرَهٍ و شامل نزول سایر دستیاران او میشود، قسم با إلَّاوحْیاً قرار داده است.
بنابراین تکلم با بشر که از سه طریق بیرون نیست، و مسلَّماً درباره رسول الله مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ نبوده است یا باید؛ وحی باشد؛ و یا بتوسط جبرئیل و ملائکه وی.
و بنابراین حتماً تکلم خداوند بطریقه وحی، غیر از تکلم وی بطریقه ارسال جبرئیل و فرشتگان خواهد بود.
کیفیّت ظهور نور توحید در عالم کثرات، و امکان توسط فرشتگان اما مطلب مهمی که مسئله را حل میکند؛ و در این مسئله و در بسیاری از مسائل دیگر، نظیر قبض روح مردم یکجا توسط خود خداوند؛ ودر جای دیگر توسط ملک الموت، و در جای سوم توسط سایر فرشتگان موت و قبض روح، و نظیرارسال باران از آسمان، و وزش باد توسط خداوند، و توسط فرشتگان، و توسط اسباب و علّل طبعی؛ و نظیر شفای أمراض توسط خداوند، و توسط فرشتگان، وتوسط اسباب و علل طبیعی و علوم پزشکی و غیرها که بسیار است؛[31] میتوان از آن، حل مسائل را پیدا کرد، اینست که بگوئیم: طبق أدِّله فلسفیه در حکمت متعالیه، و طبق شواهد ذوقیه و عرفانیه در مشاهدات سِرِّیّه ملکوتیه، و طبق صراحت آیات قرآن کریم، و تواتر آثار و أخبار معصومین، خداوند عزوجل، در ذات، و در اسم و صفت، ودر فعل، واحد است.
یعنی در عالم وجود، و در دائره وسیع جهان هستی، هیچ ذاتی جز ذات اقدس وی نیست؛ و هیچ اسم و صفتی غیر از اسماء و صفات او نیست؛ و غیر از فعل او، فعل دگری وجود ندارد.
بنابراین آنچه از ذواتی که در بدو نظر بطور استقلال به نظر میرسند، همان ذات اوست؛ و آنچه از أسماء و صفاتی که به نظر میآید، همچون عالم و علم، وقادر و قدرت، وحی و حیات، همان أسماء و صفات اوست؛ و آنچه از أفعال که مشاهده میشود؛ بطور اطلاق و بدون استثنا، همان فعل اوست.
غایه الأمر نفس ذات، ویا اسم و صفت، و یا فعل او که بخواهد در عالم کثرت ظهور پیدا کند؛ باید از شبکهها و آئینههائی که بواسطه نفس تجلی و ظهور حضرت او پدید آمده، و عنوان آینه بودن و مرآتیّت را بخود گرفته است، عبور کرده؛ و در هر عبوری از تعیّن آن، کثرتی بخود گرفته؛ تا بألاخره در این عالم کثرات با این وُسْعَت و فُسْحَت، این پدیدههای فراوان، و این کثرت های لا تُعَدُّ و لا تُحْصَی را به وجود آورده باشد.
هر یک از فرشتگان مقرب، اسم و صفتی از أسمآء و صفات کلیه او هستند که: دارای تعین اسمی بوده؛ وبدینجهت از یکدگر متمایزندوهرکدام نوعی منحصربه فرد بوده و کثرت این عالم، افراد متعدده در تحت آن انواع نمیباشند، نوعیت و جنسیتی که در تحتش افرادی باشند، و از جنس و فصل ترکیب شده باشند، اختصاص به عالم طبع و ماده دارد؛ و در انواع مجرده از این مقوله خبری نیست.
آن فرشتگان اولین، محل ظهور و تجلی او میباشند؛ و سپس به فرشتگان پائین تر، و از آنها به پائینتر تا برسد به این عالم، نور احدیت حضرت حق بواسطه تجلی و ظهور و بالاخره عبور از این آئینهها و شبکهها، این کثرات را در جهان هستی، مرئیّ و مشاهدِ ما گردانیده است.
کیفیّت وحی، توسّط خداوند و جبرئیل و سفرۀ کِرامٍ بَررهٍ جبرآئیل ملک مقرب خدا و أعظم از جمیع ملائکه است که علم حضرت حق در او تجلی میکند؛ و از او در طریقه وحی به فرشتگان پائینتر و کوچکتر، که تعدادشان بسیار است، تجلی و ظهور میکند؛ و از آنها به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم ظهور و تجلی مینمایند.
جبرآئیل و این فرشتگان أبداً از خود هستی و بودی ندارند؛ استقلال و عزتی ندارند.
آنچه هست هستی و بود خداوند است؛ و استقلال و عزت حضرت أقدسش جل و تعالی میباشد.
همیشه و پیوسته وحیی که به رسول اکرم میشود، از خداوند به توسط جبرائیل، به توسط سَفَرَهٍ کِرَامٍ بَرَرَه میباشد.
و همهاش وحی خداست؛ چون در عالم وجود غیر از خدا چیزی نیست.
منتهی اینکه گاهی آنحضرت چنان غرق أنوار ذات أحدیت بود که ابداً جبرائیل را با آن سِعِه و وجود ملکوتی نمیدید؛ تا چه رسد به سَفَرهٍ کِرَامٍ بَرَرَه.
و در این مواقع پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مدهوش و بیهوش به روی زمین میافتادند و مثل آدم مَقْضِیٌّ عَلَیهْ (مُتَوَفَّی) به شکل مرده، بدون حس و حرکت بودند؛ رنگ چهره آنحضرت تغییر میکرد؛ زرد و سفید میشد.
بدن آنحضرت سنگین میشد، اگر بر روی استر و یا ناقهای بودند؛ آنها سنگین میشدند، و میخواست شکم آنها به زمین برسد.
سوره مائده آخرین سورهای است که بر رسول الله نازل شده است، در حَجَّهُ الْوَدَاع، در هنگام مراجعت به مدینه در سفر بودند.
و چون این آیات فرود میآمد؛ چنان حال پیغمبر تغییر میکرد و منقلب میشد؛ و بدن مبارک ثقل و سنگینی پیدا میکرد که نزدیک بود شتر آنحضرت بر روی زمین بخوابد.
و در این موارد تجلی خداست، و وحی اوست بلاواسطه، یعنی عدم ادراک و مشاهده واسطه؛ و آنچه در اخباروارد است که: پیامبر در وقت نزول وحی منقلب و متغیر میگشت، از این قبیل است.
و بعضی اوقات، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم جبرائیل را مشاهده مینمودند به صورت واقعی وحقیقی خود، که وجود ملکوتی وی شرق و غرب عالم را پرکرده، و ذرهای نیست که از آن خالی باشد.
در اینصورت پیامبر مشاهده او را میکردند؛ و آن حال انقلاب و تغیر دیگر نبود.
در اینجا وحی خداوندی مشهود آنحضرت بود که توسط جبرائیل صورت میپذیرد.
و کِرَامٍ بَرَرَهٍ گرچه دست اندرکار بودند؛ ولی مشاهد آنحضرت نبودند اما خداوند از دریچه و آئینه وجودی جبرائیل مُشاهد بود.
قسم سوم این بود که: در حال وحی، رسول خدا سَفَره کِرَامٍ بَرَرَه، یعنی سفیران و فرشتگان عدیده وحی را نیزمشاهده مینمودند.
و در اینصورت هم خدا بود؛ و هم جبرئیل؛ و هم آنها.
یعنی خدا از دریچه جبرآئیل، و از آن گذشته از دریچه سفره، مشهود رسول الله بود.
در این قسم، هر سه مشاهده میشدند؛ بطور تجلی و ظهور در دیگری؛ و در قسم دوم خداوند و جبرئیل مشاهده میشدند بطور تجلی و ظهور حضرت حق درجبرائیل، و در قسم اول فقط خداوند مشاهده میشد.
و جبرآئیل و کرام برره – گرچه بطور آلیَّت و مرْاتیت هم باشد باز مشاهده نمی شدند.
در روایت است که از حضرت صادق علیه السلام میپرسند: یَابْنَ رسول الله!
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم تاب مقاومت و دیدار جبرائیل را نداشت؛ و از آنجهت از خود بیخود می شد و غش میکرد!
حضرت در پاسخ گفتند: این در حالی بود که: خداوند متعال خودش بر رسولش تجلی مینمود؛ و با او تکلم میکرد، و رسولش بدون واسطه، طرف خطاب خدا بود.
و أما در غیر اینصورت، جبرائیل مانند یک عبد مملوک، و یک بنده و بردهای میایستاد؛ و إجازه میگرفت؛ و حرفهایش را میزد.
و هر وقت جبرائیل سخن میگفت اینچنین بود.
و اما آنکه در موقع خطاب، حال رسولش متغیر میگشت، حقیقتاً خود خداوند عزوجل بوده است.[32] تمام این اقسام، رویت و مشاهده قلبی آنحضرت بود که: با سر و از باطن ذات خود با عالم ملکوت اتصال پیدا مینمود، و کسی که در حضورش بود از باطن او خبری نداشت؛ و چیزی در حضور و ظاهر مشهود نبود.
آنچه در روایات وارد است که: جبرئیل در هنگام نزول از رسول خدا إذن میگرفت، و سلام میکرد؛ دلالت بر علو مقام و مرتبت رسول خدا دارد.
و در بعضی از أبحاث معادشناسی گذشت که مقام انسان از ملائکه أفضل است.[33] و از اینکه پروردگار تعلیم جمیع أسماء رابه آدم نمود، و سپس ملائکه را امر به سجده وی کرد؛ بخوبی میتوان أفضلیت آدم را دریافت.
و آنچه برای رسول خدا در وقت نزول وحی مشهود بود، همه أسرار و علوم باطنیه، و تجلیات ربانیه، و کشف سجاتی بود که دست سرشت و قدرت حضرت حق جل و عز، در وجود آنحضرت به ودیعت نهاده بود.
و اینهمه تجلیات، و معجزات، و کرامات، و علوم غیبیه لا تُعَدُّ و لا تُحْصی، همهاش به اذن پروردگار ودود در او منطوی بود.
و خداوند بواسطه روح و یا جبرئیل و یا سفره کرام برره، بر آنحضرت ظاهر مینمود، و متجلی میساخت.
سیر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در منازل و مراحل قرب حضرت حق، و در معراج ربانی.
و تماشای آثار جمال و جلال سُبحانی، و إحاطه بر امور باطنیه و کشف أسرارو رموز و علومی که بدست احدی از بشر نرسیده بود؛ همه سیر در منازل و مراحل نفس، و عبوراز حجاب های نورانی بوده است که خداوند رب العزه رسولش را بدین خلعت مخلع نمود؛ و قامت بلند و رسای وی رابر تشریف این لباس مناسب دید.
وصول آنحضرت به درجه فنای مطلق، و عبودیت محضه که همان مقام ولایت کلیه است؛ لازمهاش سیطره و إحاطه بر جمیع ماسوی، حتی فرشتگان مقرب، و حمله عرش، و جمیع روحانیان عالم ملکوت، و جن و انس در عالم ملک و هیمنه و تسلط بر همه اصناف و انواع حیوانات، و نباتات، و جمادات، میباشد.
در اینصورت اگر گفته شود: جبرئیل و میکائیل و إسرافیل و عزرائیل، در تحت حکم و امر الهی و ملکوتی آنحضرت هستند؛ جای تعجب نیست.
در آنجا نه تنها إحاطه علمی، بلکه إحاطه ذاتی و وجودی است؛ تا چه رسد به مقام آمریت و ماموریت.
حقیقت جبرائیل و سایر فرشتگان، در واقع یک تجلی وجودی است که از خود آنحضرت بوده است.
زیرا در آنمقام بین او، و بین خداوند دوئیت و فاصلهای نبوده است.
حلول و اتحاد میان دو چیز نبوده است، آنجا مقام عبودیت محضه و فناء است.
در عالم عبودیت مطلقه و فنای مطلق، دیگر رسول الله نیست.
محمد نیست.
هیچ اسم و رسمی نیست.
و نمیتواند بوده باشد.
آنجا خداست جلّ و علا.
آنجا خداست و بس.
و معلوم است در جائیکه خدا باشد؛ هیچ چیز جز ذات اقدس وی نمیتواند بوده باشد.
و تمام موجودات به نور او و به ظهور و تجلی او، همه و همه بدون استثناء موجودند.
و هر کدام در عالم خود، و در خور ظرفیت و ماهیت وسعه وجودی خود، تحقق دارند.
أبیات ابن فارض مصری عارف عالیمقام در سَفَر به سوی حق الیقین چقدر خوب و عالی، عارف معروف و عالیقدر مصری: ابنِ فَارِضْ اینمراحل و منازل را شرح میدهد: وأطلبها منی، و عندی لم تزل عجبت لهابی کیف عنی استجنت (1) و مازلت فی نفسی بها متردداً لنشوه حسی، و المحاسن خمرتی (2) أسافر عن علم الیقین لعینه إلی حقه حیث الحقیقه رحلتی[34] (3) 1-(من آن محبوب و معشوقم را که ذات أقدس او بود.
از خودم میخواستم و طلب میکردم؛ با آنکه او همیشه و پیوسته با من است.
و من در شگفت افتاده ام که او چگونه بواسطه وجود من (نه بواسطه امر غیر و جدای از من، بلکه به علت مَنِیَّتِ من و تعین من) از من خودش را پنهان نموده است؟) 2-(و پیوسته در نفس خودم و در باطن خودم، در جستجوی او متردد بودم؛ یعنی رفت و آمد داشتم.
و این تردد و رفت و آمد، به واسطه مستی حواس من بود که: از شراب مست کننده زیبائیها و جمالها مرا مست مینمود؛ و مانع میشد از آنکه بتوانم پرده حس را بدرم؛ و خود را به محبوب ازل و أبد برسانم.) 3-(بالاخره از علم الیقین یعنی از علم تفکری و ذهنی یقینی خود، مسافرت کردم به عَیْنُ الْیَقِین؛ و او را عینا مشاهده کردم؛