مقام انسان از نظر قرآن
اسلام زن را چگونه موجودی می داند؟
آیا از نظر شرافت و حیثیت انسانی او را برابر با مرد می داند و یا او را جنس پست تر می شمارد؟
این پرسشی است که اکنون می خواهیم به پاسخ آن بپردازیم.
فلسفه خاص اسلام درباره حقوق خانوادگی
اسلام در مورد حقوق خانوادگی زن و مرد فلسفه خاصی دارد که با آنچه در چهارده قرن پیش می گذشته و با آنچه در جهان امروز می گذرد مغایرت دارد.
اسلام برای زن و مرد در همه موارد یک نوع حقوق و یک نوع وظیفه و یک نوع مجازات قائل نشده است.
پاره ای از حقوق و تکالیف و مجازاتها را برای مرد مناسب تر دانسته و پاره ای آنها را برای زن.
در نتیجه در مواردی برای زن و مرد مشابه و در موارد دیگر وضع نامشابهی در نظر گرفته است.
چرا؟
روی چه حسابی؟
آیا بدان جهت است که اسلام نیز مانند بسیاری ازمکتب های دیگر نظرات تحقیرآمیزی نسبت به زن داشته و زن را جنس پست می شمرده است و یا علت و فلسفه دیگری دارد؟
مکرر در نطقها و سخنرانیها و نوشته های پیرامن سیستمهای غربی شنیده و خوانده اید که مقررات اسلامی را مورد مهر و نفقه و طلاق و تعدد زوجات امثال اینها بعنوان تحقیر و توهینی نسبت به جنس زن یاد کرده اند.
چنین وانمود میکند که این امور هیچ دلیلی ندارد جز اینکه فقط جانب مرد رعایت شده است.
می گویند تمام مقررات و قوانین جهان قبل از قرن بیستم بر این پایه است که مرد جنساً شریفتر از زن است و زن برای استفاده و استمتاع مرد آفریده شده است حقوق اسلامی نیز بر محور مصالح و منافع مرد دور می زند.
می گویند اسلام دین مردان است و زنان را انسان تمام عیار نشناخته و برای او حقوقی که برای یک انسان لازم است وضع نکرده است اگر اسلام زن را انسان تمام عیار می دانست تعدد زوجات را تجویز نمی کرد حق طلاق را به مرد نمی داد، شهادت دو زن را با یک مرد برابر نمی کرد، ریاست خانواده را به شوهر نمی داد، ارث زن را مساوی با نصف ارث مرد نمی کرد، برای زن قیمت بنام مهر قائل نمی شد زن استقلال اقتصادی و اجتماعی می داد و او را جیره خوار و واجب النفقه مرد قرار نمی داد.
اینها می رساند که اسلام نسبت به زن نظریات تحقیرآمیز داشته است او را وسیله و مقدمه برای مرد میدانسته است می گویند: اسلام با اینکه دین مساوات است و اصل مساوات را در جاهای دیگر رعایت کرده است در مورد زن و مرد رعایت نکرده است.
می گویند اسلام برای مردان امتیاز حقوقی و ترجیح حقوقی قائل شده است و اگر امتیاز و ترجیح حقوقی برای مردان قائل نبود مقررات بالا را وضع نمی کرد.
می گویند اسلام برای مردان امتیاز حقوقی و ترجیح حقوقی قائل شده است و اگر امتیاز و ترجیح حقوقی برای مردان قائل نبود مقررات بالا را وضع نمی کرد.
اگر بخواهیم به استدلال این آقایان شکل منطقی ارسطوئی بدهیم به اینصورت درمی آید: اگر اسلام زن را انسان تمام عیار می دانست حقوق مشابه و مساوی با مرد برای او وضع می کرد، لکن حقوق مشابه و مساوی برای او قائل نیست.
پس زن را یک انسان واقعی نمی شمارد.
تساوی یا تشابه؟
اصلی که در این استدلال بکار رفته این است که لازمه اشتراک زن و مرد در حیثیت و شرافت انسانی، یکسانی و تشابه آنها در حقوق است.
مطلب که هم از نظر فلسفی باید انگشت روی آن گذاشت این است که لازمه اشتراک زن و مرد در حیثیت انسانی چیست؟
آیا لازمه اش این است که حقوقی مساوی یکدیگر داشته باشند بطوریکه ترجیح و امتیاز حقوقی در کار نباشد، یا لازمه اش این است که حقوق زن و مرد علاوه بر تساوی و برابری، متشابه و یکنواخت هم بوده باشند و هیچگونه تقسیم کار و تقسیم وظیفه ای در کار نباشد، شک نیست که لازمه اشتراک زن و مرد در حیثیت انسانی و برابری آنها از لحاظ انسانیت، برابری آنها در حقوقی انسانی است، اما تشابه آنها در حقوق چطور؟
اگر بنا بشود تقلید و تبعیت کورکورانه از فلسفه غرب را کنار یگذاریم و در افکار و آراء فلسفی که از ناحیه آنها می رسد به خود اجازه فکر و اندیشه بدهیم اول باید ببینیم آیا لازمه تساوی حقوق، تشابه حقوق هم هست یا نه؟
تساوی غیر از تشابه است، تساوی برابریاست و تشابه یکنواختی.
ممکن است پدری ثروت خود را بطور مساوی میان فرزنان خود تقسیم کند، اما بطور متشابه تقسیم نکند مثلاًممکن است این پدر چند قلم ثروت داشته باشد هم تجارتخانه داشته باشد و هم ملک مزروغی و هم مستغلات اجاری، ولی نظر به اینکه قبلاً فرزندان خود را استعدادیابی کرده است در یکی ذوق و سلیقه تجارت دیده است و در دیگری علاقه به کشاورزی ودر سومی مستغل داری، هنگامی که می خواهد ثروت خود را در حیات خود میان فرزندان تقسیم کند با درنظر گرفتن اینکه آنچه به همه فرزندان می دهد از لحاظ ارزش مساوی با یکدیگر باشد و ترجیح و امتیازی ازاین جهت در کار نباشد، به هرکدام از فرزندان خود همان سرمایه را میدهد که قبلاً در آزمایش استعدادیابی آنرا مناسب یافته است.
کمیت غیر از کیفیت است، برابری غیر از یکنواختی است.
آنچه مسلم است این است که اسلام حقوق یک جور و یکنواختی برای زن و مرد قائل نشده است.
ولی اسلام هرگز امتیاز و ترجیح حقوقی برای مردان نسبت به زنان قائل نیست، اسلام ا صل مساوات انسانها را درباره زن و مرد رعایت کرده است.
اسلام با تساوی حقوق زن و مرد مخالف نیست، با تشابه آنها مخالف است.
کلمه تساوی و مساوات چون مفهوم برابری و عدم امتیاز در آنها گنجانیده شده است جنبه« تقدس» پیدا کرده اند، جاذبه دارند، احترام شنونده را جلب می کنند، خصوصاً اگر با کلمه« حقوق» توأم گردد.
تساوی حقوق!
چه ترکیب قشنگ و مقدسی!
چه کسی است که وجدانی و فطرت پاکیداشته باشد و در مقابل این دو کلمه خاضع نشود؟!
اما نمیدانم چرا کار ما روزی پرچمدار علم و فلسفه و منطق درجهان بوده ایم باید به آنجا بکشد که دیگران بخواهند نظریات خود را در باب« تشابه حقوق زن و مرد» با نام مقدس«تساوی حقوق» به ما تحمیل کنند!!
این درست مثل این است که یک نفر لبوفروش بخواهد لبو بفروشد اما بنام گلابی تبلیغ کند.
آنچه مسلم این است است که اسلام در همه جا برای زن و مرد حقوق مشابهی وضع نکرده است همچنانکه در همه موارد برای آنها تکالیف و مجازاتهایی مشابهی نیز وضع نکرده است.
اما آیا مجموع حقوقی که برای زن قرار داده ارزش کمتری دارد از آنچه برای مردان قرار داده؟
البته خیر چنانکه ثابت خواهیم کرد.
در این جا سئوال دومی پیدا میشود، و آن اینکه علت اینکه اسلام حقوق زن و مرد را در بعضی موارد نامشابه قرارداده است؟
چرا آنها را مشابه یکدیگر قرارنداده است؟
آیا اگر حقوق زن و مرد هم مساوی باشد و هم مشابه بهتر است با اینکه فقط مساوی باشد و مشابه نباشد.
برای بررسی کامل این مطلب لازم است که در سه قسمت بحث کنیم: 1- نظر اسلام درباره مقام انسانی زن ا زنظر خلقت و آفرینش 2- تفاوت هائیکه در خلقت زن و مرد هست برای چه هدفهایی است؟آیا این تفاوت ها سبب میشود که زن و مرد از لحاظ حقوق طبیعی و فطری وضع نامشابهی داشته باشند یا نه؟
3- تفاوت هائیکه در مقررات اسلامی میان زن و مرد هست که آنها را در بعضی قسمت ها در وضع نامشابهی قرار می دهد براساس چه فلسفه ای است؟
آیا آن فلسفه ها هنوز هم به استحکام خود باقی است یا نه؟
مقام زن در جهان بینی اسلام اما قسمت اول قرآن تنها مجموعه قوانین نیست محتویات، قرآن صرفاً یک سلسله مقررات و قوانین خشک بدون تفسیر نیست، در قرآن هم قانون است و هم تاریخ و هم موعظه و هم تفسیر خلقت و هم هزاران مطلب دیگر، قرآن همانطوری که در مواردی به شکل بیان قانون دستورالعمل معین می کند در جای دیگر وجود هستی را تفسیر میکند.
راز خلقت زمین و آسمان و گیاه و حیوان و انسان و راز موتها و حیاتها، عزت ها و ذلتها، ترقیها و انحطاط ها، ثروتها و فقرها را بیان می کند.
قرآن کتاب فلسفه نیست، اما نظر خود را درباره جهان و انسان و اجتماع که سه موضوع اساسی فلسفه است بطور قاطع بیان کرده است، قرآن به پیروان خود ، تنها قانون تعلیم نمی دهد و صرفاً به موعظه و پند و اندرز نمی پردازد ، بلکه با تفسیر خلقت به پیروان خود طرز تفکر و جهان بینی مخصوص می دهد، زیربناء مقررات اسلامی درباره امور اجتماعی از قبیل مالکیت، حکومت، حقوق خانوادگی و غیره همانا تفسیری است که از خلقت و اشیاء می کند.
از جمله مسائلی که در قرآن کریم تفسیر شده موضوع خلقت زن و مرد است قرآن در این زمینه سکوت نکرده، و به یاوه گویان مجال نداده است که از پیش خود برای مقررات مربوط به زن و مرد فلسفه بتراشند و مبنای این مقررات را نظر تحقیرآمیز اسلام نسبت به زن معرفی کنند.
اسلام پیشاپیش، نظر خود را درباره زن بیان کرده است.
اگر بخواهیم ببینیم نظر قرآن درباره خلقت زن و مرد چیست لازم است به مسئله سرشت زن ومرد که در سایر کتب مذهبی نیز مطرح است توجه کنیم.
قرآن نیز در این موضوع سکوت نکرده است باید ببینیم قرآن زن و مرد را یک سرشتی می داند یا دوسرشتی؟
یعنی آیا زن و مرد دارای یک طینت و سرشت می باشند و یا دارای دو طینت وسرشت، قرآن با کمال صراحت در آیات متعددی می فرماید که زنان را از جنس مردان و از سرشتی نظیر سرشت مردان آفریده ایم.
قرآن درباره آدم اول می گوید: همه شما را از یک پدر آفریدیم و جفت آن پدر را از جنس خود قرار داده ایم ( سوره نساء آیه 1)درباره همه آدمیان می گویند خداوند از جنس خود شما برای شما همسر آفرید( سوره نساء وسوره آل عمران وسوره روم) در قرآن از آنچه در بعضی از کتب مذهبی هست که زن از مایه ای پست تر از مایه مرد آفریده شده و یا اینکه به زن جنبه طفیلی و چپی داده اند و گفته اند که همسر آدم از عضوی از اعضاء طرف چپ او آفریده شده، اثر و خبری نیست.
علیهذا دراسلام نظریه تحقیر آمیزی نسبت به زن از لحاظ سرشت و طینت وجود ندارد.
یکی دیگر از نظریات تحقیرآمیزی که در گذشته وجود داشته است و در ادبیات جهان آثار نامطلوبی به جا گذاشته است این است که زن عنصر گناه است، از وجود زن شر و وسوسه بر می خیزد زن شیطان کوچک است،می گویند در هر گناه و جنایتی که مردان مرتکب شده اند زنی در آن دخالت داشته است می گویند مرد در ذات خود از گناه مبرا است و این زن است که مرد را به گناه می کشاند، می گویند شیطان مستقیماً در وجود مرد راه نمی یابد و فقط از طریق زن است که مردان را می فریبد شیطان زن را وسو سه می کند و زن مرد را می گویند آدم اول فریب شیطان را خورد و از بهشت سعادت بیرون رانده شد از طریق زن بود، شیطان حوا را فریفت و حوا آدم را.
قرآن داستان بهشت آدم را مطرح کرده ولی هرگز نگفته که شیطان یامار حوا را فریفت و حوا آدم را قرآن نه حوا را به عنوان مسئول اصلی معرفی می کند ونه او را از حساب خارج می کند قرآن می گوید به آدم گفتیم خودت و همسرت در بهشت سکنی گزینید و از میوه های آن بخورید، قرآن آنجا که پای وسوسه شیطانی را بمیان می کشد ضمیرها را به شکل« تثنیه» می آورد، می گوید: فوسوس لهما الشیطان.
شیطان آن دو را وسوسه کرد فذلاهما بغرور شیطان آندو را به فریب راهنمایی کرد، وقاسمهما نی لکما من الناصحین یعنی شیطان در برابر هر دو سوگند یاد کرد که جز خیز آنها را نمی خواهد.
به این ترتیب قرآن با یک فکر رائج آن عر و زمان که هنوز هم درگوشه و کنار جهان بقایایی دارد سخت به مبارزه پرداخت و جنس زن را از این اتهام که عنصر وسوسه و گناه، و شیطان کوچک است مبرا کرد.
یکی دیگر از نظریات تحقیرآمیزی که نسبت به زن وجود داشته است درناحیه استعدادهای روحانی و معنوی زن است، می گفتند زن به بهشت نمی رود، زن مقامات معنوی و الهی را نمی تواند طی کند، زن نمی تواند به مقام قرب الهی آنطور که مردان می رسند برسد قرآن در آیات فراوانی تصریح کرده است که پاداش اخروی و قرب الهی به جنسیت مربوط نیست، به ایمان و عمل مربوط است خواه از طرف زن باشد یا از طرف مرد.
قرآن در کنار هر مرد بزرگ و قدیمی از یک زن بزرگ و قدیسه یاد می کند.
از همسران آدم و ابراهیم و از مادران موسی و عیسی در نهایت تجلیل یاد کرده است، اگر همسران نوح و لوط را به عنوان زنانی شایسته برای شوهرانشان ذکر می کند، از زن فرعون نیز بعنوان زنی بزرگ که گرفتار مرد پلیدی بوده است غفلت نکرده اس گوئی قرن خواسته است در داستانهای خود توازن را حفظ کند و قهرمانان داستانها را منحصر به مردان ننماید.
قرآن درباره مادر موسی می گوید: ما به مادر موسی وحی فرستادیم که کودک را شیر بده و هنگامی که بر جان او بیمناک شدی او را به دریا بیافکن و نگران نباش که ما او را بسوی تو بازپس خواهیم گردانید.
قرآن درباره مریم مادر عیسی می گوید کار او به آنجا کشیده شده بود که در محراب عبادت همواره ملائکه با او سخن می گفتند و گفت و شنود می کردند از غیب برای او روزی میرسید، کارش از لحاظ مقامات معنوی آنقدر بالا گرفته بود که پیغمبر زمانش را در حیرت فرو برده او را پشت سر گذاشته بود، زکریا در مقابل مریم مات و مبهوت مانده بود.
در تاریخ خود اسلام زنان قدیسه و عالیقدر فراوانند کمتر مردی است به پای خدیجه برسد و هیچ مردی جز پیغمبر و علی به پای حضرت زهرا نمی رسد، حضرت زهرا بر فرزندان خود که امامند و بر پیغمبران غیر از خام الانبیا برتری دارد اسلام درسیر من الخلق الی الحق یعنی در حرکت و مسافرت بسوی خدا هیج تفاوتی میان زن و مرد قائل نیست تفاوتی که اسلام قائل است در سیر من الحق الی الخلق است در بازگشت از حق بسوی مردم و تحمل مسئولیت پیغامبر یاست که مرد را برای اینکار مناسب تر دانسته است.
یکی دیگر از نظریات تحقیرآمیری که نسبت به زن وارد داشته است مربوط است به ریاضت جنسی و تقدس تجرد و عزوبت چنانکه می دانیم در برخی آئین ها رابطه جنسی ذاتاً پلید است به عقیده پیروان آن آئین ها کسانی به مقامات معنوی نائل می گردند که همه عمر مجرد زیست کرده باشد یکی از پیشوایان معروف مذهبی جهان می گوید: « با تیشه بکارت درخت ازدواج را از بن برکنید » همانا پیشوایان ازدواج را فقط از جنبه دفع افسد به فساد اجازه می دهند یعنی مدعی هستندکه چون غالب افراد قادر نیستند با تجرد صبر کنند و اختیار از کفشان ربوده می شود و گرفتار فحشا می شوند و با زنان متعددی تماس پیدا می کنند، پس بهتر است ازدواج کنند، تا با بیش از یک زن در تماس نباشند، ریشه افکار ریاضت طلبی و طرفداری از تجرد و عزوبت بدبینی به جنس زن است، محبت زن را اجزء مفاسد بزرگ اخلاقی به حساب می آورند.
اسلام با این خرافه سخت نبرد کرد، ازدواج را مقدس، و تجرد را پلید شمرد، اسلام دوست داشتن زن را جزء اخلاق انبیاء معرفی کرد و گفت: من اخلاق الانبیاء حب النساء .پیغمبر اکرم می فرمد من به سه چیز علاقه داریم: بوی خوش، زن، نماز، برتراندراسل می گوید: در همه آئینهای نوعی بدبینی به علاقه جنسی یافت می شود مگر در اسلام، اسلام از نظر مصالح اجتماعی حدود و مقرراتی برایا ین علاقه وضع کرده اما هرگز آنرا پلید نشمرده است.
یکی دیگر از نظریات تحقیرمیزی که درباره زن وجود داشته اینست که می گفته اند زن مقدمه وجود مرد است و برای مرد آفریده شده است.
اسلام هرگز چنین سخنی ندارد اسلام اصل علت غائی را در کمال صراحت بیان می کند، اسلام با صراحت کامل می گوید، زمین و آسمان، ابر و باد، گیاه و حیوان، همه برای انسان آفریده شده اند.
اما هرگز نمی گوید زن برای مرد افرید شده است.
اسلام می گوید هر یک از زن و مرد برای یکدیگر آفریده شده اند: هن لباس لکم و انتم لباس لهن،زنان زینت و پوشش شما هستند و شما زینت و پوشش آنها اگر قرآن زن را مقدمه مرد و آفریده برای مرد می دانست قهراً در قوانین خود اینجهت را درنظر می گرفت، ولی چون اسلام از نظر تفسیر خلقت چنین نظری ندارد و زن را طفیلی وجود مرد نمیداند در مقررات خاص خود درباره زن و مرد به این مطلب نظر نداشته است.
یکی دیگر از نظریات تحقیرآمیزی که در گذشته درباره زن وجود داشته این است که زن را از نظر مرد یک شر و بلای اجتناب ناپذیر می دانسته اند، بسیاری از مردان با همه بهره هائی که از وجود زن می برده اند، او را تحقیر و مایه بدبختی و گرفتاری خود می دانسته اند، قرآن کریم مخصوصاً این مطلب را تذکر میدهد که وجود زن برای مرد خیر است، مایه سکونت و آرامش دل او است.
یکی دیگر از آن نظریات تحقیرآمیز آن است که سهم زن را در تولید فرزند بسیار ناچیز می دانسته اند، اعراب جاهلیت و بعضی از ملل دیگر مادر را فقط به منزله ظرفی میدانسته اند که نطفه مرد را که بذر اصلی فرزند است در داخل خود نگه می دارد.
و رشد می دهد در قرآن ضمن آیاتی که می گوید شما را از مرد و زنی آفریدیم و برخی آیات دیگر که در تفاسیر توضیح داده شده است به این طرز تفکر خاتمه داده شده است.
از آنچه گفته شد معلوم شد اسلام از نظر فکر فلسفی و از نظر تفسیر خلقت نظر تحقیرآمیزی نسبت به زن نداشته است بلکه آن نظریات را مردود شناخته است اکنون نوبت این است که بدانیم فلسفه عدم تشابه حقوقی زن و مرد چیست؟
تشابه، نه تساوی، آری گفتیم اسلام در روابط و حقوق خانوادگی زن و مرد فلسفه خاصی دارد که با آنچه در چهارده قرن پیش میگذشته مغایرت دارد و با آنچه در جهان امروز می گذرد نیز مطابقت ندارد.
گفتیم از نظر اسلام این مسئله هرگز مطرح نیست که آیا زن و مرد دو انسان متساوی در انسانیت هستند یا نه؟
آیا حقوق خانوادگی آنها باید ارزش مساوی با یکدیگر داشته باشند یا نه؟
از نظراسلام زن و مرد هر دو انسانند و از حقوق انسانی متساوی بهره مندند.
آنچه از نظر اسلام مطرح است این است که زن و مرد به دلیل اینکه یکی زن است و دیگری مرد، در جهات زیادی مشابه به یکدیگر نیستند، جهان برای آنها یکجور نیست، خلقت و طبیعت آنها را یکنواخت نخواسته است و همین جهت ا یجاب می کند که از لحاظ بسیاری از حقوق و تکالیف و مجازاتها وضع مشابهی نداشته باشند.
در دنیای غرب اکنون سعی می شود میان زن و مرد از لحاظ قوانین و مقررات و حقوق و ظتیف و منع واحد مشابهی بوجود آورند و تفاوت های غریزی و طبیعی زن و مرد را نادیده بگیرند تفاوتی که میان نظر اسلام و سیستم های غربی وجود دارد در اینجاست علیهذا آنچه تاکنون در کشور ما میان طرفداران حقوق اسلامی از یک طرف و طرفداران پیروی از سیستم های غربی از یک طرف مطرح است مسئله وحدت و تشابه حقوق زن و مرد است نه تساوی حقوق آنها کلمه« تساوی حقوق» یک مارک تقلبی است که مقلدان غرب برروی این ره آورد غربی چسبانیده اند.
این بنده همیشه در نوشته ها و کنفرانسها و سخنرانیهای خود از اینکه این مارک تقلبی را استعمال کنم و این فرضیه را که جز ادعای تشابه و تماثل حقوق زن و مرد نیست به نام تساوی حقوق یاد کنم، اجتناب داشته ام.
من نمی گویم در هیچ جای دنیا ادعای تساوی حقوق زن و مرد معنی نداشته و ندارد و همه قوانین گذشته و حاضر جهان حقوق زن و مرد را برمبنای ارزش مساوی وضع کرده اند و فقط مشابهت را از میان برده اند.
خیر، چنین ادعایی ندارم اروپای قبل از قرن بیستم بهترین شاهد است.
در اروپای قبل از قرن بیستم زن قانوناً و عملاً فاقد حقوق انسانی بود.
نه حقوقی مساوی با مرد داشت و نه مشابه با او....
در نهضت عجولانه ای که درکمتر از یک قرن اخیر بنام زن و برای زن در اروپا صورت گرفت، زن کم و بیش حقوقی مشابه با مرد پیدا کرد اما با توجه به وضع طبیعی و احتیاجات جسمی و روحی زن، هرگز حقوق مساوی با مرد پیدا نکرد، زیرا زن اگر بخواهد حقوقی مساوی حقوق مرد و سعادتی مساوی سعادت مرد پیدا کند راه منحصرش این است که مشابهت حقوقی را از میان بردارد برای مرد حقوقی متناسب با مرد و برای خودش حقوقی متناسب با خودش قائل شود.
تنها از این راه است که وحدت و صمیمیت واقعی میان مرد و زن برقرار می شود و زن از سعادتی مساوی با مرد بلکه بالاتر از آن برخوردار خواهد شد، و مردان از روی خلوص و بدون شائبه اغفال و فریب کاری برای زنان حقوق مساوی و احیاناً بیشتر از خود قائل خواهند شد.
و همچنین من هرگز ادعا نمی کنم حقوقی که عملاً در اجتماع به ظاهر اسلامی ما نصیب زن می شد ارزش مساوی با حقوق مردان داشته است.
بارها گفته ام که لازم و ضروری است به وضع زن امروز رسیدگی کامل بشود و حقوق فراوانی که اسلام به زن اعطا کرده و در طول تاریخ عملاً متروک شده به او بازپس داده شود، نه اینکه با تقلید و تبعیت کورکورانه از روش مردم غرب که هزاران بدبختی برای خود آنها بوجود آورده نام قشنگی روی یک فرضیه غلط بگذاریم، و بدبختی های نوع غربی را بر بدبختی های نو شرقی زن بیفزائیم.
ادعای ما این است که عدم تشابه حقوقی زن و مرد در حدودی که طبیعت زن و مرد را در وضع نامشابهی قرار داده است هم با عدالت و حقوق فطری بهتر تطبیق می کند، و هم سعادت خانوادگی را بهتر تأمین می نماید و هم اجتماع را بهتر به جلو می برد.
کاملا توجه داشته باشید، ما مدعی هستیم که لازمه عدالت و حقوق فطری و انسانی زن و مرد عدم تشابه آنها در پاره ای از حقوق است.
پس بحث ما صددرصد جنبه فلسفی دارد، به فلسفه حقوق مربوط است.
به اصلی مربوط است بنام « اصل عدل» که یکی از ارکان کلام و فقه اسلامی است.
اصل عدل همان اصلی است که قانون تطابق عقل و شرع را در اسلام بوجود آورده است یعنی از نظر فقه اسلامی - و لااقل فقه شیعه- اگر ثابت شود که عدل ایجاب می کند فلان قانون باید چنین باشد نه چنان و اگر چنان باش ظلم است و خلاف عدالت است ناچار باید بگوئیم حکم شرع هم همین است زیرا شرع اسلام طبق اصلی که خود تعلیم داده هرگز از محور عدالت و حقوق فطری و طبیعی خارج نمی شود.
علماء اسلام با تبیین و توضیح اصل« عدل» پایه فلسفه حقوق را بنا نهادند گو اینکه در اثر پیشآمد های ناگوار تاریخی نتوانستند راهی را که باز کرده بودند ادامه دهند.
توجه به حقوق بشر و به اصل عدالت بعنوان اموری ذاتی و تکوینی و خارج از قوانین قراردادی اولین بار بوسیله مسلمین عنوان شد، پایه حقوق طبیعی و عقلی را آنها بنا نهادند.
اما مقدر چنین بود که آنها کار خود را ادامه ندهند و پس از تقریباً هشت قرن دانشمنداند و فیلسوفان اروپائی آن را دنبال کنند و این افتخار را بخود اختصاص دهند، از یک سو فلسفه های اجتماعی و سیاسی و اقتصادی بوجود آورند و از سوی دیگر افراد و اجتماعات و ملتها را با ارزش حیات و زندگی و حقوقی انسانی آنها آشنا سازند، نهضتها و حرکتها و انقلابها بوجود آورند و چهره جهان را عوض کنند.
به نظرمن گذشته از علل تاریخی یک علت روانی و منطقه ای نیز دخالت داشت دراینکه مشرق اسلامی مسئله حقوق عقلی راکه خود پایه نهاده بود دنبال نکند.
یکی از تفاوت های روحیه شرقی و غربی در این است که شرق تمایل به اخلاق دارد و غرب به حقوق، شرق شیفته اخلاق است و غرب شیفته حقوق، شرق بحکم طبیعت شرقی خودش انسانیت خود را در این می شناسد که عاطفه بورزد، گذشت کند، همنوعتان خود را دوست بدارد، جوانمردی بخرج دهد، اما غربی انسانیت خود را در این می بیند که حقوق خود را بشناسد و از آن دفاع کند و نگذارد دیگری بحریم حقوق او پا بگذارد.
بشریت هم به اخلاق نیاز دارد وهم به حقوق انسانیت هم به حقوق و ابسته است و هم به اخلاق، هیچکدام از حقوق و اخلاق به تنهائی معیار انسانیت نیست.
دین مقدس اسلام این امتیاز بزرگ را دارا بوده و هست که حقوق و اخلاق را توأم مورد عنایت قرارداده است، در اسلام همچنانکه گذشت و صمیمیت و نیکی بعنوان اموری اخلاقی« مقدس» شمرده می شوند.
آشنایی با حقوق و دفاع از حقوق نیز« مقدس» و انسانی محسوب می شود و این داستان مفصلی دارد که اکنون وقت توضیح آن نیست.
اما روحیه خاص شرقی کار خود را کرده.
با آنکه در آغاز کار، حقوق و اخلاق را با هم ا ز اسلام گرفت،تدریجاً حقوق را رها کرده و توجهش را به اخلاق محصور کرد.
غرض اینست، مسئله ای که اکنون با آن روبرو هستیم یک مسئله حقوقی است.
یک مسئله فلسفی و عقلی است، یک مسئله استدلالی و برهانی است.
مربوط است به حقیقت عدالت و طبیعت حقوق، عدالت و حقوق قبل از آن که قانونی در دنیا وضع شود وجود داشته است.
با وضع قانون نمی توان ماهیت عدالت و حقوق انسانی بشر را عوض کرد.
منتسکیو می گوید:« پیش از آنکه انسان قوانینی وضع کند، روابط عادلانه ای براساس قوانین بین موجودات امکان پذیر بوده، و جود این روابط موجب وضع قوانین شده است.
حال اگر بگوئیم بجز قوانین واقعی و اولیه ک امر و نهی می کنند، هیچ امر عادلانه ای یا ظالمانه دیگر وجود ندارد مثل اینست که بگوئیم قبل از ترسیم دائره تمام شعاعهای آن دائره مساوی نیستند.» هربارت اسپنسر می گوید:« عدالت غیر از احساسات با چیزی دیگر آمیخته است که عبارت از حقوق طبیعی افراد بشر است و برای آنکه عدالت وجود خارجی داشته باشد باید حقوق و امتیازات طبیعی را رعایت و احترام کنند.» حکماء اروپای که این عقیده را داشتند و دارند فراوانند، حقوق بشر که اعلانها و اعلامیه ها برای آن تنظیم شه و مواردی بعنوان حقوق بشر تعیین شد از همین فرضیه حقوق طبیعی سرچشمه گرفت یعنی، فرضیه حقوق طبیعی و فطری بود که بصورت اعلامیه های حقوق بشر ظالم شد.
و باز چنانچه میدانیم آنچه مونتسکیو، سپنسر و غیر آنها درباره عدالت گفته اند عین آن چیزی است که متکلمین اسلام درباره حسن و قبح عقلی و اصل عدل گفته اند.
در میان علماء اسلامی افرادی بودند که منکر حقوق ذاتی بوده و عدالت را قراردادی می دانسته اند.
همچنانکه در میان اروپائیان نیز این عقیده وجود داشته است.
هویز انگلیسی منکر عدالت بصورت یک امر واقعی است.
اعلامیه حقوق بشر فلسفه است نه قانون مضحک این است که می گویند متن اعلامیه حقوق بشر را مجلسین تصویب کرده اند وچون تساوی حقوق زن و مرد جزءمواد اعلامیه حقوق بسظر است پس بحکم قانون مصوب مجلسین زن و مرد باید دارای حقوق مساوی یکدیگر باشند.
مگر متن اعلامیه حقوق بشر چیزی است که در صلاحیت مجلسین باشد که آن را تصویب یا رد کنند.
محتویات اعلامیه حقوق بشر از نوع امور قراردادی نیست که قوای مقننه کشورها بتوانند آن را تصویب بکنند و یا رد بکنند.
اعلامیه حقوق بشر، حقوق ذتی و غیر قابل سلب و غیرقابل اسقاط انسانها را مورد بحث قرار داده است، حقوقی را مطرح کرده است که به ادعای این اعلامیه لازمه حیثیت انسانی انسانهاست و دست توانای خلقت و آفرینش آنها را برای انسانها قرار داده است، یعنی مبدأ و قدرتی که به انسانها عقل و اراده و شرافت انسانی داده است این حقوق را هم طبق ادعای اعلامیه حقوق بشر به انسانها داده است.
انسانها نمی توانند محتویات اعلامیه حقوق بشر را برای خود وضع کنند و نه می توانند از خود سلب و اسقاط نمایند.
از تصویب مجلسین و قوای مقننه گذشته یعنی چه؟
اعلامیه حقوق بشر فلسفه است نه قانون، باید به تصدیق فیلسوفان برسد نه به تصویب نمایندگان، مجلسین نمیتوانند با اخذ رأی و قیام و قمود، فلسفه و منطق برای مردم وضع کنند.
اگر این چنین است پس فلسفه نسبیت اینشتاین را هم ببرند به مجلس و از تصویب نمایندگان بگذرانند، فرضیه وجود حیات در کرات آسمانی را نیز به تصویب برسانند.
قانون طبیعت را که نمی شود از طریق تصویب قراردادی تأئید یا رد کرد.
مثل اینست که بگوئیم مجلسین تصویب کرده اند که اگر گلابی را با سیب پیوند بزنند پیوندش می گیرد و اگر با توت پیوند بزنند نمی گیرد.
وقتی که چنین اعلامیه ای از طرف گروهی که خود از متفکرین و فلاسفه بوده اند صادر می شود ملتها باید آنرا در اختیار فلاسفه و مجتهدین حقوق خویش قرار دهند.
اگر از نظر فلاسفه و متفکرین آن ملت مورد تأئید قرار گرفت همه افراد ملت موظفند آنها را بعنوان حقایقی فوق قانون رعایت کنند.
قوه مقننه نیز موظف است قانونی برخلاف آنها تصویب نکند.
ملتهای دیگر تا وقتی که از نظر خودشان ثابت و محقق نشده که چنین حقوقی در طبیعت به همین کیفیت وجود دارد ملزم نیست آنها را رعایت کنند و از طرف دیگر این مسائل جزء مسائل تجربی و آزمایشی نیست که احتیاج به وسائل و لابراتوار و غیره دارد و این وسائل برای اروپائیان فراهم است و برای دیگران نیست.
شکافتن آتم نیست که رموز و وسائلش در اختیار افراد محدودی باشد، فلسفه و منطق است، ابزارش مغز و عقل و قوه استدلال است.
اگر فرضاً ملتهای دیگر مجبور باشند در فلسفه و منطق مقلد دیگران باشند و در خود شایستگی تفکر فلسفی احساس نکنند، ما ایرانیان نباید این چنین فکر کنیم.
ما در گذشته شایستگی خود را بحد اعلی در بررسیهای منطقی و فلسفی نشان داده ایم ما چرا در مسائل فلسفی مقلد دیگران باشیم؟
عجبا، دانشمندان اسلامی آنجا که پای اصل عدالت و حقوق ذاتی بشر به میان می آید آنقدر برایش اهمیت قائل می شوند که بدون چون و چرا به موجب قانون تطابق عقل و شرع می گویند حکم شرع هم همین است.
یعنی احتیاجی به تأئید شرعی نمی بینند.
اما امروز کار ما به آنجا کشیده که میخواهیم با تصویب نمایندگان صحت این مسائل را تأئید نمائیم.
فلسفه را با کوپن نمی توان اثبات کرد