دانلود مقاله مفهوم امامت

Word 327 KB 15747 50
مشخص نشده مشخص نشده الهیات - معارف اسلامی - اندیشه اسلامی
قیمت قدیم:۲۴,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۹,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
کلمات کلیدی: امامت - مفهوم امامت
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • مقدماتی درباره مساله امامت

    نویسنده: شهید مرتضی مطهری
    بحث ما درباره امامت است.مى‏دانیم که در میان ما شیعیان مساله امامت اهمیت فوق‏العاده‏اى دارد و در میان سایر فرق اسلامى آن قدر براى این مساله اهمیت قائل نیستند.سر مطلب این است که مفهوم امامت در نزد شیعه با مفهوم امامت در نزد سایر فرق اسلامى متفاوت است.البته جهات مشترکى در کار هست ولى یک جهات اختصاصى هم در معتقدات شیعه در باب امامت هست که به همین جهت مساله امامت اهمیت فوق‏العاده‏اى پیدا مى‏کند.مثلا ما شیعیان وقتى که مى‏خواهیم اصول دین را بر طبق مذهب شیعه بیان کنیم مى‏گوییم اصول دین توحید است و نبوت و عدل و امامت و معاد، امامت را جزء اصول دین مى‏شماریم.اهل تسنن هم قائل به نوعى امامت هستند و اساسا منکر امامت به یک معنا نیستند، امامت را به شکل دیگرى قائل‏اند ولى به آن شکلى که قائل هستند، از نظر آنها جزء اصول دین نیست بلکه جزء فروع دین است.


    بالاخره ما در مساله امامت اختلاف داریم، آنها قائل به نوعى امامت‏اند و ما قائل به نوعى دیگر.چطور شده است که شیعه امامت را جزء اصول دین مى‏شمارد ولى اهل تسنن از فروع دین مى‏شمارند؟علتش همان است که عرض کردم: مفهوم امامت در شیعه با آنچه که در اهل تسنن هست، متفاوت است.


    امامت، استمرار نبوّت و همچون پیامبرى ، لطفى از جانب خداى متعال است.

    امامت جز با تصریح خداوندى تحقق نمى پذیرد و مردم در تعیین امام معصوم نقشى ندارند.

    امامت یکى از اصول بنیادى دین است و ایمان راستین جز با باور داشتن به بایستگى آن شکل نمى گیرد.


    امام کسى است که خداوند متعال او را ، پس از پیامبر به عنوان هدایتگر بشر برگزیده و باید از هر گناه و ناراستى پاک و معصوم ، و به اذن خدا، از جهان غیب آگاه باشد.

    امام نمونه کامل انسان و داراى برترین درجه کمال و فضیلت است و از آن جا که به یارى حق، همه گفتارها و رفتارهاى او نشان از راهى خدایى دارد، بر همه مردم پیروى از وى لازم و بایسته است.

    معنى امام
    کلمه «امام‏» یعنى پیشوا، کلمه «پیشوا» در فارسى، درست ترجمه تحت اللفظى کلمه «امام‏» است در عربى.خود کلمه «امام‏» یا «پیشوا» مفهوم مقدسى ندارد.پیشوا یعنى کسى که پیشرو است، عده‏اى تابع و پیرو او هستند اعم از آنکه آن پیشوا عادل و راه یافته و درست رو باشد یا باطل و گمراه باشد.قرآن هم کلمه امام را در هر دو مورد اطلاق کرده است.در یک جا مى‏فرماید: «و جعلنا هم ائمه یهدون بامرنا» (1) ما آنها را پیشوایان هادى به امر خودمان قرار دادیم.در جاى دیگر مى‏گوید: «ائمه یدعون الى النار» (2) پیشوایانى که مردم را به سوى آتش مى‏خوانند.یا مثلا درباره فرعون کلمه‏اى نظیر کلمه امام را اطلاق کرده است: «یقدم قومه یوم القیامه‏» (3) که روز قیامت هم پیشاپیش قومش حرکت مى‏کند.پس کلمه امام یعنى پیشوا.ما به پیشواى باطل فعلا کارى نداریم، مفهوم پیشوا را عرض مى‏کنیم.


    پیشوایى در چند مورد است که در بعضى از موارد، اهل تسنن هم قائل به پیشوایى و امامت هستند ولى در کیفیت و شخصش با ما اختلاف دارند.اما در بعضى از مفاهیم امامت، اصلا آنها منکر چنین امامتى هستند نه اینکه قائل به آن هستند و در فردش با ما اختلاف دارند.امامتى که مورد قبول آنها هم هست ولى در کیفیت و شکل و فردش با ما اختلاف دارند، امامت به معنى زعامت اجتماع است که به همین تعبیر و نظیر همین تعبیر از قدیم در کتب متکلمین آمده است.خواجه نصیر الدین طوسى در تجرید امامت را این طور تعریف مى‏کند: «ریاسه عامه‏» یعنى ریاست عمومى.[در اینجا ذکر یک مطلب لازم به نظر مى‏رسد: ] مشروعیت حکومت امام معصوم (ع) در نظر شهید مطهری مدل مطلوب حکومت از نظر شیعه، امامت است، اما امامت دارای مفهوم، گستره و ابعاد چند گانه‌ای است که زعامت سیاسی و حکومت یکی از وجوه آن است.

    امامت در نزد مطهری تالی تلو نبوت است.(مطهری ،1374،ج4،ص841) ایشان برای پیامبر سه شأن قائل است که هر سه را خداوند به او عطاء کرده است.

    شأن اول، شأن ابلاغ وحی و پیامبری است.(مطهری،1374،ج4،ص843) در این زمینه پیامبر هیچ اختیاری ندارد، بلکه پیغمبر باید بی کم و کاست دستور و پیام الهی را ابلاغ کند، شأن دوم قضاوت است.

    (مطهری ،1374،ج4،ص843) این شأن پیامبر ناشی از اهمیت عدل در اسلام است، زیرا قضاوت حکم به عدل است.

    شأن سوم پیامبر، شأن ریاست عام است.

    پیامبر براساس این شأن رئیس و رهبر اجتماع مسلمین است.

    (مطهری، 1374،ج4،ص843) مطهری معتقد است که هر سه شان را خداوند به پیامبر اعطا کرده است و حکومت هم به عنوان یکی از این شئون الهی برعهده پیامبر بوده است.

    به نظر شهید مطهری در هیچ یک از شئون، مردم دخالتی ندارند و درامر حکومت نیز پیامبر به خواست مردم مدیریت اجتماعی جامعه اسلامی را برعهده نگرفت.

    پیامبر اکرم (ص) به حکم نبوت، مقام زعامت سیاسی را هم داراست، و این مسأله را نمی‌توان به شورا و یا رأی مردم سپرد.

    (مطهری،1374،ج4،ص865) اگر پیامبر در زمینه ابلاغ وحی هیچ اختیاری نداشت، اما در حوزه زعامت سیاسی دارای اختیار است.

    در شأن سوم پیغمبر به موجب این که رهبر اجتماع است، اگر فرمانی بدهد غیر از فرمانی است که طی آن وحی خدا را ابلاغ می‌کند.

    خدا به او اختیار چنین رهبری را داده و این حق را به او واگذار کرده است.

    لذا پیامبر در احکام حکومتی با اصحاب خود مشورت می‌کند.

    (مطهری ،1374،ج4،ص844) شهید مطهری امامت را تالی تلو نبوت می‌داند و معتقد است که هر سه شأن پیامبر ـ یعنی تبیین دین (منهای دریافت وحی) قضاوت و حکومت ـ به امامان منتقل می‌شود.

    شؤون رسول اکرم پیغمبر اکرم به واسطه آن خصوصیتى که در دین اسلام بود، در زمان خودشان به حکم قرآن و به حکم سیره خودشان داراى شؤون متعددى بودند، یعنى در آن واحد چند کار داشتند و چند پست را اداره مى‏کردند، اولین پستى که پیغمبر اکرم از طرف خدا داشت و عملا هم متصدى آن پست بود، همین بود که پیغامبر بود یعنى احکام و دستورات الهى را بیان مى‏کرد.آیه قرآن مى‏گوید: «ما اتیکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا» (1) آنچه پیغمبر برایتان آورده بگیرید و آنچه نهى کرده[رها کنید]، یعنى آنچه پیغمبر از احکام و دستورها مى‏گوید، از جانب خدا مى‏گوید.

    پیغمبر از این نظر فقط بیان کننده آن چیزى است که به او وحى شده.منصب دیگرى که پیغمبر اکرم متصدى آن بود، منصب قضاست، او قاضى میان مسلمین بود، چون قضا هم از نظر اسلام یک امر گتره‏اى نیست که هر دو نفرى اختلاف پیدا کردند، یک نفر مى‏تواند قاضى باشد.قضاوت از نظر اسلام یک شان الهى است، زیرا حکم به عدل است و قاضى آن کسى است که در مخاصمات و اختلافات مى‏خواهد به عدل حکم کند.این منصب هم به نص قرآن که مى‏گوید: «فلا و ربک لا یؤمنون حتى یحکموک فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فى انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما» (2) به پیغمبر تفویض شده و رسول اکرم از جانب خدا حق داشت که در اختلافات میان مردم قضاوت کند.این نیز یک منصب الهى است نه یک منصب عادى.عملا هم پیغمبر قاضى بود.منصب سومى که پیغمبر اکرم رسما داشت و هم به او تفویض شده بود به نص قرآن و هم عملا عهده‏دار آن بود، همین ریاست عامه است.او رئیس و رهبر اجتماع مسلمین بود و به تعبیر دیگر سائس مسلمین بود، مدیر اجتماع مسلمین بود.گفته‏اند آیه: «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم‏» (3) ناظر به این جهت است که او رئیس و رهبر اجتماع شماست، هر فرمانى که به شما مى‏دهد بپذیرید.

    قهرا اینکه مى‏گوییم سه شان، به اصطلاح تشریفات نیست بلکه اساسا آنچه از پیغمبر رسیده سه گونه است.یک سخن پیغمبر فقط وحى الهى است.در اینجا پیغمبر هیچ اختیارى از خود ندارد، دستورى از جانب خدا رسیده، پیغمبر فقط واسطه ابلاغ است.

    است، مثل آنجا که دستورات دینى را مى‏گوید: نماز چنین بخوانید، روزه چنان بگیرید و...آنجا که میان مردم قضاوت مى‏کند، دیگر قضاوتش نمى‏تواند وحى باشد.

    دو نفر اختلاف مى‏کنند، پیغمبر طبق موازین اسلامى بین آنها حکومت مى‏کند و مى‏گوید حق با این است‏یا با آن.اینجا دیگر اینطور نیست که جبرئیل به پیغمبر وحى مى‏کند که در اینجا بگو حق با این هست‏یا نیست.حالا اگر یک مورد استثنائى باشد مطلب دیگرى است ولى به طور کلى قضاوتهاى پیغمبر بر اساس ظاهر است همان طورى که دیگران قضاوت مى‏کنند، منتها در سطح خیلى بهتر و بالاتر.خودش هم فرمود من مامورم که به ظاهر حکم کنم، یعنى مدعى و منکرى پیدا مى‏شوند و مثلا مدعى دو تا شاهد عادل دارد، پیغمبر بر اساس همین مدرک حکم مى‏کند.این حکمى است که پیغمبر کرده[نه اینکه به او وحى شده باشد].

    در شان سوم هم پیغمبر به موجب اینکه سائس و رهبر اجتماع است، اگر فرمانى بدهد غیر از فرمانى است که طى آن وحى خدا را ابلاغ مى‏کند.خدا به او اختیار چنین رهبرى را داده و این حق را به او واگذار کرده است.او هم به حکم اینکه رهبر است کار مى‏کند و لهذا احیانا مشورت مى‏نماید.ما مى‏بینیم در جنگهاى احد، بدر و در خیلى جاهاى دیگر پیغمبر اکرم با اصحابش مشورت کرد.در حکم خدا نمى‏شود مشورت کرد.آیا هیچ گاه پیغمبر با اصحابش مشورت کرد که نماز مغرب را اینطور بخوانیم یا آنطور؟بلکه مسائلى پیش مى‏آمد که وقتى درباره آنها با او سخن مى‏گفتند، مى‏فرمود این مسائل به من مربوط نیست، «من جانب الله‏» چنین است و غیر از این هم نمى‏تواند باشد.ولى در این گونه مسائل[یعنى در غیر حکم خدا] احیانا پیغمبر مشورت مى‏کند و از دیگران نظر مى‏خواهد.پس اگر در موردى پیغمبر اکرم فرمان داد چنین بکنید، این به حکم اختیارى است که خدا به او داده است.اگر هم در یک مورد بالخصوص وحیى شده باشد، یک امر استثنائى است و جنبه استثنائى دارد نه اینکه در تمام کارها و جزئیاتى که پیغمبر به عنوان رئیس اجتماع در اداره اجتماع انجام مى‏داد، به او وحى مى‏شد که در اینجا چنین کن و در آنجا چنان، و در این گونه مسائل هم پیغمبر فقط پیام‏رسان باشد.پس پیغمبر اکرم مسلما داراى این شؤون متعدد بوده است در آن واحد.

    امامت به معنى رهبرى اجتماع مساله‏امامت به معنى اولى که عرض کردم، همین ریاست عامه است، یعنى‏پیغمبر که از دنیا مى‏رود، یکى از شؤون او که بلا تکلیف مى‏ماند رهبرى اجتماع است.

    اجتماع زعیم مى‏خواهد و هیچ کس در این‏جهت تردید ندارد.زعیم اجتماع بعد از پیغمبر کیست؟این است مساله‏اى که اصل آن را، هم شیعه قبول دارد و هم سنى، هم شیعه قبول‏دارد که اجتماع نیازمند به یک زعیم و رهبر عالى و فرمانده است و هم سنى، و در همین جاست که مساله‏خلافت به آن شکل مطرح است.شیعه مى‏گوید پیغمبر(ص)رهبر و زعیم بعد از خودش را تعیین کرد و گفت بعد از من زمام‏امور مسلمین باید به دست على(ع)باشد و اهل تسنن با اختلاف منطقى که دارند، این مطلب را لااقل به شکلى که شیعه قبول داردقبول ندارند و مى‏گویند در این جهت پیغمبر شخص معینى را تعیین نکرد و وظیفه خود مسلمین بوده است که رهبر رابعد از پیغمبر انتخاب کنند.پس آنها هم اصل امامت و پیشوایى را - که مسلمین باید پیشوا داشته باشند - قبول دارند منتها آنهامى‏گویند پیشوا به آن شکل تعیین مى‏شود و شیعه مى‏گوید خیر، به آن‏شکل تعیین شد، پیشوا را خود پیغمبر اکرم به وحى الهى تعیین کرد.

    اگر مساله امامت در همین حد مى‏بود(یعنى سخن‏فقط در رهبر سیاسى مسلمین بعد از پیغمبر بود)انصافا ما هم که شیعه هستیم، امامت را جزء فروع دین قرار مى‏دادیم نه اصول دین،مى‏گفتیم این یک مساله فرعى است مثل نماز.اما شیعه که قائل به امامت است، تنها به این حد اکتفا نمى‏کند که على(ع)یکى‏از اصحاب پیغمبر، ابو بکر و عمر و عثمان و صدها نفر دیگر حتى سلمان و ابى ذر هم یکى از اصحاب پیغمبر بودند و على(ع)ازآنها برتر بوده، افضل و اعلم و اتقى و الیق از آنها بوده و پیغمبر هم او را معین کرده بود.نه، شیعه در این حد واقف‏نیست، دو مساله دیگر مى‏گوید که اصلا اهل تسنن به این دو مساله در مورد احدى قائل نیستند، نه اینکه قائل هستند و ازعلى(ع)نفى مى‏کنند.

    مساله امامت به معنى مرجعیت دینى است.

    امامت به معنى مرجعیت دینى گفتیم که پیغمبر مبلغ وحى بود.مردم وقتى‏مى‏خواستند از متن اسلام بپرسند، از پیغمبر مى‏پرسیدند.آنچه را که در قرآن نبود از پیغمبر سؤال مى‏کردند.مساله این است که‏آیا هر چه اسلام مى‏خواسته از احکام و دستورات و معارف بیان کند، همان است که در قرآن آمده و خود پیغمبر هم به عموم مردم‏گفته است، یا نه، آنچه پیغمبر براى عموم مردم گفت قهرا زمان اجازه نمى‏داد که تمام دستورات اسلام باشد، على(ع) وصى پیغمبربود و پیامبر تمام کما کیف اسلام و لا اقل کلیات اسلام را(آنچه را که هست و باید گفته بشود)به على(ع)گفت و او را به عنوان‏یک عالم فوق العاده تعلیم یافته از خود و ممتاز از همه اصحاب خویش و کسى که حتى مثل خودش در گفته‏اش خطاو اشتباه نمى‏کند و ناگفته‏اى از جانب خدا نیست الا اینکه او مى‏داند، معرفى کرد و گفت ایها الناس!بعد از من در مسائل‏دینى هر چه مى‏خواهید سؤال کنید، از وصى من و اوصیاى من بپرسید؟

    در واقع در اینجا امامت، نوعى کارشناسى‏اسلام مى‏شود اما یک کارشناسى خیلى بالاتر از حد یک مجتهد، کارشناسى من جانب الله، [و ائمه]یعنى افرادى که اسلام شناس‏هستند، البته نه اسلام شناسانى که از روى عقل و فکر خودشان اسلام را شناخته باشند - که قهرا جایز الخطا باشند - بلکه‏افرادى که از یک طریق رمزى و غیبى - که بر ما مجهول است - علوم اسلام را از پیغمبر گرفته‏اند، از پیغمبر(ص)رسیده به‏على(ع)و از على(ع)رسیده به امامان بعد و در تمام ادوار ائمه، علم اسلام یک علم معصوم‏غیر مخطئ که هیچ خطا نمى‏کند، از هر امامى به امامان بعد رسیده است.

    اهل تسنن براى هیچ کس چنین مقامى قائل نیستند.پس آنها در این‏گونه امامت، اصلا قائل به وجود امام نیستند، قائل به امامت نیستند نه اینکه قائل به امامت هستند ومى‏گویند على(ع)امام نیست و ابوبکر چنین است.براى ابوبکر و عمر و عثمان و به طور کلى براى هیچیک از صحابه چنین‏شان و مقامى قائل نیستند و لهذا در کتابهاى خودشان هزاران اشتباه را از ابوبکر و عمر در مسائل دینى نقل مى‏کنند.ولى‏شیعه امامان خودش را معصوم از خطا مى‏داند و محال است که به خطایى براى امام اقرارکند.[در کتابهاى اهل تسنن مثلا آمده است]ابوبکر در فلان جا چنین گفت، اشتباه کرد، بعد خودش گفت: «ان لى شیطانا یعترینى‏»یک شیطانى است که گاهى بر من مسلط مى‏شود و من اشتباهاتى مى‏کنم، و یا عمر در فلان جااشتباه و خطا کرد و بعد گفت این زنها هم از عمر فاضلتر و عالمترند.

    مى‏گویند وقتى که ابوبکر مرد، خاندان او و از جمله‏عایشه - که دختر ابوبکر و همسر پیغمبر بود - گریه و شیون مى‏کردند.

    صداى شیون که از خانه ابوبکر بلند شد، عمر پیغام‏داد که به این زنها بگویید ساکت‏شوند.ساکت نشدند.دو مرتبه پیغام داد بگویید ساکت‏شوند، اگر نه با تازیانه ادبشان مى‏کنم.هى‏پیغام پشت‏سر پیغام.به عایشه گفتند عمر دارد تهدید مى‏کند و مى‏گوید گریه نکنید.گفت: پسر خطاب را بگوییدبیاید تا ببینم چه مى‏گوید.عمر به احترام عایشه آمد.عایشه گفت: چه مى‏گویى که پشت‏سر هم پیغام مى‏دهى؟گفت:من از پیغمبر شنیدم که اگر کسى بمیرد و کسانش برایش بگریند، هر چه اینها بگریند او معذب مى‏شود، گریه‏هاى اینها عذاب‏است براى او.عایشه گفت: تو نفهمیده‏اى، اشتباه کرده‏اى، قضیه چیز دیگرى است، من مى‏دانم قضیه چیست: یک وقت‏مرد یهودى خبیثى مرده بود و کسانش داشتند براى او گریه مى‏کردند، پیغمبر فرمود در حالى که اینها مى‏گریند اودارد عذاب مى‏شود.نگفت گریه اینها سبب عذاب اوست بلکه گفت اینها دارند برایش مى‏گریند ولى نمى‏دانند که او داردعذاب مى‏شود.این چه ربطى دارد به این مساله؟!بعلاوه، اگر گریه کردن بر یت‏حرام باشد، ما گناه مى‏کنیم، چرا خدا یک بیگناه راعذاب کند؟!او چه گناهى دارد که ما گریه کنیم و خدا او را عذاب کند؟

    !عمر گفت: عجب!اینطور بوده مطلب؟!

    عایشه‏گفت: بله اینطور بوده.عمر گفت: اگر زنها نبودند عمر هلاک شده بود.

    خوداهل تسنن مى‏گویند عمر در هفتاد مورد(یعنى در موارد زیاد، وواقعا هم موارد خیلى زیاد است)گفت: «لو لا على لهلک عمر» .امیرالمؤمنین اشتباهاتش را تصحیح مى‏کرد، او هم به خطایش اقرار مى‏نمود.

    پس آنها قائل به چنین امامتى نیستند.ماهیت بحث برمى‏گردد به‏این معنا که مسلما وحى فقط به پیغمبر اکرم مى‏شد.ما نمى‏گوییم که به ائمه(ع)وحى مى‏شود.

    اسلام را فقط پیغمبر(ص)به بشر رساند و خداوند هم آنچه از اسلام‏را که باید گفته بشود، به پیغمبر گفت.اینطور نیست که قسمتى از دستورات اسلام نگفته به پیغمبر مانده باشد.ولى‏آیا از دستورات اسلام نگفته به عموم مردم باقى ماند یا نه؟اهل تسنن حرفشان‏این است که دستورات اسلام هر چه بود همان بود که پیغمبر به صحابه‏اش گفت.بعد در مسائلى که در مورد آنها از صحابه هم‏چیزى روایت نشده گیر مى‏کنند که چه کنیم؟اینجاست که مساله قیاس واردمى‏شود و مى‏گویند ما اینها را با قانون قیاس و مقایسه‏گرفتن تکمیل مى‏کنیم، که امیر المؤمنین در نهج البلاغه مى‏فرماید یعنى خدا دین ناقص فرستاد که شما بیاییدتکمیلش کنید؟!ولى شیعه مى‏گوید نه خدا دستورات اسلام را ناقص به پیغمبر وحى کرد و نه پیغمبر آنها را ناقص براى مردم بیان کرد.

    پیغمبر کاملش را بیان کرد اما آنچه پیغمبر کامل بیان کرد، همه،آنهایى نبود که به عموم مردم گفت(بسیارى از دستورات بود که اصلا موضوع آنها در زمان پیغمبر پیدا نشد، بعدهاسؤالش را مى‏کردند)، بلکه همه دستوراتى را که من جانب الله بود به شاگرد خاص خودش گفت و به او فرمود تو براى مردم بیان کن.

    اینجاست که مساله عصمت هم به میان مى‏آید.شیعه‏مى‏گوید همان طور که امکان نداشت‏خود پیغمبر در گفته خودش عمدا یا سهوا دچار اشتباه شود، آن شاگرد خاص پیغمبر هم‏امکان نداشت که دچار خطا یا اشتباه شود، زیرا همان گونه که پیغمبر به نوعى از انواع‏مؤید به تایید الهى بود، این شاگرد خاص هم مؤید به تایید الهى بود.

    پس این، مرتبه دیگرى است براى امامت.

    امامت به معنى ولایت امامت، درجه و مرتبه سومى دارد که اوج مفهوم‏امامت است و کتابهاى شیعه پر است از این مطلب، و وجه مشترک میان تشیع و تصوف است.البته از اینکه مى‏گویم وجه‏مشترک، سوء تعبیر نکنید، چون ممکن است‏شما با حرفهاى مستشرقین در این زمینه روبرو شوید که مساله را به همین‏شکل مطرح مى‏کنند.مساله‏اى است که در میان عرفا شدیدا مطرح است و در تشیع نیز از صدر اسلام مطرح بوده و من‏یادم هست که کربن حدود ده سال پیش در مصاحبه‏اى که با علامه طباطبایى داشت، از جمله سؤالاتى که کرد این بود که این مساله‏را آیا شیعه از متصوفه گرفته‏اند یا متصوفه از شیعه؟مى‏خواست بگوید از ایندو یکى از دیگرى گرفته است.علامه طباطبایى گفتندمتصوفه از شیعه گرفته‏اند، براى اینکه این مساله از زمانى در میان شیعه مطرح است که هنوز تصوف صورتى به خودنگرفته بود و هنوز این مسائل در میان متصوفه مطرح نبود، بعدها این مساله در میان متصوفه مطرح شده است.پس اگر بنا بشود که از ایندو یکى ازدیگرى گرفته باشد، باید گفت متصوفه از شیعه گرفته‏اند.

    این مساله، مساله «انسان کامل‏» و به تعبیر دیگرحجت زمان است.عرفا و متصوفه روى این مطلب خیلى تکیه دارند.مولوى مى‏گوید: «پس به هر دورى ولیى قائم است‏» در هردوره‏اى یک انسان کامل که حامل معنویت کلى انسانیت است وجود دارد.

    هیچ عصر و زمانى از یک ولى کامل - که آنها گاهى‏از او تعبیر به «قطب‏» مى‏کنند - خالى نیست، و براى آن ولى کامل که انسانیت را به طور کامل دارد مقاماتى قائل‏هستند که از اذهان ما خیلى دور است.از جمله مقامات او تسلطش بر ضمائر یعنى دلهاست، بدین معنى که او یک روح کلى‏است محیط بر همه روحها.باز مولوى در داستان ابراهیم ادهم - که البته افسانه است - در این مورد اشاره‏اى دارد.او افسانه‏هارا ذکر مى‏کند به اعتبار اینکه مى‏خواهد مطلب خودش را بگوید.هدف او نقل تاریخ نیست، افسانه‏اى را نقل مى‏کند تا مطلبش رابفهماند.[مى‏گوید]ابراهیم ادهم به کنار دریا رفت و سوزنى را به دریا انداخت و بعد سوزن را خواست.ماهیها سر از دریا در آوردنددر حالى که به دهان هر کدامشان سوزنى بود، تا آنجا که مى‏گوید: دل نگه دارید اى بى حاصلان در حضور حضرت صاحبدلان وتا آنجا که مى‏گوید آن شیخ(یعنى آن پیر)از اندیشه آن طرف واقف شد: شیخ واقف گشت از اندیشه‏اش شیخ چون شیر است و دلها بیشه‏اش مساله ولایت در شیعه معمولا به آن معناى‏خیلى به اصطلاح غلیظش مطرح است، به معنى حجت زمان که هیچ زمانى خالى از حجت نیست: «و لو لا الحجه لساخت الارض باهلها»یعنى هیچ وقت نبوده و نخواهد بود که زمین از یک انسان کامل خالى باشد، و براى آن انسان کامل مقامات و درجات‏زیادى قائل‏اند و ما در اغلب زیارتها که مى‏خوانیم، به چنین ولایت و امامتى اقرار و اعتراف مى‏کنیم، یعنى معتقدیم که‏امام داراى چنین روح کلى است.ما در زیارت مى‏گوییم(این را همه ما همیشه مى‏خوانیم و جزء اصول تشیع است):«اشهد انک تشهد مقامى و تسمع کلامى و ترد سلامى‏» (تازه ما براى مرده‏اش مى‏گوییم.البته از نظر ما مرده و زنده او فرقى ندارند،چنین نیست که زنده‏اش اینطور نبوده و فقط مرده‏اش اینطور است).

    من گواهى مى‏دهم که تو الآن وجود مرا در اینجا حس و ادراک مى‏کنى، من اعتراف مى‏کنم‏که تو سخنى را که من الآن مى‏گویم: «السلام علیک یا على بن موسى الرضا» مى‏شنوى، من اعتراف مى‏کنم و شهادت‏مى‏دهم که سلامى را که من به تو مى‏کنم: «السلام علیک‏» تو به من جواب مى‏دهى.اینها را هیچ کس براى هیچ مقامى‏قائل نیست.اهل تسنن(غیر از وهابیها) فقط براى پیغمبر اکرم قائل هستند و براى غیر پیغمبر براى احدى در دنیا چنین‏علو روحى و احاطه روحى قائل نیستند.ولى این مطلب جزء اصول مذهب ما شیعیان است و همیشه هم آن را مى‏گوییم.

    بنابراین، مساله امامت‏سه درجه پیدا مى‏کند و اگر اینهارا از یکدیگر تفکیک نکنیم، در استدلالهایى که در این مورد هست دچار اشکال مى‏شویم.لهذا تشیع هم مراتبى دارد.بعضى‏از شیعیان فقط قائل به امامت به همان معنى رهبرى اجتماعى‏اند، مى‏گویند پیغمبر(ص)على(ع)را تعیین کرده بودبراى رهبرى بعد از خود و ابوبکر و عمر و عثمان بیجا آمدند.همین مقدار شیعه هستند و در آن دو مساله دیگر یا اعتقاد ندارند ویا سکوت مى‏کنند.بعضى دیگر، مرحله دوم را هم قائل هستند ولى به مرحله سوم نمى‏رسند.مى‏گویند مرحوم آقاسید محمد باقر درچه‏اى، استاد آقاى بروجردى در اصفهان منکر این مرحله سوم بوده، تا مرحله دوم پیش مى‏آمده ولى از آن‏بیشتر اعتقاد نداشته است.اما اکثریت‏شیعه و علماى شیعه مرحله سوم را هم اعتقاد دارند.

    ما اگر بخواهیم وارد بحث امامت بشویم‏باید در سه مرحله بحث کنیم: امامت در قرآن، امامت در سنت و امامت به حسب حکم عقل.در مرحله اول باید ببینیم آیا آیات قرآن‏در باب امامت دلالت بر امامتى که شیعه مى‏گوید دارد یا نه؟و اگر دلالت دارد، آیا فقط امامت به معنى رهبرى سیاسى و اجتماعى‏را مى‏گوید یا امامت به معنى مرجعیت دینى و حتى امامت به معنى ولایت معنوى را هم مى‏گوید؟از این که فارغ‏شدیم باید وارد بحث امامت در سنت بشویم، ببینیم که در سنت پیغمبر(ص) راجع به امامت چه آمده؟بعد مساله را از نظر عقلى‏تجزیه و تحلیل کنیم که عقل در هر یک از سه مرحله امامت چه چیز را قبول مى‏کند؟آیا مى‏گوید از نظر رهبرى اجتماعى‏حق با اهل تسنن است و جانشین پیغمبر(ص)باید به وسیله شوراى مردم انتخاب شود یا اینکه پیغمبر جانشین‏خود را تعیین کرده است؟همین طور در آن دو تاى دیگر عقل چه مى‏گوید؟

    مشروعیت ولایت فقیه درباره نظریه ولایت فقیه گفتارها و نوشتارهاى تحقیقى سودمندى ارائه شده و مى‏شود.

    این نظریه از دیدگاه علمى و اعتقادى سابقه دیرینه‏اى در منابع و مصادر شیعه دارد، اما باید پذیرفت که به چند علت براى سیاست جهانى و جهان سیاسى عصر حاضر تازگى دارد: یکى این که در نظام‏هاى سیاسى و ساختارهاى حکومتى جهان، نظامى بدین نام و نشان و رژیمى با این ابعاد و اصول دیده و شناخته شده نبوده و جهان معاصر گویى ناگهان با آن روبه‏رو گردیده است.

    دیگر آن که این پدیده یک‏باره بر همه ابعاد فردى و اجتماعى، داخلى و خارجى، سیاسى و اقتصادى و مادى و معنوى انسان‏ها سایه افکنده است به تعبیر دیگر، هیچ چیزى را که بشر بدان نیازمند است از نظر دور نداشته است بلکه همگان را به سوى حقوق فرد و جامعه و نیز آزادى و |13| استفاده صحیح از مواهب طبیعى سوق مى‏دهد.

    مهم‏تر از آن، نسل حاضر را علیه استکبار و استعمار جهانى برانگیخته و به مصاف با دشمنان انسان فراخوانده و اکنون جهان اسلام را به صورت یک ابرقدرت توانمند و حرکت‏آفرین درآورده و در برابر مستکبران و جهان خواران قرار داده است.

    مردم رنجدیده و مستضعف دنیا نیز با استقبال عظیم و همه جانبه‏اى که از این اصل حیاتى نموده‏اند خطرى جدى در مقابل جباران به شمار آمده و این خود موجب وحشت فزاینده ستمگران و زورگویان گردیده است.

    شاید مهم‏ترین چیزى را که بتوان عامل ناشناخته ماندن اصل ولایت فقیه به شمار آورد، همانا انزواى مذهب تشیع از ورود به صحنه سیاست جهانى و تشکیل یک حکومت الهى و اسلامى واقعى بوده است که همیشه از سوى دشمنان اسلام سرکوب و هر قیام شیعى به خاک وخون کشیده مى‏شده است و درنتیجه، مبانى علمى و عقیدتى این نظام حیات‏بخش تنها در کتاب‏هاى استدلالى و درس‏هاى حوزوى آن هم به طور اختصار مطرح مى‏گردیده و به تدریج از جایگاه اصلى و طبیعى خود (علم کلام و عقاید) نقل مکان کرده و به علم فقه وارد شده و به سبب عدم امکان دست‏یابى به مواد و موارد مترقى آن که اصول و قوانین حکومت باشد به ناچار در محدوده اموال غیب و قصر، یعنى اموال مفقودان و نابالغان و مواردى از این گونه باقى مانده و به مرور زمان آن چنان از اذهان فاصله گرفته که هم اکنون نیز که حدود بیست سال از تحقق عینى آن در ایران اسلامى مى‏گذرد هنوز صورت متعالى و مترقى آن (ولایت بر حکومت اسلامى) بر پاره‏اى از افکار سنگینى مى کند و پذیرش کامل آن‏چنان که باید و شاید به ذهن برخى نمى‏گنجد.

    حتى افراد بزرگوار و با عظمتى که ولایت فقیه حق شرعى و طبیعى خود آنان است در اطلاق و یا برخى از جوانب آن تأمل دارند و این جاست که به عظمت افکار امام راحل (قده) و سعه دیدگاه‏هاى ایشان پى مى‏بریم و به اهمیت گفتارشان که فرمود: ولایت فقیه از مسائلى است که تصور آن موجب تصدیقش خواهد شد.[1] پس این رسالت بر دوش همه است که با قلم و زبان، روشنگرى کنند و با بهره‏ورى از بینش اجتماعى و حکومتى اسلام و هم با زبان سیاست و بیانى که جهان آن را درک کند و |14| تشریح و تفسیرى از آن به گونه‏اى که از اصطلاحات و تعبیرات ویژه عملى و یا حوزوى فاصله داشته و براى عصر حاضر و نسل جدید مورد پذیرش باشد سخن گویند و به شبهه‏ها و وسوسه‏ها پاسخ دهند و راه را بر مغرضان و دشمنان بربندند و این حقیقت همیشه آویزه گوش باشد که دشمن هماره در کمین است و هیچ‏گاه از پاى نخواهد نشست.

    البته باید به این نکته خطیر اشاره شود که: در پاره اى از نوشتارها که به عنوان تصور مبادى مسئله ولایت فقیه نگارش و پخش مى گردد آن اندازه در نقل اقوال و تاریخ آن‏ها، موشکافى مى‏شود و در ذکر مدارک، احتمالات چند جانبه، تطبیقات سیاسى غربى و غیرغربى و بالاخره کاوش‏هاى جانبى و بلکه انحرافى انجام مى‏گیرد و از پایه‏هاى اصلى مسئله فاصله گرفته مى شود که اصولا بحث حالت سفسطه به خود گرفته و پس از مطالعه و تأمل چیزى در اختیار مطالعه کننده باقى نمانده و جز تخیر و تردید نصیبى حاصل نمى‏گردد.

    این‏گونه نوشته‏ها و تحلیل‏ها اگر دلیل مخالفت و مبارزه با موضوع نباشد بدون شک حاکى از عدم درک، ناتوانى بر هضم مبانى علمى ولایت، عجز بر تصمیم‏گیرى و اتخاذ یک مبناى علمى صحیح بلکه نوعى از خلط و التقاط است که باید با هوشیارى کامل به دفع و رفع این‏گونه برداشت‏ها پرداخت.

    در این جا مناسب است که به ذکر مسائل و بحث‏هاى مهمى که در خور توجه بوده و باید عنوان پایه و مبنا داشته باشند اشاره کنیم: 1- منظور از ولایت فقیه چیست؟

    2- این مسئله از مسائل فقه است و یا علم کلام؟

    3- ولایت فقیه، مطلق است و یا مقید به موارد خاص؟

    و اثر هرکدام بر جامعه اسلامى و این که دایره اطلاق چه اندازه است؟

    4- آیا ولایت (بنابر این که از فقه باشد) از احکام اولیه است و یا ثانویه؟

    5- آیا ولایت به نحو استقلال براى فقیه ثابت است یا به نحو اشتراط که تصرفات فقط با اذن و نظارت وى باشد؟

    6- فقیه صاحب ولایت کیست؟

    |15| 7- ولایت براى فقیه و مجتهد مطلق ثابت است و یا مجتهد متجزى نیز ولایت دارد؟

    8- ولایت در امور شخصى و فردى افراد نیز سارى و جارى است و یا اختصاص به امور عامه و اجتماعى دارد؟

    9- در صورت جریان ولایت در امور عامه آیا محدود به امور شرعى بالمعنى‏الاخص است و یا امور عمومى دیگر را نیز شامل مى‏گردد؟

    10- ولایت شرط وجوب است و یا شرط واجب؟

    و آیا تأسیس حکومت بر فقیه واجب است یانه؟

    11- آیا ولایت فقیه بالفعل براى او ثابت است و یا بالقوه که با تبعیت و انتخاب و غیره فعلیت پیدا مى کند؟

    و در صورت اول، محذور تعدد فقها چگونه قابل حل است؟

    12- ولایت فقیه با کدام یک از نظام‏هاى سیاسى جهان تناسب دارد: استبداد، مشروطه، جمهورى و؟

    13- آیا ولایت با حاکمیت ملى مخالفت دارد یا نه؟

    14- آیا ولایت فقیه به معناى اذن در تصرف است و یا معناى دیگر دارد و آیا مخصوص امور حسبیه است و یا اعم از آن‏هاست؟

    15- اصولاً آیا مسئله ولایت فقیه یک موضوع کاملاً نقلى است و یا عقلى و یا مرکب از عقل و نقل؟

    در این مقال بدون این که درصدد تحقیق و بررسى مسائل یاد شده باشیم لازم مى‏دانیم اذهان و افکار خوانندگان و پژوهندگان محترم را به ذکر چند نکته معطوف داریم: نکته اول: فحص و کاوش در خصوص تاریخ مسئله ولایت فقیه در اسلام هر چند ارزشمند بوده و جایگاه والاى خود را دارد در مقام مشروعیت اصلى این مسئله تأثیرى ندارد، زیرا ولایت فقیه (اگر چه با اصطلاحات و تعبیرات دیگر) در متن عقاید اسلامى ریشه داشته و از پشتوانه روایات مذهبى متعدد بلکه از آیات قرآنى نیز مانند آیه شریفه اطیعوا الله واطیعوا الرسول واولى الامر منکم[2] و غیره نیز برخوردار است چنان که |16| پى‏گیرى و ره‏یابى قائلان و معتقدان به ولایت فقیه نیز با این که مفید فایده است اما وقفه‏اى در اصل مشروعیت آن ایجاد نمى‏کند زیرا: اولاً: باید به دنبال دلیل مسئله در کتاب و سنت بود و مشروعیت آن را در این دو منبع و مرجع اصلى اسلامى پى گرفت و جایگاه اقوال و شهرت و اجماع و امثال ذلک را در آخرین مرحله دانست.

    ثانیاً: اگر منظور گوینده و نویسنده اى بحث از ولایت مطلقه فقیه باشد (هرچند حدود و قیودى هم وجود دارد که منافاتى با ولایت مطلقه به معناى مورد نظر ندارند و به آن‏ها اشاره شد) ظاهراً این معنا در میان فقیهان قدیم بلکه اقدم مطرح بوده و براى آن گروه از فقها که شهرت قدمایى را حجت مى‏دانند و بر آن تکیه مى‏زنند چنان‏که به حد شهرت محققه قدمائیه برسد کافى بلکه حجت خواهد بود.

    و چنان چه کسى بخواهد از کلمات و آرا و انظار فقهاى اسلام مسئله ولایت فقیه را به عنوان یک اصل و به طور فى‏الجمله (در مقابل انکار اصل آن) مشروعیت بخشد در پاسخ وى باید گفت: این نوع ولایت فى‏الجمله نه تنها اجماعى فقهاى مذهب شیعه است بلکه جزء ضروریات مذهب به شمار مى‏آید و هیچ فقیهى در هیچ قرن و عصرى نبوده که به اصل ولایت فقها رأى نداده باشد زیرا دست کم ولایت در فتوا را پذیرفته است.

    لذا آن چه اخیراً در برخى از نوشته‏ها دیده مى‏شود که نویسندگان محترم آن‏ها به دنبال انظار فقیهان در این مسئله بوده و آرا و کلمات آنان را از کتاب‏هاى ایشان در موارد مختلف فقه حکومتى و غیرحکومتى به دست مى‏آورند هر چند این کار تحقیقى ارجمند و قابل تقدیر و تقدیس است لکن براى اثبات ولایت مطلقه که در این دوره از انقلاب اسلامى و در این مقطع از زمان مورد نظر است کافى نخواهد بود، زیرا بعضى از کلمات بزرگان در این باره کلى و مطلق بوده و حمل آن بر عموم و اطلاق ولایت، مستلزم احراز این نکته است که آنان در صدد بیان بوده‏اند و این احراز آسان به دست نمى‏آید (و به اصطلاح یقین به مقدمات حکمت و تمامیت آن ها حاصل نیست) و برخى از کلمات آنان نیز داراى اجمال و ابهام و پاره‏اى نیز وارد در مسائل و موارد خاصى از فقه بوده است و تسرى و تعمیم به کل

چنان که پوشیده نیست اعتقاد به امامت و امامان دوازده گانه : از ارکان باورداشت شیعیان است که بدون این ویژگى دیگر نتوان کسى را شیعى خواند,چنان که با داشتن این اعتقاد نمى توان مسلمانى را غیرشیعى دانست و لذابسیار طبیعى است که دانشمندان عرصه تشیع جد و جهد فراوان به کار بندندتا حقانیت این اصل آسمانى را به کرسى صحت نشانند و اظهار دارند که اعتقاد به امامت نه باورى است طایفه اى و مقطعى که ...

معنی امام کلمه امام یعنی پیشوا . کلمه پیشوا در فارسی درست ترجمه تحت اللفظی کلمه امام است . در عربی خود کلمه امام یا پیشوا مفهوم مقدسی ندارد . یعنی کسی که پیشرو است . عده ای تابع و پیرو او هستند ، اعم از اینکه آن پیشوا عادل و راه یافته و درست رو باشد یا باطل و گمراه باشد . قرآن هم کلمه امام را در هر دو مورد اطلاق کرده است . در یک جا می فرماید :« و جعلنا هم ائمه یهدون بامرنا ...

مفهوم و پیام پیام امر و دستوری است که به مخاطبان داده می شود تا آن را عمل کنند یک حادثه وعمل می تواند برای دیگران پیام باشد همچنین یکی از مراحل «نهی از منکر» با بی اعتنایی و قطع رابطه چهره عبوس و اخم کردن به شخص که اخلاقی می کند به آن می گوییم« نکن » امام حسین فرموده است :« اگر دین ندارید آزاد باشید » یک پیام صریح و روشن است سیدالشهداء پیام داده اند ...

تعادل قوا در جمهورى اسلامى ایران روابط قوا در جمهورى اسلامى ایران برخلاف تمامى کشورهاى دنیا به گونه اى خاص تنظیم شده است. هر چند که به ظاهر به صورت تفکیک نسبى قوا تلقى مى شود، لیکن این روابط از ویژگى هاى خاصى برخوردار است که به خوبى آن را از سایر رژیم ها متمایز مى سازد.(4) مفهوم تفکیک قوا در مقابل «وحدت قوا»(5) به کار مى رود. این تفکیک موجب پدیدارى سازمان هاى حاکم ...

هدایت و رهبری، یکی از ارکان مدیریت به شمار می رود. چرا که از اهم کارهایی است که یک مدیر باید انجام دهد بدین معنا که از نیروها و استعدادها در جهت صحیح که همانا تعالی و رشد و تکامل انسان هاست، استفاده نماید و در طی این طریق؛ به مقاصد مورد نظر و مطلوب برنامه ها در سازمان دست یابد. تبیین و تعریف واژه رهبری در تعریف رهبری نظریات متعددی ارائه شده است که در اینجا به برخی از مهمترین ...

دوران کوتاه حکومت امیرالمؤمنین (ع)، مصداقی جامع و الگویی ماندگار را از نظام سیاسی اسلام و حکومت حق و عدل پس از حکومت پیامبر اکرم (ص) بر جای گذاشت. و حکومت علوی با خاستگاه الهی خود و در پی خواست مردم. حکومتی در خدمت دین و مردم بود. حکومتی که آن همه دشواری های داخلی و مانع تراشی های مخالفان و دشمنان نتوانست آن را از مسیر عدالت و اهداف اسلامی و رسالت الهی اش خارج کند. و حکومت علو. ...

عدالت اقتصادی مقدمه: عدالت در اسلام هم مقابله با فقر است و هم مترادف با کارآمدی است. اما در غرب وقتی می‌گویند عدالت اجتماعی، بیشتر تأمین اجتماعی و فقرزدایی مورد توجه است و بیشتر این جنبه‌ از عدالت را دنبال می‌کنند. اما در اسلام کارآمدی جزئی از عدالت است مسئله عدالت با وجود اینکه یک مسئله اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است، ولی از نظر مکتب شیعه آنقدر مهم است که در کنار پنج اصل اعتقادی ...

پیشگفتار   نگاه فقها و انتظار آنان از فقه یکسان نیست. برخى به فقه از زاویه فردى نگریسته و تنها رسالت آن را در تشخیص وظایف شرعى افراد مکلّف در حوزه زندگى فردى دانسته‏اند. گروهى دیگر افزون بر رسالت فوق براى فقه، آن را منبع ومرجع تعیین قواعد و برنامه زندگى انسانها در قلمرو اجتماع‏وقوانین اداره حکومت منطبق با اسلام مى‏دانند. حضرت امام خمینى(قدس‏سره) که از صاحب نظران در این ...

مقدمه با نام و یاد خدای یکتا سخن خود را آغاز می کنم و پا در راه تحقیقی می گذارم که سخن درباره آن زیاد گفته شده است. هدف از این تحقیق نتیجه گیری از وقایع گذشته و حال نیست بلکه با بیان اتفاقات، تماما تصمیم گیری را به عهده خواننده و شنونده آن میگذارد . بحث را با موضوع انقلابها در جهان آغاز می کنیم . رخدادی که یک ملت در آن شریک هستند و برای کشوری بهتر دست به انقلاب می زنند. پس از آن ...

.زمان بندی مراحل انجام تحقیق: از بعد ماه رمضان شروع کرده ام.اول به دنبال تهیه فیش رفتم و بعد کتاب پیدا کردم و بعد از ماه رمضان با مطالعه کتب تهیه شده کار خود را آغاز کزدم هدف نخست جمع آوری مطالبی در خصوص سیره سیاسی حضرت بود که پس از چند ماه با توجه به مشگلات دیگری هم که داشتم موفق به دسته بندی آنها شدم،سپس در مورد سیره اخلاقی حضرت باید مطالبی را گرد آوری می کردم،روزهای بعدی هم ...

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول