دوران کودکی
محمدبنعبدالله (ص) یک رنجبر به تمام معنای واقعی بود در بین مشاهیری که در دوره طفولیت و آغاز جوانی رنج بردهاند هیچکس را نمیتوان یافت که باندازه پیغمبر اسلام در کودکی و جوانی رنج برده باشد.
من تصور میکنم یکی از علل اینکه در قرآن بدفعات توصیه شده نسبت به یتیمان و مساکین ترحم نمایند و از آنها دستگیری کنند همین بود که محمدبنعبدالله(ص) دوره کودکی را با یتیمی گذرانید و در آغاز جوانی بسیار بیبضاعت بود.
وقتی پیغمبر مسلمین چشم بدنیا گشورد پدرش از دار دنیا رحلت کرده بود و با اینکه محمد(ص) از طائفه مزبور در مکه احترام داشتند مادر محمد(ص) مجبور شد که بمدینه نزد خویشاوندان خود برود که شاید بتواند فرزندش را در آنجا و با کمک خویشاوندان بزرگ نماید زیرا بعد از مرگ عبدالله پدر محمد آن طفل یتیم و مادرش از مال دنیا هیچ نداشتند.
بعد از اینکه مادر و فرزند بمدینه رسیدند مادر محمد(ص) موسوم به آمنه که جوان بود با سرودن شعر خود را از اندوه مرگ شوهر و تنهائی و تهیدستی تسلی میداد.
در آن موقع عدهای از زنهای طبقات محترم در عربستان شعر میسرودند.
سه نفر از مورخین اسلام باسم سیوطی- ابنسعد- حمیدالله- میگویند بعد از اینکه محمد(ص) بمدینه رسید واقعهای برایش پیش آمد که جهت آن طفل تازگی داشت.
واقعه مزبور این بود که محمد(ص) بعد از رسیدن بمدینه برای اولین بار توانست که در یک برکه که از آب غوص نماید و از هر طرف بدن خود را از آب محاط ببیند.
در مکه آب و آذوقه کم بود و برکهای وجود نداشت که اطفال بتوانند بخصوص در روزهای گرم تابستان در آن آبتنی کنند ولی در مدینه برکه وجود داشت و کودکان در فصل تابستان لباس خود را از تن بیرون میآوردند و وارد آب میشدند و احساس خنکی میکردند و محمد(ص) نیز مثل کودکان مدینه ولی برای مرتبه اول در آب برکه آبتنی کرد.
خویشاوندان( آمنه) بعد از ورود او و پسرش به بیوه جوان مرحوم عبدالله کمک کردند ولی افسوس که اندکی بعد از ورود به مدینه مادر محمد(ص) بیمار شد و بزودی حال زن جوان طوری وخیم گردید که همه دانستند خواهد مرد.
رسم اعراب این بود که وقتی حس میکردند که شخصی در حال احتضار است خویشاوندان اطرافش را میگرفتند و دائم با او حرف میزدند تا محتضر در آستانه مرگ خود را تنها نبیند و بیم نداشته باشد.
رسم اعراب این بود که وقتی حس میکردند که شخصی در حال احتضار است خویشاوندان اطرافش را میگرفتند و دائم با او حرف میزدند تا محتضر در آستانه مرگ خود را تنها نبیند و بیم نداشته باشد.
آنهائی که اطراف آمنه را گرفته بودند پیوسته حرف میزدند که آنزن جوان متوحش نشود و آمنه گاهی چیزی زیر لب میگفت.
یکوقت محمدخردسال دید که دیگر مادرش جواب نمیدهد و خود را روی سینه مادر انداخت و شیونکنان گفت مادر… مادر… چرا جواب نمیدهی؟
ولی روح از کالبد مادر جوان پرواز کرده بود.
زنهائی که خویشاوندان آمنه بودند او را عریان کردند و بدنش را شستند و بعد محمد دید که کفن بر مادرش پوشانیدند و او را بردند و در قبرستان موسوم به( ابوا) دفن کردند.
در عربستان رسم نبود که مرده را با تابوت دفن کنند برای اینکه بمناسبت کمیابی چوب ساختن تابوت خیلی گران تمام میشد و ( آمنه)را مثل سایر اموات بدون تابوت بخاک سپردند.
بعد از اینکه قبر را پوشاندند و خویشاوندان مراجعت کردند دیدند که محمد نیست و برگشتند و مشاهده نمودند محمد روی قبر مادر نشسته و او را صدا میزند و میگوید چرا به خانه مراجعت نمیکنی مگر نمیدانی که من غیر از تو کسی را ندارم.
محمد که از پدر و مادر هر دو یتیم شده بود از آن پس روزها در گوشهای مینشست و وقتی کودکان باو نزدیک میشدند و از وی دعوت میکردند میگفت مرا بحال خود بگذارید من نمیتوانم با شما بازی کنم.
طوری اندوه مرگ مادر آن طفل خردسال را ملول کردهبود که غذا نمیخورد و خویشاوندان ( آمنه) میدیدند که روزبروز آن طفل لاغرتر میشود.
محمد(ص) پدر بزرگی باسم عبدالمطلب داشت که در مکه بسر میبرد و پیرمردی بود یکصدو هشت ساله و خویشاوندان( آمنه) طفل را نزد پدر بزرگش فرستادند.
عبدالمطلب وقتی محمد(ص) را دید محبت آن طفل در قلبش جا گرفت و بقدری نسبت به محمد علاقمند شد که او را به ( دارالندوه) برد.
( دارالندوه) عبارت بود از مجلس شورای مکه که فقط مردان طائفه قریش مجاز بودند که در آن حضور بهم رسانند آنهم مشروط بر این که چهل سال از عمرشان گذشته باشد.
ولی عبدالمطلب محمد(ص) را با خود به (دارالندوه) میبرد و روز اول چند نفر از اعضای آن مجلس بر عبدالمطلب ایراد گرفتند که چرا یک کودک را با خود بآن مجلس بزرگ آورده ولی آنها نیز طوری مجذوب آن طفل شدند که هر دفعه که محمد(ص) با جد خود به مجلس شورا میآمد بزرگان قریش او را نوازش میکردند.
ولی افسوس که عبدالمطلب هم دوسال بعد در سن یکصدودهسالگی جهان را وداع گفت و باز محمد(ص) تنها ماند.
درآن موقع از سن پیغمبر اسلام هشت سال میگذشت و عموی او ابوطالب عهدهدار سرپرستی وی گردید.
ابوطالب بقول اعراب کنیه عموی پیغمبر بود.
اعراب قبل از اسلام از دختر متنفر بودند و بطوریکه میدانیم دختران خود را زنده بگور میکردند تا اینکه ننگ نگاهداری و بزرگ کردن آنان را متحمل نشوند.
ولی در عوض از داراشدن پسر خوشوقت میشدند و داشتن پسر برای هرمرد عرب مایه مباهات بود و نام پسر را بر خود مینهاد و این نام را کنیه میخواندند.
مثلاَ ابوطالب یعنی پدر طالب و عموی پیغمبر اسلام پسری داشت که اسمش طالب بود و وی نام پسر را بر خود نهادهاست.
خود محمدبنعبدالله(ص) پیغمبر اسلام هم دارای کنیه ابوالقاسم بود زیرا پسری داشت موسوم به قاسم که زندگی را بدرود گفت.
ابوطالب عموی پیغمبر مردی شریف بود ولی بضاعت نداشت و میباید عدهای کثیر از خانواده خود را اعاشه نماید.
او نمیتوانست که وسائل محمد(ص) خردسال را فراهم نماید و آن طفل مجبور شد که از هشتسالگی برای تأمین امرار معاش خود کار کند.
گرچه محمد(ص) دارای عمو بود و ابوطالب به ظاهر سرپرستی وی را برعهده داشت ولی لزوم تأمین معاش یک خانواده بزرگ مانع از این میشد که ابوطالب بتواند وسائل رفاه محمد(ص) را فراهم نماید و برای او لباس خریداری کند و پایافزار بر پای آن طفل یتیم بپوشاند.
لذا در دورهای از عمر که اطفال دیگر تمام اوقات خود را صرف بازی میکردند محمد خردسال مجبور شد که تمام اوقات خود را صرف کار برای تحصیل معاش نماید آنهم یکی از سختترین کارها یعنی نگاهداری گله در گرمای تابستان در صحراهای عربستان.
تحقیق در وضع زندگی محمد هنگام طفولیت نشان میدهد اندیشهای که سبب گردید بالاخره آن طفل یتیم از طرف خداوند برای پیغمبری مستعد شناخته شود از طفولیت در او راه یافت و از همان موقع که محمد در صحراهای گرم تابستان گله میچراند عادت کرد که در خود فرو برود و فکر کند و صحرا برای اندیشهکردن و در خود فرورفتن بهترین مکان است.
مذاهب بزرگ گذشته از این جهت از صحراهای گرم بوجود آمد که صاحبان ادیان مجال زیاد داشتند که در آن صحاری وسیع درباره خداوند و راز خلقت و تکلیف سرنوشت نوع بشر فکر کند.
در هر حال پیغمبر اسلام از سن هشتسالگی مجبور شد که برای تحصیل یک قرص نان و چند خرما و یک جامه و یک پایافزار در صحرا گله بچراند او هر بامداد از شهر خارج میشد و تا شب به تنهایی در صحرا بسر میبرد و نظر به آسمان نامحدود و افق وسیع در شب میدوخت قبل از اینکه آفتاب غروب کند گله را به آبادی برمیگرداند و شب به منزل عمویش عبدالمطلب میرفت و میخوابید.
قاعده کلی این است که اطفال یتیم قبل از کودکان دیگر دارای رشد عقلی میشوند زیرا کسی آنها را نوازش نمیکند و غبار ملامت را از چهره آنان نمیزداید.
هیچ مادر و پدر مهربان طفل یتیم را در برنمیگیرد که ببوسد و در اعیاد بزرگ کسی برای یتیمان لباس و پایافزار نو خریداری نمینماید.
پسری که نه پدر دارد و نه مادر و از هشتسالگی مجبور است کار کند و نان بخورد میفهمد که جزء بخود به هیچ کس نباید اتکا داشته باشد و چاره مشکلات خود را فقط از خودش بخواهد.
یکروز که محمد(ص) گله خود را از صحرا به آبادی برمیگرداند کسانی که او را دیدند مشاهد کردند که آن طفل معصوم پایافزار ندارد و با پای برهنه روی ریگهای گرم بیابان راه میرود.
زحمات زیاد و تنهایی و قبول مسئولیت طوری محمد(ص) را قبل از وقت فکور و متین کرد که ابوطالب بعد از اینکه محمد به دوازده سالگی رسید تصمیم گرفت که او را با خود به مسافرت ببرد.
دوران جوانی : یک قسمت از اقدامات محمد(ص) در سنوات قبل از بعثت نشان میدهد که آن مرد بدون تردید استعدادی برتر از دیگران داشته و مغز او در مسائل اجتماعی و سیاسی و حقوقی چیزهایی استنباط میکرده که به عقل دیگران نمیرسیده است.
ابوطالب عموی پیغمبر(ص) برادرزاده خود را دوست میداشت ولی بیبضاعت بود و نمیتوانست پیوسته از برادرزاده خود استفاده کند.
ولی بازرگانان مکه شهرت امانت محمد را شنیده بودند و میل داشتند که او را وارد خدمت خود کنند.
یکی از بازرگانان درصدد برآمد که از محمد( امین) دعوت نماید که وارد خدمت او شود و با کاروانهای بازرگانی وی به مسافرت برود.
محمد(ص) دعوت خدیجه را به اطلاع عمویش رسانید و با او شور کرد که آیا پیشنهاد آن زن را برای ورود به خدمت او بپذیرد یا نه؟
ابوطالب گفت خدیجه زنی است ثرومند و میتواند مزد خوبی به تو بدهد و من عقیده دارم که پیشنهادش را بپذیر.
تا آن تاریخ خدیجه دو شوهر کرده بود و پسری داشت موسوم به( هند) و دختری باسم( هنده).
خدیجه چون بازرگان بود درمکه باسم( تاجره) معروفیت داشت و در یکی از بهترین خانههای مکه میزیست.
( محمد) نزد ( خدیجه) برگشت و آمادگی خود را برای مسافرت اعلام نمود و خدیجه گفت که تو باید با کاروان من بسوریه بروی و در این سفر دو نفر از نزدیکان من با تو همراه است یکی برادرزادهام( خزیمه) و دیگری غلام من موسوم به( میسره).
محمد با کاروان خدیجه که سرپرستی آن را بر عهده داشت حرکت کرد و وارد سوریه شد تا اینکه به( بصرا) رسید.
بعد از اینکه محمد از سفر سوریه مراجعت کرد خدیجه یک شتر نر را بعنوان مزد آن مسافرت باو بخشید.
برای اینکه بدانیم قیمت یک شتر در آن موقع چقدر بوده بهای آنرا با چیزهای دیگر در همان موقع میسنجیم.
بهای یک شتر نر در آن دوره در مکه چهارصد درهم بود ویک غلام از یکصدو پنجاه درهم تا هشتصد درهم میارزد و بهای غلام بسته به جوانی و پیری و زیبائی و زشتی او بود.
یک گوسفند در بازار مکه چهار درهم ارزش داشت و یک کجاوه را که روی شتر مینهادند میتوانستند به سیزده درهم خریداری نمایند.
یک کلنگ که با آن زمین را حفر میکردند شش درهم بفروش میرسید و یک قرص نان در بازار مکه یک ششم درهم قیمت داشت و لذا خیلی گران بود و در مکه فقط کسانی که بضاعت داشتند میتوانستند نان بخورند و دیگران از خوردن نان محروم بودند و با شیر شتر و خرما تغذیه میکردند.
محمد(ص) بعد از مراجعت از سوریه از مزدی که از خدیجه گرفت راضی شد و خدیجه هم از خدمت وی راضی گردید و باز او را با کاروان خود به سفر فرستاد.
ازدواج محمد(ص) و خدیجه وقتی محمد از سفر دوم مراجعت کرد هنگامی که میخواست وجوهی را که دریافت کرده بود به خدیجه بپردازد( تاجره) او را با نظر دقت نگریست و دید که محمد(ص) جوانی است زیبا و دارای چشمها و موهای سیاه.
چشمهای محمد درشت و گیرنده بود و خیلی بینائی داشت و موهای سرش بلند و بدوشانهاش میرسید در وسط سر به رسم اعراب فرق را باز میکرد و چون در اکثر مواقع هنگام صحبت تبسم مینمود دندانهای سفیدش نمایان میگردید و دهان خوش ترکیبش تولید محبت میکرد.
علاوه بر زیبائی بوی خوش که همواره از محمد به مشام میرسید سبب میگردید که مردم خواهان معاشرت با او در دوره جوانیاش باشند.
در آن موقع اعراب عطر بکار میبردند و معطرکردن بدن و همچنین معطرنمودن خانه کعبه و خانههای مسکونی در مکه و مدینه مرسوم بود و محمد(ص) بطوری که مورخین عرب گفتهاند عطرهائی بکار میبرد که زننده نباشد.
این موضوع از عوامل نفوذ کلام محمد به شمار میآمد زیرا آنچه میگفت در ذهن شنونده مینشست و فراموش نمیکرد.
بعد از اینکه محمد بهای کالا را تحویل داد خدیجه با چند سئوال غیرمستقیم خواست بفهمد که آیا محمد( امین) میل دارد با او ازدواج کند؟
ولی جوابهایی که محمد به خدیجه میداد به آن زن فهماند که محمد در فکر ازدواج نیست.
چشمهای سیاه و گیرنده و موهای سیاه و دهان خوش ترکیب و تبسم و بوی خوش محمد خدیجه را بوجد آورده بود اما نمیتوانست که مستقیم درخواست ازدواج نماید.
در راه ازدواج با محمد سه اشکال وجود داشت: یکی اینکه خدیجه زنی بود چهلساله دارای یک پسر و یک دختر بزرگ و از محمد(ص) بیش از بیست و پنج سال نمیگذشت.
دوم اینکه خدیجه ثروتمند بود و( محمد) نسبت باو بیبضاعت بشمار میآمد و سوم اینکه طبق رسم اعراب قبیله خدیجه و قبیله محمد میباید با آن ازدواج موافقت نماید و قبیله خدیجه موافقت نمیکرد.
ابوطالب عموی محمد که متوجه شد آن وصلت خیلی به سود محمد است از (عمروبناسد) و چند تن از مردان قبیله دعوت کرد که برای شرکت در یک ولیمه حضور بهم رسانند و بعد از اینکه غذا صرف شد( ابوطالب) لب به سخن گشود و گفت: محمد بضاعتی ندارد ولی مردی نیکنام است و از خانواده هاشمی میباشد و حسب و نسب او اگر از قبیله( اسد) برتر نباشد پستتر هم نیست.
از این گذشته جوان است و زیبائی دارد و جوانی و زیبائی هم یک بضاعت بشمار میآید و اگر تو ای( عمروبناسد) با این ازدواج مخالفت کنی نه فقط محمد بلکه خدیجه را هم دلگیر خواهی کرد.
برای خدیجه ممکن است شوهری ثروتمند پیدا شود ولی شوهری بجوانی و زیبائی محمد که در عین حال ار قبیله هاشمی و نیک نام باشد یافت نخواهد شد.
سخنان ابوطالب در( عمروبناسد) مؤثر واقع گردید و با ازدواج آن دو موافقت کرد.
محمد که براثر ازدواج با خدیجه از تهیدستی رهائی یافت تا روزی که زنده بود میکوشید به تهیدستان کمک کند و آنها را از مسکنت برهاند.
در هیچ کتاب آسمانی باندازه قرن آن آن که بر محمد نازل شد کمک به محتاجان و تهیدستان توصیه نشده است.
خداوند در قرآن در سوره نودوسوم باسموالضحی به محمد میگوید: « آیا خداوند تو را یتیم نیافت؟
ولی بتو سرپناه داد.» « خداوند تو را بیسرپرست یافت و یک سرپرست بتو اعطا کرد و خداوند تو را فقیر دید ولی تو را غنی کرد.» شعار محمد تا آخرین روز حیات این بود که هیچکس سرگردان و گرسنه نباشد.
دوره زندگی خانوادگی خدیجه برای محمد(ص سه پسر زائید و پیغمبر اسلام نام اولین پسر خود قاسم را بعنوان کنیه روی خود نهاد و او را ابولقاسم خواندند.
قاسم در خردسالی زندگی را بدرود گفت و دو پسر دیگر محمد که از خدیجه بوجود آمدند نیز در خردسالی زندگی را وداع گفتند.
خدیجه برای محمد(ص) چهار دختر زائید که نام آنها عبارت است از: رقیه- زینب- امکلثوم- فاطمه.
سه دختر اول دارای فرزند نشدند و فقط فاطمه دارای اولاد گردید.
آغاز رسالت بعد از سه سال یک شب در غار( حرا) جبریئل بر محمد وارد شد و سوره( والضحی) را که اینک سوره نودوسوم قرآن میباشد برایش از طرف خداوند پیام آورد.
بعضی عقیده دارند که دوره فترت ده ماه طول کشید برخی هم مثل طبری و بیهقی و بخاری دوره فترت را سه سال دانستهاند.
در دوره فترت محمد یک نبی بود و مسلمین دوره فترت را باسم دوره نبوت میخوانند و بعد از اینکه سوره( والضحی) نازل گردید در زندگی محمد(ص) دوره رسالت آغاز شد.
در دوره نبوت محمد یک پیغمبر بود لاغیر ولی بعد از اینکه سوره( والضحی) نازل شد محمد(ص) رسول گردید و( رسول) یعنی نماینده خداوند.
( نبی) یعنی کسی که اطلاع میدهد یا بشارت میدهد و رسول یعنی شخصی که قانون مکتوب( قانون نوشتهشده) را برای نوع بشر میآورد.
محمد(ص) بعد از اینکه رسالت خود را آغاز کرد و از اعراب دعوت نمود که خود را بشناسند و برای رستگاری خود از خرافات و فقر اقدام کنند.
در رسالت محمد چیزهایی دیده میشود که از نظر یک ناظر بیطرف خیلی جالب توجه است: رسالت محمد فقط یک رسالت دینی نبود بلکه یک رسالت اجتماعی و اقتصادی هم بشمار میآمد.
ایجاد یک نهضت اجتماعی و اقتصادی در سرزمینی مثل عربستان در چهارده قرن قبل از این با آن رسوم و شعائر که مختصری از آن ذکر شد واقعهای فوقالعاده بودهاست و محمد(ص) این رسالت بزرگ را بر عهده گرفت.
برای نشان دادن این حقیقت که رسالت محمد(ص) فقط یک رسالت دینی نبود بلکه رسالت اجتماعی و اقتصادی هم بشمار آمده در شش هزارودویستو نوزده آیه قرآن دلایل متعدد وجود دارد که اگر من بخواهم آنها را ذکر کنم سبب کسالت خوانندگان این شرح که اورپائی هستند و مثل مسلمین با آیات قرآن آشنا نمیباشند میشود.
محمد(ص) هم ناشر و مبلغ قوانین مذهبی بود و هم پیشوای یک نهضت بزرگ اجتماعی و اقتصادی و به همین جهت قوانینی که از طرف خداوند باو ابلاغ میگردید که منتشر نماید به تدریج نازل میشد.
توضیح علمی معراج چیست؟
مأخذ من برای ذکر وقایع معراج محمد(ص) طبق روایات تذکرهنوسیان مسلمان عبارت است از کتابهای( ابنهشام) و ( بخاری) و ( حمیدالله) و ( سهیلی) و ( طبری) و ( کتانی) و ( اسدبیگ).
آنها میگویند معراج در ماه رجب که هفتمین ماه عربی( ماه قمری) می باشد صورت گرفت وقتی که محمد به آسمان رفت شب بیستو هفتم ماه رجب بود.
طبق روایات مسلمین مسافرت آسمانی محمد(ص) موسوم به معراج دو مرحله داشت: مرحله اول عبارت بود از مسافرت محمد از مکه به( بیتالمقدس) و مرحله دوم را مسافرت از بیتالمقدس بآسمان تشکیل میداد.
تذکره نویسان مسلمان قسمتی از وقایع آن شب را از زبان خود محمد( ص) نقل میکنند بدین شکل: محمد(ص) میگوید آن شب من در مکه خوابیده بودم و هنوز تصمیم مربوط به بطرد من بموقع اجرا گذاشته نشده بود و دیدم که سقف خانه شکافت و جبریئل از آنجا وارد گردید.
جبریئل سینهام را شکافت و بعد با آب زمزم آن را شست و سپس ابریقی آورد که پر از( حکمت) بود و آنچه در ابریق وجود داشت در شکاف سینهام ریخت و شکاف سینهام را بست و دستم را گرفت و گفت برخیز و مرا سوار براق( اسب بالدار) کرد.
اسب بالدار که محمد در آن شب بر آن سوار شد مرکبی بود حدفاصل بین اسب و استر و دارای صورتی چون صورت زن و با سرعت برق حرکت میکرد و وقتی محمد(ص) سوار بر آن اسب شد حالی داشت بین بیداری و خواب.
محمد بعد از اینکه سوار بر( براق) شد براه افتاد و بدواً در شهر( حبرون) توقف کرد زیرا قبر ابراهیم آنجا بود و ( محمد) بر سر قبر وی دعا خواند.
سپس پیغمبر اسلام سوار شد و براه افتاد و مرتبهای دیگر در( بیتاللحم) که محل تولد مسیح است توقف کرد و آنجا نیز دعا خوانده و آنگاه سوار بر( براق) راه بیتالمقدس را پیش گرفته و وارد (مسجدالاقصی) گردید.
در آنجا قسمت اول سفر محمد(ص) یعنی مسافرت خاکی در آن شب خاتمه یافت و قسمت دوم یا مسافرت آسمانی از مسجدالقصی و اقع در( بیتالمقدس) شروع شد.
قبل از اینکه محمد در آن شب به طرف آسمان حرکت کند اثر پای خود را روی (قبهالصخره) یعنی( گنبد سنگی) واقع در بیتالمقدس باقی گذاشت همچنان که (ابراهیم) در زمان حیات اثر پای خود را در روی( مقام ابراهیم) باقی نهاد.
محمد(ص) سوار بر( یراق) از زمین راه آسمان را پیش گرفت و وارد آسمان ماه که آسمان اول و از تمام آسمانها بزمین نزدیکتر میباشد شد.
در آنجا محمد(ص) حضرت آدم را یافت و مشاهده کرد که آدم بین دو گروه از آدمیان قرار گرفتهاست که بتازگی از زمین آمدهاند و بعضی از آنها طرف راست هستند و برخی در طرف چپ آنهائی که در طرف راست آدم بودند کسانی محسوب میشدند که میباید به بهشت بروند و کسانی که در طرف چپ( آدم) قرارداشتند میباید راه جهنم را در پیش بگیرند.
( آدم) چون انسان است وقتی دسته اول را میدید تبسم میکرد و از مشاهده دسته دوم میگریست زیرا( آدم) پدر تمام افراد بشر میباشد و مانند یک پدر از خوشحالی فرزندان خود مسرور و از بدبختی آنان متأثر میشود.
محمد از آسمان اول گذشت و بآسمان دوم رفت و در آنجاا عیسی و( یوحنا) را دید و سپس راه آسمان سوم را درپیش گرفت و مشاهده کرد که( یوسف) آنجاست.
محمد در آسمان چهارم( ادریس) و در آسمان پنجم( هارون) و در آسمان ششم موسی و در آسمان هفتم که بلندتر از آن آسمانی وجود ندارد( ابراهیم) را یافت.
ابراهیم در آسمان هفتم بدیوار خانهای که معلوم شد خانه فرشتگان است تکیه دادهبود و معلوم شد که نقشه ساختمان آن خانه فرقی با نقشه ساختمان کعبه ندارد.
بعد از آسمان هفتم منطقهای قرار گرفته که مانند منطقه اطراف خانه کعبه( حرم) است و در انتهای حرم( سدرهالمنتهی) قرار گرفته و آن درختی است که بعد از آن مجهول مطلق واقع شده و هیچکس نمیداند که پس از آن وضع ملکوت چگونه است.
در آنجا پیغمبر بقدری به خداوند نزدیک شد که صدای قلم خداوند را میشنید و میفهمید که خدا مشغول نگاهداری حساب افراد بشر میباشد ولی با اینکه صدای قلم خداوند را میشنید وی را نمیدید زیرا هیچکس نمیتواند خداوند را ببیند ولو پیغمبر باشد.
وقتی پیغمبر اسلام میخواست بآسمان برود دید در آسمان اول یا آسمان ماه عدهای از فرشتگان که نگهبان بودند هویت اشخاص را وارسی میکردند تا اینکه بدانند چه کسانی عازم آسمان هستند.
با اینکه محمد(ص) پیغمبر بود نمیتوانست مستقیم صدای خداوند را بشوند و صدای او بوسیله جبریئیل بگوشش میرسید زیرا هیچ گوش ولو گوش پیغمبر باشد توانائی ندارد که مستقیم صدای خدا را بشوند.
در آنجا خداوند بوسیله جبرئیل با محمد(ص) صحبت کرد و باو گفت میدانم که تو را از قبیلهات طرد کردهاند ولی باید شکیبائی داشته باشی و بدانی که قبل از تو پیغمبرانی بودند که بیش از تو زجر کشیدند و بعضی از آنها مورد شکنجههای شدید قرار گرفتند و مردند.
آنگاه خداوند راجع بوظیفه آینده محمد(ص) صحبت کرد و باو گفت همانطور که( موسی) پیروان خود را جمعآوری کرد و از مصر مهاجرت نمود تو نیز باید پیروانت را جمعآوری کنی و از مکه مهاجرت نمائی.
طبیعی است که اینکار احتیاج به اراده و استقامت دارد و ما هم برای اینکه اراده و استقامت تو را تقویت کنیم پیغمبر خود را بآسمان آوردیم.
هنگامیکه محمد از نزد خداوند مرخص شد که بزمین برگردد دوازده فرمان دریافت که( همانگونه که موسی دهفرمان دریافت کرده بود)و مأمور گردید که آنها را به مسلیمن ابلاغ کند و فرمانهای دوازدهگانه از این قرار است: مسلیمن نباید جز خدای واحد را بپرستند.
پدر و مادر خود را دوست بدارند و محترم بشمارند.
صله رحم را بجا بیاورند.
از ضعفا و ابنالسبیل( یعنی مسافران وامانده که نمیتوانند بوطن بازگردند) و بیگانگانی که پناهنده میشوند دستگیری نمایند.
ولخرجی و اسراف نکنند.
لئامت نداشته باشند.
مبادرت برنا ننمایند.
از قتل نفس بپرهیزند.
مال دیگران و بالاخص مال یتیمان را غصب ننمایند.
10- اندازه و سنگ و پیمانه را نگاه دارند و خدعه نکنند.
11- از مبادرت به کارهای دور از عقل بپرهیزند.
12- غرور نداشته باشند.
محمد(ص) بعد از واقعه معراج تمام کسانی را که در آسمان دیده معرفی کرد و بیمناسبت نیست که بگوئیم که( دانته) نوسینده کتاب( کمدی خدائی) در کتاب خود برای ذکر وقایع معرفی اشخاص روشی پیش گرفته که همان روش بیان وقایع معراج از طرف محمد(ص) است.
در سفر( معراج/) محمد در آسمان تمام برجستگان نوع بشر را دید و توانست همه آنها را بشناسد.
او کسانی را دید که( حاویبینالیداع والاسل) بودند یعنی هم رزمجو بشمار میآمدند و هم قلمزن و بقول امروزیها صاحبالسیفوالقلم محسوب میشدند.
محمد(ص) تمام پیغمبران بزرگ و همه بزرگان علم که در قرون زندگی را بدرود گفته بودند در آسمان دید و این موضوع برای او یک موفقیت بزرگ شد چون توانست همه را از نزدیک بشناسد.
بعضی از تذکره نویسان نوشتهاند با اینکه محمد(ص) هفت آسمان را پیمود و به( سدرهالمنتهی) رسید و در آنجا با خدا صحبت کرد وقتیکه برگشت و بخانه خود ورود نمود چفت درب اطاق او یا چفت درب خانهاش که هنگام رفتن باز شد هنوز تکان میخورد.
این موضوع با توجه به فرضیه نسبی( انشتین) که در این دوره معروفیت دارد خیلی عجیب نیست زیرا در فرضیه مزبور ذکر شده که زمان برای دو نفر که یکی ساکن و دیگری متحرک است یک اندازه جلوه نمیکند و بنابراین میتوان قبول کرد که شخصی از خانه خارج شود و بآسمانها برود و از آنجا برگردد ولی هنوز چفت خانه یا زنجیر درب خانهاش تکان بخورد.
کسالت رسولالله بعد از مراجعت به مدینه طبق وعدهای که به انصار داده بود یک ماه حال محمد(ص) خوب بود و بعد از آن بیمار گردید.
ولی بیماریاش طوری بود که بعضی از روزها میتوانست از منزل خارج شود و مسجد برود و نماز بخواند.
در روزهائی که خود نمیتوانست از منزل خارج شود بنابر نوشته بعضی از تذکرهنویسان علی ابنابیطالب(ع) داماد پیغمبر و پسرعموی او در مسجد نماز میخواند.
تا روزیکه محمد(ص) میتوانست حتی به کمک دیگران به مسجد برود از رفتن به مسجد خودداری نمیکرد و با اینکه دو نفر از دو طرف زیر بغلش را میگرفتند او عازم مسجد میگردید تا اینکه نماز بخواند و مسلمین را ارشاد کند یک روز در حالیکه برای مسلمین در مسجد صحبت میکرد گفت ای برادران بزودی یکی از کسانی که شما را بسیار دوست میدارد از بین شما خواهد رفت و کسانی که در مسجد بودند بعد از شنیدن این حرفت گریستند.
زیرا معنای آنرا درک کردند و دانستند آنکه آنها را دوست میدارد و از بین آنها خواهد رفت محمد(ص) است.
محمد آنها را دلداری داد و گفت گریه نکنید.
ارتحال : در روز دوشنبه سیزدهم ربیعالاول مطابق با هشتم ماه ژوئن سال 1362 میلادی علیابنابیطالب (ع) داماد پیغمبر و( ابوالفضل) پسر عموی او یعنی پسر (عباس) و (اسامه) فرزند( زیدبنحارثه) غلام آزاد شده پیغمبر و( شکران) یک غلام آزاد شده دیگر که ما تا اینجا نام او را نبرده بودیم و( اوسبنخولی) و تمام زنهای پیغمبر بر بالین محمد(ص)حضور داشتند( عایشه) میگوید من در آنموقع جوان بودم و نمیتوانستم بفهمم که شوهرم در شرف مرگ است دستها را اطراف گردنش حلقه کرده بودم و در همان حال رسولالله زندگی را بدورد گفت.
من نفهمیدم که او مرد ولی بعد از اینکه زنها شیون کردند و مردها گریستند فهمیدم پیغمبر اسلام از دنیا رفته است.
در همان لحظه که محمد زندگی را بدرود گفت طبق روایت مهر نبوت که در پشت وسط دو شانه او بود ناپدید شد زیرا با رحلت پیغمبر وظیفه پیغمبری او خاتمه یافت.
وقتی پیغمبر(ص) زندگی را بدرود گفت از مال دنیا جز قاطری سفیدرنگ که پادشاه حبشه باو اهداء کرد و چند شمشیر چیزی نداشت.
رسم اعراب این بود که وقتی رئیس یک قبیله زندگی را بدرود میگفت او را در همان نقطه که مرده بود دفن میکردم و لذا تصمیم گرفتند که محمد(ص) در همانجا که رحلت کرد دفن نمایند.
محمد(ص) اهل مکه بود ولی در مدینه فوت کرد و اطرافیان حیران بودند که آیا قبر پیغمبر اسلام را مطابق رسم مکه حفر نمایند یا مطابق رسم مدینه.
در مکه بعد از اینکه قبر حفر میشد مرده را درون آن میگذاشتند و قبر را میپوشانیدند ولی در مدینه بعد از اینکه زمین را حفر میکردند و یک مغاک عمیق بوجود میآورند در کنار آن مغاک یک تونل کوچک حفر مینمودند و جسد متوفی را در آن تونل میگذاشتند ودرب تونل را میبستند و آنگاه مغاک را با خاک پر مینمودند.
بالاخره اطرافیان پیغمبر تصمیم گرفتند که از دو قبرکن مکی و مدنی دعوت نمایند که بآن خانه بیایند و قبر را حفر کنند.
اگر قبرکن مکی زودتر آمد قبر محمد(ص) را طبق رسم سکنه مکه حفرنمایند و هرگاه قبرکن مدنی زودتر آمد قبر را طبق رسم مدینه حفر کنند.
در آن روز قبرکن مدنی زودتر آمد و لذا قبر پیغمبر اسلام مطابق رسم قبور مدینه حفر شد.
پس از اینکه قبر حفرشده یگانه ردای پیغمبر اسلام را روی پیراهنش بر او پوشانیدند تا اینکه بعد از پیغمبر آن ردا را هیچکس نپوشد.
آنگاه جسد پیغمبر را شستند چون رسم اعراب این بود که قبل از دفن میت جسدش را میشستند مگر در نقاطی که آب یافت نشود.
هنگام شستن جسد پیغمبر، برای رعایت احترام، لباسش را بیرون نیاوردند و کالبد پیغمبر اسلام با لباس شسته شد.
بعد از آنکه یک پارچه سرخرنگ و طبق بعضی از روایات یک قطعه فرش سرخ رنگ را اطراف جسد پیچیدند وجسد را در تونل مذکور قرار دادند.
هنگام دفن جسد را روی یک پهلو نهادند و تونل طوری حفر شده بود که روی پیغمبر اسلام بسوی کعبه باشد.
دیگر اینکه جسد را طوری دفن کردند که گونه محمد(ص) با خاک تماس حاصل کند.
آنگاه درب تونل را بستند و حفره را با خاک انباشتند و روی قبر نهالی کاشتند و آبیاری کردند که رشد کند.
اعراب جسد مرده را بدون تابوت دفن میکردند و علاقه نداشتند که بوسیله تابوت جسد مرده را زیر خاک حفظ کنند.
چنین مرد محمد(ص) پیغمبر اسلام و یکی از بزرگترین مردان جهان.
منابع : 1) تاریخ پیامبر اسلام (ص) ، مؤلف : دکتر محمد ابراهیمی آیتی 2)الطبقات الکبری (در مواردی خاص و به کمک اساتید محترم) 3)اینترنت