وحی و تکامل
فلسفه انسان
برای شناخت فلسفه وحی، باید بحث را از انسان شروع کرد، چه اینکه فلسفه وحی همان فلسفه انسان است، و اگر فلسفه انسان تببن گردد فلسفه وحی خودبخود بیان شده است و نیاز به توضیح بیشتری ندارد.
بنابراین انسان نمیتواند از فلسفه هستی جدا باشد، چه اینکه انسان جزئی از این مجموعه است، اگر آفرینش هدف داشته باشد، و کاروان هستی بسوی مقصدی پیشبینی شده حرکت کند، طبیعی است که انسان هم جزئی از این مجموعه است و هدف دارد، و اگر جهان بیشعور و احمق باشد، برای انسان هم نمیتواند فلسفهای تصور کرد، بنابراین فلسف؛ه انسانرا هم باید در فلسفه جهان یافت، و بسخن دیگری فلسفه وحی فلسفه انسان است، و فلسفه انسان فلسفه جهان، و اما فلسفه جهان چیست؟
فلسفه جهان
برای شناخت فلسفهجهان باید بحث را از» جهانبینی« شرو ع کرد که با تفاوت جهانبینیها» فلسفه جهان« تفاوت میکند، بنابرایم در پاسخ کسی که میپرسد فلسفه جهان چیست ؟
باید گفت شما جهان را چگونه میبینی؟
جهان در دید» الهی« موجودی است باشعور، و پدیده شعور مطلق و آفریننده هستی و در دید» مادی« جهان فلسفه ندارد، و بیهدف و سردرگم است.
ولی براساس جهایبینی الهی، لزوماَ بایذ هدف داشته باشد، و امکان ندارد بیهدف باشد زیرا در جهانبینی الهی جهان پدیده بیشعور و اراده است، و لارمه شعور، هدفداری است، یعنی امکان ندارد موجودی باشعور آگاهانه کاری را انجام دهد که هیچگونه هدف و مقصودی از انجام آن نداشته باشد.1
بنابراین براساس جهانبینی الهی جهان باید فلسفه داشته باشد، و اصولاَ فلسفه جهان تنها در رابطه با این جهانبینی قابل طرح است.
بنابراین براساس جهانبینی الهی جهان باید فلسفه داشته باشد، و اصولاَ فلسفه جهان تنها در رابطه با این جهانبینی قابل طرح است.
فلسفه جهان تکامل است هر موجود باشعور که کاری را انجام میدهد برای یکی از این سه هدف است: برای سود خود.
برای سود خود و دیگری برای سود دیگری فرض چهارم امکان ندارد.
آیا خداوند جهان را برای سود و تکامل خود آفریده؟
یا اینکه هستی را برای سود و تکامل خود و نیز تکامل جهان پدید آورده؟
یا اینکه جهان هستی را برای سود و تکامل جهان بوجود آورده است؟
کدام یک از این سه فرض از نظر علمی قابل قبول است؟
بدیهی است که فرض اول صحیح نیست، زیرا همانطور که در بحث( صفات خدا) مشروحاَ ثابت نمودیم خداوند درهستی و کمالات نیاز به علت ندارد، و هستی و کمالاتش از خود است، و بهمین دلیل هیچگونه نیاز و کمبودی در مورد او امکان ندارد، و بر این اساس امکان سودبردن و تکامل یافتن درباره خدا وجود ندارد تاچیزی را برای سود و تکامل خود بیافریند.
و بسخن دیگر سودجوئی برای خدا مساویست با فرض نقض و نیاز باری موجودی کامل و بینیاز.
وقتی ثابت شد که فرض اول باطل است، فرض دوم هم نمیتواند صحیح باشد، چون باز در این فرض تکامل خداوند جزء هدف منظور شده است.
بنابراین تنها فرض سوم در رابطه با آفریدگار جهان صادق است، و نتیجه این میشود که لزوماَ هدف خداوند از پدید آوردن هستی، سود آفریدههاست، نه سود خود، و فلسفه آفرینش جهان این است که هر پدیده به کمال شایسته خود برسد، بدون اینکه تکامل آن کمترین سودی برای آفریدگار داشته باشد، و در یک جمله: » فلسفه جهان، تکامل است«.
فلسفه انسان بنابراین فلسفه انسان در جهان بینی الهی، تکامل است، اما در مکاتب مادی هیچ فلسفهای برای انسان نمیتوان یافت، و لذا این فلسفه انسان را در نهایت به پوچی زندگی و عبث بودن حیات چنانکه سارتر معترف است، میکشاند.
شناخت انسان نخستین شرط تدوین قانون تکامل انسان، شناخت انسان است، زیرا اگر انسان شناخته نشده باشد، چگونه میتوان اصول تکامل او را شناخت؟، و چگونه میشود برای تکامل انسان قانونی وضع کرد؟.
تدوین قانون و برنامهریزی برای تکامل انسان، بدون شناخت انسان دقیقاَ مانند ساختن دارو و بدون شناختن درد است که نه تنها بینتیجه است بلکه زیانآور است و خطرناک، و به گفته آلکسیس کارل: » در واقع زندگی جزء با رهبری به موجب قوانین خاص خودش موفق نخواهد شد، بایستی که محیط با احتیاجات جسم و جان ما و به بیان دیگر با ساختمان سرشتی خاص ما سازگار باشد.« بنابراین اندیشه و علم بخواهد پیام تکامل انسان را کشف کند ناچار باید نخست انسان را بشناسد، و تمام استعدادها و نیروها و رازهای درونی این موجود پیچیده و شگفت را کشف نماید، و کلیه نیازهای فردی و اجتماعی بشر را در بعد زمان بفهمد، و براین اساس: » همه متفکرین قرن بیستم، در تعلیم و تربیت، در سیاست، در جامعهشناسی و در طرح ایدئولوژی و مکتبها، همه معتقدند که تا انسان شناخته نشود هرگونه طرحی و هرگونه ایدئولوژیی بیفایده است« و اما شرط دوم: شناخت اصول تکامل فرض میکنیم علم و اندیشه بشر آنقدر تقویث شد که توانست تمام رازهای وجود انسان را کشف کند، و کلیه نیازهای این موجود پیچیده را درک نماید آیا شناخت به تنهائی برای تدویین قانون تکامل انسان کافی است؟
پاسخ قطعاَ منفی است.
زیرا شناخت درد یک مسأله است، و شناخت دارو و مسأله دیگر، شناخت استعدادها و نیازهای انسان غیر قابل شناخت اصول و قواعدی است که میتواند استعدادهای بشر را شکوفا و نیازهای او را تأمین کند.
بنابراین شرط دوم برای تدوین قانون تکامل انسان این است که اندیشه و علم علاوه بر شناخت انسان کلیه اصول و قوانین است که بهترین وجه، و از نزدیکترین راه نیازهای جسم و جان بشر را تأمین میکند و نهادهای انسانی را در وی شکوفا میسازد، بشناسد.
و اما شرط سوم: وارستگی فرض میکنیم که علم آنقدر ترقی کرد که هم انسان را شناخت، و هم اصول تکامل بشر را کشف کرد آیا قانونگذار تنها با دارا بودن این دو شرط میتواند قانون تکامل انسان را تدوین کند؟
باز هم پاسخ منفی است.
زیرا برساس آنچه در آغاز این درس توضیح دادیم که قانونگذار میبایست نیاز مردم را ملاک وضع قوانین قرار دهد نه خواست و میل آنها را شرط سومی باید وجود داشته باشد تا قانونگذار بتواند براساس نیاز مردم قوانین مورد لزوم را وضع نماید و آن شرط عبارت است از وارستگی از هوس و ترس زیرا اگر قانونگذار گرفتار هوس و ترس و دربند تطمیع و یا تهدید باشد آنقدر قادر نیست حتی خود را برخواست خود مقدم نماید چه رسد به مقدم داشتن نیاز دیگران.
کسی که گرفتار هوس است بسادگی مرتکب اعمالی میشود که میداند صددرصد به زیان اوست، کارهائی که گاه حتی حیوانات هم انجام نمیدهند.
» یکی از اساتید دانشگاه لبنان نقل میکرد که فاند بک مؤسس کالج آمریکائی در بیروت که یکی از پزشکان عالیمقام بود و مورد احترام وقتی او ار به مجلسی مهمانی خوانده بودند و چون مورد علاقه و احترام میزبانان بود پذیرائی گرم و صمیمانه از او بعمل آمد در سر میز نهار نیز با او تعارف بیشتر میشد پس از صرف غذا بعنوان دثر باو تکلیف انواع خوراکی کردند ساعتی نگذشت که احساس دلدرد شدیدی کرد و ناراحت شد آم اوقات وسائل نقلیه اسب و قاطر و الاغ بود و فاندیک بر الاغ سوار میشد دستور داد مرکب حاضر کنند و از آنجا خارج شد تا بخانه خود آید در بین راه به نهر آبی رسیذ احساس کرد که الاغش تشنه است پیاده شد و الاغ آب خورد »فاندیک یاد جملههای محبتآمیزی افتاد که موجب شد دیگران را بر نیاز حود مقدم کند و آنقدر آب بخورد تا گرفتار دلدرد شود و الاغش را مخاطب قرار داد که« … جان من بخور مرگ من!… دید الاغ آمادگی برای حرکت اعلام میکند و به گفتههای او توجه ندارد زیرا بقدر کافی آب خورده هر قدر صاحبش اصرار میکرد سودی نداشت.
» فاندیک دید در این رابطه الاغش از او انسانتر است، چون کارش منطقی است، نیاز خود را ملاحظه میکند نه خواست خود را، اینجا بود که فریاد برآورد: یا جمارانت الفاندیک و انا الحمار یعنی ای الاغ از این به بعد باید ترا فاندیک پزشک نامید و مرا الاغ!« در کتابی داستان جالبی در همین رابطه میخواندم که مضمون آنرا اینجا نقل میکنم، وشته بود یکی از اساتید کنفرانسی در رابطه با مضرات الکل داشت که خیلی دقی و جالب این مسأله را بررسی نموده بودیکی از مستمعین که سخت تحت تأثیر سخنان استاد قرار گرفته بود تصمیم میگیرد که خارج از کنفرانس استاد را ببیند و از وی تشکر کند، پس از مدتی در خیابان چشمش باستاد میافتذ بااشتیاق فراوان جلو میرود که اظهار سپاسگذاری نماید ولی با کمال تأسف میبیند استاد خود تلوتلو میخورد دقیق میشود میبیند بله استاد خود مست تشریف دارند.
حال شما تصور میکنید که این استاد خود بخواهد قانونگذار باشد آیا او نیاز خود و دیگران را اساس قرار میدهد یا خواست خود دیگران را؟
در رابطه با شرط اول( شناخت انسان): بدلیل اینکه خداوند آفریدگار و سازنده انسان است و صانع بیشتر از هر کس مصنوع خود را میشناسد او بهترین انسانشناس است.
و لقذ الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه( ق- 16) » محققاَ ما انسان را آفریدیم و پنهان و آشکارش حتی آنچه را در خاطرش میگذرد میدانیم« الا یعلم من خلق و هو اللطیف الخیر( ملک 14) » آیا آنکه آفریده نمیداند« و آفریدگار آفریده خود را نمیشناسد» در حالیکه او دقیق و آگاه است؟!« فلسفه وحی وحی از نظر لغت بمعنای آگاهانیدن پنهانی و فوری است که جز شخص مخاطب دیگری آنرا نمیفهمد.
گروهی از مادیین وحی را تجلیات صمیر ناخودآگاه انسان میدانند ولی این نظریه هم بعلت فقدان دلیل و اشکالات دیگری که در متن ذکر شده قابل پذیرش نمیباشد.
نهفته و فلسفه وحی در درسهای گذشته گذست و اینک برای دستهبندی مطالب و نتیجهگیری کامل چکیده بحثهای گذشته را تکرار میکنیم: الف: فلسفه افرینش و از جمله انسان تکامل است ب: هر پدیده برای دسیدن به تکامل و دستیافتن به فلسفه خویش نیازمند به راهنمائی ئدر متن وجود خویش است و بدون این راهنم تکامل هیچ پدپدهای امکانپذیر نیست ج: آفرینش راهنمای تکامل را در متن هستی انسان ننهاده زیرا اندیشه بشر بدلیل اینکه توانائی شناخت انسان و اصول تکامل را ندارد و بر فرض توانائی محکوم نیازهای و سودجوئیها است نمیتواند رسالت تکامل انسانرا بعهده گیرد.
به همین دلیل قرآن کریم انکار وحی را وعلول عدم شناخت صحیح آفریدگار جهان میداند و میفرماید: و ما قدروا الله حق قدره اذ قالوا ما انزل علی بشر من شیء( انعام 91).
» خدا را درست نشناختند که گفتند: خداوند بر بشری پیام نفرستاده است«.
این آیه تصریح نموده که انکار وحی نتیجه مستقیم عدم شناخت خدا است و لازمه شناخت خدا عتقاد به اصل وحی و نبوت است و به سخن دیگر »توحید« از اصل »نبوت« تفکیکپذیر نیست.
زیرا کسی که شناخت درستی از خداوند تبارک و تعالی داشته باشد میداند که واجد تمام صفات کمال از جمله صفت حکمت است و بنابراین فعل او دارای هدف است.
ومیداند بدلیل اینکه خداوند بینیاز است امکان ندارد که هدف او از آفرینش انسان سود و تکامل خویش باشد.
پی شناخت درست خداوند او را به این نتیجه میرساند که او انسان را برای تکامل انسان آفریده است.
و چون تکامل انسان بدون راهنما ممکن نیست و راهنمای تکامل درمتن او وجود ندارد باین نتیجه میرسیم که راهنمای انسان خارج از وجود اوست.
بنابراین عقیده به خدا ملازم با اعتقاد به وحی و نبوت، وهمچنین نفی نبوت ملازم بانفی خدا و خالق حکیم جهان است.
فلسفه وحی از دیدگاه امام صادق علیهالسلام امام صادق علیهالسلام در مناظرهای که با یکی از مادیین دارد، در رابطه با فلسفه وحی دقیقاَ آنچه را تاکنون گفتین تأیید مینماید: هشامبن حکم میگوید: یکی از پرسشهائی که مردی مادی ار امام علیهالسلام نمود این بود که: به چه دلیل شما میگوئید خداوند باید پیامآور داشته باشد؟
امام پاسخ داد: پس از اینک ما ثابت کردیم که ما آفریدگار سازندهای داریم که برتر از ما و تمام آفریدهها است، و با توجه باینکه او حکیم است» و کاربیهوده انجام نمیدهد و قطعاَ آفرینش هدفی دارد« و با در نظر گرفتن این واقعیت که امکان ندارد تمام مردم با او تماس بگیرند، باین تنیجه میرسیم که او در میان آفریدههای خود پیامبرانی دارد که مردم را به مصالح و منافع، و برنامهای که پیاده کردن آن موج بقاء آنها و ترکش موجب فناء آنها است راهنمایی مینمایند… « فلسفه وحی از دیدگاه امام رضا علیهالسلام امام رضا علیهالسلام نیز در رابطه با فلسفه وحی میفرماید: » اگر سؤال شود که فلسه لزوم شناخت پیامبران و اعتقاد بآنها و پیروی کرد ن از آنها چیست؟
در پاسخ گفته میشود که: چون در متن آفرینش انسان و در میان غرائز و نیروهای مرموز و مختلفی که در وجود بشراست نیروئی که بتواند رسالت تکامل انسان را بعهده بگیرد وجو ندارد با توجه به اینککه آفریدگار جان قابل دیدن نیست، و بدیهی است که مردم بتوانند با او تماس بگیرند» از نظر علمی« چارهای جز این نیست که باید پیامآوری داشته باشد بین خود و مردم دارای مصونیت کامل که برنامه او را به مردم ابلاغ کند و آنها را بآنچه موجب جلب منافع و دفع مضار آنهاست آگاه سازد« چرا انسان کامل آفریده نشد: نخستین انتقادی که براساس فلسفه وحی به نظر میرسد این است که اصولاَ چرا خداوند متعال از آغاز انسانرا کامل و بینیاز نیافرید و تمام کملاتی را که بشر پس از تلاشهای فراوان بآن دست مییابد به هنگام آفرینش باو عنایت نفرمود؟
آیا نمیتوانست؟!.
پاسخ: اولاَ اگر این اشکال صحیح باشد نه تنها آفرینش انسان بلکه سراسیر جهان هستی مورد انتقاد است زیرا در مورد آفرینش خورشید هم این ایراد پیش میآید که چرا خداوند متعال خورشید نور و حرارت تولید نمیکند و یا برای تأمین غذای انسان چرا گیاه و میوه آفرید؟
خوب بود بدون گیاه غذای انسانرا تأمین میکرد، مگر نمیتوانست و؟؟؟
پاسخ همه این سؤالها یکی است و آن اینکه قوانین حاکم بر جهان هستی ثابت و غیر قابل تغییراست و بر این اساس هر پدیده تحت شرائط خاصی بوجود میآید کخ با تغییر آن شرائط پیدایش پدیده مذکور عقلاَ امکانپذیر نیست، و بالاخره نیازهای انسان لازمه ذات اوست.
و بنابراین تکامل انسان مانند تکامل سایر پدیدهها لزوماَ باید طبق قوانین ثابت و سنتت غیر قایل تغییرجهان آفرینش انجام گیرد.
ثانیاَ: بر فرض خداوند یک سلسله کمالات را جبراَ به انسان عنایت کند مقام انسانرا پائین آروده چون تکامل آگاهانه که فلسفه آفرینش انسان است از نظر ارزش قابل مقایسه با تکامل جبری نیست.
و ب سخن دیگر اگر خداوند جبراَ به انسان کمالاتی عنایت کند در این صورت فرشته آفریده نه انسان مسجود فرشته و نماینده خدا!.
ثالثاَ: خداوند متعال انسانرا در هر مرحلهای از بینیازی میآفرید باز این سؤال پیش میآمد که چرا مرحله بالاتر باو نداده تا برسد به بینیازی مطلق و بعبارت دیگر این اشکال بازگشت میکند باینکه خداوند چرا انسان را بینیاز مطلق نیافریده؟!
پاسخ این است که امکان ندارد خدای تعالی خدا، بیافریند، چون هر چه بیافریند مخلوق است و حداقل در آفرینش نیازمند باو.
بسخن دیگر در پاسخ کسی که میگوید چرا خداوند انسان را کامل نیافرید میگوئیم : مقصود شما کمال نسبی است یا کمال مطلق؟
ارگ مقصود کمال نسبی است، که انسان دارا میباشد و اگر مقصود کمال مطلق است امکان ندارد که انسان کمال ملطق گردد.
ب: چرا پیام تکامل درمتن وجود انسان نیست؟
ایراد دیگری که در رابطه با فلسفه وحی بنظر می‹سد این است که خداوند متعال پیام تکامل و راهنمای کمال را در متن وجود انسان ننهاد؟، آیا بهتر نبود که بجای فرستدن پیامبر اندیشه آدمی تغییر را آنقدر قوی و نیرومند میساخت که شخصاَ بتواند نیازهای خود را درک کند، و اصولاَ تکامل خویش را تشخیصص دهد و در نتیجه نیاز به پیامبر وحی و راهنمائی خارج از وجود خود نداشته باشد؟!
فرید وجدی در دائرهالمعارف خود این ایراد را از گروهی بنام براهمه اینطور نقل میکند: » خداوند پیامبران را بخاطر این میفرستد که مردم را از ظلالت نجات دهد و به اعتقاد باو دعوت نمایند» اگر فلسفه بعثت این باشد« برای اینکه بهتر به مقصود برسد لازم است کاری کند که عقول و اندیشه مردم خود را ناچار از اعتقاد باو بدانند.« پاسخ: بر فرض اندیشه انسان آنقدر تقوی شود که قادر به شناخت اصول تکامل باشد،, همانطور که به تفصیل گذشت بازهم نمیتواند رسالت تکامل انسان را بعهده گیرد زیرا طیعتاَ محکوم تمایلات و سودجوئیها است.
کسی میتواند ادعا کند که پیام درون یبهتر از پیام بیرونی است که تمام رازهای هستی را و لااقل دررابطه با انسان کشف کرده باشد، و این معنی برای انسان امکانذپذیر نیست.
پیش از این توضیح دادیم که قانون علیت یکی از قوانین ثابت و اجتنابناپذیر چهان آفرینش است، .
بر این اسا هر پدیده در شرائطی مخصوص به خود تحقق پیدا میکند بنابراین منطقی نیست که بگوئیم خوب بود خداوند این پدیده را از اینراه بوجود میآورد نه از راه چون هر پدده شرائطی ویژه خود دارد.
ت- چرا در انسان تمایلات حیوانی وجود دارد؟!
اگر در انسان تمایلات حیوانی و کششهای مادی که او را به خودپرستی گرایش میدهند وجود نداشت قطعاَ به پیام تکامل پاسخ مثبت میداد و کمال مطلوب خود را مییافت بویژه اینکه اگر عدم وجود تمایلات در انسان ضمیمه به قویت اندیشه میشد دیگر انسان نیازی به وحی و نبوت نداشت بنابراین در اینجا این سؤال مطرح میشود که فلسفه وجود تمایلاتی که سد راه تکامل است در نهاد انسان چیست؟.
پاسخ: پاسخ این ایراد این است که نه تنها وجود تمایلاتی مادی در نسا سد راه تکامل انسان نیست بلکه زمینه تکامل انسان را فراهم میکند.
توضیح اینکه وجود تمایلات در انسان لازمه الجتنابناپذیر و غیر قابل انسان بودن اوست زیا برخلاف حیوانات که تنها دارای تمایلات مادی هستند و رخلاف فرشتگان که تنها دارای تمایلات معنوی میباشند انسان موجودی است دو بعدی که هم تمایلات مادی دارد و هم کششهای معنوی اصولاَ اهمیت مو عظمت مافوق تصورانسان درگرو تضاد درونی اوست تا بتواند موجودی آزاد باشد تا بتواند انتخاب کند و به تکامل اختیاری که فلسفه آفرینش اوست برسد و بطور خلاصه نیافریدن وجود تمایلات در انسان مساوی است با فرشته آفریدن و این برخلاف منظور آفریدگار حکیم جهان است که میخواست انسان مسجود فرشته بیافریند نه فرشته.
شرائط هدایت در برابر اموریکه بعنوان مانع( هدایت) و عامل( اضلال) در قرآن آمده امور دیگری بعنوان شرائط هدایت( بمعنای سوم) ذکر شده است که از آنجمله (ایمان) در برابر( کفر) بمعنای پذیرفتن حقائق و( جهاد) یعنی تلاش پیگیر برای تحققدادن خواستهای آفریدگار، و ( تقوا) یعنی تحفظ از هوسرانی و گناه و( انابه) یعنی توبه بازگشت به خدا، (و تمسک به خدا) است.
اصل بینش انسان علاوه بر شناخا برنامه تکامل برای رسیدن به کمال واقعی بیش از هر چیز نیاز به بینش و روش بینی و به تعبیر متون مذهبی نور، حکت دارد.
به سخن دیگر نه تنها فلسف و علومی که محصول اندیشه بشر است نمیتواند پاسخگوی نیازهای واقعی انسان در ابعاد مختلف باشد بلکه شناخت دقیق برنامه تکاملی که بوسیله انبیاء تنظیم میشود نیز به تنهایی نمیتواند تکامل عینی انسانرا شکل دهد مگر اینکه با بینش و روشبینس خاصی توآم گردد و بدون این بینش شناخت برنامه انبیاء مانند سایر علوم بلکه بهتر از آنها در خدمت زرو زور درمیاید.
در اینجا برای توضیح این بحث شناخت دقیق معنای علم و حکمت و دانش و بینش علمی که بمعنای شناخت است، و علمی که در تعبیر متون اسلامی به آن نور اطلاق میشود لازم است.
و بطور اجمال دانش چشم است، و بینش، نور بینائی، و دائش بدون بینش، همانند چشم بدون دید هیچگونه خاصیتی جز زیبایی صورت ندارد و راهیابی بوسیله آن امکانپذیر نیست، و لذا امام علی(ع) در سخت=ن دقیق و زیبای خود میگوید: العلم ینجد الحکمه ترشد » دانش، بزرگی میآورد بینش راهنمائی میکند« بنابراین ممکن است انسان دانشمند گرامی بشود ولی هیچگونه نورو بینشی در خود احساس نکند.
تمام مفاسدی که» علم« در عصر اخیر بوجود آورد بخاطر این بود که از بینش جدا شد و درنتیجه بجای اینکه در خدمت آگاهی و حرکت و تکامل انسان بکارگرفته شود در خدمت قدرت درآمد و بدشمنان انسان خدمت کرد، تا آنجا که (بگفته »برشت« : انسان امروز از علم بیزار است زیرا علم بود که فاشیسم را بوجود آورد و به بشریت تحمیل کرد و علم بود که برای اولین بار مسئله گرسنگی را در سطحی باین وسعت که از هر سه تن، دو تن درجهان گرسنهاند ایجاد کرد…) بهرحال وقتی که» علم« از حکمت و دانش از بینش جدا شد غایت هدف خود را که تکامل انسان است از دست میدهد و بصورت یک حقیقت ضد انسانی در میاید که ابعاد انحطاط بدبختی و فساد انسان را مسیعتر میسازد این جا است که به تعبیر دقیق و زیبای روایات اسلامی(» علم« میرود) تنها ذهن آدمی مملو از یک سلسله اصطلاحات میگردد امام صادق(ع) میفرماید: » دانش با مسؤلیت همراه است و از عمل تفکیکپذیر نیست بنابراین عالم ، عامل است عانل علم عمل را صدا میزند اگر اجابتش کرد میماند وگرنه کوچ میکند« » خداوند هیچ کرداری را بدون شناخت نمیپذیرد و شناخت جز با تعهد و مسؤلیت تحقق پیدا نمیکند کسیکه شناخت او را به مسؤلیت راهنمایی میکند و کسیکه بیمسؤلیت است شناخت ندارد«.
با در نظر گرفت مطالب گذشته میتوانیم به ژرفای سخن قرآن در مورد فلسفه بعثت از این زاویه بنگریم قرآن در مورد بعثت موسی چنین میگوید: »ولقد ارسلنا موسی بابیاتنا ان اخرج قومک من الظلمات الی النور« » موسی را همراه با آیات دلائل خود فرستادیم که برو و ملت خود را از تاریکیها بیرون آور و در روشنائی قرار بده« و نیز در مورد فلسفه بعثت پیامبر اسلام میگوید: » کتاب انزلناه الیک لترخج من الظلمات الی النور« » این کتابی است که به سوی تو فرستادم تا مردم را از تاریکیها خراج کنی و در روشنائی قرار دهی« در اینجا انن سؤال مطرح است یکی اینکه حقیقت این روشنبینی و نور حجقیقت چیست و دیگر اینکه چگونه این نور در انسان بوجود میآید؟.
بالاترین افتخار عامر شعبی که یکی از دانشمندان معروف قرن اول هجری است میگوید: امیرالمؤمنین علیهالسلام بالبداهه نه جمله فرموده که دیدههای بلاغت را درآورده و جواهر حکمت را یتیم کرده و همه سخنوران را ازانشاء نظیر آن جملات ناتوان ساخته، از این نه جمله سه جمله آن در رابطه با» مناجات« است، و سه جمله آن در رابطه با» حکمت« و سه جمله آن در رابطه با» ادب« است.
اما آن سه جمله اینکه در رابطه با مناجات است این است: » الهی کفی بی عزا ان اکون لک غبدا و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا انت کما احب فاجعلنی کما تحب« یعنی »خدایا!
این عزت مرا بس که بنده تو باشم و این افتخار مرا بس که ت پرودرگار من باشی!
ت آنگونهای که من دوست دارم پس مرا نیز آنچنان ساز که تو دوست داری!
« ماهیت بندگی خدا از انجا که بندگی خدا و عبودیت حضرت حق فلسفه آفرینش انسان و بالاترین نقطه قله تعالی و تکامل بشر است این قسمت بحث قابل تأمل و دقت بیشتری است، در این رابطه حدیث حجالب ودقیق و آموزندهای را که عنوان بصری از امام صادق علیهالسلام در تفسیر حقیقت بندگب خدا نقل میکند در اینجا میآوریم.
عنوان صری که مردی نودو چهار ساله و از شاگردا ن مالکبن انس بود برای تحصیل علم و کسب فیض از محضر امام صاق علیهالسلام خدمت آنحضرت میرسد.
وقتی بحضور حضرت رسید پس از مقدماتی میگوید امام صادق علیهالسلام از من پرسید که چه میخواهی؟
گفتم: از خدا خواستهام که قلب شما را بمن مهربان کند و از دانش شما مرا روزی نماید و امیدوارم دعای مرا اجابت کرده باشد.
امام فرمود: لیس العلم بالتعلیم انما هونور یقع فی قلب من یرید الله تبارک و تعالی ان یهدیه فان اردت العلم فاطلب فی نفسک حقیقه العبودیه… « » آن علم و آگاهی که برای تو کارساز است« تحصیل کردنی و یاگرفتنی نیست همانا آن نوری است که در دل آنکه خداوند تبارک و تعالی بخواهد راهنمائیش کند قرار میگیرد تو اگر این علم را میخواهی نخست در خویش حقیقت عبودیت و بندگی خدا را جستجو کن و این دانش را با بکاربستن آنچه میدانی طلب نما و از خداوند طلب هم کن که او به تو میفهماند.
گفتم: ای شریف!.
امام سخنم را قطع کرد و فرمود: بگو ای اباعبدالله !
گفتم: ای ابا علدالله حقیقت و بندگی خدا چیست؟.
فرمود:ثلاثه اشیاء : ان یری العبد لنفسه فیما خوله الله ملکا لان العبد لایکون لهم ملک یرون المال نال الله و لا یدبر العبد لنفسه تدبیراَ و جمله اشتغاله فیما امره الله تعالی به و نهاه عنه.
ترجمه: »حقیقت بندگی خدا سه چیز است: نخست انکه انسان خود را مالک آنچه خداوند باو عنایت کرده نداند چون بندگان خدا مالک چیزی نیستند مالک را مال خدا میدانند دیگراینکه بنده برای خویش تدبیری تمیکند و سوم اینکه کلیه اشتغالات او در رابطه با انجام او امر خدای تعالی وترک نواهی اوست« در اینجا امام در رابطه با آثار این ویژگیها در نتیجه تحقق حقیقت و روح بندگی خدا در انسان پدید میآید میفرماید: در رابطه با ویژگی نخست بندگی خدا وقتی انسان خود را مالک آنچه خد باو داده ندانست،» انفاق« در مواردی که خداوند دستور داده بر او آسان است، و در رابطه با ویژگی دوم بندگب خدا وقتی تدبیر خود را به مدبر خویش که خدا است واگذار نمود مصائب و مشکلات دنیا بر او آسان میگردد و در رابطه با ویژگی سوم موقتی بانجام اوامر ترک نواهنی خداوند متعال اشتغال ورزید دیگر فرصتی ندارد که به مراء و مباهات با مردم بپردازد.
و وقتی خداوند بندهای را با این ویژگیهای سه گانه گرامی داشت موضعگیری صحیح در برابر دنیا و شیطان و مردم بر او آسان میگردد و دنیا را برای زراندوزی و فخرفروشی نمیخواهد و آنچه را که نزد مردم است برای جاهطلبی و برتری جوئی نمیطلبد و ایام زندگی خود را به بطالت نمیگذراند فهذا اول درجه التقی که این نخستین مرحله تقوا است!« بنابراین حقیقت بندگی خدا تا این حد وقتی در انسان تحقق یابد تازه او به نخستین درجه» تقوا« دست یافته و با گذراندن مراحل بالاتر» تقوا« به مرتبه» یقین« به امامت مطلقه ارتقاء مییالبد و امام به مفهوم مطلق آن انسانی است که تمام نهادهای تکامل در وی شکوفا شده باشد و همین است معنای دیق سخن پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله که در رابطه با فلسفه بعثت خود میفرماید: بعثت لاتمم مکارم الاخلاق شناخت وحی کلمه وحی هر چند در معنای مختلفی استعمال میشود ولی با وجود این اختلاف بگفته نوسنده ( المنار)» معانی مختلف ین کلمه در دو چیز اشتراک دارند یک اگاهانیدن پنهانی، و دیگر فوریت« بنابراین معنای جامع کلمه» وحی« که بر تمام موارد قابل تطیق است عبارتست از: آگاهنیدن پنهانی و فوری که جز شخص مخاطب دیگری آنرا نمیفهمد.
با توجه به معنای فوق، حقیقت» وحی« در مورد پیامبران الهی عبارتست از: آگاهانیدن پنهانی و فوری که جز شخص مخاطب دیگری آنرا نمیفهمد.
با توجه به معنای فوق حقیقت» وحی« در مورد پیامبران الهی عبارت است از شعور مرموزی که بوسیله آن انبیاء خالقی را بطور سریع و نهان از دیگران ادراک مینماید.
آنچه در این رابطه مهم است یافتن منبعو ریشه این شعور و آگاهی مرموز و پیچیده است.
گروهی از فلاسفه دقیق و جدید درباره حقیقت» وحی« و این شعور مرموز مطالبی گفتهاند که باید مورد نقد و بررسی قرار گیرد.
نظریه فلاسفه قدیم رد رابطه با حقیقت وحی فلاسفه قدیم میگفتند سرچشمه شعور مرموزی که در انبیاء وجود دارد عقل فعال است، باین معنی که شخص پیامبر با داشتن فوقالعاده قوی میتواند با عقل فعال که منبع تمام حقائق و معلومات است، کمال ارتباط و اتصال را داشته باشد و در نتیجه حقائق فراوانی را دریافت نماید، و پس از دریافت قوه تخیل او این معلومات را بصورتی محسوس درمیآورد و این صورتها درذهن او نقش میبندد در این حال پیامبر احساس مینماید که شخصی را مشاهده میکند که با او سخن میگوید و یا احساس مینماید که آوازی از ماوراء طبیعت میشنود ولی در واقع جز ارتباط و اتصال او با ( عقل فعال) وجود ندارد.
این نظریه از دو جهت قابل قبو ل نیست: صحت این نظری متوقف است بروجود افلاک نه گانه بطلمیوسی و عقول ده گانه فلاسفه قذیم بآن معتقد بودند و افلاک مزبور ک پایه اثبات» نفوس فلکی« و» عقول ده گانه« قرار دده شده مدتا است که از نظر علمی بلانطش ثابت گردیده است.
توجیه مذکور با تفسیری که شخص پیامبران از وحی دارند منافات دارد زیرا انبیاء وحی را یک نوع ارتباط خاص با ماوراء طبیعت و با آفریدگار هستی میدانند.
نظریه دانشمندان غرب درباره ححقیقت وحی گروهی از دانشمندان غرب پس از اینکه ازراه تجربه معتقد بوجود روح گشتند و در آزمایشهای متعددی اعمال خارقالعادده و شگفتانگیزی از روح مشاهده کردند به این فکر افتادند که مسآله وحی را ه از همین راه حل کنند و بالاخره نظر دادند که سرچشمه شعور مرموزی که در پیامبران نهفته است روح قوی و نیرومند آنها است.
فرید وجدی پس از اینکه تاریخچه نظریه دانشمندان غرب را درباره مساله وحی نقل میکند که چگونه غرب رد قرن 16 یکبارهب مادیت گرایش پیدا کرده و ماوراءطیعت و از جمله مساله محی را بطور کلی انکار نموده، ودر قرن 18 پس از اینکه با دلاول حسی وجود روح ثابت شد درمورد مسائل روحی نظریه آنان تغییر کرد و مساله وحی دوباره زنده شد و براساس قوانین علوم تجربی مورد بررسی قرار گرفت میگوید: حقیقت وحی نزد دانشمندان که درباره روح براساس تجربه تحقیق میکنند این نیست که فرشتهای از آسمان برپیامبر فرود آید و کلام خداوند را باو ابلاغ کند بلکه حقیقت روح عبارت است از اینکه روح انسان بواسطه شخصیت باطنیش بر او تجلی میکند و چیزهایی را که نمیداند باو یاد میدهد و او را به مترقیترین راه تکامل جامعه خود راهنمایی مینماید.
دلیلی که این دانشمندان برای نظریه خود آوردهاند این است که: ممکن نیست خداوند مکان داشته باشد و فرشتگان – بهرگونه که روحانیت و تجرد آنها از ماده توجیه گردد معقول نیست در برابر خدا قرار گیرند و سخن او را بشنوند زیر الازمه این امور مکان داشتن و عدم تنزیه مطلق خدا است.
علاوه بر این فرشتگان هر چه بالا روند بالاتر از روح انسان که از روح خدا است نیستند بنابراین با روح – از نظر قدرت تماس با خداوند یکسانند.