در ادیان هند مانند دین مصریان قدیم آثار بسیاری از افکار ادیان ابتدائی نمایان است هیچ بخشی از دین افکار متافیزیک و عرفان و روحانیت را به اندازه هندوستان نگهداری و تکمیل نکردهاست.
در ادیان هند خدایان متعدد وجود دارد که بتدریح به سمت واحدپرستی تحول یافتهاست.
از نظر تحولات تاریخی باید ادیان هند را مانند دین مصر در بین ادیان ابتدایی ( استرالیا و پلینزی) و ادیا شرقی چون ادیان سامی قرار داد.
دین برهمن حداقل مربوط به قرن هفتم قبل از میلاد است قرن ششم قبل از میلاد تاریخ پیدایش جین و بودا میباشد.
دین ودا قبل از آئین برهمن و بودا بعد از آن است.
هند از قدیم ایام دارای ادیان و مذاهب متعدد بودهاست به همین سبب این کشور را موزه ادیان و مذهب مینامیدند.
در هندوستان در حدود سیصد میلیون هندو و یکصد هزارنفر بودایی و شش میلیون جینی وجود دارد.
دین سیکه که ترکیبی از اسلام و هند است در حدود هفت میلیون جمعیت هندوستان را تشکیل میدهد دین ودا رستگاری را در فنای نفس میداند در آئین برهمن معرفت اساس رستگاری بشمار میرود، در دین هندو رستگاری و ایمان عشق است.
کیش بودا خرد را پایه رستگاری قرار میدهد همانطور که در اسلام وحدت و در مسیحیت قربانی و فداکاری و در زرتشتی اخلاص و راستی و درستی اساس احکام دینی است.
با توجه به همین کثرت مذاهب و زبانها و اقوام و مرامهای فکری و بروز جنگهای داخلی عمدتاً پس از استقلال و خارجشدن از یوغ استعماری انگلیس ارسیکولاریسم بعنوان راهی برای وحدت مردم هند استفاده برده و در قانون اساسی خود به آن متعهد شدند.
در فرهنگ سیاسی سیکولاریسم یعنی فرآیند نقشکردن اهمیتی اجتماعی اندیشه و عمل دینی و نهادهای مذهبی در تصمیمات کلان و ملی و انتقال واقعیتهایی که در قلمرو دین و امور مذهبی جنبی داشتند محدوده عقلایی علمی و فنی و تجربی در سطح مدیریت کلان کشور میباشد.
دکتر« دورگاداسباسو» در کتاب« مقدمهای بر قانون اساسی هند» میگوید دولت سیکولا دولتی است که خود را متعلق و وابسته به هیچ مذهب رسمی نداند و همه مذاهب را بطور مساوی مورد حمایت قرار دهد.
دکتر« دورگاداسباسو» در کتاب« مقدمهای بر قانون اساسی هند» میگوید دولت سیکولا دولتی است که خود را متعلق و وابسته به هیچ مذهب رسمی نداند و همه مذاهب را بطور مساوی مورد حمایت قرار دهد.
تاریخ پیدایش دین بودا1 اگر به وضع فلسفی سرزمین هند نظری بیفکنیم متوجه خواهیم شد که سه جریان بزرگ معنوی و خط سیری در آن سرزمین در فعل و انفعال بودهاند.
یک آئین نیایش و قانون« کارها» که بواسطه مراسم عبادی ناشی از سحر و جادو انجام میپذیرفته و آدمی بموجب آن آرزوهای دیرینه خود را برآورده میکرده دیگری آئین« اوپانیشاد» که بعد نامتناهی و جنبه تنزیهی آنان( نفس انسان) و برهمن( نفس جهان) را عرضه میداشتند و انسان را به کنه وجود و اسرار هستی معطوف میساخته است و برهمن را یگانه واقعیت باقی محسوب میدانسته و جهان را صحنه نمایش صور فانی میپنداشته است شدهاست.
و مکتب سوم« جاروکا» زریفه خوردن اصالت ماده را مقدم میدانسته و بر مبدأ و معاد و روح را انکار میکرده و وجدان خودآگاه را مرکب از ذرات مادهای میدانست و به زندگی بعد از مرگ معتقد شود و مرگ خود راه طبیعی آزادی و نجات است و فقط باید دم را غنیمت شمرد و نفخ مادی و کام دل دو هدف نهایی حیاتاند.
در چنین سهراهه بزرگ معنوی بود که آئین بودا طلوع کرد و نفخه تازهای در روح کهنسال این سرزمین دمیده شد و کیش هندو را برای مدت مدیدی تحت الشعاع قرار داد که یکی از علل توسعه فلسفه هندو بدون شک بر اثر همین کشمکش میان آن و کیش بودایی بودهاست و باعث شد که کیش هندو احساس خطر کند و روش جدیدی برای مقابله با بودا برگزیند.
و همین امر باعث شد که نفوذ بودا را در هندوستان تقلیل دهد و آنرا از هند براند.
کیش بودا که بوسیله شخصی بنام گتاما در قرن ششم قبل از میلاد مسیح بنیانگذاری شد یکی از بزرگترین مذاهب جهان است و بیش از پانصد میلیون پیرو دارد و با اینکه قرنها است از هند خارج شده و به کشورهای خاور دور روی آورده و با طرز فکر و روحیههای دیگری در هم آمیخته است ولی زادگاه اصلی آن هندوستان است و شخص« بودا» شاهزاده هندی بودهاست.
بودا و دین او:1 بودا یا گتاما در اواسط قرن ششم قبل از میلاد( حدود 536) در خانواده ساکیا( مقتدر) از نجبای شمال هندوستان متولد شد در کودکی او را سیداتا میخواندند هنگامیکه به راه پارسایی افتاد او را « گتاما» نام نهادند و چون به کمال رسیده« بودا»« بیدارشده» نام گرفت زیرا ازاین بس حقیقت بر او الهام یافته و بیدار شده و بصیر و ناجی بشمار میرود.
گاهی او را ساکیامونی میخوانند که به معنی حکیم آن ساکیا است.
مایا مادر بودا چند روز پس ازتولد فرزندش وفات کرد بودا ابتدا زندگانی باشکوه نجبا و اغنیاء را داشت ازدواج کرد و صاحب فرزند پسری شد با وجود چهار اتفاق که در زندگی او اتفاق افتاد راه او تغییر کرد.
بار اول گتاما از قصر خارج شد و پیرمردی دید.
ناپایداری جوانی که اجباراً به پیری منتهی میشود را دریافت.
باردوم که از قصر خارج شد بیماری را ملاقات کرد فهیمد روزی سلامتی جای خود را به بیماری میدهد.
سومین بار که قصد خروج داشت جنازهای دید به خود گفت: چون مرگ غیرقابل احتراز آید زندگی به چه کار آید.
چهارمین بار که خارج شد در مقابل راهبی دید که دارای چهرهای آرام و نیکو بود تصمیم گرفت طریقه راهب را سرمشق قرار دهد و زندگی باشکوه را رها کرد برای درک حقیقت و آرامش قلب سختی پیشه کرد.
در سن بیستونه سالگی در شبی مهتابی قصر و خانواده خود را ترک کرد و مدت هفت سال با اشتیاق به یاضت پرداخت و کف نفس و پرهیز پیشه ساخت گرچه بودا در زیاضت که ریاضت خوشبختی و رستگاری دربر ندارد و به این ترتیب از این کار دست کشید و آنرا کاری بیهوده دانست و برای بازیافتن نیروی از دسترفته غذا میخورد و استحمام کرد و زاهدان از او اندوهگین شدند و رفیق خود را ترک کردند.
گتاما از سن سیو شش سالگی در دریای اندیشه و تفکر فرو رفت و زیر درخت انجیر که سپس آن را درخت دانش نامیدند نشست و در شب هشتم دسامبر حقیقت بروی آشکار گشت و از این تاریخ بودا لقب یافت و عصر جدیدی در تاریخ بشرپدیدار گشت ولی گویند بودا در این شب از همه چیز آگاه شد و دریافت که نفوس بشر چگونه از بدنی به بدن دیگر انتقال مییابد و منشاء رنج جهانیان کجاست و چگونه چاره آن آلام را می توان کرد که این شب را« بعثت بودا» مینامند در این باره خود چنین میگوید: «هنگامی که این احوال برمن مکشوف شد و به مشاهده مشغول شدم جان من از گناه حسد و آرزو پاک شد از گناه تعلق به امور دنیوی رهایی یافت از گناه و خطا مبراگشت، گناه جهل از میان رفت در وجود بیدار من دانش راه نجات افروخته و لزوم ولادت جدید( بنا به تناسخ) از میان رفت مقام مقدس حاصل آمد وظیفه انجام گرفت من دیگر به این عالم بازنخواهم آمد، این است آنچه دریافتم.
بودا چهار بار هفت روز زیر درخت دانش باقی ماند و لذت نجات را چشید چون بودا به فکر ترویج حقیقت افتاد پیاده در شهرهای هندوستان به گردش و دعوت مشغول شد ابتدا در صدد برآمد پنج راهی را که قبلاً در ریاضت بادی همراه بودند به راه آورد.
آنها را در بنارس یافت راهبان از اینکه افکار باطنی را رها کرده و دارای زندگی باشکوه شده وی را نکوهش کردند.
بودا در جواب گفت باید از افراط و تفریط اجتناب کرد زندگی خوش و پست و بیهوده و ریاضت اندوهناک و بیارزش را ترک گفت و برای ادراک دانش راه میانهروی را انتخاب کرد.
سخنان بودا در مقابل 5 راهب تحت عنوان« موعظه بنارس» معروف است و میتوان آنرا به نام چهار حقیقت مقدس که بعداً بیان میگردد تلخیص کرد موعظههای بودا در دل پنج راهب اثر کرد و استاد را تجلیل کردند و اولیت دسته از جامعه بودائی را تشکیل دادند.
در هرحال زندگی بودا به ترویج حقیقت و نیلغ گذشت پادشاهان را ارشاد کرد امتیازات کاستها ( طبقات بالای اجتماع) را درهم شکست و برای کارگران امتیازاتی را برقرار ساخت و آنان را از حق استفاده از امور دین برخوردار کرد و از این راه انقلاب اخلاقی بزرگی بوجود آورد.
اولدنبرگ در کتاب « بودا» مینویسد بودا در کوسینا را در زیر دو درخت پوشیده از گل با پیروانش وداع گفت در این زمان پسرعموی او موسوم به آناندا که از وفادارترین پیروانش بود خود را مخفی ساخت تا گریه کند بودا به وی نزدیک شد و چنین گفت: آی آناندا هرکسی چه اکنون و چه بعد از مرگم باید چون چراغی رستگاری خود باشد به خود پناه ببرد به پناهگاه خارج از خود روی نیاورد اما هرکس باید محکم بر حقیقت تکیه کند و آنرا چراغ راه خود قرار دهد هیچکس نباید به کسی جز خود پناه ببررد فقط کسانی که چنیناند میتوانند به بالاترین مقام نایل کردند ولی آنها باید مشتاق آموختن باشند.
بودا به سال چهارصدوهشتادوسه پیش از میلاد در هشتادسالگی درگذشت و آخرین سخنانش به راهبان چنین بود:« حال ای راهبان من به شما میگویم هر چه مرکب است دستخوش تباهی و فنا است با شور و شوق تلاش و کوشش کنید.
در دین بودا مسئلهای که لازم است درباره آن بحث شود این است که آیا واقعاً شخصی به نام بودا وجود داشتهاست و یا این که داستان بودا افسانهای بیش نیست.
کرن دانشمند هلندی با استفاده از شرح زندگانی افسانهای بود که در شمال( نپال، تبت، و چین منتشر است عقیده دارد که بودا شخص افسانه ای بیش نیست و از کریشنا( ) کمتر ارزش تاریخی دارد.
سنارت هندشناس فرانسوی در کتاب خود« بررسی درباره انسان بودا» از بودا قهرمان افسانهای خورشیدی را میسازد و میگوید: همانطور که خورشید از تاریکی بیرون میآید بودا نیز از« مایا» یعنی تصور و خیال متولد میگردد مادرش مانند ظلمات اندکی پس از طلوع آفتاب ناپدید میگردد.
مادرش مانند ظلمت اندکی پس از طلوع آفتاب ناپدید میگردد یعنی مدتی بعد از تولد بودا میمیرد.
سالوحون را نیاخ به شوخی مینویسد: در این صورت میتوان ناپلئون را هم یک قهرمان افسانهای خورشید تسور کرد که در عکس لاتین یک جزیره متولد میشود و در جزیره دیگر میمیرد سنارت مجدداً در چاپ دوم کتاب خود اضافه میکند که در اخبار باستانی آثاری یافت میشود که به هیچ وجه ما حق نداریم جز چند قطعه آنرا ساختگی تصور کنیم.
اولدبزرگ بودا را شخصیتی تاریخی میداند زیرا اولاً بین بودا و اولین انجمن علمای دین که عقاید و متون قبل را پذیرفتهاند یک قرن بیشتر فاصله نیست ثانیاً آثاری از بودا در کتب« دینجاین» مذکور است ثالثاَ محل تولد بودا را یافتهاند که از روی سنگی که در آنجا است معلوم میشود که در قرن سوم قبل از میلاد پادشاه بزرگ بودای آسوکا او را تحلیل کردهاست.
این سنگ در سال 1896 مکشوف و آنرا با تمام مراحلی که استاد گذرانده است مقایسه کردهاند.
زائرین بودای چین در 1898 در تپه مخصوص آثار مقدسان سبوتی قدیمی کشف کردهاند که از طرف مخصوص خاکستر مردگان است و طبق نوشتهها این همان خاکستر بودا است.
سو در بلوم از این بحث نتیجه میگیرد که شخصیت تاریخی بودا قابل انکار نیست1 .
چهار حقیقت مقدس بودا در بستر مرگ به آناندا گفت: پس از مرگ من عقاید و قواعدی را که برقرار کردهام برتو حاکم خواهد بود.
این عقاید در درجه اول اصل آزادی تحقیق و تجربه افراد را برقرار میسازد این شخصه عمده دین بودا را از عقاید ادیان دیگر جدا میسازد بودا میگوید: « تنها به شنیدن قناعت نکنید آئین و عقاید باستانی را باور ننمائید زیرا نسلهای گوناگون آن امور را تقدیس و تکریم کردهاند به هیچ جنبه تنهایی گفتار مقدمات دینی و دنیوی را نپذیرید.
آنچه را که شخصاً آزمایش و تجربه کردهاید و حقیقت دانستهاید و با خودتان و دیگران مطابقت دارد باور کنید و آن رهبر خود سازید.» چون دین بودا به عقل افراد اعتماد دارد بعضی دانشمندان آنرا یک مسلک فلسفی دانستهاند و این صحیح نیست زیرا در این کیش و مشکلات فلسفی پاسخ داده نمیشود بعضی از علمای هندشناس بودا را مصلح دین برهمانی معرفی کردهاند این هم درست نیست زیرا نقطه اشتراکی بین این دو آئین وجود ندارد بودا خدای براهمه و عبادت و قربانیها و کتب و حکمت آنان را قبول ندارد«دورکیم» معتقد است که آئین بودا دین حقیقی است زیرا در آن عدهای از مردم امتیاز و فرق میان مقدس و پلید را میشناسند.
دین بودا میگوید: زندگی رنج است و رنج ناشی از خواهش است و خردمندی در فرونشاندن همه خواهشها است.
چهار حقیقت مقدس مذکور در خطبه بنارس که در کتاب اولد بزگ تحت عنوان بودا مندرج است عبارت است از: رنج منشاء رنج دفع رنج طریق دفع رنج این چهار حقیقت تلخیص کلیه عقاید بودا بشمار میرود.
حقیقت اول رنج است: اینک ای پارسایان این است آن حقیقت عالی درباره رنج تولد رنجآور است پیری رنجآور است مرگ رنجآور است همنشینی با کسانی که دوست نداریم رنجآور است جدائی از کسانی که دوست داریم رنجآور است نرسیدن به لذات مطلوب رنجآور است خلاصه تعلقات انسان به اشیاء دنیوی( تعلق به جسم، احساس، تحلیل، تصور، ادراک) رنجآور است.
دین بودا مانند سایر ادیان هندی عقیده تنانح را قبول دارد و در ماوراء رنج فعلی یک گذشته لاینتاهی و یک آینده از رنجوری را میپذیرد برای کشف این بدبینی بودا عبارت زیبائی بیان میکند: ای پیروان چه فکر میکنید از این دو چیز کدام یک بیشتر است آب چهار اقیانوس بزرگ یا اشکهائیکه شما ریختهاید، چون در این سفر طولانی بدون قصد کوچ در کوچ سرگردان بودید شکوه داشتید و گریه میکردید زیرا از آنچه نفرت داشتید شریک بودید و آنچه را دوست داشتید سهمی نداشتید مرگ مادر، پدر، خواهر، پسر، ازدست دادن اقوام تمام اینها را در دوران سنین دراز آزمایش کردهاید و این امتحانات را تحمل نمودهاید و اشک ریختهاید.
رنج همگانی به استمرار موجودات و اشیاء و احساسات بستگی دارد همه چیز میگذرد چیزی نیست که بتوان به آن دلخوش کرد« ای پارسایان اگر به شما میگویم آنچه احساس میکنم رنجآور است آن علت استمرار تمام اشکال است».
دین بودا غالب عقاید برهمان مخصوصاً طرفداران اویانشیادها را نمیپذیرد چون عقیده دارد که ابدیت در جهان مادی و روحانی و مخلوقات و جوهر و روح مجرد وجود ندارد و در حقیقت چیزی جزء حا« مشروط برای آنکه در پیش واقع میشود موجود نیست که موقتاً گروهی برای تشکیل جهان تصوری ومن باطل ایجاد میکند در جهان هستی وراثت علل و آثار تجلی میکند و اصل علیت اساس ندارد.
پس باید دید از کجا فلان وجود هنگام تناسخ دارای فلان بدن خاص باید بشود و از میان همه بدنهای ممکنه بدن معینی را اختیار کند بودا در پاسخ میگوید: « ای شاگردان این نه بدن تست نه بدن غیر این بدن نتیجه اعمال گذشته نیروی معنوی او را صورت بخشیده و محسوس کردهاست.» بنابر این قاعده احوال کنونی، نتیجه اعمال گذشته ما است عمل هر چه باشد وجودی که در آینده میگیریم چنان خواهد بود.
در کتب بودایی آمدهاست« اعمال من دارائی من است اعمال من میراث من است اعمال من مادر من است، نژاد من است که به آن تعلق دارم اعمال من پناه من است».
پس اعمال اخلاقی انسان محرک اصلی است او را از مراتب پنجگانه یعنی نظام الهی، انسانی، عالم اشباح، عالم حیوانی و جهنم میگذراند و به شکلی در میآورد این عمل در زبان سانسکریت«کارمن» و در زبان بالی«کاله» گویند.
در علمالنفس بودائی مهمتر از« کار من» چیزی نیست نقطه اصلی است که وجود برگرد آن میگردد بعد از وفات بدن و فنای نفس« کارمن» باقی است.
بنابراین جهان مادی و عالم معنوی را« کار من» اداره میکند و همه قوانین طبیعی از سرچشمه قانون اخلاقی« کارمن» سیراب میشود.
آئین بودا و اوپانیشادها1 آئین«بودا» در محیطی کاملاً هندو ظاهر شد زندگی خود بودا چنانکه افسانهها میگویند میان مرتاضان و جوکیها گذشته است با اینکه« بودا» پاره از معتقدات هندوان را طرد کرده و روش تازهای برای نجات انسان برگزیدهاست معذالک افکار معتقدات او متأثر از« اوپانیشادها» وآئین هندو است« رایس دیوس» محقق بزرگ بودایی معتقد است که کتوما هندو بدنیا آمد وهندو از دنیا رفت… یگانه امتیاز او نسبت به دیگران سازمان و توسعهدادن آئین و بقایی مطالبی است که دیگرن نیز بخوبی« بودا» ادا کرده بود تنها فرق اساسی این بود که توجه خاص او به بشردوستی بود.
اولدبرگ میگوید آئین بودا نه فقط وارث مبانی مهم کیش هندو است بلکه رنگ معنوی و احساسی دینی آن هم تحت تأثیر معنویت هندو است اوپانیشادها و آئین بودا وجه مشابهتی دارند هر دو نسبت به مراسم عبادی و آئین ظاهری نیایش واکنش مشترکی نشان دادهاند و بدان چندان اعتنایی نکردهاند.
قانون کارماوا اعتقاد به نجات و رهایی از چنگال مرگ و حیات در این دو آئین و بطورکلی در تمام مکاتب فلسفی هند فرضیه مشترک کلیه پدیدههای معنوی وفلسفی است که در هند ظاهر شدهاند.
هردو آنها معتقدند که آزادی از گردونه بازییدایی بیاری انجام مراسم قشری عبادی و ریاضتهای طاقتفرسا تحقق نمیپذیرد و فقط از راه کشف و شهود میتوان به واقعیت مطلق و «نیروانا» نائل آمد.
دیگر اینکه فرضیه رنج جهانی در این دو آئین فکری و معنوی و بطورکلی در تمام مکاتب فلسفی هند پذیرفته شدهاست و به نظر« رادکریشنان» آئین بودا در آغاز بمنزله شاخهای از آئین هند بودهاست.
و اختلاف فاحشی که این دو آئین با یکدیگر دارند در این بود که آئین« بودا» سندیت معنوی«وداها» را نمیپذیرفت وآئین« آتمان» را که اساس تعلقات« اوپاننیاد» بود تکذیب میکرد.
بزرگترین اختلاف ایندو آئین درباره حقیقت ثابت عالم صغیر و عالم کبیر است بودا میگفته است که هر آنچه تغییر میکند رنج به بار میآورد و هر آنچه رنچ به بار میآورد حقیقت باطن یعنی « آتمان نمیتواند بود.
« اوپانیشادها معتقد بهاصل ثابتی هستند که درس مظاهر جهان متعجبی است و وجد و شادی محض و متغیر ناپذیر است و میگویند این جوهر ثابت باطن نه این است و نه آن بلکه برفراز مقولات عینی و ذهنی است و ورای دوگانگی روح و ماده است.
نوشتههای کهن پای میگویند اصل ثابتی که اشیاء بدان متصل باشند و از آن مایه هستی میگیرند و آن خود تغییر نپذیرد و رنگ تعیین به خود نگیرد در این جهان سست بنیاد و متغیر که یک دم آن با دم دیگر متفاوت است نمیتوان یافت و کلیه کائنات و جهان هستی پدیدههای ناپایدار وگذران و برقآسا و رنجآلود و غیر خوداند و هر آنچه غیرخود باشد از آن من نیست و نه من بدان تعلق دارم و نه آن به من« چون من»( اصل ثابت من) تعلق دارد جوهر ثابت باطن و یا آنچه« اوپانیشاد» بدان «خود» اطلاق کردهاست تجربه است عرفانی و وصف ناپذیر این حقیقت هم در ورای مقولات ذهنی و روانی قرار گرفته و هم در عین حال واقعیت فطری انسان و یگانه اصل خللناپذیر و باقی درپس مظاهر فانی عالم است ولی آئین« بودا» میگوید این« آتمان» که ضمیر باطن انسان و اصل تغییرناپذیر است پندار و گمانی بیش نیست و واقعیت ندارد و انسان اسیر نادانی است و نادانی به چهارگونه متجلی میشود: 1- نداستن رنج 2- ندانستن مبدأرنج 3- نداستن انگیزع این رنج باید خاموش شود 4- ندانستن وسائلی که منجر به خاموشی این رنج میشوند.
نادانی در دین اوپانیشاد ندانستن آئین« آتمان» است و آنرا در مقابل دانائی یا« معرفت به خود» آوردهاست.
آنها واقعیت مطلق را اصل ثابت باطن میدانند ولی در کیش« بودا» هیچ امری ثابت نسیت و همه چیز در عصر و تحول است و چون متغی و متحول است پس رنج و درد فراوان دربردارد چهار قسم نادانی که اشاره شد در مقابل چهار حقیقت شریف قرار دارد: 1- دانستن رنج جهانی دانستن این رنج.
دانستن اینکه این رنج باید فرو نشیند و دانستن و مسائلی که به کمک آن این رنج عالمگیر فرو مینشیند.
به سوی بیداری1 در روایت آمده است که بودا در نخستین تماسهای خود با جماعت تارکان دنیا دو نفر جولی به نامهای« آلارا او» و « اوکادا راماپودا» بوده است او ابتدا نزد آلارا رفت و در مدت کوتاهی تعالیم او ار فرا گرفت که شامل وردخوانی تکرار بود اما بودا با خود اندیشید که این آموزه نه به تحلیلی میانجامد و نه به زوال آرزو و نه انقطاع و نه آرامش نه به معرفت مستقیم در مراقبه نه به بیداری و نه رهائی بلکه تنها به مراتبه هیچی میانجامد.
سپس نزد او داکاراماپوتا رفت و همان مسیر قبلی را طی کرد و فهمید که این نیز نه به بیداری بلکه فقط به مقام مراقبه نه ادراک و نه پی ادراکی رهنمون میشود این بود که او را هم ترک کرد و این به نوعی مهترین فصل در دفتر سکوت و طلب بودا بود آداب و اعمالی که برای نیل یه چنین مراحل بکار میرود در تمامی مکاتب هندی کمابیش یکی است خواه آن مکاتب بودائی باشند خواه جولی/ اوپانیشادی آن آداب و اعمال را مشخص اینطور شروع میکند که در گوشهای خلوت چهار زانو مینشیند و نشستن را صاف و راست نگاه میدارد و این موجب میشود که شخص به درجهای از بیداری برسد که در حالات راحتتر مثلاً درازکشیدن ممکن نیست آنگاه شخص تمام فکر وحواس خود را روی یک چیز خاص متمرکز میکند در برخی از مراقبهها این چیز مادی است ولی تقریباً در همه موارد انجام تصویری ذهنی یا احساسی یگانه یا شاید صدائی است که شخص در خاموشی آن را تکرار میکند و در مراقبه اوپنیشادی چه بسا شخص فکر و حواس خود را متوجه« خود» کند که در دل جای دارد و کوجکتر از دانهای خردل و طلائی است در نوعی دیگر هم بودائی و هم جولی روی تنفس خودش.
دوشادوش این تمرکز روی یک چیز خاص شخص مجدداً میکوشد هر احساس دیگری را در واقع هر فکر سرگردانی را از خود دور کند و در این دایره راه شخص کاملاً جذی سنی مورد مراقبه میشود و این درواقع حالتی از جذبه است که تا حدودی نصیب هر کسی میشود( که روی یک کار خاص تمرکز کند.
از آنجائیکه شیء مورد مراقبه مدتی بسیار طولانی در برابر چشم نگاه داشتهشود اثراتی کاملاً غیرعادی در شخص پدید میآید که در روانشناسانی که درباره این اثرات بررسی کردهاند تأئید کردهاند نه تنها تغییرات مای ملازم این مراقبه بلکه صرفنظر از عقاید رایج که در این حالت برای شخصی اتفاق میافتد تغییراتی روانی نیز با آن همراه است از جمله آگاهی تشدید شده درباره شیء مورد مراقبه احساس راحتی- لذت- وارستگی از محیط پیرامون و از دل مشغولیهای خود آدمی تازه این اثرات در مقیاس با آنچه از طریق مراقبه حاصل میشود در اثراتی بسیار ناچیز است و اثرات دیگر مانند ظهور احساسهای عجیب و غریب یا ظهور نور حتی شهودهای کاملاً پیچیدهای نیز میتواند به آدمی دست بدهد در برخی مکاتب به اهداف اصلی مراتبه بدل شوند و خرد ممکن است کل مقصود از ریاضت را تشکیل دهند این طرح چهار جذبه( یا مهانا) است کل مقصود از ریاضت را تشکیل میدهند این چهار جذبه(یا مهانا) صورت بسته است این جذبات سلسلهای از مراحل مراقبهاند که به تدریج عمیقتر، عمیقتر میشوند.
در نخستین جذبه مراقبهکننده از هر آنچه در پیرامون او است بیخبر میشود گو آنکه هنوز میتواند هم به تفکر اتفاقی بپردازد و هم به تفکر حسابشده او بطور لاینقطع به موضوع مراقبه متمرکز است در این حالت از راحت جسمانی بهرهمند است و هم از آن لذت لطیفتر روحانی که با چنسن تمرکز آسودهای همراه است مراقبهکننده در این چارچوب فکری نه از آرزوهای برنیامده رنج میکشد و نه از خسم و بیحالی و خوابآلودگی و تردید و بیقراری در جذبات دوم و سوم مراقبهکننده رفتهرفته مشغله فکرکردن را به کلی پشت سرگذاشته و به طرزی فرآیند فقط مجذوب موضوع مراقبه میگردد جدا از اینکه در این حال احساس راحت و لذت و فکری نیز دارد تمام وجودش فقط به موضوع مراقبه متوجه است و بالاخره درجذبه چهارم مراقبهکننده فقط از موضوع مراقبه در واقع میتوان گفت که او اینک واقعاً به عین موضوع مراقبه بدل شدهاست بدین معنی که وجود او دیگر از هیچ چیز باخبر نیست مگر از و اقعیت عریان تمرکز و از توجه ماندگارش« به یک نقطه» یا یک موضوع خاصی را بعهده گرفتند و هر یک مظهر مهارتی سودمند و معین در بهرهگیری از تجربیات خود آدمی واقع شدند به هر جهت در ورای حذبات چهارگانه نیز کمالات دیگری در عالم مراقبه وجود داشت که آنها را مقامات مراقبه مینامیدند.
رسیدن به این مقامات را چه بسا که به منزله سفر به ستارگان تصور میکردهاند.
در کیهاننگاری بودایی این مناطق به منزله مقامات مصنوعی بشمار میآیند که خدایان در آنها زندگی میکنند مقامات برخلاف جذبات به هیچوجه حکم توصیفی مراقبه ندارند.
مقامات برعکس با یک نظریه مشخص درباره جهان نامرئی گره میخورد و این هیچ تعجبآور نیست چون از شخص مراقبهکننده کاملاً انتظار میرود که همین دنیای تجربیات روزمره را پشت سرنهادهاست برای خود نقشهای از قلمرویی که به آنها پانهاده است تهیه کند.
مراقبهکننده از آن کیفیات بخصوص که در موضوع مراقبه مشاهده میشود فراتر میرود بطوریکه هر چند همچنان آگاه میماند دیگر موضوع مراقبه را با تمام جزئیات و خطوط ریز و درشتش در نظر نمیآورد.
آن حالت را« مقام مراقبه نفسانی نامتناهی» میگویند.
در این مقام مراقبهکننده و همچنن از بعد فضا آگاه است اما نه نهایتی و درک میکند و نه کیفیتی فضا عملاً فضای نامتناهی است.
در دومین مقام مراقبه که مقام« آگاهی نامتناهی» است مراقبهکننده فقط از ذرات آگاهی باخبر است.
در سومین مقام مراقبه شخص مراقبهکننده صرفاً با خبر است که هیچ چیز در میان نیست و این حالتی است که برای شخصی که وارد اتاقی میشود و میبیند کسی آنجا نیست نه اینکه با خبر میشود که چه کسی آنجا نیست بلکه از صرف غیب با خبر میشود و این مقام را مراقب« لاشیء» است حالتی است که مراقبهکننده فقط میتواند از وجود چنین حالتی فقط خبری میآورد و دیگر هیچ.
این چنین فلسفههای عمیق است که میتواند برخی کارهای قهرمانی و حیرتزائی را که خوکیان هندی امروزه انجام میدهند توجیه کرد.
در این حالت نفسکشیدن تقریباً بکلی باز داشته میشود و تپش قلب بطور مشهودی پائین میآید و نشانههای فیزیولوژیکی دیگری نیز به همین ترتیب تغییر میکند.
صرف دستیابی به چنین حالاتی را باید همچون گواهی دال بر قدرت انسان در امر انظباط نفس و تعالی نفس بحساب میآورد در گفتار بودانمائی کلی از حالات مراقبه اعم از جذبات و مقامات مراقبه ترسیم میکند و از همه آنها بعنوان« اقامتگاههای آرام» سخن میگوید اما آنها را از امحاء مطلق جدا میکند و الحاء مطلق را رهائی کامل از رنج زادن و مردن میداند و آن با طی طریق حسابشدهای حاصل میشود که بودا پس از بیداری به طرح و ترویج آن همت گماشت.
به این ترتیب حالات مراقبه به دو دلیل در نهایت ناکافی بحساب میآیند نخست اینکه حالات مزبور صرفاً حالاتی موقتیاند یعنی فقط و فقط اقامتگاههایی دراینجا و اکنونند.
در جائی بودا متذکر میشود که هرچند مراقبهکننده ماهر میتواند برای مدت طولانی در یک حالت مراقبه بماند ولی آن حالت به هر حال ناپایدار است و سرانجام میتوان محو و نابود گردد.
مراقبهکنندهای که معتقد است از طریق این حالات به رهایی نهانی و سرنوشتساز رسیدهاست در واقع وارد چیزی بکلی متفاوت انجام میدهد یعنی میان« درماندگی» و راحت« جسمانی خلوت» بیهدف جستوخیز میکند یا در بهترین وجه دارد بین لذت غیرجسمانی( مراقبه) و احساس به لذت و نه درد به جلو و عقب میرود یعنی به قطع همیشگی درد و رنج نمیانجامد شخص بالاخره از این حالات بیرون میآید و آنگاه درمییابد که هنوز هم هیچ چیزی تغییری نکرده.
دوم اینکه همانطور که در گفتار در باب« امحاء مطلق» مستتر است این چنین عبارتها در امرمراقبه در سنجش با کمال مطلق که از آن نظام تعلیماتی حاصل میشود که بودا پس از بیداری طرح ریخت بسیار تکبعدی و سخت تنگ و محدود اسات و در آن از رشد و تکامل فکری و یا اخلاقی کمتر اثری نیست میتوان به کمک قیاس با کوهنوردی در آدمی پرورده میشد و ممکن است به پرورش بیشتر شخصیت کوهنورد بیانجامد ولی ضرورت هم ندارد که چنین اتفاقی بیفتد چرا که جرأت و تحمل را میتوان در راه مقاصدی کاملاً غیراخلاقی و ویرانگر بکارگرفت پس هرچند که بود مهارتهای یادشده را در امر مراقبه بخوبی فرا آموخته ولی هیچیک از آنها بخودی خود او را از قید زندگی معمولی در عالم بیداری خلاصی نمیبخشد.
نظر نهائی بودا درباره مقامات مراقبه را دشوار میتوان مشخص نمود از یک طرف گاه در عباراتی در سرتاسر متون بودائی به این مقامات بمنزله فتوحاتی اشاره میکند که به رهائی نهائی بسیار نزدیکند و آدمی عملاً میتواند آنها را قدمی پیشتر ببرد و با اندکی تلاش بیشتر از همان نوع به انقطاع کامل به هیچ وجه آزادی نهانی نیست چه ضروری است که تغییر فکری و عاطفی حاصل گردد و آن تغییر همانا خرد بودائی است و آن تغییری بود که باد در کیفیت اندیشه و احساس رخ میداد و نه درکمیت تلاشی که بر سر مراقبه نهاده است.
نیروانا1 هرکسی چهار حقیقت مقدس را بشناسد به نیروانا رسیدهاست.
در سانسکریت بطورکلی معنی این کلمه« خاموششده» است مثل چراغ یا آتش خاموششده در نوشتههای مقدس بودائی لفظ نیروانا در این معانی بکار رفتهاست.
اول: یک حالت سعادت بخش در حیات این جهان که از راه نابودی کامل امیال خودپرستانه حاصل میگردد.
دوم: نجات فرد از نوزادگی( انجام مرحله تناسخ) سوم: افناژ خودآگاهی انفرادی چهارم: اتصال فرد به خدا پنجم: بهشت سعادت پس از مرگ در تعالیم بودا لفظ نیروانا ظاهراً به معنی اطفاء همه امیال انفرادی و نیز پاداش یک چنین ازخودگذشتگی که رهائی از تولد دوباره باشد بکاررفتهاست.
مکرر از قدیس Arhat چنین تعریف شدهاست که اگر این هفت جزء نیروانا را بدست آرد در این جهان به« نیروانا» نایل میگردد.
خویشتنداری- تحری حقیقت- قدرت- آرامش- نشاط-تمرکزفکر- علوطبع- اینها محتویات « نیروانا» است علت موجله و سرچشمه نیروانا همان خاموشکردن شهوات نفسانی است.
در متون اولیه بودائی به معنی آرامشی است که درد و رنج همراه ندارد و پاداش افناء اخلاقی بشمار میرود.
مجموعه تعالیم استاد لفظ« نیروانا» تقریباً همیشه مترادف با مفهوم خوشی و برکت و خشنودی آرام آن روح که هیچ نگران نیست آمدهاست.
ولی نیروانای کامل شامل فناست.
پاداش عالیترین مقام پارسائی این است که هرگز دوباره پا به عرصه هستی نگذارد.
بنابر شریعت بودا هرکسی بگوید«نیروانا» عدم است کفر گفته است و هرکسی بگوید وجود است بازهم کفر گفته است.
بنابراین ما چیزی از عالم« نیروانا» نمیدانیم جزء اینکه عالمی است که در آن قانون علیت نافذ نیست و عود و تناسخ برای ساکنین آن وجود ندارد.
« نیروانا» انهدام تمایلات و عدم بغض و کینه و سرگردانی و اشتباه است مطلوب چهار اصل مقدس از میانبردن جهل است که اساس انس و علاقه بوجود است.
« بودا» میگوید من راه طولانی که از تولدی به تولد دیگر منتهی میگرددطی کردهام.
اکنون مشاهده میکنم که سیلاب وجود ایستا است.
ریشه رنج از میان رفتهاست و بعد از این تولد دیگری نسیت پس نیروانا انهدام وجود فرد و خاموشی رنج دایمی است.