محضرهایى که از احترام ویژهاى برخوردارند
همان طور که گفته شد:محترم بودن محضر حاضر و لزوم احترام آن منوط بهچیزى نیست، بلکه نفس حضور او-هر کس که باشد-چنین اقتضایى دارد.
اکنون سخن ما این است که اگر فردى که در محضر او هستیم شخص خاصىباشد، مثلا داراى پست و مقامى، یا وصفى از اوصاف کمالى باشد، حکم مزبورتشدید مىشود و به اقتضاى فطرت، احترام آن محضر، لازمتر و واجبتر است.در این جا براى روشنتر شدن مطلب به برخى موارد اشاره مىشود:
الف)محضر فرد کامل
از جمله مواردى که محضر از احترام فوق العادهاى برخوردار است و هتکحرمت آن قباحتبیشترى دارد، محضر فرد کامل است;بدین معنا که محضرشخص کامل نزد شخص ناقص، محترمتر و هتک حرمت آن قبیحتر است;مثلااگر شما در یکى از فنون، حظ و بهرهاى داشته باشید و اتفاق بیفتد که در محضرشخصى حاضر شوید که ورود وى و تخصصش در آن فن از شما بیشتر بوده بلکهسر آمد همه باشد، آیا محضر او را محترم نمىشمارید؟آیا به خود اجازه مىدهیدکه در حضور او عملى یا سخنى که موجب هتک حرمت آن محضر است انجامدهید؟
بىشک محضر او را محترم شمرده و از هتک حرمت ایشان پرهیز مىکنید.فطرت شما به شما حکم مىکند که اى ناقص!حرمت محضر کامل را هتک مکنو آن را محترم بشمار.
بنابر این، باید از کسى که مىگوید:من نمىتوانم گناه نکنم.پرسید:آیاخداوند را کامل مىدانى یا خیر؟اگر بگوید:خیر، سخنى را که تمام خدا پرستاندر بطلان آن متفقند بر زبان آورده است، و اگر بگوید:آرى، باید از او پرسید:اینخداوندى که به اعتراف خودت کامل است، آیا بر جمیع احوال و کردار و گفتار تومطلع و ناظر و حاضر استیا خیر؟اگر بگوید:خیر، باز بر خلاف همه الهیونسخن گفته است، و اگر بگوید:آرى، باید از وى پرسید:آیا خود را در مقابلخداوند کامل، ناقص مىدانى یا خیر؟اگر بگوید:نه، من نیز مانند او کاملهستم، باز هم بر خلاف ضرورت سخن رانده است و اگر بگوید:آرى، خود راناقص مىدانم، باید بدو گفت:اى آن که به نقص خود و کمال خداوند معترفى واو را بر خود ناظر و خود را در محضر او مىدانى و به حکم فطرتت محضر کاملرا براى ناقص محترم مىشمارى، چرا ادب محضر کامل را مراعات نمىکنى واز ارتکاب امور خلاف شؤون او پروایى ندارى؟چرا با فطرت خویش در افتاده وبر خلاف اقتضاى آن عمل مىکنى؟
ب)محضر عالم یکى دیگر از مواردى که محضر از احترام بیشترى برخوردار است، محضرعالم است.محضر عالم براى شخص جاهل محترمتر و هتک حرمت آن قبیحتراست;اگر عالم و جاهل هر دو در یک محضر اجتماع کنند، جاهل در حضورعالم دست از پا خطا نمىکند و جانب رضایت او را رعایت مىکند.حال با توجه به این مطلب، باید از کسى که به گناه تن مىدهد، پرسید:آیاخداوند را عالم نمىدانى که محضرش را حرمت نمىنهى؟یا این که او را اصلاحاضر محسوب نمىکنى که بىحساب و کتاب، به هر عملى دست مىزنى؟و یااین که محضر عالم و حاضر را محترم نمىدانى که از ارتکاب هر گناهى فروگذارىنمىکنى؟
هر یک از امور مزبور مستلزم محذورى است;زیرا امر اول و دوم مستلزمامرى هستند که همه خدا پرستان آن را انکار مىکنند و امر سوم هم طبق آنچه ذکرشد، اقدام علیه فطرت است.
ج)محضر معلم از جمله مواردى که محضر حاضر به حکم فطرت از احترام بالاترى برخوردارمىباشد، محضر معلم است.محضر معلم براى متعلم، محترمتر و بدین جهتکه محترمتر است هتک حرمتش قبیحتر است.متعلم به اقتضاى فطرتش در مقابلمعلم خویش کرنش و خضوع دارد و هیچ گاه به خود اجازه نمىدهد که در حضوراو عملى بر خلاف شان یا رضاى او مرتکب گردد.
حضرت استاد آیه الله حسن حسن زاده آملى-حفظه الله تعالى-بارهامىفرمودند:بنده حریم اساتیدم را بسیار حفظ مىکردم در حضور آنها به دیوار تکیه نمىدادم، چهار زانو نمىنشستم، هنگام سؤال حرفها را زیاد تکرار نمىکردم، با آنها بهچون و چرا نمىپرداختم، این همه به خاطر آن بود که مبادا سبب رنجش آنها فراهمآید و دلگیر شوند.
معظم له بار دیگرى ابراز فرمودند:من یک وقتى در محضر حضرت استاد الهى قمشهاى-رضوان الله تعالى علیه-بودم، ایشان چهار زانو نشسته بود و پاى راستشان از زیر عبا بیرون بود من کهپهلوى ایشان نشسته بودم خم شدم و کف پاى ایشان را بوسیدم.ایشان به منفرمودند:چرا این کار را کردى؟بنده عرض کردم:من لیاقت ندارم که دستشمارا ببوسم، همین که پاى شما را ببوسم براى بنده خیلى مایه مباهات است.
غرض از این نقل آن که دانسته شود، متعلم در حضور معلم خویش تا چهاندازه خاضع است و محضر وى را محترم شمرده و از ارتکاب اعمال ناپسنداجتناب مىکند.
بنابر این، باید گفت:اى آن که مىگویى:من به گناه مبتلا هستم و نمىتوانمگناه نکنم، تو باید یک از امور ذیل را بپذیرى:یا باید خداوند را معلم خود ندانىو یا باید خود را در محضر خدا ندانسته و او را بر خود و اعمال و احوالت ناظرحساب نکنى و یا باید محضر استاد و معلم خود را محترم نشمارى.کدام یک ازامور مزبور را مىپذیرى؟آیا مىتوانى خداوند را معلم خویش ندانى؟
بىشک پاسخت منفى است، چرا که تو خود را مسلمان مىدانى و به قرآناعتقاد دارى و در قرآن مجید چنین مىخوانى: «بسم الله الرحمن الرحیم اقرا باسم ربک الذى خلق خلق الانسان من علق اقرا و ربک الاکرم الذى علم بالقلم علم الانسان ما لم یعلم (1) ; به نامخداوندى که رحمت رحمانىاش عام و فراگیر و رحمت رحیمى او خاص مؤمناناست.بخوان به نام پروردگارت که آفرید.آفرید انسان را از خون بسته.بخوان کهپروردگارت گرامىتر است.همانى که به وسیله قلم آموخت.آموخت انسان راآنچه نمىدانست.» در آیات فوق خداوند خود را معلم و آموزگار انسان معرفى فرموده است.پسنمىتوانى معلم بودن خدا را منکر شوى.بدیهى استبر سر سفره علمى هر کس که بنشینى، در حقیقتبر سر سفره خدا نشستهاى.همان طور که اگر بر سفره طعامهر کس بنشینى، در حقیقتبر سر سفره خدا نشستهاى و از رزق او ارتزاقکردهاى;زیرا: ان الله هو الرزاق ذو القوه المتین (2) .
پس امر اول(انکار معلم بودن خدا)را نمىتوانى بپذیرى و بر اساس آنچهپیشتر گفته شد به امر دوم(این که خود را در محضر خداوند ندانى)نیز نمىتوانىملتزم گردى.
اما امر سوم:آیا مىتوانى چنین ادعا کنى که فطرت تو احترام به معلم راضرورى نمىداند و محضر او را محترم نمىشمارد؟قطعا خیر.بنابر این، تو کهخدا را معلم خویش مىدانى و او را بر خود و اعمال خود حاضر و ناظر مىبینى وبه حکم فطرتت، محضر معلم را محترم مىشمارى، چارهاى ندارى جز آن کههمیشه و در همه حال، مواظب اعمالتباشى و از ارتکاب هر عملى که موردسخط و غضب خداوند است، پرهیز کنى.
د)محضر مقتدر یکى دیگر از مواردى که محضر از احترام ویژهاى برخوردار است و هتکحرمت آن قباحتبیشترى دارد، محضر مقتدر است و براى شخص ضعیفمحترمتر است.این امر حتى در عالم حیوانات که از فطرت انسانى بىبهرهاند نیزمعتبر مىباشد چه رسد به عالم انسان.
اینک باید از کسى که مرتکب معصیت مىشود پرسید:اى انسان!تو آیا خدا رامقتدر نمىدانى که در حضور وى دستبه عصیان مىزنى؟یا این که خدا را حاضرنمىبینى؟و یا این که محضر مقتدر را محترم نمىشمارى؟
بىشک به اقتضاى ایمانت نمىتوانى اقتدار و حضور خداوند را منکر شوى، و نیز به حکم فطرتت نمىتوانى محضر فرد مقتدر را محترم ندارى.
بنابر این، با چه توجیهى آگاهانه مرتکب گناه مىشوى و حرمت محضر فردمقتدر را مىشکنى؟یا باید از ایمان خویش دستبشویى و یا از انسانیتت، و هرکدام از این دو امر برایت محذورى به دنبال دارد که گمان نمىرود زیر بار آن رفتهو بدان ملتزم شوى.
پس اى عزیز!به هوش باش و حرمت محضر خدا را به عنوان محضر، کامل، عالم، معلم و به عنوان محضر مقتدر که به حکم فطرتت همه آنها محترمند، نگاهدار و آن را به بهانههاى واهى هتک مکن و فطرت خدا آشنا و وجدان آگاهت را زیرپاهاى امیال و خواستههاى نفسانى و وسوسههاى شیطانى ضایع مساز.
این را نیز بدان که اگر به این توصیهها بىاعتنا باشى و آنها را نادیده انگارى، علاوه بر این که در قیامت، در محکمه عدل الهى، محکومى و هیچ عذر و بهانهاىندارى، در محکمه وجدان و فطرت خویش نیز محکوم و شرمندهاى و هیچ گونهاعتذارى از تو پذیرفته نیست.
حرمت محضر خدا از دیدگاه قرآن در این جا مناسب است توجهى به قول خداى تبارک و تعالى در سوره فصلتداشته باشیم که مىفرماید: اعملوا ما شئتم انه بما تعملون بصیر (3) ;هر آنچه مىخواهید انجام دهید، بىگمان او به آنچه مىکنید بیناست.» حق تعالى در این آیه شریفه به انجام دادن آنچه خواست مخاطبان بدان تعلقگیرد، امر مىفرماید.بىشک این امر، امر حقیقى نیست.بلکه امرى استتهدیدى.پیداست هر جایى که تهدیدى در کار باشد، باید چیزى به عنوان پشتوانه تهدید وجود داشته باشد که مخاطب با توجه به آن چیز، حساب کار خود را بکند واز اعمال خلاف رضاى تهدید کننده دستبردارد;مثلا مادرى کودک بازى گوشخود را تهدید کرده و مىگوید:هر کارى که دلت مىخواهد، انجام بده، اما اینرا هم بدان وقتى که پدرت به خانه آمد تمام آنچه را انجام دادهاى به او گزارشمىکنم.
در این مثال، مادر به کودک خود، به گونه تهدید آمیزى دستور مىدهد و بدومىگوید:هر چه مىخواهى بکن، ولى در کنار این دستور، گزارش به پدر را کهکودک از آن هراس دارد و با توجه به آن از شرارت و شیطنت دست مىکشد، مطرح مىکند.باشد که این امر موجب شود تا کودک بازى گوش شرور، ازشرارت دست کشیده و مطابق خواسته مادر رفتار کند.
حال باید دید خداى تبارک و تعالى در آیه فوق، مخاطبان را به چه چیزى تهدیدکرده است؟آیا آنها را به عذابهاى اخروى تهدید فرموده یا آن که از عقوبتهاىدنیوى ترسانده است؟و خلاصه کلام:خداوند در آیه شریفه چه چیزى را به عنوانپشتوانه امر تهدید آمیز خود مطرح نموده است، که اگر انسان بدان توجه کند بایدبترسد و حساب کار خویش را برسد و از اعمال ناشایسته ستبردارد؟
در جواب گوییم:خداى تبارک و تعالى در آیه شریفه فقط یک نکته را به عنوانپشتوانه تهدید ذکر نموده است که اگر مخاطب بدان نکته توجه کند، باید دست ازپا خطا نکند و آن این که: انه بما تعملون بصیر ; (4) بىگمان او به آنچه انجاممىدهید بیناست.
»نمىفرماید هر چه را که مىخواهید انجام دهید، ولى بدانید کهعذاب دردناک ابدى در انتظار شماست، بلکه مىفرماید:اى انسانها!هر عملىکه دلتان مىخواهد، انجام دهید، ولى این را نیز بدانید که همه در محضر اوهستید و او مىبیند و بر همه اعمالتان مطلع است و شما اگر به انسانیتخویش باقى باشید، همین که بدانید در محضر او مىباشید کافى است که بترسید و دستاز پا خطا نکنید و در حضور حق تعالى به هر کارى دست نزنید.خداوند در سورهتوبه نیز مىفرماید: و قل اعملوا فسیرى الله عملکم و رسوله و المؤمنون (5) ;اى پیامبر!به مردمبگو:هر عملى که مىخواهید[چه خیر و چه شر]انجام دهید.پس خدا و رسولاو و مؤمنان، عمل شما را مىبینند.» این آیه، از نظر این که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و بندگان خاص خدا را در شهود ورؤیت اعمال داخل کرده است، دلالتش از آیه سوره فصلتبر مطلوب بیشتراست.بدین معنا که(طبق این آیه)انسان نه تنها در محضر خداست، بلکه درمحضر رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و محضر بندگان خاص او نیز هست.
بنابر این، پیام آیه سوره توبه این است:اى کسانى که به خدا و رسول او اعتقاددارید!بدانید که شما در محضر و دید خدا و رسول خدا و مؤمنان خاص و بندگانمخلص او هستید، لذا مواظب اعمال خویش باشید و توجه کنید که چه مىکنید.مبادا در محضر آنان کارى کنید که موجب سرافکندگى خودتان و هتک حرمت آنانشود.
نمونهاى از اشراف ملکوتیان بر اعمال دیگران روزى حضرت استاد حسن زاده-حفظه الله تعالى-نقل فرمودند: «ما را با حضرت استاد محمد حسن قاضى طباطبایى-برادر مرحوم علامهطباطبایى، صاحب تفسیر قیم المیزان-قضایایى بود.گاه گاهى به من از حالاتدرونىام خبر مىداد.ارتباطش با عالم ارواح بسیار قوى بود.آن جناب، بارىابراز داشتند هر گاه که برایم مشکلى پیش بیاید و از حلش عاجز باشم به محضر شریف مرحوم آقا سید على قاضى طباطبایى-که در آن موقع سالها از وفات آنمرحوم گذشته بود و آن جناب از نشئه دنیا رختبربسته و به دیار باقى شتافتهبودند-تشرف حاصل مىکنم و مشکل خود را از جناب ایشان مىپرسم و ایشانهم جواب عنایت مىفرمایند.
این جانب به محضر شریف آقا سید محمد حسن-رضوان الله تعالى علیه-عرض کردم آقاى من!هر گاه که به محضر آقا سید على قاضى-رحمه اللهعلیه-مشرف شدید سلام ما را هم به محضر ایشان ابلاغ کنید و به ایشان بگویید:فلانى از شما التماس دعا دارد.
مرحوم آقا سید محمد حسن قاضى، نیز استدعاىمرا پذیرفتند و وعده کردند که اگر به محضر مرحوم آقا سید على قاضى مشرفشدند، خواسته مرا به آن جناب عرضه کنند.آن زمان سپرى شد تا این که مرحومآقا سید محمد حسن به تبریز منتقل شدند و من هم که درس و بحثم به خاطرتعطیلات تابستانى تعطیل شده بود، قم را به مقصد شهر خودمان آمل ترک کردم ودر آن جا اشتغالاتى از قبیل درس و بحث و منبر...براى خودم ترتیب دادم.
تابستان بود و هوا خیلى گرم، کارهاى مسجد و درس و بحث و منبر هم بهقدرى زیاد بود که هر گاه به منزل مىآمدم خسته و کوفته بودم و بعد از صرفناهار، نیاز شدیدى به خواب و استراحت داشتم.
در یکى از روزها که از کارهاى روز مره فارغ شده و به منزل بازگشته بودم، بعد از صرف ناهار، رفتم که بخوابم، ولى زمانى نگذشت که سر و صداى بچههابالا گرفت و اوضاع طورى شد که نتوانستم بخوابم.من که بسیار خسته بودم و ازطرف دیگر سر و صداى بچهها مزاحم خوابم گردیده بود، به قدرى عصبانى شدمکه بلند شدم و بچهها را دنبال کردم.یکى از آنها که بزرگتر از همه بود از دستمگریخت و یک نفر دیگرشان را-که متوسط بود و مىخواستبگریزد-پاى پنجرهگرفتم و مشتى به پشت او کوفتم و یک نفر دیگرشان را-که از همه کوچکتر بود-تا داخل حیاط دنبال کردم و بالاخره در گوشه حیاط به دام افتاد و هیچ راه گریزىنداشت.این بچه که خود را گرفتار دید و تمام راهها را به روى خود بسته یافت، ناگهان خود را در آغوش من افکند و از شر من به خود من پناه آورد.
بنده از این کار، بسیار متاثر شده و در حقیقت من به دام افتادم و بچه مرا با اینکار شکار کرد.ناگهان به خود آمدم و از خود و کار خود بسیار شرمنده و ناراحتشدم و خلاصه دلم گرفت و اندوه شدیدى به من دست داد.با یک دنیا شرمندگىو ناراحتى به داخل اتاق برگشتم و براى بار دوم، رفتم که بخوابم، ولى هر چهسعى کردم که بخوابم خوابم نبرد.ناگزیر بلند شدم و با خود گفتم:بروم بازار وبراى بچهها چیزى بگیرم و آنها را از این طریق خوشحال کرده و دلشان را به دستآورم.همین کار را نیز کردم.رفتم براى هر کدام از آنها چیزى گرفتم و آنها رانوازش کردم و بالاخره خوشحال شدند.ولى تنها چیزى که تغییر نکرد و به جاىخود باقى مانده بود گرفتگى درونى و اندوه شدید خود من بود که بیچارهام کردهبود;وقتى که دیدم نمىتوانم آرام باشم و به حال عادى برگردم، تصمیم گرفتم ازآمل خارج شده و مسافرتى-هر چند کوتاه-به جایى داشته باشم;لذا به مادربچهها گفتم:من تصمیم دارم به تهران بروم.اگر امشب و فردا شب را برنگشتمنگران نباشید.عصر همان روز به طرف تهران حرکت کردم.اول مغرب به تهرانرسیدم.آن شب را در یکى از مدارس به سر بردم.صبح فرداى آن شب سراغ گاراژماشینهاى تبریز را گرفتم، رفتم دیدم یک اتوبوس آماده حرکت است.بلیتگرفته و سوار شدم.آن روز و آن شب را در راه بودیم.اول اذان صبح به مقصدرسیدیم.در ابتدا سراغ مدرسهاى را گرفتم تا بدان جا رفته و نماز صبح را به جاآورم.مدرسه طالبیه را نشان دادند.به سوى مدرسه طالبیه حرکت کردم و نمازصبح را در آن جا به جا آوردم.صبر کردم تا این که کم کم آفتاب بر آمد.از طلابمدرسه سراغ منزل حضرت استاد سید محمد حسن الهى طباطبایى را گرفتم.آنهانیز آدرس منزل ایشان را به من دادند.و من روانه شدم.منزل را که یافتم در آن راکوفتم.خانمى پشت در آمد.گفتم:منزل آقا سید محمد حسن طباطبایى را مىخواهم.گفت:همین جاست.گفتم به آقا بگویید:فلانى است و قصدزیارت شما را دارد.خانم رفت و پس از لحظاتى خود آقا آمدند.بعد از سلام واحوال پرسى مرا به داخل منزل فرا خواندند.رفتم داخل و نشستم.در همانابتداى امر جناب ایشان فرمودند:من در فکر این بودم که چگونه شما را پیدا کردهتا مطلبى را به شما بگویم.ولى بحمد الله خودتان آمدید و زحمت مرا کمکردید.گفتم:خیر باشد بفرمایید.
ایشان فرمودند:دیشب را با مرحوم قاضى محشور بودم و چون شماگفته بودید:اگر به حضور ایشان رسیدم سلام شما را به ایشان رسانده و بگویمفلانى التماس دعا دارد، لذا به حضور مرحوم قاضى عرض کردم:فلانى سلامرسانده و از شما التماس دعا دارد، اما مرحوم قاضى از شما گلهمند بود عرضکردم:چطور؟فرمود:آقاى قاضى فرمودند:از قول من به آقاى حسن زادهبگویید:چگونه هوس این راه را دارد در حالى که رفتارش با بچهها آن گونه است؟من که خیلى شکسته شده بودم، با یک دنیا شرمندگى عرض کردم:آقاى من!بهخداوند قسم، اصلا من عادت ندارم با بچهها دربیفتم.این دفعه هم نمىدانم چرااین گونه شد، ولى مطمئنا همان گونه که نخستین بار بود، آخرین بار نیز خواهدبود و تکرار نخواهد شد.
من على رغم این که تصمیم داشتم شب را در منزل ایشان بمانم از شدت خجالتو شرمندگى نتوانستم آن شب را در آن جا به سر ببرم، لذا از محضرشان خداحافظىکرده و شب را در هتلى به صبح رساندم و صبح هم از تبریز خارج شدم.» غرض از نقل حکایت مزبور این بود که خاطر نشان گردد من و تو و دیگران سررا در لاک خود فرو برده و هر کارى را که هواهاى نفسانى و امیال شیطانى دیکتهمىکنند، مرتکب مىشویم، غافل از آن که علاوه بر خدا و رسول او، ارواح اولیاو مؤمنین و ساکنان عالم ملکوت، همه بر ما مشرفند و تمام اعمال و کردارو رفتار ما را زیر نظر دارند و بر احوال ما مطلعند، هر چند که ما در حجابیم و آنها رانمىبینیم، ولى باید بدانیم که ندیدن ما مجوز آزادى ما در انجام هر عملى نیست، چرا که ملاک در لزوم حرمت گذارى محضر آنان این است که آنها ما را مىبینند، نهاین که ما آنها را ببینیم.همین که آنان ما را ببینند و ما نیز بدانیم که در محضر آنهاهستیم، کافى است که حرمت محضرشان را پاس بداریم و آن را هتک نکنیم.
به عنوان مثال:اگر جماعتى نابینا در محضر سلطانى حضور یابند، آیا به بهانهاین که سلطان را نمىبینند، مىتوانند هر طور که دلشان مىخواهد بنشینند یاهر گونه که میلشان بکشد سخن بگویند؟یا خیر، به مجرد این که بدانند در محضرسلطان هستند و او آنها را مىبیند، با خضوع و خشوع تمام مىایستند و آدابمحضر وى را به نیکوترین وجه مراعات مىکنند و از صدور هر گونه کار منافى آنمحضر اجتناب مىنمایند؟پاسخ روشن است.
بنابر این، اى آن که به خداوند معتقدى و حقانیت رسول او را باور دارى و بهعلو شان اولیا و مؤمنین معترفى، بدان که معصیت تو در محضر خدا و رسول او ومؤمنان و ملائکه واقع مىشود، آیا از اینها خجالت نمىکشى و از حضور ایشانحیا نمىکنى؟
بعضى از اساتید بزرگ اخلاق را دیدم، شب به حالتسجده خوابیده بود وبعدها فهمیدم داب آن بزرگوار این است که شبها همیشه به حالتسجدهمىخوابد و در حضور خداوند حتى از دراز کردن پا و دراز کشیدن حیا مىکند.آنگاه تو در حضور او و اولیایش معصیت مىکنى و خجالت هم نمىکشى؟ببینتفاوت ره از کجا تا به کجاست، تو که در این نشئه با اولیا و مؤمنان مخلص اینقدر تفاوت دارى و از آنها تا این اندازه فاصله گرفتهاى، گمان مبر که در عالمآخرت با آنان بوده و از آنچه آنها بهرهمندند تو نیز بهرهمند باشى.
کوتاه سخن آن که:کسى که مىخواهد معصیت کند، باید مکانى را براىمعصیتبرگزیند که خداوند او را در آن مکان نبیند، در حالى که تصور چنین مکانىبا اعتقاد به این که خداوند در ناحیه وجود و ناحیه علم بىنهایت است، قابل جمعنیست و اصولا یک نفر مسلمان معتقد به قرآن نمىتواند چنان تصورى داشتهباشد;زیرا خداى تبارک و تعالى چنین مىفرماید: و ما تکون فی شان و ما تتلوا منه من قرآن و لا تعملون من عمل الا کنا علیکمشهودا اذ تفیضون فیه و ما یعزب عن ربک من مثقال ذره فى الارض و لا فی السماءو لا اصغر من ذلک و لا اکبر الا فى کتاب مبین (6) ;اى پیامبر!تو در هیچ حالىنباشى، و هیچ آیهاى از قرآن تلاوت نکنى، و[شما اى مردم]هیچ کارى نکنید، مگر آن که ما از همان لحظه که شروع به عمل مىکنید بر شما شاهد و ناظریم.و نیزبه اندازه سنگینى ذرهاى نه در زمین و نه در آسمان بر پروردگارت پوشیده نیست ونیست چیزى کوچکتر یا بزرگتر از آن، مگر آن که در کتابى روشن ثبت و ضبطاست.» مرحوم شیخ ابو على فضل بن حسن طبرسى، صاحب تفسیر شریفمجمع البیان، در ذیل آیه فوق از قول امام صادق علیه السلام نقل کرده است که آن جنابفرمودند: «هر گاه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم این آیه را تلاوت مىکردند به شدت مىگریستند.» (7) اى عزیز!چیزى که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم براى آن به شدت مىگریسته استباید منو تو را لااقل به فکر فرو برده و از بىخیالى و غفلتخارج سازد، و موجب شودکه مقطعى از عمر خویش را با توجه به حضور خدا به سر ببریم.بىشک اگرتوفیق آن را بیابیم که خود را در محضر او دیده و مراقب حضور وى باشیم، بسیارى از گناهان را ترک گفته و به مرتبهاى از عصمت-هر چند ضعیف-دستخواهیم یافت.
پىنوشت: 1.
علق(96)آیات 1-5.
2.
ذاریات(51)آیه 58.
3.
فصّلت(41)آیه 40.
4.
هود(11)آیه 112.
5.
توبه(9)آیه 105.
6.
یونس(10)آیه 61.
7.
«قال الصادق-علیه السلام-کان رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم اذا قرا هذه الآیه بکى بکاء شدیدا»،ج 5،ص 119.
توجه به مرگ و ترک گناه توجه به مرگ و ترک گناه چهارمین کارى که امام حسین علیه السلام از شخص معصیت کار خواست که قبل ازانجام هر معصیتى بدان مبادرت کند، این است که تصمیم بگیرد هر گاه فرشته مرگبراى قبض روحش آمد، از دادن جان امتناع کند و به خواسته عزرائیل گردن ننهد.
سید الشهداء-سلام الله علیه-در این جا باز به امرى که نزد همه انسانها مقبولو معتبر است اشاره مىکند و آن این که:آدمى فطرتا از لذتهاى زودگذر ومنقطع، خصوصا لذتهایى که تبعات سنگینى را به دنبال دارند، متنفر و گریزاناست.
به عنوان مثال:اگر شما را وارد باغى کنند که در آن تمام لذتهاى مادى واسباب خوش گذرانى فراهم باشد، بهترین میوهها، بهترین مناظر، بهترین غذاها وهزار و یک بهترینهاى دیگر در آن باغ موجود باشد، آن گاه به شما بگویند:مثلا بهمدت ده سال آزادید که از تمام این مناظر و غذاها و میوهها و دیگر امور بهرهببرید، ولى بعد از انقضاى مدت مذکور شما را به جبر از باغ بیرون مىبریم و براىهر یک از لذتها و خوش گذرانىهایى که داشتهاید، عضوى از اعضاى بدن شمارا مىبریم، آیا حاضرید بدون توجه به این که روزى باید باغ را ترک کرده و براىهر یک از لذتها و خوش گذرانىها، تاوانى کلان پس بدهید، یک سره مشغوللذت بردن و خوش گذراندن باشید؟بىشک اگر شما انسان فهمیده و عاقلى باشىجواب مىدهى:هرگز.
آرى، اگر شخص دیوانه باشد و یا این که او را از بیرون رفتن و تاوان دادنمعاف کنند، ممکن استبدون توجه به آنچه گفته شد مشغول تمتع و هوسرانىشود، که در هر صورت عیبى ندارد;چرا که از دیوانه توقعى نیست و معاف نیزتکلیفى ندارد.
اکنون اى عزیز!بدان که مثل دنیا و لذتها و خوش گذرانىهاى آن، مثلهمان باغى است که وصفش را خواندى که:«فى حلالها حساب و فى حرامهاعقاب; (1) در حلالش حساب و در حرامش عقاب است».و سرانجام باید روزىبا به صدا در آمدن زنگ مرگ، از همه چیز و همه کس دستبکشى و همه رابگذارى و بگذرى.آن گاه خودت باشى و اعمالت;خودت باشى و آنچه انجامدادهاى.خوب فکر کن و ببین آیا مىتوانى با در نظر گرفتن عواقب کار و تبعاتسنگین اعمال، هر چه مىخواهى انجام دهى و هر چه دوست دارى بخورى وبیاشامى و هر چه دلت مىخواهد بگویى و به هر چه میلت مىکشد نگاه کنى؟
آرى، اگر مرگى در کار نبود و براى همیشه در این عالم بودى شاید جا داشتمحور اعمالت را شهوات و خواستههاى نفسانى قرار دهى و به هیچ قید و بندىمقید نباشى، لیکن امر مرگ این گونه نیست.همان گونه که بدون اختیار آمدهاى، بدون اختیار نیز مىروى و به عبارت دیگر:همان گونه که بدون رضایت و اجازهتو را آوردهاند، بدون رضایت و اجازه نیز تو را خواهند برد.
در بعضى از روایات، عارضه مرگ به غلبه خواب بر انسان و مساله رستاخیز به بیدار شدن او از خواب تشبیه شده است;یعنى همان گونه که-چه بخواهى و چهنخواهى-در موقع معین خواب تو را مىرباید، در وقت مشخصى نیز مرگ بهسراغتخواهد آمد.و همان گونه که نمىتوانى از غلبه خواب در امان بمانى-هر چند پر قدرت و توانمند باشى-نیز نمىتوانى از عارضه مرگ، خودت رامصون و محفوظ دارى-هر چند قوى پنجه و نیرومند باشى.
حال که چنین است، آیا فکرى براى مرگ خودت و گرفتارىهاى بعد از آنکردهاى؟بىشک اگر فکرى کرده باشى دیگر نباید معطل بمانى و بگویى:مىخواهم خوب باشم ولى نمىتوانم.و اگر براى گرفتارىهاى بعد از مرگقدرى به فکر فرو رفته باشى نباید بگویى:چه کنم که گناه نکنم.خود همین فکراگر فکر باشد، باید تو را از هر گونه تمایل به پلیدى و گناه باز دارد که «کفى بالموتواعظا» و اگر مىبینى به هر گونه گناهى نزدیک مىشوى و اعمال و کردارتبىحساب و کتاب است، باید بدانى یا اصلا به فکر مرگ نیستى و یا فکرت، فکرنیست.
چه نیکو سروده استباباطاهر عریان: به دنیا دل نبنده هر که مرده که دنیا سر بسر اندوه و درده به قبرستان گذر کن تا ببینى که دنیا با رفیقانت چه کرده به قبرستان گذر کردم صباحى شنیدم ناله و اندوه و آهى شنیدم کلهاى با خاک مىگفت که این دنیا نمىارزد به کاهى پىنوشت: 1.
بحار الانوار،ج 42،ص 276.
توجه به تبعات اعمال و ترک گناه پنجمین امرى که سید الشهدا-سلام الله علیه-از شخص گنهکار خواسته کهقبل از ارتکاب هر گناهى بدان ملتزم گردد، این است که چون فرشته موکل بر دوزخبخواهد او را در آتش افکند، از آن امتناع کرده و در آتش داخل نشود.
رابطه بهشت و جهنم با اعمال انسان قبل از آن که به شرح و تبیین آخرین بخش سخن امام حسین علیه السلام بپردازیم، لازماست مطلبى را به عنوان مقدمه براى روشن شدن فرمایش آن حضرت بیان کنیم وآن این است که:بدانیم رابطه بهشت و جهنم با اعمال انسان چه نوع رابطهاىاست؟آیا بهشتیا جهنم جایى استساخته و پرداخته، بدون آن که خود انسان درساختن آن نقشى داشته باشد؟آیا انواع عذابها و تنعماتى که در بهشت و جهنموجود دارند، امورى هستند که از انسان جدایند؟آیا بهشت و جهنم از ذات و نفسآدمى خارجند؟
در پاسخ گوییم:طبق آنچه از متون دینى اعم از آیات و روایات استفادهمىشود و قواعد عقلى و برهانى نیز مؤید آن است، بهشت و جهنم چیزىنیستند جز ظهور اعمال انسان;یعنى عذابها و آلام جهنم چیزى نیستند جزبازگشت نفس اعمال بد آدمى به آدمى و نیز تنعمات بهشت چیزى نیستند جز رجوعنفس اعمال نیک انسان به انسان.گر چه در این تعابیر، مسامحاتى است که ازمطالب آینده روشن مىشود.حق تعالى در سوره یس درباره روز قیامتمىفرماید: فالیوم لا تظلم نفس شیئا و لا تجزون الا ما کنتم تعملون (1) ;پس امروز بر کسىظلمى نمىرود و به چیزى جز اعمالتان پاداش داده نمىشوید.» همان گونه که پیداست آیه مزبور صریح است در این معنا که جزاى هر عملانسان نفس همان عمل است;نه این که عمل چیزى باشد و جزا چیزى جز آن.درحقیقتیک چیز است که به اعتبارى عمل و به دیگر اعتبار جزاست.
و نیز در سوره آل عمران مىفرماید: یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا و ما عملت من سوء تود لو ان بینهاو بینه امدا بعیدا ; (2) روزى که هر کس آنچه از خوبى انجام داده استحاضرمىیابد و آنچه از بدى انجام داده دوست مىدارد که میان آن عمل و او فاصله بسیاردورى بوده باشد.» و نیز در سوره زلزال مىفرماید: یومئذ یصدر الناس اشتاتا لیروا اعمالهم فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره و منیعمل مثقال ذره شرا یره ; (3) آن روز مردم دسته دسته بیرون آیند تا کارهایشان بهآنان نشان داده شود.پس هر کس به اندازه ذرهاى کار نیک کرده باشد همان رامىبیند و هر کس به اندازه ذرهاى کار بد کرده باشد همان را مىبیند.» و همچنین در سوره کهف مىفرماید: و وجدوا ما عملوا حاضرا و لا یظلم ربک احدا ; (4) آنچه انجام دادهاند حاضرمىیابند و پروردگار تو به احدى ستم نمىکند.» از تمام آیات یاد شده چنین استفاده مىشود:ما در قیامتبا خود اعمالمانسروکار داریم و نفس آنها را مشاهده مىکنیم، اگر خوب و زیبا باشند اساستنعمات اخروى ما و اگر بد و زشتباشند پایه ناراحتىها و عذابهاى اخروى ماقرار مىگیرند.نهایت امر آن که: اعمال انسان داراى دو صورت است:یکىملکى که فانى و زودگذر است;و دیگرى ملکوتى که باقى و زایل ناشدنى است.ما در دنیا با صورت ملکى آنها آشنا و از صورت ملکوتىشان بىخبر هستیم، ولىدر قیامت و همچنین در برزخ، از صورت ملکى آنها خبرى نیست و ما آنها را فقطبا چهره ملکوتىشان مشاهده مىکنیم، اگر زیبا باشند، نعیم ما هستند و اگر زشتباشند، جحیم ما خواهند بود.
اکنون که با مطالب فوق از طریق آیات آشنا شدیم، لازم است نظرى به روایاتانداخته و منطق روایات را نیز درباره آنها بدانیم.
مرحوم شیخ صدوق در معانىالاخبار نقل مىکند: قال قیس بن عاصم:وفدت مع جماعه من بنى تمیم الى النبی صلى الله علیه و آله و سلم فدخلتو عنده الصلصال بن الدلهمش.
فقلت:یا نبى الله!عظنا موعظه ننتفع بها;فاناقوم نعیر فى البریه.فقال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم:یا قیس ان مع العز ذلا و ان مع الحیاهموتا و ان مع الدنیا آخره و ان لکل شىء حسیبا و على کل شىء رقیبا و ان لکلحسنه ثوابا و لکل سیئه عقابا و لکل اجل کتابا.و انه لا بد لک یا قیس من قرینیدفن معک و هو حی و تدفن معه و انت میت.فان کان کریما اکرمک.و ان کانلئیما اسلمک، ثم لا یحشر الا معک و لا تبعث الا معه و لا تسال الا عنه فلا تجعله الا صالحا، فانه ان صلح انستبه و ان فسد لا تستوحش الا منه و هو فعلک» (5) .
خلاصه مفاد روایتیاد شده این است:قیس بن عاصم مىگوید:روزىهمراه با جماعتى از قبیله بنى تمیم خدمت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم رسیدیم عرض کردم:اى پیامبر خدا!ما را نصیحتى کن تا از آن بهرهمند شویم، آن حضرت فرمودند:اى قیس!
همانا با هر عزتى، ذلتى و با حیات، مرگى و با دنیا، آخرتى و براىهر چیزى، حسابگرى و بر هر چیزى، مراقبى و براى هر حسنهاى، ثوابى و براىهر سیئهاى، عقابى و براى هر مهلتى، پایانى است.
اى قیس!براى تو ناگزیر همنشینى خواهد بود که با تو دفن مىشود، در حالىکه او زنده است و تو مردهاى.اگر وى شریف باشد، گرامىات خواهد داشت، و اگر پست و فرومایه باشد، به حوادث تسلیمت مىکند.سپس او محشورنمىشود جز با تو و تو مبعوث نمىگردى جز با او و مورد سؤال قرار نمىگیرىجز درباره او.پس مواظب باش تا همراهى نیک براى خود انتخاب کنى;چرا کهاگر نیک باشد مایه انس تو خواهد بود و اگر بد باشد مایه وحشت تو و آن همنشینچیزى نیست جز اعمال و کردار تو.
مرحوم کلینى در اصول کافى باب«ادخال السرور على المؤمنین»نقل مىکندکه امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: « اذا بعث الله المؤمن من قبره خرج معه مثال یقدمه امامه کلما راى المؤمن هولا مناهوال یوم القیمه قال له المثال:لا تفزع و لا تحزن و ابشر بالسرور و الکرامه من الله-عز و جل-حتى یقف بین یدی الله-عز و جل-فیحاسبه حسابا یسیرا و یامر به الىالجنه و المثال امامه فیقول له المؤمن:یرحمک الله نعم الخارج خرجت معیمن قبری و ما زلت تبشرنی بالسرور و الکرامه من الله حتى رایت ذلک فیقول:منانت فیقول:انا السرور الذى کنت ادخلت على اخیک المؤمن فی الدنیا خلقنى الله منه لابشرک (6) ;آن گاه که خداوند مؤمن را از قبرش بر مىانگیزاند، مثالىهمراه او از قبر خارج مىشود که پیشاپیش او مىرود و هر جا که آن مؤمن، وحشتىاز وحشتهاى قیامت را ببیند آن مثال به او گوید:مترس و اندوهگین مباش، بشارت باد تو را به سرور و کرامتخداوند تا این که در محضر حق تعالىمىایستد، پس خداوند او را به حسابى آسان محاسبه فرماید و فرمان دهد او را بهبهشتببرند، در حالى که مثال مذکور پیشاپیش او است.آن مؤمن به او گوید:خداوند تو را رحمت کند که خوب کسى بودى با من از قبر خارج شدى و هموارهمرا به سرور و کرامتخداوند بشارت دادى، تا این که آنچه را گفتى دیدم.توکیستى؟او مىگوید:من آن سرورى هستم که تو در دنیا بر دل برادر مؤمن خویشداخل ساختى و خداوند مرا از آن بیافرید تا تو را بشارت دهم.»