تعلیم وتربیت از دیدگاه ابن سینا
ابن سینا نخستین فیلسوف اسلامی است که در زمینهی مسایل آموزشی، به گونهای عمیق اندیشیده است.
اکنون بر آنیم روشن کنم ابن سینا چگونه توانست برپایهی دیدگاههای افلاطون و ارسطو و در عین وفاداری به تعلیمات قرآنی، سیستم خود را بنا نهد.
ابن سینا در این مسأله که کسب دانش، هدف اصلی خلقت انسان است با فیلسوفان یونانی موافق بود.
علاوه بر این، او جستوجوی حقیقت را، صَرف نظر از نتیجهی ماتریالیسمِ نهایی آن، قابل قبول میدانست.
ارسطو نیز عقیده داشت «عقل عملی» و به عبارت دیگر « شعور » بهترین راهنمای عملی است.
فضایل باید توسط عادت استحکام یابد و آموزش نظری باید برپایهی فضایل و دوری از رذایل صورت گیرد.
کسب علم به معنای درک حقیقت و ضرورت وجود اشیاء است.
ابن سینا دیدگاههای ارسطویی را با چارچوبهای اسلامی درآمیخت که در این نوشتار به بررسی این فرآیند می پردازیم و در نهایت نیز ارتباط ابن سینا را با جوامع نوی مسلمانان مانند ایران بررسی خواهیم کرد.
دانش و عقل
ابن سینا، انواع آموزش و پرورش را بررسی میکند.
«مهمترین نوع، آموزش عقلی» است که در حقیقت پرورش ذهن انسان است.
او نیز مانند افلاطون و ارسطو به نظم جهان اعتقاد داشت؛ بنابراین تعلیم و تربیت را رشدِ عقل، و به منظور درک واقعی و عمیق این نظم میدانست.
در این راه، اهداف مادی ارزش تلقی نمی شوند؛ هرچند منافع روحانی تعلیم و تربیت برای اشخاص و پس از آن برای جامعه، همواره مدنظر او بوده است.
ابن سینا به عنوان یک متفکر مسلمان، تعلیم و تربیت را راهی برای رسیدن به خدا میداند؛ اما این بدان معنا نیست که او به پیشرفت علم اعتقاد ندارد.
وی از مهمترین و معروفترین پزشکان عصر خود بود و آثار او در پزشکی، مدتها در دانشگاههای معتبر اروپا استفاده میشد.
بنابراین او ارزش تجربه را در علم درک نموده بود؛ با این وجود، اعتقاد داشت تعلیم و تربیت باید با هدف شناخت حقیقت معنوی و مطلق باشد.
چنین حقیقتی از راه شهود حاصل میشود.
به طور معمول، آموزش از شناخت عمیق شاخههای مختلف دانش به منظور پیشرفت مادی نبوده، هر چند اعتلای آن هدف جانبی مورد قبول وی بوده است.
در حقیقت ایجاد نوعی عشق به لزوم درک حقیقت و طبیعت اشیاء، در درون این تفکر نهفته است.
بنابراین، فلسفهی تعلیم و تربیتِ ابن سینا، بیشتر به تفکراتی مربوط است که امکان اِعمال آنها بر دانش وجود داشته باشد، نه قضاوت صرف در مورد مسایل.
«هنگامی که قضاوت ما نه تنها کلی است بلکه لازم نیز میباشد، ما به گونهای از معرفت دست مییابیم که امکان توضیح و پیشبینی را به ما میدهد.
در حقیقت تنها به جمعآوری حقایق نمیپردازیم.» روح ما تشنهی حقیقت است و این حقیقت را میتوان از طریق آموزشی و سختکوشی کسب نمود.
بنابراین تعلیم و تربیت، جستوجوی حقیقت است و فعالیتی مقدس.
به همین دلیل تلاش برای کسب آن وظیفهی هر مسلمانی است.
برای درک نظریهی تعلیم و تربیتِ ابن سینا، ابتدا لازم است مفهوم «هایلا» را درک کنیم؛ مادهای اولیه که همهی مواد از آن ساخته شدهاند؛ به عبارت دیگر «هایلا» با همهی مواد ترکیب شده، جسم کاملی را شکل میدهد.
ابن سینا تحت تأثیر تعلیمات افلاطون و قرآن عقیده داشت وجود برتر «هایلا» هنگامی که با ماده ترکیب میشود تا اندازهای ارزش خود را از دست میدهد.
از این رو «واقعیت معقول» بر «واقعیت محسوس» برتری دارد.
این مفهوم در نظام آموزشی او نیز وجود دارد.
هوش و دانش ما، پرتویی از علم الاهی است و از راه آموزش مناسب میتوان آن را کسب نمود.
عقل فعال با توجه به مباحث بالا، میتوان دریافت که از نظر ابن سینا، صرف درک از طریق حواس، تعلیم و تربیت نیست.
برای درک «ذات امور» تنها دانستن کافی نیست، بلکه باید بدانیم چگونه و چرا میدانیم و چرا اموری را که فهمیدهایم، باید آن طور باشند که درکشان کردهایم؟
چنین فرضی در مورد تمایزی که ابنسینا میان تجربه و تجربهی حسیِ صرف قایل شده، ضروری است.
برای درک این که یک روند یا الگو تکرار میشود، ما نه تنها باید روندِ تکرار را بدانیم، بلکه باید بدانیم که چرا الگو تکرار میشود و این که تکرار هر الگویی، دلیلی دارد؛ به عبارت دیگر باید علت امور را جستوجو کنیم.
«عقل فعال» مفهومی است که نقشی مهم در درک عمیق دارد.
برای درک علت از دیدگاه ابنسینا، مسألهی مهم آن است که فرم (صورت کلی) یا ذات امور را درک کنیم.
او همانند ارسطو وجود صورت کلی را رد کرده، گفته است: عقل یا بخش عقلی، چیزی است که مفاهیم کلی را از موارد خاص انتزاع میکند؛ به عبارت دیگر وی معتقد بود فرم و صورت، تنها در ذهن افراد وجود دارد.
هر چند حواس میتواند در نشان دادن امور و اشیای خاص به ما کمک کند، نمیتواند میان آنچه که ضروری و ذاتی است و آنچه عرضی یا تصادفی است، تفکیک قائل شود.
مفاهیم کلی از طریق فرآیند استقرا بدست میآید و همچنین از ترکیب تجربیات به دست آمده توسط حواس، تصور و حافظه، درک میشود.
همانگونه که او میگوید: «فرضیاتی وجود دارند که نه با دلیل و نه با حواس درک میشوند؛ تنها با به کارگیری همزمان این دو است که میتوان به درک آنها دست یافت.» بنابراین، با شناسایی اتصال عِلّی، میتوان زمینهی لازم را برای نتیجهگیری قطعی از تجربیات محدود، بدست آورد.
در این زمینه «گودمن» میگوید: «برای درک قاعده [وجود یک علت اولیه] یا از پیش به عنوان الزام و کلّیت، نیاز به کمک عقل فعال میباشد.» این جا است که ارسطو به تواناییهای ذهنی برای ساخت مفهوم مناسب اشاره و تکیه میکند.
مشکل ارسطو در این جا است که او یا بر مُثل افلاطونی تکیه میکند یا تحلیل را به وسیلهی کشف عناصر صوری در عناصر حسی که هرگز وجود نداشتهاند، ابطال میکند.
ابنسینا برای «عقل فعال»، نقش بالاتری قایل بوده، از آن برای پر کردن شکاف میان تجربیات حسی و صورت کامل آن، استفاده میکرد (به عنوان مثال از شباهت تقریبی یک دایره، به مفهوم یک دایرهی ایدهال میرسید.) اختلاف دیگر میان ارسطو و ابنسینا این است که ارسطو اعتقاد داشت دانستنِ علمی درک اشیاء به گونهای که هستند، میباشد و عقیده داشت میتوان چنین درکی را با توجه به اهداف اشیاء و یا عملکرد آنها یافت.
ابنسینا هر امر ممکنالوجودی را که ضرورت پیدا کرده بود از طریق علت وجودی آن میسنجد و نقطه وابستگی هر شئای را تنها «خدا» میدانست.
او ارتباط ضروری را از «عقل فعال» اتخاذ کرده بود.
بنابراین، عقل فعال ارتباط میان تفکرات خاص ما و طبیعت است.
ابنسینا این ارتباط را با عنصر مَلَک (فرشته) یکسان میدانست.
«عقل فعال» برای روح، همانند خورشید برای بینایی است.
بنابراین عقل فعال باعث میشود تا آرا و عقاید برای روح قابل درک باشد؛ همانگونه که نور خورشید به ما امکان دیدن میدهد.
در اینجا میتوان تأثیر افلاطون را درک نمود؛ چرا که او نیز به توانایی انسان در نگریستن به دنیای ملکوت و کسب دانش واقعی اعتقاد داشت.
تعلیم و تربیت از طریق «عقل فعال» اما تأثیر این عقاید بر سیستم آموزشی ابنسینا چگونه است؟
او نیز همانند ارسطو بخش عقلی را به دو قسمت تقسیم میکرد: عملی و نظری.
بخش نظری، برداشتهای صور مادی را از ماده، انتزاع میکند.
مرحلهی اول، مرحلهی تواناییها (استعدادها)ی مادی و یا مطلق است؛ مانند استعدادِ بالقوه در کودک، هنگامی که ابزار دریافت از حالت امکان به واقعیت تحقق مییابد.
مرحلهی دوم، استعدادهای ممکن است.
مرحلهی سوم، مرحلهی به کمال رساندن عادات و تواناییهای بالقوه است.
آخرین مرحله، تحقیق عملکرد در بخش عقل نظری، فرونشاندن عادات نیک است که از نیّت والدین شروع و با هدف کمال انسان ختم میشود.
آموزش از زمانی شروع میشود که مرد همسری را برمیگزیند که شخصیت ذهنی و درونی او به شدت بر نوزادی که هنوز به دنیا نیامده، تأثیر میگذارد.
از نظر ابنسینا، آموزش در سطوح بالاتر، چیزی جز فرآیند واقعگرایی و تکاملِ بخشهای عقل نظری و عملی نیست.
فرآیند تعلیم (آموزش) شامل تحقق استعدادهای ذهنی در پرتو نور «عقل فعال» است.
م.
فخری فرآیند آموزش را به صورت زیر جمعبندی میکند: «کل فرآیند معرفت انسانی، پیشرفت تلویحی از حالت پایین بالقوه تا حالت بالای بالفعل یا همراه آن درک معقولات ذخیره شده در مخزن عقل فعال میباشد.» ابنسینا این پیشرفت را اتصال یا پیوندِ از طریق «عقل فعال» مینامد.
با این وجود، او تأکید بسیاری بر فردیت و تفاوتهای فیزیکی که باعث تفاوت میان افراد میشود، مینماید.
این نشان میدهد که تجربههای ما، نتیجهی زندگی فیزیکی ما است که باعث هویت بخشیدن به ما میشود.
فردیتگرایی ابن سینا، دلالتهای عمیقی بر نظام آموزشی او گذاشت.
تجربههای یک کودک به شدت مهم است و باعث میشود که ما متوجه تأثیر عمیق خانواده و محیط نشویم.
از این رو هم طبیعت و هم تربیت، نقش مهمی را در نظام تربیتی ابنسینا ایفا میکنند.
یکی دیگر از نتایج به دست آمده از آرای تربیتی ابنسینا، آن است که وی دامنهی بروز استعدادهای مختلف را باز میگذارد و میگوید: مربیای موفق است که تفاوتهای فردی را ـ که باعث بروز بهترین استعداد هر متعلم میشود ـ پاسخ دهد.
غضان میگوید: «ابن سینا در مورد این موضوع که بالاترین مرحلهی استعداد توسط تماس با «عقل فعال» متحقق میشود، هیچ شکی ندارد.
او این حالت را «روح الهی» خوانده است که تمام افراد، قادر به دستیابی به آن نیستند.
«چنین ملاحظاتی باعث شد تا او به این باور برسد که اگر انسانها از لحاظ کیفیات عقلی و استعداد، مساوی فرض شوند، تنها نتیجهی حاصل، مرگ و نابودی بشریت خواهد بود.
او نیز همانند افلاطون و ارسطو اعتقاد داشت که با افراد متفاوت، نمیتوان رفتاری مساوی داشت.
براساس نظر فخری، ابنسینا، انسانهای تعلیم یافته را به چهار دسته تقسیم میکند، که تا اندازهای شبیه طبقهبندی افلاطونی است.
گروه اول و بالاترین مرتبه، شامل آنهایی است که از لحاظ عقلی نظری، به درجهای از پالایش رسیدهاند که دیگر نیازی به معلمین بشری ندارند.
بخش عملی روح آنان نیز در پرتو تقوی به چنان مرحلهای از تکامل رسیده است که آنان میتوانند به صورت مستقیم به دانش و علم آینده و اتفاقات حال دست یابند.
گروه بعدی، دارای قدرت شهودی هستند که در آنها قسمت نظری روح به کمال رسیده است، اما قسمت تخیّلی آنها تکامل نیافته است؛ به دیگر سخن، بخش عقل نظری آنها کامل است، نه عملی.
گروه سوم، آنهایی هستند که از لحاظ عقلی عملی برتر هستند.
حکومت وظیفه گروه اول است؛ زیرا در هر دو جهان شرکت دارند؛ یعنی دنیای معقولات به واسطهی عقلشان و دنیای معنویت به واسطه روحشان.
این گروه میتوانند تسلط زیادی را اِعمال کنند.
گروه دوم زیر دست گروه اول هستند.
این در حالی است که بیشتر افراد تحصیلکردهی طبقه بالا، به گروه سوم تعلق دارند.
گروه چهارم باید در جستوجوی فضایل عملی باشند.
باید توجه داشت که طبقات بالا از تودهی مردم متفاوت هستند.
براساس این طبقهبندی، به نظر میرسد ابنسینا مانند افلاطون در سیاست دارای نظریه است.
وی معتقد است تعلیم و تربیت، نوعی پالایش روحی برای سیاستمداران است.
اکنون لازم است مفاهیم اخلاقی زیربنایی تعلیم و تربیت (آموزش و پرورشِ) مورد توصیهی ابنسینا را بررسی کنیم که به استواری، آن را در سنت اسلامی ـ یونانی قرار داده است.
در این راستا باید وضع آشفتهی نظام ارزشی فعلی را بررسی کنیم.
در این بررسی، مطالعهی افکار آموزشی ابنسینا برای انسان مدرنِ مسلمان، ارزش زیادی دارد.
تعلیم و تربیت و خیر دیدیم که چگونه ابنسینا تعلیم و تربیت را فرآیندی در مراحل مختلف میدید: از احساس به تخیّل و بالاخره آموزش عقلی.
اکنون میدانیم وظیفهی عقل عملی در روح عقلی چیست.
وظیفهی آن تنظیم و هماهنگ کردن اَعمال است؛ مانند انواع هنر و اخلاق در کل.
روش آموزش در این بخش، عادت دادن به انجام اعمال نیک در کودکی و نوجوانی است.
فرو نشاندن تمایلات درست، تعلیم بخش عملی است به گونهای که به باروری فضایل و دوری از رذایل منتج گردد.
آموزهی حد وسط یا اعتدال و میانهروی که توصیهی قرآن نیز است، توصیهی ابنسینا برای کسب فضایل است.
آنچه در این دوران میآموزیم، به دو دلیل اهمیت دارد.
ابنسینا با یادآوری مثالی، دلیل اول را روشن میکند.
آنچه ما در کودکی میآموزیم مانند نقش روی سنگ باقی میماند؛ (برگرفته از حدیث نبوی) دلیل دوم آن که این یادگیری، پایههای پرورش ذهنی و عقلی است و به این ترتیب، ابنسینا، آموزش اخلاق را به آموزش عقلی پیوند میزند.
دلالت این عقیده آن است که هیچکس نمیتواند تصادفا خوب باشد.
بنابراین، عادات نیک، سنگ اول بنای تعلیم و تربیت است.
سعادت از طریق زندگی، همراه با فضایل حاصل میشود و این نوع زندگی، به خودی خود و برای خودش باید انتخاب شود.
در این جا مفهوم نیّت پوشید است.
برای خوب بودن، باید نیّتِ به کار خیر داشت.
این تنها گام نخست است که از طریق تعلیم و تربیت حاصل میشود.
اهمیت پرورش نیّتهای خیر، از نکات کتاب مقدس ما قرآن است.
هنگامی که ما تمایلات و صفات نیک داشته باشیم، در آموزش و پرورش عقلی توفیق مییابیم و از این رو روح عقلی در ما استحکام مییابد.
در مجموع وظیفهی روح آن است که برای آشکاری حقیقت، صبر کند، دربارهی ایدههای پیچیده، با شهود کامل تعمق کند و با اوهام بیهوده، به شدت مبارزه کند.
روح عاقل، انسان را پالایش میکند و به او کمک میکند که جهانِ حقیقت را دریافت کند.
در نهایت او باید یک جهان عقلی در خود شود که صورت «تمام حقایق» و «خیر کثیر» در آن حک شده باشد.
براین اساس، تعلیم و تربیت در فلسفهی آموزش و پرورش اسلامیِ مورد نظر و دفاع ابنسینا، به طور جداییناپذیری با خیر اخلاقی مرتبط است و بدون تعهد اخلاقی، به آموزش و پرورش و علم به عنوان ابزاری غیرمسئولانه و خطرناک نگریسته میشود.
ابنسینا معتقد است بخش نظری، وظیفهی دریافت ایدهی صور نظری انتزاع شده از ماده را دارند.
در نظام او، تعلیم و تربیت در سطح عالی، چیزی نیست مگر فرآیند تحقق و بالفعل شدن عقلی عملی و نظری، و این هدف نهایی خلقت انسان است.
حال از آن جا که عقل هیچگاه با اعراض متحد نمیشود، باید دانست که جواهر یا ذوات امور، یکی میشود و در نتیجه ذهن متحول میشود.
تعلیم و تربیت باید شخصیت را متحول کند و نوعی بینش ایجاد کند، به طوری که ما بتوانیم با ذهنی روشنتر و فهمی عمیقتر به امور، قضاوت کنیم.
این نیز دلیل دیگری است مبنی بر این که چرا اخلاق در تعلیم و تربیت اسلامی مهم است؛ زیرا نباید به تعلیم و تربیت به عنوان راهی برای رسیدن به اهداف مادی ـ مانند شغل بهتر یا منزلت اجتماعی بیشتر ـ نگریست، بلکه باید بدان به عنوان فرآیندی انقلابی که بر وجود درونی ما تأثیر میگذارد، نگریست، به طوری که نقش آن در زندگی روزمرهی ما نیز ملموس باشد.
در این راستا، ابنسینا شباهت زیادی با فیلسوف آموزش و پرورش عصر حاضر «آر.
اس.
پیترز» دارد.
تعلیم و تربیت حقیقی عبارت است از تنویر ذهن و کلید ورود به آن، اتصال به «عقل فعال» است.
هنگامی که با عقل فعال یکی میشویم، این عالیترین سطح شهود است.
بر این اساس روشن میشود که ابنسینا علیرغم شباهت با ارسطو، در مورد مسایل محوری مانند عادات نیک در کودکی، در مواردی با او تفاوتهای عمیقی دارد و خود به عنوان متفکری مستقل و ملهم از قرآن، تثبیت میکند.
ارسطو انسان را موجودی اجتماعی میدانست، در حالی که ابنسینا او را موجودی معنوی در نظر میگرفت.
از این رو آنان در نظام تربیتی خود به دنبال نتایج متفاوتی هستند.
ابنسینا معتقد است رضایت ذهن به پالایش روح منتج میشود.
از نظر او، خدا وجودی ضروری است و از فیضان وجود او، دیگر موجودات حیات یافتهاند.
در نهایت ابنسینا تأکید بیشتری بر نیازهای معنوی انسان نموده و موضعی دینی اتخاذ میکند که شبیه نو افلاطون است.
در این نوشتار، برخی از نظرات آموزشی ابنسینا را بحث نمودیم.
نتیجه بحث این بود که تلقی ابن سینا نیز مانند افلاطون و ارسطو و سایر فیلسوفان، از آموزش، لیبرال است.
در حقیقت تعلیمات زمانی با ارزش، و فعالیتی مقدس تلقی میشود که در رشد روحانی انسان و تعمیق درک او از جهان پیرامون، ثمربخش باشد و انسان بتواند از آن به عنوان دریچهای برای ورود به عشق الهی و درک خداوند استفاده کند.
تنها با چنین دیدگاهی است که میتوان امیدوار بود که روشی علمی و همزمان مثمر ثمر و نیز بیخطر ایجاد کنیم که به خودخواهی منجر نشده، منافع مادی آن، تنها محصول جنبی آن باشد، نه هدف نهایی.
اما چگونه میتوان امیدوار بود که این تلقی از آموزش را در جوامع پریشان و عاری از روحانیت و نظام ارزشیِ منسجم امروزی، ایجاد کرد؟
ابنسینا «آزادی علمی» را نیز از لوازم آموزش میداند.
از آنجا که ابنسینا در طی دوران زندگیاش تحت محاکمههای مذهبی متعددی قرار گرفته است و حتی مدتهای زیادی را به همین سبب در زندان بسر برده است، به جدّ نیاز به فضای آزادی ـ که امکان شکوفایی استعدادهای مختلف را فراهم میکند ـ توصیه میکند و نیاز به تساهلی که امکان ابراز عقیده را ممکن سازد، امری کاملاً ضروری میداند.
شایان ذکر است هرگونه تضادی میان آزادی شخص و قدرت و اختیار معلم، ناشی از عدم تعریفِ درست مفهوم آزادی است.
ابنسینا واژهی آزادی را با همان مفهوم متفکران غربی از ارسطو تا انستینوزا، گوته و ماتیو آرنولد، استفاده میکند: «رهایی معنوی و روحانی از تعلقات مادی» هدف از تعلیمات اسلامی، ایجاد فردی است که از لحاظ درونی آزاد بوده و به گفتهی آرنولد، قربانی امیال و احساسات زودگذر نباشد.
روشن است آزادی فردی، مفهومی است والا و تضادی میان قدرت متعلم و آزادی متعلم وجود ندارد.
سیستم آموزشی کشورهای اسلامی نسبت به دیدگاههای اسلامی ابنسینا تفاوتهای بسیاری دارد.
به کارگیری و اِعمال دیدگاههای این فیلسوف اسلامی، مستلزم تغییرات عمدهای در زمینه آموزشی و بلکه در نگرش والدین نسبت به آموزش و تعلیم است.
علیرغم همهی شعارها، رقابت شدید داوطلبان برای ورود به دانشگاه و شغلیابی، موجب شده است تا شاگردان نخبهتر به کارهایی گماشته شوند که علاقهای به آن نداشته، تنها برای کسب وجههی اجتماعی و منفعت اقتصادی، بدان رو میآورند.
این سیاستها در جوامع مدرن اسلامی بسیار، و از دغدغههای ابنسینا است.
چنین وضعیتی به طور طبیعی موجب کاهش سطح علمی و وخیمتر شدن اوضاع اقتصادی میگردد.
به اعتقاد نویسنده، تنها با یک نظام آموزشی منسجم ـ با توجه به نظرات فلاسفهای مانند ابنسینا ـ است که جوامع مسلمان میتوانند با تمسک به آنها، وارد عصر توسعه و پیشرفت شوند؛ پیشرفت و توسعهای که ویژگی اصلی آن، کسب حقیقت به گونهای است که ابنسینا و همفکران وی اعتقاد داشتهاند مراحل تعلیم وتربیت : ابن سینا سه مرحله عمده برای تعلیم بیان کرده است :الف-مرحله پیش دبستانی ب-مرحله یادگیری در مدرسه ج-مرحله حرفه آموزی الف) مرحله پیش دبستانی :وی در این مرحله سخن از تربیت را از دورانجنینی آغاز میکند .واز انجاکه ابن سینا دانای به طب بوده است ،موضوعات تربیتی راجدای از تربیت جسمانی کودک نمی داند.وی در کتاب قانون یاداور شده است که زنان باردار از تنشهای عصبی وجسمی به شدت بپرهیزند زیرا اثر نامطلوب برجنین دارد.اودر بخش تربیت کودک چهار فصل می گشایدکه به تربیت از نگهداری نوزاد هنگام تولد ،اداب شیر دادن وتغذیه نوزاد وانتخاب دایه ،بیماریهای کودکان وبالاخره از پرورش خردسالان صحبت می کند وآنگاه درباره تربیت جسمانی کودکان که به سن بلوغ میرسند بحث می کند (ابن سینا،قانون،1/350-365) ابن سینا برای پرورش خردسالان چهار توصیه دارد: 1-اعتدال در رفتار واخلاق .
2-برنامه صحیح غذایی وخواب واستحمام معتدل 3-درسن6سالگی به مدرسه برود ودر تعلیم اجبار نباشد 4-نوشیدنیهای سالم بنوشد .
ب)-مرحله یادگیری در مدرسه: ابن سینا سن تعلیم مدرسه ای را مربوط به محکم شدن مفاصل کودک وتسلط بر عضلات وقوای جسمانی خود دانسته است که معمولا پس از 5سالگی اتفاق می افتد در کتاب قانون سن مناسب آغاز تعلیم در مدرسه را 6 سال ذکر کرده است ابن سینا اموزش گروهی را بر اموزش خصوصی ترجیح می دهد .در اموزش جمعی میان نواموز رقابت وگفتگوی علمی صورت می گیرد وکودکان اداب اجتماعی را می اموزند واین باعث فزونی علم وعقل انان می شود ولی در اموزش خصوصی وفردی شاگرد ومعلم هردو ملول وخسته می شوند .
(ابن سینا وتدبیر در منزل،46-45) ج)-مرحله حرفه اموزی : زمانی که کودک در مدرسه اموزش های ابتدایی دید وبه سن بلوغ رسید اکنون می تواند صنعت وحرفه ای بیاموزد وپس از ان زندگی مستقل خود را اغاز کند شایسته است که نوجوان مطابق میل وطبع خود هنر وحرفه ای فرابگیرد.رعایت عامل محیط ووراثت ونیز رعایت تفاوتهای فردی در انتخاب شغل وحرفه مورد توجه ابن سینا بوده است .
ابن سینا در نمط هشتم از کتاب اشارات و تنبیهات به تفصیل دربارۀ سعادت که هدف نهایی اخلاق و تعلیم و تربیت است بحث میکند و برتری سعادت عقلانی را بر لذات حسی اثبات میکند و وصول به خیر و کمال را آرمان نهایی بشری میداند.
ویژگی های معلم در تفکر ابن سینا معلم و معلمی همواره در ادیان آسمانی و در اندیشه بزرگان و متفکرین جهان مورد تکریم واحترام بوده است.
بوعلی سینا نیز در امر آموزش و پرورش و تعلیم و تربیت کودک از پدر می خواهد که در انتخاب آموزگار بسیار دقت کند و بداند فرزندش را به دست چه کسی می سپارد.
بوعلی سینا پس از بیان ضرورت آموزش و تعلیم به موقع کودک در ارتباط با ویژگی های معلم می گوید: اولاباید در انتخاب آموزگار و مربی کودک دقیق شد که خردمند و دیندار باشد و راه تهذیب اخلاق و پرورش و تربیت بچه را بشناسد و با وقار و سنگین و با مروت و پاکدامن و نظیف باشد و راه معاشرت را بداند.(1) بوعلی سینا در بیان فوق به هشت ویژگی مهم معلم اشاره می کند و می گوید: کسی که عهده دار تربیت کودکان می شود باید حداقل این خصوصیات را دارا باشد: 1- خردمند باشد: یعنی مهمترین خصیصه معلمی را که دانایی است دارا باشد و بر آنچه که آموزش می دهد تسلط علمی داشته باشد و بتواند پاسخگوی سوالات دانش آموزان باشد.
2- دیندار باشد: از دیدگاه تربیت دینی علی رغم اینکه بر دانایی معلم تاکید می گردد، با این وجود آن را شرط کافی برای نشستن بر کرسی معلمی نمی داند بلکه آنچه که معلم را الگو و سرمشق رفتاری دانش آموزان قرار می دهد، ادب، اخلاق و تقوای اوست.
بنابراین منظوراز دینداری و دارا بودن این خصوصیات عالی، رفتاری است که لازم است شخصیت و منش معلم به آنها آراسته گردد.
3- آشنا با تربیت کودک باشد: بدون شناخت ویژگی های رشد و نیازها و خواسته های کودک در مراحل مختلف سنی و بدون آشنایی با چگونگی شکل گیری مفاهیم در ذهن کودک و دیگرابعاد شخصیتی او امکان تعلیم و تربیت وجود نخواهد داشت.
معلم باید کودک را بشناسد و راههای تامین نیازهای عاطفی، اجتماعی وعقلی او را بفهمد.
از دیدگاه بوعلی سینا معلم باید به تفاوت های فردی کودکان توجه نماید، وی می گوید: “هر آنچه کودک می طلبد و به آن گرایش دارد برای وی ممکن نیست، بلکه باید به او مطلبی را یاد داد که با ذوق و فهمش سازگار باشد.
اگر فراگیری همه علوم و فنون برای همه کس مقدور بود و به آسانی به دست می آمد، هیچ کس را نمی یافتید که از فرهنگ بی بهره و با فنون مختلف آشنا نگردد؛ اما چنین نیست و هرکس به دانش یا فنی علاقه دارد و چه بسا افرادی که از علم و فرهنگ لذت نمی برند.
از این رو بر مسئولین تعلیم و تربیت کودکان فرض است که نخست استعدادها و توانایی های آنان را سنجیده و آنگاه دانش های سودمند و مناسب را به آنان فرا دهند...”(2) 4- باوقار و سنگین باشد: شغل معلمی به مانند دیگر شغل ها نیست، او با کرامت انسان سروکار دارد.
اگر با وقار و با هیبت نباشد در چشم دانش آموزان کوچک جلوه می کند، در این صورت احترام و اعتماد از او سلب می شود.
وقار و سنگینی و برخوردهای همراه با ادب و بیان سخنان حکیمانه، معلم را در نزد دانش آموزان بزرگ و قابل اعتماد می سازد و به عنوان الگو و تکیه گاه دانش آموزان محسوب می گردد.
5- با مروت باشد: این ویژگی نیز از این جهت مهم است که معلم با خردسالان و کودکان سروکار دارد، کسی که سخت دل و سنگدل است، می تواند با روحیه لطیف و ظریف کودک ارتباط برقرار کند.
دل معلم باید نرم و به اصطلاح رحم دل باشد و از آنجایی که کودکان به علت کمی تجربه و کوچکی ظرفیت روانی خطاهای بسیاری را مرتکب می شود، معلم باید دارای روحیه گذشت و اغماض باشد و مروت و مردانگی را در مواقع لزوم و برای تادیب کودک در نظر داشته باشد.
6- پاکدامن باشد: این اصل از آنجا ناشی می شود که کودکان به معلم خود بسیار اعتماد دارند و هرگز در عفت و پاکدامنی او شک نمی کنند، لذا معلم باید از این اعتماد دانش آموزان در جهت تادیب آنها بهره جوید و حتی در اندیشه خود آنچه را که خلاف عفت و پارسایی است، نگذارند.
فراموش نکنیم کوچکترین خلاف معلم در این راستا ضربه ای بر پیکره کودک می زند که قابل جبران نخواهد بود.
7- نظیف باشد: این اصل از این یافته روانشناسی ناشی می شود که کودکان قبل از آنکه به قول پیاژه به مرحله تفکر منطقی و تفکر انتزاعی برسند در مرحله حسی- حرکتی قرار دارند؛ یعنی ابزار شناختشان از جهان حواس آنهاست.
کودکان دبستانی افراد را از وضع ظاهرشان ارزیابی می کنند، در واقع معلمی که سر و صورت و لباسش مرتب، تمیز و شیک است در نظر کودکان فردی بزرگ و قابل احترام است و فردی که تمیز و نظیف نباشد، از او دوری می کنند و حرفهایش را جدی نمی گیرند و اگر کودکان او را الگوی خود قرار دهند، کودکانی بار خواهند آمد که نسبت به نظافت و بهداشت فردی بی مسئولیت خواهند بود.
شهید ثانی در کتاب “منیه المرید” می نویسد: “باید معلم با آمادگی کامل و زمینه هایی که نمایانگر وقار و هیبت اوست و با لباس و بدنی نظیف وپاکیزه وارد جلسه شود و جامه خویش را از پارچه سفید تهیه کند زیرا جامه سفید بهترین و نیکوترین و زیباترین تن پوش انسان است” و در ادامه ضمن اینکه لباس را مایه حفظ وقار و متانت می داند می گوید: “معلم باید به هنگام ورود به جلسه درس خود را خوشبو ساخته و موی صورت خود را شانه زده و خویشتن را از هرگونه آثار زننده و اشمئزاز آور بپیراید.”(3) 8- راه معاشرت را بداند: این ویژگی از اصل تفاوت های فردی ناشی می گردد.
روانشناسی امروز در شناخت توانمندی های روحی و روانی آدمی معتقد است که افراد دارای الگوهای متفاوتی در رفتار هستند، زیرا محیط ژنتیکی و محیط اجتماعی کودکان و پایگاه های فرهنگی واقتصادی آنان با یکدیگر متفاوت است.
حتی کودکان دوقلوی همسان با هم برابر نیستند.
بنابراین معلم باید بداند که با هر کودک چگونه باید برخورد و معاشرت نماید.
نسخه یکسان پیچیدن برای همه در سیستم تعلیم و تربیت جواب نمی دهد.
از طرف دیگر معلم باید بداند که کودک را چه وقت تشویق و چه وقت تنبیه کند و زمان و مکان مناسب برای تعلیم و تربیت را بشناسد.
مجموعه ویژگی های فوق نشان می دهد که بوعلی سینا برای معلم جایگاه مهمی در سیستم آموزش و پرورش قائل است و معتقد است که معلم، الگوی رفتاری کودکان است و آنان از رفتار او نسخه برداری و در زندگی خود عمل می کنند.
بوعلی می گوید: “معلم نه تنها باید با راههای پرورش و تربیت آشنا باشد بلکه باید بینا باشد، بینایی مرحله ای عمیق تر از آشنایی است.” این نشان می دهد که بوعلی سینا تا چه حد به تربیت معلم حساس است.
سازمان یونسکو در مقاله ای پیرامون دیدگاه های تربیتی ابن سینا می نویسد: ابن سینا اهمیت انتخاب معلم و مجهز کردن او را به تربیت نظری واخلاقی درک می کند.
در واقع نقش معلم در آموزش جوانان چیزی فراتر از ارائه اطلاعات به آنهاست زیرا دانش آموزان عادات، عقاید وارزشهای بسیار زیادی را از معلمین خود کسب می کنند.
بنابراین به نظر ابن سینا لازم است که معلم از میان بهترین اشخاص انتخاب شود.
شخصی که قادر به تشخیص ارزشهای اخلاقی و فضیلت های اخلاقی باشد، زیرا دانش آموزان از او به عنوان راهبر والگو پیروی خواهند کرد.
ابن سینا می گوید: معلم باید با استعداد و متدین باشد...
در آموزش بچه ها مهارت داشته، با وقار و آرام باشد و از سادگی بسیار به دور بوده، رفتار سبک نداشته باشد، خیلی جدی و بی نشاط نباشد بلکه برعکس معلم باید مهربان و فهیم بوده، با فضیلت، تمیز و شایسته باشد.
ابن سینا اظهار می داشت که معلم تنها دانش و حقایق را به شاگردان انتقال نمی دهد بلکه آنها را با ارزشها و اعتقادات خود و نیز با آداب و فضیلت هایی که به او عطا شده است نیز روبرو می کند.
اگر معلم به سهم خود دانش را با دقت و با احساس به دانش آموزان انتقال دهد آنها هم رفتار و فضایل معلم را به سادگی و بی اراده از راه یادگیری تقلیدی کپی می کنند.
ابن سینا پس از بیان ضرورت گرفتن معلم برای کودک پس از سن 6 سالگی تاکید می کند: معلم سرخانه باید با دقت، اشعاری را انتخاب نماید که دارای هدف عالی اخلاقی، ستایش کننده فضایل خوب و سرزنش کننده بدکرداری ها باشد زیرا که بچه در طی این سالها قویا تحت تاثیر آنچه که می خواند و می شنود قرار می گیرد.(4) معلم در نظر پیشوایان دینی ما بسیار قابل احترام است.
پیامبر(ص) به معاذ فرمودند: “اگر خداوند متعال یک فرد را به دست تو هدایت کند از دنیا و آنچه در آن است مهمتر و پرارزش تر است.” آنچه را که از بیان بوعلی و دیگر اندیشمندان اسلامی و بخصوص از روایات رسیده از اولیای الهی می توان فهمید این است که معلم باید هم به لحاظ دانش و گسترش اندیشه و هم به لحاظ اعتقاد درونی و هم به لحاظ رفتار متناسب با ارزشهای متعالی انسانی از همه سرآمد باشد تا سخن او در دل کودک رسوخ نماید.
منابع: 1- تدابیر المنازل، ص 38 2- نظام تربیتی اسلام، استاد باقر القریشی، ص 124 3- ترجمه منیه المرید، دکتر سیدمحمدباقر حجتی، ص 257 4- نشریه اسوه، شماره 78، عبدالرحمن الفقیب، ترجمه علی فروغی، به نقل از نشریه یونسکو http://www.tebyan.net5- 6-http://research.ui.ac.ir http://www.daneshju.ir/ 7- http://www.magiran.com 8-