حالت روح
روح پس از مفارقت از بدن جسمانی و عنصری ، کاملا به بدن برزخی و قالب مثالی تعلق میگیرد .
تفضیل مطلب این که سنت الهی چنین است که در جهان خلقت ، بین مراتب لطیف و ثقیل ، حد وسطی قرار داده شده است .
این موجود وسطی ، نه از نظر لطافت و نازکی مثل مرتبه اول است و نه در سنگینی و کثافت چون مرتبه آخر .
یک رو به بالا دارد و رویی به پایین و آن دو مرحله را به هم مرتبط می سازد .
این مقطع وسط را (( برزخ )) می گویند .
جهت روشن شدن موضوع به ذکر دو مثال می پردازیم :
هر درختی را که مشاهده می کنیم یک مرتبه از مرحله دانه به مرحله درخت بودن نرسیده است .
اول ، حبه را می کارند ، رشد می کند و درخت می شود ، شاخ و برگ و گل می دهد و سپس از آن گل ، میوه پدید می آید .
بین مرحله حبه و میوه وجود درخت ، فاصله است .
لذا می توانیم درخت را برزخ این دو مرحله بدانیم .
مثال دوم : همه کواکب و ستارگان درخشان بالای سر ما دارای نور و شعاع اند .
چه خورشید و چه دیگر ستارگان ، این حالت را دارند اما بین زمین و این کرات رابطه مستقیم برقرار نیست .
اگر بخواهد علوی با سفلی مرتبط شود تا خیر و نفع ستارگان به زمین برسد باید حد وسط و برزخی وجود داشته باشد که نور و شعاع ستاره ها است .
خورشید ، مستقیما با ما مرتبط نیست بلکه شعاع آن که برزخ بین او و زمین است بین این دو ارتباط برقرار می سازد .
آری عادت الله و دأب و رسوم خدایی بر این است که به واسطه این برزخ، مراتب را به هم مرتبط می سازد .
بر همین قاعده ، عالم کبیر هم ، ارواح و اجساد دارد .
ارواح ، همان جانهای بزرگ و کلی اند .
اجسام نیز کره خاک و کوه ها و معادن و دریاها می باشند .
بین ارواح کلیه و اجسام عنصری ، فاصله و دوری بسیاری هست .
قاعده عقلی و صنع و حکمت الهی اقتضا دارد که یک عالم متوسطی بین جهان ارواح و موجودات نشئه روحانی و عالم جسمانیت ایجاد شود که نه در لطافت و نازکی مثل ارواح است و نه در ثقل و سنگینی مثل مادیات می باشد .
یک رو به عالم ارواح دارد و جهتی به جهان مادی .
این مرحله برزخ کل و مثال اکبر است چنانچه از برای هر چیزی در عالم مثال ، صورتی در عالم مادی وجود دارد .
یعنی هر چه این عالم دارد یک معنا و صورتی از آن در جهان اعلی هست ولی پاکیزه تر و لطیف تر .
اما فرق آن دو این است که جسم مادی فنا می شود اما موجود برزخی مثالی باقی است .
مثلا در عالم مادی، جوانی می رود و پیری می آید اما وجود برزخی فلان درخت اصلا خشک نمی شود و نبات و سبزه و آب آن نابود نمی گردد بلکه آنها باقی به بقاُء الله هستند اما مواد عنصری و اجسام مادی به علت دنیوی بودن و تعلق به دار فنا و زوال ، از بین می روند .
پس در صقع عالم کبیر هم این مبنا رعایت شده است و موجودات برزخی ، رابط بین روح مطلق و جسم مطلق اند.
انسان هم به عنوان موجود عالم هستی همین گونه است یعنی روحی دارد و بدنی .
این بدن کثیف و مزبله با روح شریف علوی و عالی مقام و دارای شأن « نفخت فیه من روحی» خیلی فاصله دارد .
پس چگونه باید این نفس شریف آسمانی و کبوتر عالم قدس را با بدن عنصری و مادی مرتبط کرد ؟
باید بین روح لطیف انسان و بدن مادی او یک بدن دیگری نیز وجود داشته باشد که لطیف تر از بدن عنصری باشد و آن بدن برزخی یا قالب مثالی است که از اول تکون و خلقت با ما هست .
الان هم که حیات داریم روح ما علاقه و تعلق اولیه اش به آن بدن برزخی است و به واسطه او با بدن عنصری مرتبط می شود.
اما چرا بدن مثالی و واسطه ای مخفی و پنهان است و آنچه دیدنی می باشد مادی است ؟
علتش آن است که ما دائما" سرگرم به دنیاییم و اشتغالات مفرط داریم .کثرت مشاغل مادی و سرگرمی های عالم طبیعی ، مانع از این است که انسان به خود برسد و به حقیقت خویش پی برد اما گاهی که مشغله و گرفتاری کم می شود آن بدن برزخی نمایان می گردد .
مثلا" به هنگام خواب ، چون مقداری از عوالم مادی برکناریم آن بدن نمایان می شود .
با آن بدن خواب می بینیم ، می رویم و می آییم ، حرف می زنیم .
در غیر خواب نیز اگر قادر شویم روح را از اشتغال به بدن مادی منصرف کنیم و به قول ابن سینا باز هم ممکن است روح به بدن مثالی توجه بیشتری کند و حرف بزند و بعضی چیزها را نیز بیان کند اما عملی شدن این کار عمدتا وقتی است که بدن طبیعی به کلی از کار بیفتد و روح از آن مفارقت کند لذا باید تعلق آن به بدن مثالی قوی تر بشود زیرا الان هم تعلق وجود دارد ولی تعلقی ضعیف .
پس اگر روح ابتدا به بدن مثالی تعلق نداشته باشد بعدا" هم نمی تواند به آن تعلق گیرد .
این است که ائمه اطهار _ علیهم السلام _ فرموده اند : ارواح مومنین و شیعیان ما پس از ارتحال و مفارقت از این عالم ، به بدن مثالی تعلق می گیرد و سپس در غرفه های بهشتی جای میگیرند .
امام صادق (ع) در اصول کافی می فرماید : « ان ارواح المومنین فی حجرات فی الجنه یا کلون طعامها و یشربون من شرابها و یقولون ربنا اقم لنا الساعه و انجزلنا ما وعدتنا و الحق آخرنا باولنا» یعنی : مومنین و پیروان ما پس از مردن ، روحهایشان با آن بدن مثالی در حجره ها و غرفه های بهشت ، منزل می گیرند ، از غذاهای آن بهشت می خورند و از آبهای آن می نوشند و ضمنا" عرض می کنند که بارالها این کم است و ما بهشت عالم آخرت و نعیم ابدی و دائمی را می خواهیم .
بارالها روز قیامت را به پای دار و مارا به محشر و کبرا وارد کن و آنچه را در دنیا به ما وعده دادی به انجام برسان .
دقت کنید که این بهشت عالم برزخ است ولی مومنین ، آن بهشت اصلی و اخروی را می خواهند .
آنجا چیزهایی دارد که اینجا نیست .
مثلا" در آخرت ، حوریه است ولی شاید در برزخ نباشند .
این است که می گویند : خدایا ما آن بهشت را می خواهیم .
خدایا !
عجالتا" به این جایگاه رسیده ایم اما رفقا و دوستان و عقب مانده های قافله را هم به ما برسان .
یعنی به همین جایی که اکنون هستیم آنان را نیز برسان .
در حدیث دیگری آمده است : وقتی مومنی رحلت می کند روحش به حلقه و محفل مومنین که در بهشت برزخی اند وارد می شود و آنها از وی می پرسند که رفقا و دوستان دنیوی ما مثلا" فلان کس ، فلان همسایه ، در چه حالیست ؟
اگر او بگوید که زنده است ، امیدوار میشوند که انشاءالله به سعادت خواهد رسید و به آنها ملحق خواهد شد و اگر بگوید مدتهاست از دنیا رفته ، افسوس و اندوه می خودند که آه !
سقوط کرده و بدبخت شده است زیرا اگر خوشبخت و سعادتمند بود در محفل ما وارد می شد .
معلوم می شود آن بیچاره به جای بدی رفته است .
موقف سوال و جواب پس از قبض روح و دفن میت ، نوبت به ملکی به نام (( رومان )) که لقبش (( فتان القبور )) است می رسد .
اولین فرشته ای که بر انسان فرود می آید اوست .
در صحیفه سجادیه مبارکه دعایی است راجع به سلام ودرود و تحیت به فرشتگان .
زیرا ما باید قبل از مردن با آنها آشنایی داشته باشیم که بعد از مرگ و انتقال به عالم برزخ ، سرو کار انسان با آنان زیاد خواهد بود .
حداقل یک سوره قرآن و حمد قرائت کنید و به ایشان هدیه نمایید .
بنده خودم یک سوره برای حضرت عزرائیل این ملک مقرب می خوانم و هدیه بر او می کنم .
البته او محتاج نیست بلکه این یک راه دوستی و آشنایی و ایجاد محبت و صمیمیت است چرا که قبلا" باید پیش بینی کرد و راه آشنایی را هموار نمود زیرا زمان ملاقات با آنها خیلی نزدیک خواهد بود .
حضرت سجاد ، چون به این مطلب دانا هستند دعایی انشاد کرده اند دایر به سلام و درود بر ملائکه هستی ، مثل حاملین عرش ، جبرائیل و اسرافیل و عزرائیل و میکائیل ، فرشتگان مدبر بر امور موکلین، ابر و باد و باران و زمین .
حضرت بر تمام آنها سلام می فرستند .
در آنجا سلام بر (( رومان فتان القبور )) هم دارند .
ملک مقربی که آزمایش کننده و بازرس قبرهاست .
این فرشته ، اولین ملکی است که در قبر بر انسان وارد می شود .
وی وقتی بر مسلمان وارد می گردد خیلی خوش رو و زیبا و نورانی است و به او خطاب می کند که : آنچه را از اول تکلیف تا مرگ بر جای آوردی از خوب و بد بنویس .
انسان می گوید من وسیله نوشتن ندارم و قلم و کاغذ لازم است .
به قدرت الهی و فرمان آن فرشته ، وسایل نگارش مهیا می شود و به توجه و قدرت آن ملک ، اعمال گذشته سالیان عمر انسان به یادش می آید و همه را از صغیر و کبیر خواهد نوشت و چون نگارش پایان یافت آن وقت این صحیفه یا لوح را حلقه کرده و به گردن انسان می اندازند .
(( و کل انسان الزمناه و طائره علی عنقه و نخرج له یوم القیامه کتابا" یلقاه منشورا" .
)) این صحیفه ، همچنان پیچیده برگردن وی تا روز رستاخیز می ماند .
روز قیامت که فرا رسید، باز شده و جلو چشم انسان قرار می گیرد .
البته این فرشته ، مأمور عذاب نیست و فقط همین کار مذکور را به جا می آورد .
پس از خروج این ملک ، دو فرشته دیگر به نامهای (( نکیر)) و((منکر)) یا ((بشیر)) و ((مبشر)) وارد می شوند .
نکیر و منکر با قیافه ای قبیح و ترسناک بر بدکاران و گناهکاران نازل می شوند و بشیر و مبشر با چهره ای زیبا و خوش بر مومنین و دارندگان عمل صالح وارد می گردند و انیس و مونس میت می شوند .
این دو ملک ، حسب مورد رو به میت کرده و می پرسند : ((من ربک )) خدای تو کیست ؟
که را می پرستیدی ؟
آیا می تواند بگوید من معرفت الله پیدا نکرده ام ؟
اگر بگوید پروردگار من کسی است که پدر و مادرم آن را می پرستیدند ، قبول نمی کنند .
اگر بگوید خدایی را که در آسمانهاست می پرستیدم ؛ اشتباه است .
زیرا خدا که تنها در آسمان نیست بلکه در همه جا وجود دارد .
باید بگوید : (( خدا و رب من آن خدایی است که جلالش ، جلیل و مقامش ، منیع است .
مجد و عظمت کبریایی اش تمام عالم هستی را فرا گرفته ؛ آن پروردگاری است که دست فکرو عقل بشر به این آسانی ها به جلال ربوبیتش و عظمت و مجد کبریایی وی نمی رسد .)) آری تا اندازه ای این پاسخ پذیرفته می شود .سئوال دوم : ((من نبیک )) است .
پیامبر تو که بود؟
راهنمای تو کیست ؟
وای بر کسی که بگوید راهنمای من فلان فرنگی بود !چون آنها هر چیز را قبول نمی کنند و باید پاسخ درست بگوید.
کسی که راهنمای او فلان کس بوده و به دستورات او عمل کرده و خدا را فراموش نموده و راهنمای خود را گم کرد ، قهرا" بر زبانش نام آن شخص جاری می شود .
اما شما بحمدالله و المنه می گویید : ((محمد رسول الله )) اگر چنین گفتید از مرحله ، سالم جسته اید .
اما هیهات که این دو ملک با عظمت ، باعث گمشدن دست و پای انسان می شوند .
آگاه باشید که اینها مباحث قطعی و ضروری دین است و باید از حالا خودتان را برای پاسخ دادن به آن آماده کنید و گرنه بدبخت و نگون سار می شویم .
سئوال سوم : (( ماکتابک )) است .
آن نامه و کتاب و دفتری که دستورالعمل تو بود و بر مبنای آن عمل می کردی چیست ؟
کتاب آسمانی ات کدام است ؟
از چه دستوری تبعیت می کردی ؟
از قوانین و احکام کتاب خدا پیروی می نمودی ؟
یا از قانون عدلیه _ لعنت الله علیه _ یا از قانون اصلاحات ارضی که مالکیت را از بین می برند و املاک مردم را غصب می کنند و یک کتاب فقه اسلامی یعنی (( مزارعه )) را معطل می کنند ؟
از این قوانین لعنتی پیروی و متابعت می کردی یا از احکام قران و کتاب خدا ؟
وای بر حال آن کسانی که در مقابل قانون کامل الهی ، قانون وضع کردند این ها جواب خدا را چگونه خواهند داد ؟
اکنون در برابر این دو فرشته بزرگوار چه عذر و بهانه ای خواهند آورد ؟
بدانید که قانون گذاری تنها از شئون الهی است.
حتی پیامبر اکرم (ص) با آن همه علم و عظمت هم نمی تواند برای مردم از خودش قانون وضع کند .
آن کسانی که قانون غیر الهی جعل می کنند و به شئون الهی دست اندازی می نمایند فردای رستاخیز ، بدترین مردم در پیشگاه خدایی خواهند بود و مسلما" دچار عذاب سخت و دردناک اخروی می گردند که ای وای بر شما !
قانون الهی را ملعبه کردید و آنرا شوخی پنداشتید ؟!
اما امثال شما همگی خواهند گفت : (( القرآن کتابی )) دستور من و نظامنامه دین و دنیایم قرآن مبارک بود .
این پاسخ خوبی است که در برابر سوال آن دو ملک مقرب داده می شود .
این است که گفته اند در حیات خود ، دعای عدیله را بخوانید یعنی مشق دین کنید ، عقیده خود را راسخ و محکم سازید و به احکام الهی عمل نمایید تا فردا بتوانید پاسخ درست و مناسب بدهید .
سئوال بعدی درباره ولایت ائمه طاهرین ( ع) است .
از این بزرگواران ، یکان یکان سئوال می کنند .
باید تمام امامان طاهر را یک به یک نام برد و بازگو کرد .
از قبله و کعبه معظمه هم می پرسند .
اگر بازماند و زبانش لکنت پیدا کرد و پاسخ موافق و مطلوب نداد میگویند: ندانستی !
در این مدت عمر طولانی ، هدایت نشدی !
لذا عمود آتشین را بلند می کنند و چنان بر سرش می کوبند که قبر مملو از آتش می گردد .
بدن نیز با آن حس ضعیف و نیم روحی که به او تعلق گرفته این تالمات را درک می کند .
اما اگر به همه پرسش ها پاسخ درست و مناسب داد روزنه ای از قبر به عالم برزخ باز می شود که دارای نسیمی ملایم و روح افزا است .
بویی خوش و معطر و هوایی لطیف از آن جهان داخل قبر می گردد .
آن وقت آن دو فرشته به هنگام خداحافظی و خروج از قبر به وی می گویند : (( نم نوم العروس )) همان گونه که عروس با شوق و شعف و کمال راحتی و آسایش می خوابد تو نیز تا روز رستاخیز همان گونه بخواب !
مرحله پس از سئوال فرشته ها پس از سئوالات و رفتن آن دو فرشته ، انسان دارای وضعیت برزخی می شود یعنی یا در عذاب عالم برزخ واقع می گردد یا در نعمت و رفاهیت و راحتی آن .
زیرا طبق احادیث ، راه و روزنه ای از قبر به عالم برزخ برای او باز می گردد که اگر سعید است رو به عالم برزخ بوده و اگر تباهکار است به دوزخ برزخی متصل می شود که آتش آن به این زودی ها خاموش شدنی نیست .
در حدیث است: ((القبر روضه من ریاض الجنه او حفره من حفراه النیران)) جایگاه قبر ، یا بوستانی از بوستانهای بهشت است یا گودالی از گودالهای دوزخ !
بار خدایا !
به حق مقربان درگاهت ، محمد و آل او _ صلوات الله علیهم اجمعین _ این سفر پر خطر مرگ را بر همه آسان و مبارک فرما !
اشکال و حل : ممکن است کسی سئوال کند میت که روح ندارد تا بخواهد جواب دهد .
آیا با این دهان و زبان و کلمه حرف می زند یا طور دیگری است ؟
قبلا" هم ذکر شد که چون روح از بدن مفارقت کند خیلی قوی و نیرومند می شود .
ضعف روح و ناتوانی آن در حال حیات بخاطر این است که ما گرفتار و سرگرم علایق و دلبستگی های این جهان مادی می باشیم .
هر که از اوضاع دنیوی خبر داشته باشد می داند که این روح تنها ، چقدر گرفتاری و سرگرمی در میانه منزلش دارد تا چه رسد به گرفتاری و ناملایمات خارج از محیط آن .
این مسایل ، روح را از قدرت اولیه خارج می کند .
لذا وقتی روح از دنیا رحلت کرد علاقه ها و گرفتاریها از بین می رود و زنجیرها از پای او باز می شود.
روح ، آسوده و فارغ البال می شود لذا قدرت اولیه خود را دریافته و نیرومند می گردد.
قبلا" ذکر شد که سه چیز همراه روح است : قوه عقلانیه و ادراکات عقلی ؛ قوه خیال ؛ قوه عملیه .
وقتی آدمی از این عالم ، رحلت می کند ، علوم و معارف الهی ، صدها بلکه هزار بار ، بالا می رود .
همان قوه عقلیه که با آن خدا را شناخته ، وحی آسمانی را فهمیده بود و مراتب نبوت و معاد را درک کرده بود با روح ، همراه است و بعد از مرگ ، هزار درجه بالاتر می رود ، اما قوه دوم که خیال باشد نیز همراه روح است .
روح چون مدتهای زیادی در دنیا با بدن محشور بوده است گاهی از اوقات به این فکر می افتد که من سالیانی طولانی با بدن بودم و چون روح بسیار قوی است همین که خیال می کند و به فکر بدن می افتد ، جسد یک حیات و حس مختصری پیدا می کند و این نکته ، سری از رموز حق است .
ائمه اطهار _ علیهم السلام _ برای ساده کردن موضوع و این که قوه شنوندگان آن قدر بالا نبوده تا اسرار غامض را بفهمند ناچار بوده اند مطالب را ساده تر بیان نمایند لذا فرموده اند : روح تا نصف بدن تعلق می گیرد .
اما منظور این نیست که روح مثلا" تا زانو می آید !
بلکه این نوعی رمز و اشاره است و کنایه از این می باشد که به واسطه توجه روح به جسد ، یک جنبش و حیات ضعیفی در بدن پیدا می شود و آن زمان ، حرف زدن و مکالمه هم صورت می گیرد .
اما صحبت کردن وی با این دهان فعلی نیست .
این که مکررا" در قدیم گروهی از مردم نادان و عوام که اطلاعات علمی ندارند مدعی شده اند ما دهان میت را از آرد پر کردیم و چند روز دیگر رفتیم و در قبر مشاهده کردیم که دهان وی تکان نخورده و ثابت بوده است چیزی جز نادانی نیست .
زیرا از نظر علمی ما سه نوع حرف زدن داریم .
1- نطق اول: نطقی است که سر و صدا ندارد اما دارای اثر و نشان می باشد.
مثل این که مسجد ما فریاد می زند که من را بنا و معمار ساخته و آنها استادان فن و خبره در معماری بوده اند ،هندسه و مهندسی می دانسته اند.
این مطالب را ما از بنای مسجد درک می کنیم لذا حرفی بی سر و صدا است و آن را نطق صامت می نامند.
2- قسم دوم: حرف زدن وتکلم معمولی است بدن صورت که از ریه ، نفس بیرون می آید و به طرف دهان می رود و به مقاطع حروف، مثل مخرج الف ، ب ، ج تا آخر بر می خورد و حروف بیست و هشتگانه ، تعین پیدا می کند.این تکلم راهمه در حال حیات و زندگی خود دارند مگر این که کسی لال باشد .
3- نطق سوم: برای درک بهتر نطق سوم باید چند مثال ذکر کنیم.
ابوذر غفاری _ رضوان الله علیه _ در بیابان چوپانی و گله داری می کرد.
روزی گوسفندان را برای چرا به صحرا برده بود که گرگی به گله او حمله کرد.
وی چوبی را انداخت اما گرگ فرار نکرد و بار دوم و سوم هم حمله کرد .
ابوذر گفت : سبحان الله !
چه گرگ بی شرم و حیایی هستی که دست نمی کشی و باز حمله می کنی .
تا ابوذر این حرفها را زد ، گرگ به قدرت خدا به زبان آمد و به لسان عربی گفت : ((من بی شرم ترم یا مردمان مکه و حجاز ؟
پیامبر آخر الزمان به رسالت متعوث شده و مردم را دعوت به توحید و خداپرستی می کند اما آنها ایمان نمی آورند !)) ابوذر پس از شنیدن این سخنان گرگ گفت : (( یا عجبا ذئب یکلمنی )) عجب گرگی است ، با من حرف می زند ّّ!
لذا گوسفندان را در گوشه ای رها کرد و به مکه معظمه مشرف شد و در لحظه اول ، شرفیاب محضر مبارک حضرت رسول الله (ص) گردید و ایمان آورد .
حضرت (ص) به وی فرمودند : ای اباذر !
آیا گرگی تو را راهنمایی کرد تا نزد ما بیایی و ایمان آوری ؟
ابوذر عرض کرد : بله یا رسول الله !
این قضیه را هم شیعه و هم سنی نقل کرده اند .
داستان دوم این است که عربی از اعراب سرسخت و لجوج یکی از طوایف حجاز ، بخاطر عداواتی که با پیامبر اکرم داشت شمشیری به کمر بست و از مکه حرکت کرد تا به مدینه برود و پیامبر (ص) را به قتل برساند .
در بین راه به یک سوسمار چاق وفربه که لقمه لذیذ و مطبوع اعراب بود برخورد لذا او را صید کرد و در توبره انداخت تا وقتی به منزل رسید او را طبخ کند و بخورد .
پس از طی مسافتی دراز ، به مدینه رسید و سراغ حضرت را گرفت و موقعی بر پیامبر وارد شد که حضرت با جمعی از اصحاب خود نشسته بودند .
عرب گفت : کدام یک از شما محمد است ؟
اصحاب ، حضرت را نشان دادند ، عرب گفت : ای محمد !
من با تو بسیار دشمنم !
و در واقع قصد داشت که آقا (ص) حالت غضب پیدا کند و شمشیر بکشد .
اما حضرت فرمودند : ای برادر عرب !
اکنون از راه آمده ای و خسته ای ؛ فردی بنشین و نفس تازه کن تا آرام شوی !
اگر خواستی ایمان بیاور !
عرب عرض کرد : محال و ممتنع است که من ایمان بیاورم مگر این سوسمار در توبره به رسالت تو شهادت دهد !
و چون این حیوان چنین کاری را نمی تواند انجام دهد من نیز ایمان نخواهم آورد .
حضرت فرمودند : بسیار خوب !
سوسمار این حیوان وحشی از کیسه بیرون آمد ولی به احترام پیامبر (ص) فرار نکرد و ایستاد .
حضرت فرمود : ای سوسمار !
آیا من پیغمبر خدا هستم یا نه ؟
سوسمار به لسان عربی فصیح گفت: یا رسول الله !
تو پیغمبر خدایی و از طرف وی به رسالت مبعوث شده ای تا مردم را هدایت کنی .
عرب که این منظره شگفت را مشاهده کرد اسلام آورد .
سپس پیامبر فرمودند که این برادر عرب از راه دراز آمده و گرسنه است ؛ یک نفر او را میهمان کند .
سلمان _ ره _ برخاست و گفت من او را به خانه می برم .
لذا وی را به خانه کرم یعنی منزل فاطمه زهرا _ سلام الله علیها _ آورد و آن خاتون معظمه ، عرب را سیر کرد و راه انداخت که البته قضایای مفصلی دارد .
قضیه سوم که یکی از معجزات پیامبر اکرم (ص) است و شیعه و سنی نیز او را نقل کرده اند این است که حضرت ، یک مشت سنگ ریزه در دست مبارک گرفته و به آن توجه فرمودند و از سنگ ریزه ها صدای (( لا اله الا الله ، محمد رسول الله )) بلند شد و همگی حضار شنیدند .
در داستان چهارم ، عبدالله بن مسعود نقل می کند که خدمت حضرت رسول (ص) بودیم و از کنار کوهی می گذشتیم که دیدیم سنگ ها و کلوخ ها و همه اشیاء ، یک صدا می گفتند : ((السلام علیک یا رسول الله ))و ما آن را می شنیدیم .
حال با این تفاصیل که ذکر شد این نطق سوم از کجاست ؟
این کار، دهان و گلو و زبان و ریه لازم ندارد .
این موضوع در اعماق هویت و باطن وجود اشیاء نهفته است اما با نامحرمان خاموشند .
ما محرم نیستیم تا برای ما ظهور و بروز کنند مگر پیامبر یا اولیای خدا توجه نمایند .
این صدای باطنی ملکوتی که در اعماق وجود همه اشیاء هست باید ظهور پیدا کند و از مقام غیب به مرحله شهود برسد تا ما نیز آن را استماع کنیم .
خلاصه این نطق و بیان ، نطقی است که در کمون همه ممکنات جهان نهفته است و برای ما مخفی و ناپیداست لذا برای بروز و ظهورش باید قدرتی از ولایت کلیه توجه کند و آن را آشکار سازد .
((ان من شیئی الا یسبح بحمده ولکن لاتفقهون تسبیحهم .)) تمام ذرات جهان هستی ، تسبیح و حمد خدا را می کنند اما شما آن را نمی شنوید .
آری در قبر نیز ، میت با دهان خود حرف نمی زند بلکه آن فرشته پرسشگر به قدری نیرومند و عالی مقام است که به توجه او آن نطق نوع سوم که در کمون و باطن وجود انسان نهفته است ظاهر می شود و صدا ایجاد می گردد اما نه از راه دهان و زبان تا تکان بخورد و آرد گندم آن نادانها بیرون بریزد .
بله سنگریزه هم که تسبیح می کرد و گرگ نیز که تکلم کرد از قسم سوم نطق و کلام بوده است .
اما این ها نکاتی است که به سادگی به دست نمی آید بلکه باید زحمت ها برد تا به عمق جانش رسید .
پس دانستیم که غیر نطق ظاهری ، یک نطق باطنی هم در اعماق وجود ما هست که اختصاص به آدم خوب یا بد هم ندارد بلکه درون همه هست .
در ناسخ التواریخ ضمن حالات مولا الموحدین حضرت امیرالمومنین علی (ع) آمده است پس از این که این ملجم ملعون ازل و ابد را قصاص کردند و به درک واصل شد و استخوانهای منحوس و پلید آن ناپاک را در گودالی ریختند تا چند روز از بدن وی صدای ناله و زاری بلند بود.
مسلماً مرده او زبان نطق نداشت بلکه از خود استخوانها صدای ناله و زاری و اظهار شقاوت و بدبختی برخاسته بود.
قابل ذکر است که تمام براهین ما بر جواب گویی در عالم قبر ، منحصر به موارد فوق نیست بلکه هدف از ذکر این چند نکته ، ایجاد مبنای اعتقادی در قلب خواننده است چرا که مسلمان باید در عقیده خود راسخ و محکم بوده و ایمانش بر اساس مستحکم بنا شده باشد .
به هر حال وقتی فرشتگان سئوال کننده ، کارشان تمام شد به جایگاه خود باز می گردند اما روح از دور یک میل و توجهی به جسدش دارد مانند کسی که اگر در خانه ای مدت ها مسکن داشته باشد و بعدا" آن منزل خراب شود هر گاه از آن محل عبور کند توجهی به آن محل می نماید چرا که سالها در آن خانه سکنی داشته است .
روح هم با این جسد افسرده ، همین حال را دارد زیرا روزی بدن او بوده است و سالها با وی زندگی و عبادت یا نعوذبالله، گناه و معصیت کرده است اما این خانه ویران اکنون قابل سکونت و نشستن نیست لکن روح ، هنوز به وی علاقه و توجه دارد .
البته کار روح ، تنها این نیست و فقط به طور ضمنی به این امر مشغول است بلکه کار روح اکنون این است که با قالب مثالی و بدن برزخی به دریاها و اعماق و عوالم عجیب دنیای برزخ وارد شود و امور و اوضاع شگفت انگیز آن را مشاهده نماید .
هم بهشت عالم برزخ دارای نقشه ای خاص است و هم جهنمش جغرافیای ویژه ای دارد .
نقل است که حصرت عیسی روح الله _ علی نبینا و آله و علیه السلام _ روزی با حواریون خود از کنار آبادیی عبور می کردند که مشاهده نمودند همه اهل آن حتی حیوانات هم مرده اند .
حضرت به مدد نور نبوت فهمید که این امر ، موضوعی عادی نیست بلکه باید قضیه ای در پشت این مسئله وجود داشته باشد وگرنه باید عده ای دیگران را دفن می کردند .
حواریون عرض کردند : یا روح الله !
خوب است یکی از این افراد را زنده کنی تا شرح واقعه را از وی بپرسیم.
حضرت ابتدا دو رکعت نماز گزاردند ( چون پیامبران وقتی می خواستند دعا کنند اول ، دو رکعت نماز می گذاردند ) بعد بالای بلندیی رفته و به بدنهای مرده خطاب کردند که ای جانهای برون آمده از بدن ها !
ای ابدان پوسیده !
یک نفر از شما زنده شود و با من سخن بگوید.
در پاسخ به درخواست این پیامبر عظیم الشأن که با نفس عیسوی خود ، مرده را زنده می کرد یکی از اموات ، لبیک گفت و برخاست و عرض کرد : بله یا روح الله !
چه فرمایشی دارید؟
حضرت از چگونگی واقعه مزبور سئوال کردند که وی پاسخ داد : ای روح خدا !
ما در شب ، آسوده غنوده بودیم ولی صبح خود را در جهنم عالم برزخ یافتیم.
فرمودند : بگو ببینم آن جایی که هستید چگونه جایی است ؟
عرض کرد : دارای کوههای سرخ شده از آتش است و ما میان این کوه ها زندانی هستیم .
سئوال کردند : چراغ از میان این همه جمعیت انبوه ، تنها تو برخاستی و به سخن درآمدی ؟
عرض کرد : من در میان این جمعیت زندگی می کردم اما کارهای زشت آنها را انجام نمی دادم ولی مرا با ابرو و پلکهای چشم به آن کوه ها آویزان کرده اند اما نمی سوزم و اکنون نمی دانم آیا نجات پیدا می کنم یا این که از این حالت معلق رها شده به آتش می افتم؟